هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۳:۵۱ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۲

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
Previously on khoone 12 Gremauld:
داستان کاملا انتحاری و در راستای ادای دین به استاد فقید ژانگولر پیش میره و از این قراره که دامبلدور که داره سالهای طلاییش رو توی جزایر قناری و بعضا کشور دوست و همسایه،‌جزایر طوطی سپری میکنه و جادو رو گذاشته کنار و اینا تا به دوران اوج برگرده! و همزبونش شدن ققنوس و بقیه جک و جونورا! بهش خبر میرسه که جیمز زبونم لال یه بلایی سرش اومده و ققی رو میفرسته تا صحت و سقمش رو بررسی کنه. همین موقعم دو تا مرگخوار از راه میرسن و از بی جادویی دامبلدور استفاده میکنن و به نظر من که خلع سلاحش کردن ( دوستان از پشت اشاره می‌کنن ولی اون که چوب نداشت که بخواد خلع سلاح بشه! ) و اینک ادامه‌ی ماجرا:

===================

شنا شنا شنا می‌کنیم... بال بال بال بال می‌زنیم ... بال بال بال می‌زنیم
ققی همینطوری بال بال زنان و هن هن کنان و «عجبب غلطی خوردم» گویان از فراز جزایر طوطی و طاووس و عقاب و کلاغ رد میشد وحتی وقتی از روی جزیره‌ی سیمرغ رد شد برخلاف همیشه یه توک پا نرفت پیش رفیق قدیمیش یه قلیون با هم بکشن و دیداری تازه کنن.
سه روز و پنج ساعت و شصت و هفت دیقه طول کشید.. اهم.. دوستان مجددا اشاره میکنن شصت و هفت دیقه نداریم... سه روز و پنج ساعت و شصت و هفت دقیقه طول کشید ولی کلاغه به خونه‌ش نرسید!‌ اما ققی که کلاغ نبود و هرچند خونه دست پرسی بود ولی هنوز راه ورودشو بلد بود.

گوپس بم شپلخ دیششششش

-

ققی خاک‌الود با شنیدن صدای جیغ دونخطه دی زنان شد و اینور و اونور کله‌ش رو دراز کرد تا جیمزو پیدا کنه ولی تنها چیزی که دید کله‌ی قرمر موفرفری پرسی بود که یه ساتور دستش بود.

- (شما در نظر بگیر این چماق همون ساتوره)
- قووورت
- خودت با زبون خوش بپر تو قابلمه تا قیمه قیمه‌ات نکردم.

ققی که کلا تنها چیزی که می‌دید برق نوک آلت قتاله‌ی پرسی بود و قابلمه‌ی روی گاز، تقریبا فلج شده بود و هر چی طلسم مرغی بلد بود زیر لب میگفت و فکر نمیکرد هیچوقت مرگ انقدر نزدیکش باشه اونم تو خونه گریمالد. بالاخره به هزار بدبختی خودشو جم کرد:

- باب منم فاوکس!

ملت گریمالد به حالت به ققی نگاه می‌کردن و سکوت عجیبی در آشپزخانه حکم‌فرما شده بود. مودی چشم جادوییش تو کاسه هی اینور و اونور میرفت، تو گویی دنبال ضبط صوتی چیزی میگشت که ببینه کیه جای فاوکس حرف میزنه. آخرش دلش طاقت نیاورد و گفت:‌
- فاوکس؟ تو از کی حرف میزنی؟ اینجا چیکار میکنی؟
- اینو از مروپ گانت بپرسید بریم سر اصل مطلب.. مهریه کجاست.. یعنی جیمز کجاست؟‌
- بوقی این همه آدم اینجاست،‌دنبال اون جیغولک میگردی؟

فاوکس که اشک تو چشاش حلقه زده بود، قدقدی کرد و بعد خودشو کنترل کرد و توضیح داد که چه اتفاقی افتاده. ظاهرا فقط یک نفر می‌دونست همه‌ی اینا بلوف مرگخوارانه و بس. رون ویزلی در حالی که دستمالشو دست فاوکس می‌داد، گفت:

- باب جیمز با این داوش ما بحثش شد رفته نارگیل.
- ینی زنده‌است؟ ینی اون نامه چرت و پرت بوده؟
- آره باو. این پرسی دو تا گنده بارش کرد اونم بهش برخورد رفت.

ققی که صحنه‌ی آخری که از دامبلدور در محاصره‌ی مرگخوارا دیده بود جلو چشمش بود، اعلام کرد:
- سبک سفر می‌کنیم! نارگیل سر راهمونه. اول جیمزو بر‌میداریم بعدم میریم پیش دامبلدور.
- YEEEEEEEEEEEEEEAAAAAAAAAAAAAAAAAAAH!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۰ ۴:۳۰:۲۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین
همونطور که موج ِ موها، اطراف دامبلدور صحنه‌ی بسیار جذبه‌ناکی رو به وجود آورده بود، دامبلدور با صدای بلند گفت:
- پاسپورت؟!

