سوژه ی جدید
دنگ دنگ!شاید اولین چیزی که به ذهن هر محفلی رسید جمله ی «یعنی کی می تونه باشه؟» بود، چون تقریبا انتظار اومدن هیچ کسی نمی رفت. همه ی کسایی که باید می بودن بودن وهمه ی کسایی که نباید می بودن نبودن. (عجب جمله ی نغزی واقعا

)
واسه همین بود که همه دست از فعالیت های بعد افطارشون که تقریبا به مالوندن شیکم و گفتن جمله «خدایا، دارم میترکم!» محدود می شد دست کشیدن و به جیمز زل زدن که یعنی: پاشو برو درو وا کن بچه جون!
جیمز هم اونقدر درامتداد راهرو پیش رفت که از کادر خارج شد و بعد از مدت کمی با جیغ بنفشش حال و هوای نوستالژیکی به سوژه بخشید!
- کیه جیمز؟

جیمز؟
جیمز که مشغول تموم کردن سونات اول جیغش بود دوان دوان به هال برگشت و داد زد:
- یه چیز گنده با یه شنل سیاه و یه داس خونی اومده و میگه من مرگم!
و فقط ماندانگاس بود که به جای ترس و داد و فریاد و گریختن از مهلکه زیرلب گفت «عجب غلطی کردم اینو راه دادم!» و به سمت در رفت.
دو دیقه بعد، پس از ورود مرگ به هال- حالا انیشتینو بگو! بدبخت داشت با استفاده از قوانین فیزیک مشنگی و سرعت نور و اینا بهم ثابت می کرد که دو ثانیه زود رفتم سراغش! دو ثانیه!
محفلی ها همگی زدن زیر خنده و انگار نه انگار که دو دقیقه قبل داشتن متواری می شدن و اینبار هم فقط ماندانگاس بود که دست به سینه نشسته بود و اینطوری

به مرگ زل زده بود.
- چته دانگ؟ چرا تخمه نمیخوری؟
مرگ اینو گفت یه ظرف پر تخمه های اعلای دوک های نمکی به سمت ماندانگاس هل داد.
- قرار نبود اینطوری باشه مرگ، قرار نبود! تو نمی تونی اینطوری باشی!
- تو مشکلت با من چیه ها؟ تو گفتی که مرگ نمی تونه وارد سوژه ها بشه چون فلان جوره ولی حالا میبینی که شده!
- اینطوری؟ اینطوری؟!

تو داری خلاف نقشت ایفای نقش میکنی! مرگ نمیاد تخمه بخوره و از خاطراتش بگه! الان این مرگ چه فرقی با یه شخصیت در ِ پیت و پیش پا افتاده داره؟
اما ملت محفلی که هنوز قضیه ی مرگ پیش از موعد رامسس دوم رو نشنیده بودن و مدت ها هم بود یه شخصیت باحال و فان ـی مثل مرگ (

) تو محفل ندیده بودن با چشم غره های متوالی ماندانگاس رو ساکت کرده و به ادامه ی خوشگذرونیشون پرداختن!
چن دیقه بعد دو دیقه ی بعدمحفلی ها که حسابی خورده و نوشیده بودن و اتفاقا اسراف هم کرده بودن روی مبل و کاناپه و فرش و لوستر و کلا هرجایی که می شد خوابشون برده بود و گاها خرخر هم می کردن.
تا اینجاش که حضور مرگ تو محفل اونقدر هیجان انگیز و خوب پیش رفته بود که هیچ کس حتی از خودش نپرسده بود که اصلا مرگ اونجا چه غلطی می کنه، تا اینکه...!
- جیــــــــــــــــــــــغ!
اشتباه نکنین، این جیمز نبود، آلیس لانگ باتم بود که پس از یک جیغ طولانی و ممتد از هوش رفت و گوشی ـش که باهاش داشت تا دیروقت با فرانک لانگ باتم اس ام اس بازی ی کرد زمین افتد.
تدی که مثل بقیه از خواب پریده بود بدون هیچ پیش فرضی سراغ گوشی رفت و آخرین اس رو که موجبات جیغ آلیس رو فراهم کرده بود رو با صدای بلند خوند:
- کمک! آلیس اینجا تو مقر نگهبانی اوضاع خرابه! اونا بهمون شبیخون زدن، مرگخوار از هرطرف ریختن سرمون. سیورس مرده، زنده موندن ما هم معلوم نیست. دوستت دارم، مواظب بچمون باش!
آلبوس با چشم های گرد شده فریاد زد:
- نــه!مرلینا... نه، چیز، مرلین نه، گودریکا این امکان نداره! سقوط مقر،
مرگ دوتا محفلی! ما باید فوری بریم اونجا! عجله کنید فرزندانم!
اما کسی عجله نکرد، درواقع کسی اصلا «... دوتا محفلی، ما باید فوری بریم اونجا! عجله کنید فرزندانم!» رو نشنید.
لحظه ای طول کشید تا همه برگشتند و به مرگ که داشت روی کاناپه خر و پف می کرد زل زدند یکصدا گفتند:
- مرگ دوتا محفلی؟
***************************
میدونم خیلی چرند بود. واقعا ببخشید. گرچه این تاپیک خودش یه سال بود که داشت خاک می خورد، ولی بازم ببخشید، خیلی وقته بود که چیزی ننوشته بودم و میدونم که خیلی افتضاح نوشتم.