1. مقاله ای مختصر درباره مرگ "کور ممد پاتر" در کلاس توسط من (یعنی پروفسور آمبریج) بنویسید و در آن علل کشتن وی توسط من را تحلیل نمایید. بلوف زدن ایشان در خصوص مرگ فراموش نشود. توجه داشته باشید که علت بلوف زدن ایشون در قبال نترسیدن از مرگ اهمیت بیشتری در مقاله شما دارد. (15 امتیاز)چرا کورممد بلف می زد که از مرگ نمی ترسد؟ چرا کور ممد خود را جزو کسانی که از مرگ نمی ترسند قرار داد؟ اصلا این کورممد کیست؟
می رویم به سال ها قبل، شب ناپدید شدن ارباب سیاه!
صدای لرزیدن تمام بدن خانواده چهار نفره پاتر ها حس می شد. لی لی صورت هری کوچولو در حالی که روی گهواره اش خوابیده بود؛ را ناز می کرد و کورممد پاتر که دور از محبت مانده بود؛ هی مانند چسب دوقلو به مادرش می چسبید.
لی لی در حالی که پاهاش را می چرخاند که شاید کورممد بیوفتد؛ رو به جیمز گفت: «این الدنگ رو دورش کن!» جیمز مانند اسکل ها همان جا نگاه می کرد و کاری نمی کرد. فقط می لرزید و انواع اکسپلیار موس ها را مرور می کرد. وقتی همسرش بار دیگر اصرار کرد؛ او فریاد کشید: «اوف! فکر می کنی واسه چی به هیچ کسی نگفتیم که یه بچه دیگه هم داریم؟ چون روانیه! عین مادرش. الانم اسمشو نبر می آد و می خواد ما رو نفله کنه. اون وقت تو فقط به این که یه موجود بهت چسبیده گیر می دی.»
ناگهان صدای بارش باران شدید تر شد و از طبقه پایین صدای شکسته شدن چیزی آمد. لی لی که قادر به حرکت نبود؛ از او پرسید: «میری ببینی چه خبره؟» اما جیمز با حالت گریه مانندی، نالید: «اما من می ترسم!»
لی لی فوشی به او داد و گفت: «چی تو بهتر از سوروس بود؛ نمی دونم.» جیمز گفت: «پولم؟» لی لی سر او داد کشید و این باعث شد که او ترجیح بدهد که از سرراه او دور باشد.
وقتی جیمز پایین و پایین تر می رفت؛ سر راه پله مردی را دید. اولین جیزی که توجه ـش به آن جلب شد؛ دماغ نداشته آن فرد بود.
- اِ... تو دماغ نداری که!
جیمز با دیدن دست لرد ولدمورت که به طرف چوبدستی اش می رفت؛ متوجه خطر شد و با سرعتی باور نکردنی حدود 30 بار اکسپلیارموس را به طرف او فرستاد. اما لرد سیاه جا خالی داد و او را کشت.
- موهاهاهاهاها! من دارم می آم بخورمت پاتر!
وقتی لرد به طبقه بالا رسید؛ کورممد و لی لی با هم فریاد زدند. لی لی گفت: «تو رو خدا منو نکش. منو نکش. بیا کور ممد من رو بکش. بیا!»
لرد سیاه با خشم او را کنار زد و به بالای گهواره پاتر رفت. ناگهان انگار چسب دوقلو آب شده باشد؛ کور ممد از پای مادرش جدا شد و با صدای زیر 6 ساله اش داد زد:
- پدسوخته! می تونی منو بکش!
لرد آودا کداورایی به طرف کور ممد فرستاد. اما در کمال تعجب او نمرد. لرد با تعجب پرسید: «چجوری...» کور ممد لباسش را بالا زد و جلیغه ضد طلسمی زیر آن پدیدار شد. سپس پرسید: «چیه؟ جا خوردی کچل؟ بیا...» اما لرد ولدمورت توجهی به او نکرد و لی لی پاتر را کشت و در شرف کشتن هری کوچولو ناپدید شد.
کور ممد با تعجب گفت: «چجوری؟» چند دقیقه آن جا ماند تا راوی برای او توضیح دهد؛ اما وقتی دید چیزی نشد؛ تصمیم گرفت برای ادامه تحصیلات به هاگوارتز بیاید و پنج سال بعدی تا یازده ساله شود را در آن جا و در هتل های مجانی اش بماند.
خب! این نشون می ده که چون جناب کورممد یک جلیغه ضد طلسم خیلی خفن دارن؛ از مرگ نمی ترسن! حالا پس چرا مرد؟ جواب این سوال رو باید در داستانی دیگر جستجو کنیم!
کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه، پروف آمبریج:
- خب خب خب! گفتی از مرگ نمی ترسی؟
- نه پروفسور! می دونین؛ من مثل اون همکلاسیمون که غیب کردین و اسمشو نبردین؛ هری پاتر رو خوندم داخل اون شما بودین. اینقدر بدجنس و بدترکیب و بی شعور و ...
آمبریج سرش را کج کرد وفرمود: «جانم؟» با ساکت ماندن کور ممد آمبریج ادامه داد: «بنده با این پر خوشگلم نمی بینید چقدر با وقار و زیبا هستم؟ اونا همش چاخانه! داستانه. اصلا نباید اونا رو بخونین و حالا... گفتی چرا نمی ترسی؟»
کور ممد همان طور که چشم در چشم آمبریج بود؛ دهانش را پاک کرد و گفت: «همون طور که گفتم چون شما خیلی همون چیز هایی که گفتم بودین؛ همه باید از شما بترسن. اما من نمی ترسم. چون من... یه رازی دارم که هیچ کس نمی دونه.» آمبریج با بی تفاوتی پرید: «چه رازی؟»
- اگه بگم باور نمی کنین استاد!
