وقتی هر سه نفر به شکنجه گاه رسیدن، زندانی مورد نظر پشت یکی از وسیله های شکنجه پناه گرفته بود و به محض ورود فلور گفت: یکی اونو از من دور کنه!
بلا چهارپایه ای فلزی به سمت زندانی پرتاب کرد و گفت: ببند دهنت رو! چه پررو شدن مردم. به شکنجه گرش انتقاد میکنه! فلور من تا با پنه میرم و برمیگردم این یارو اگه با دیوار اینجا یکی نشده باشه خودت میدونی و لرد!
زندانی که کنار اومدن با فلور خیلی راحت تر از بلاتریکسه ترجیح داد ساکت بمونه و صداش در نیاد تا بیشتر از این شرایط رو برای خودش سخت نکنه. فلور که تازه داشت از شکنجه کردن لذت میبرد چوب جادوش رو توی دست هاش جا با جا کرد و گفت: وقتی برگردی بلایی به سرش آوردم که عمرا بتونی تشخیص بدی طرف آدمه، یا آجر دیوار مرلینگاه!
بلا با رضایت سری تکون داد و بعد به همراه پنه از شکنجه گاه خارج شد. پنه که هنوز کمی فین فین میکرد گفت: کجا میریم بلا؟
...میریم اتاق تسترال ها. یه مشکلی باهاشون دارم.
وقتی به اتاق مخصوص تسترال ها میرسن بلا در رو باز میکنه و به همراه پنه لوپه وارد میشه. تسترالی که چند دقیقه قبل بلا مشغول تمرین با اون بود، به محض ورودشون با ناراحتی سر تکون میده و بعد پشتش رو به اونا میکنه!
پنه لوپه: واه! چه بی ادب! اینا مگه ادب ندارن؟
بلا روی صندلی میشینه و میگه: ادب تو سرشون بخوره. دارم چیزهای خیلی ساده و بدیهی رو یادشون میدم ولی خنگ تر از این حرفان. فقط بلدن از دستوراتی مثل برو جلو یا برو به راست و اینا اطاعت کنن. وقتی ازشون میخوای جمله ساده ای مثل
بلا خوشگله رو به زبون بیارن، عین هیپوگریف زل میزنن تو چشمات فقط!
پنه لوپه که ناراحتیش رو فراموش کرده بود گفت:من یه جایی خونده بودم که مشنگ ها یه شیوه برای تربیت حیواناتشون دارن. توی یه جایی به اسم فکر کنم سیرک. اسم شیوه هه جایزه و تنبیهه. یعنی اگه اون حیوان کاری که مشنگه میخواد انجام بده جایزه میگیره، ولی اگه انجام نده تنبیه میشه. میخوای امتحان کنیم این راه رو؟
بلا بر خلاف تسترال که بدجوری ترسیده، از این پیشنهاد استقبال کرد و گفت:عالیه. شاید جواب داد. بذار امتحان کنیم ببینم.
بعد به سمت تسترال بخت برگشته رفت و صورتش رو جلوی صورت اون گرفت و خیلی شمرده گفت: ببین تسترال یابو! اگه کاری که میگم رو انجام ندی مجازات سختی در انتظارته. فهمیدی؟ حالا خیلی آروم و شمره بگو بــــلــــــا خوشـــــگله...!