خلاصه:
وزارت تصمیم گرفته یکی از دو گروه(محفل یا مرگخوارا) رو منحل کنه.برای تعیین اینکه کدوم گروه باید منحل بشه از یادگاران مرگ استفاده میکنن.(یادگاران سه تا هستن:چوب دستی-شنل و سنگ زندگی مجدد)
چوب دستی دست مرگخواراس.شنل دست محفلیا.و سنگ زندگی مجدد یه جایی تو لندنه.هر گروهی که دو تا از این یادگارا رو داشته باشن برنده میشن و گروه دیگه منحل میشه.
دو گروه وارد لندن میشن و با دیدن آگهی نمایشگاه جواهرات سلطنتی(که سنگی شبیه سنگ زندگی مجدد روی انگشتر در عکس دیده میشه)تصمیم میگیرن جستجوشونو از محل نمایشگاه یعنی موزه ملی لندن شروع کنن.قراره انگشتر یک ساعت دیگه در مقابل دوربینها به ملکه تقدیم بشه.
لرد و دامبلدور خودشونو به شکل ملکه در میارن.خبرنگارا دور دامبلدور که بیشتر شبیه ملکه شده جمع میشن و شروع به گرفتن عکس و فیلم و مصاحبه میکنن.لرد و مرگخوارا از این فرصت استفاده میکنن و وارد موزه میشن و طی مراسمی سنگ رو میگیرن.
درست در لحظه ای که محفلیا شکست رو قبول کردن و مرگخوارا فکر میکنن موفق شدن, متوجه میشن که چوب دستی لرد(یکی از یادگارا) نیست!تصمیم میگیرن از دوربینهای امنیتی کمک بگیرن.
از طرفی سالازار اسلیترین که به قصر ملکه واقعی رفته و ظاهرا باهاش آشنایی نزدیکی داره متوجه میشه که چوب دستی لرد توی دهن سگ ملکه اس!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سالازار با چهره ای متعجب بطرف سگ رفت و دستش را بطرف دهان سگ دراز کرد...ولی ناگهان با عکس العمل نه چندان دوستانه سگ مواجه شد.سگ با صدایی که از جثه کوچکش بعید به نظر میرسید شروع به واق واق کردن کرد و با حالتی تهدید آمیز به سالازار خیره شد.ملکه با دیدن این صحنه به سالازار نزدیک شد.
-دیگه هرگز سگ منو عصبانی نکن...متوجه شدی سالی؟وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی.
سالازار به چشمان ملکه مشنگ نگاه کرد و با اشاره سر جواب مثبت داد.ولی خودش هم میدانست که هر طور شده باید چوب دستی را از سگ بگیرد.نوه اش حتما به آن احتیاج داشت!
موزه:-آقا برای بار هفتم دارم میگم.فقط چند دقیقه.ما باید دوربین های امنیتی شما رو بازبینی کنیم.
نگهبان که بشدت کلافه به نظر میرسید ماری را از اتاق به بیرون هل داد.
-منم برای بار هفتم جواب میدم که نمیشه.سه بار سعی کردین وارد اتاق کنترل بشین.یقه تونو گرفتیم و پرتتون کردیم بیرون.مگه به همین سادگیاس؟!اینجا موزه ملی لندنه.اصلا شما برای چی میخوایین دوربینا رو ببینین؟
لودو به این امید که با لحن آرام و قانع کننده اش بتواند نگهبان را راضی کند جلو رفت.
-چیز مهمی نیست.این ارباب ما میخواد ببینه منظره اش از بالا چطوره.ایشون از بچگی در مورد ظاهرشون بسیار حساس بودن.
نگهبان نگاهی به سرتا پای لرد انداخت.
-بایدم باشن!!!گفتی ارباب؟شاید شما خبر نداشته باشین ولی برده داری مدتهاست که منسوخ شده.اصلا این یارو چرا این شکلیه؟
دست لرد کم کم داشت بطرف چوب دستیش میرفت.لودو فورا دست لرد را گرفت.
-یه لحظه اجازه بدین سرورم.من خودم حلش میکنم...ببین جناب نگهبان!ایشون فرد بسیار مهمی هستن.شما فقط دو دقیقه اجازه بده ما دوربینا رو ببینیم!