آمبریج که کمی کنجکاوی اش تحریک شده بود؛ دوباره پرسید. اما وقتی دید کورممد جوابی نمی دهد؛ به او یک آودا کداورا پرتاب کرد.
همان زمان، در فکر ممد پاتر، موقع پرتاب آودا:
جلیغه ضد طلسم من رو هیچ طلسمی حتی آودا نمی تونه بشکنه و این که من هیچ وقت درش نمی آرم؛ حتی تو حموم، این رو می رسونه که من نمی میرم. البته امرزو حموم رفتم؛ درش آوردم. فکر کنم. در آوردم؟ صبر کن! الان جلیه تنمه یا نه؟ وای، الان من می میرم؟!بالاخره آودا به کورممد اصابت کرد و او نقش زمین شد و دلوروس که با تعجب به اولین باری که آودایش کار کرد؛ نگاه می کرد؛ رو به بچه ها گفت: «چیه؟ تکلیفتون رو بنویسین.»
خب، این داستان ها نشون می ده که چون کورممد فکر می کرده جلیغه داره؛ از مرگ نمی ترسیده. اما تنها یک بار اون رو تو عمرش در آورده بود که اونم حموم دیروزش بود و یادش رفت که اونو بپوشه.
برای همین از مرگ نمی ترسیدن؛ اوشون. چون فکر می کردن نمی تونن بمیرن. اما....
*اوستاد، عجب مقاله مختصری دادیم؛ نه؟
2. چرا پروفسور آمبریج افسون "آواداکداورا"ی قلابی را روی "رز ویزلی" اجرا کرد؟ (2 امتیاز)الف) القای ترس به رز و بقیه دانش آموزان
ب) بیماری روحی- روانی خود پروفسور
ج) معرفی عنوان درس
د) شوخی دور همی
گزینه ب! اوستاد ما یکم حالشون بد بوده امروز. چون یک اکسپلیار موس(!) به جای چوبدستیشون به پیشونی ـون کمونه کرده بود!
3. عزرائیل از چه چیزی تعجب کرده است ؟ (3 امتیاز)
الف) حماقت پروفسور آمبریج
ب) حرکت پیش بینی نشده، خارج از قوانین ایفای نقش و رول
ج) چرا دخترکی معصوم باید بمیره؟
د) قلابی بودن افسون و سر کار ماندن جهت تحویل روحمن گزینه "ه)دیگر موارد" رو انتخاب می کنم. دیگر موارد هم شامل چیزی می شه که ما مخ مون هنگ کرده و همین طور به شما نمی گیم، اوستاد!
دیگر موارد می تونه شامل "قیافه وحشتناک آمبریج" بشه. البته چون دافنه در آن جا بود؛ عزراییل از این که چنین آدم های "خوشگل" ـی هنوز وجود دارن؛ تعجب کرد!
4. یکی از سه جناح ذکر شده در کلاس (وزارت – محفل ققنوس – مرگخواران) را انتخاب کرده و درباره "مزایای مرگ با کارت عضویت موقتی یا دائمی آن جناح برای بازماندگان خود"، مقاله ای مختصر بنوسید. (10 امتیاز) پروف جان! فارسی حرف بزنین ما هم بفهمیم. یعنی چی؛ کارت عضویت یعنی همون کارتی که داخل حیاتمون داریم یا همون کارتی که اون دنیا بهمون می ده؟
من با کارت عضویتی که تو هردوتاشون هست؛ می نویسم و مرگخواران.
ماجرای کارت هایی که مرگ را راحت می کنند؛ از جایی شروع شده که لرد ولدمورت می بیند که تعداد مرگخوارانش برای مقابله ا ققنوسیان کافی نیست. لرد برای چاره ای پیش روح مرلین بزرگ می رود و مرلین به او پیشنهاد می دهد که برای این که گناهان مرگخوارانش کم شود در آن دنیا؛ کارتی به آن ها بدهد که خوشبختی آن ها را در آن طرف تضمین کند.
لرد با تعجب در مورد چنین کارتی می پرسد و مرلین با توافق رییس دنیای زیرین کارت مخصوص مرگخواران را درست می کند.
لرد در اعلامیه هایش این موضوع را ذکر می کند. فردای آن روز تعداد داوطلبان به قدری زیاد می شود که برای بررسی آن ها، لرد ناچار به درخواست هم کاری می شود.
چند روز بعد مرلین ندا می دهد که رییس دنیای زیرین برای کارت ها درخواست گالیون کرده و تنها چاره پخش کارت های غیر دائمی یا همون موقتی هستش.
وقتی لرد در مورد فرقشون پرسید؛ مرلین جواب داد: « هیچ فرقی ندارن! نویسنده برای نمره گرفتن فقط مجبور بود که اینو الکی وارد داستان کنه. تو به خودت نگیر.» لرد با خوش حالی پذیرفت و از آن پس فقط مرگخوار های پول دار قادر به استفاده از کارت های دائمی هستند.
هر وقت مرگخواری می میرد؛ بقیه دور او را می گیرند و اولین سوال قیامت را می پرسند: «کارت داری؟» اگه مرگخوار کارت دائمی را نشان بدهد؛ او را به یک محل سیار دل پذیر و خوش گل و ناز می برند. اگر هم کارت موقتی نشان دهد؛ مسئولین پس کله او را زده و او را به همان جا می برند. اگر هم کارتی را نشان ندهند؛ او را بار ها و بار ها می کشند.
...
*اوستاد؛ با جواب سوال یک عملا مخ ما هنگید!
تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