مرگخوارا که داشتن آخرین وصایای زندگی‌شون رو زیر لب می‌خوندن و به درگاه سالازار و قمر بنی اسلیترین پناه برده بودن، با شنیدن این کلمه، به مغز و گوش خودشون شک کردن:
- چی؟!

دامبلدور در کمال جدیت دستی به ریشش کشید و گفت:
- ویزا ؟

مرگخوارا دیه کاملاً ایمان آورده بودن که بر اثر فشار ِ برزخ و دنیای پس از مرگ، دامبلدور عقلش رو از دست داده و مونده بودن که با یه پیر ریشوی نیمه‌خرفت چی‌کار کنن. از طرفی اصلاً نمی‌فهمیدن یارو داره چی می‌گه. خب به هر حال، همونطور که «حرفای این الف‌ها رو فقط الف‌ها می‌فهمن.» [ کپی رایت بای ارباب حلقه‌ها ] ، حرفای دامبلدور رو هم فقط خود دامبلدور می‌فهمه!

دامبلدور با عصبانیت از پله‌ها پایین اومد و چوبدستی‌ای رو که به عنوان جایگزینی برای چوبدستی جادویی‌ش گرفته بود دستش، به سمتشون نشونه رفت:
- دارم بهتون می‌گم پاسپورتتون رو نشون بدین. اوراق شناسایی‌تون رو! من از کجا بدونم خبر شما حقیقت داره یا نه؟!

و بعد به سمت ققنوسش چرخید:
- فاوکس! می‌ری به محفل و می‌پرسی اونجا چه خبره و بعد برای من خبر میاری. باشه؟

فاوکس:
مرگخوارا :
جی.کی رولینگ:
محفل از راه دور:

در همین لحظه به اراده‌ی مرلین از راه ِ دور، فاوکس به حرف میاد و می‌گه:
- آخه پیری! عمری با هم همنشین بودیم هنوز نفهمیدی من نمی‌تونم حرف بزنم. اسمتم گذاشتن قوی‌ترین جادوگر ِ قرن...

دامبلدور که موندنش در جزایر قناری، شکست‌ عشقی‌ش، عدم استفاده‌ش از جادو، دیدن این دو ناشناس که مطمئن نبود ویزا و روادید دارن که اومد جزایر پرندگان و بازی ِ فاوکس، اعصابش رو مستهلک کرده بود، دست می‌کنه تو ریشش و حالا نَکَن، کی بِکَن:
- کفتر سیاه ِ زشت ِ کلاغ‌طور...

بعد متوجه می‌شه یک جامعه دارن این پُست رو می‌خونن، بنابراین به همون متانت ِ ریاکارانه‌س برمی‌گرده.

- ققنوس. گلم. شیرین بیان ِ من. نارنجی گوگولی مگولی که از گریندل والد هم جیگرتری ( ) ، شما به اندازه یه جغد هم پتانسیل نداری که بری محفل، یه جوری از جیمز آمار بگیری و برگردی یعنی؟!

قُقی که مقایسه‌ش با یه " جغد " بدجور به تیریج قباش برخورده بود، به سرعت نور و پیش از این مرگخوارا با طلسمی چیزی متوقفش کنن، ناپدید شد.

دامبلدور رو می‌کنه به مرگخوارا که با نگاهی وحشت‌زده به اون و چوبدستی ِ دستش خیره می‌شن. دامبلدور هم که ذاتی سفید و رئوف و اینا داشت، چوبدستی مشقی‌ش رو می‌ندازه اونور:
- از این ترسیدید عزیزان ِ من؟ نگران نباشید. من تو دوره‌ی نقاهت به سر می‌برم. اصلاً جادو نمی‌کنم... خب، چی می‌گفتیم؟ آهان.. روادید! ویزاتون...

بوووووووووووووم!

و مرگخوارا بشکن‌زنان و بندری‌روان و مخرج مشترک‌گیران به صحنه‌ی پیش ِ روشون چشم دوختند:



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
- قااااعر!
- اوه.. قار نه عزیز دلم.. قد.. هووم.. قد هم که نه.. قوقولی هم نه.. تو خودت یادت نمیاد قبلا چه صدایی در میوردی؟!
- قااااااعععر!
- ای که بیخودی زور می زنم این شتر آدم شه! اصن عر عر کن.. به من چه!

دامبلدور نا امیدانه از جاش بلند شد و تصمیم گرفت همینجوری بی هدف تو اتاق قدم بزنه. این طوری بهتر میشه فکر کرد. طی این مدت دامبلدور و فاوکس تصمیم گرفته بودند که مثل آدمهای عادی و بدون جادو زندگی کنند. یک استاد علوم جادویی باستانی، گرچه ظاهرش پیرزن بی دندون نق نقویی بود ولی خو بالاخره استاد بود! چی می گفتم راستی؟! هوووم.. بله این استاد فرموده بودند که برای سن و سال دامبلدور بهتره که یه مدت از جادو فاصله بگیره تا این همه نیروی جادویی و قدرت های خارق العاده و فوق العاده و گولاخ و زیبایی که داره کمی ارامش پیدا کنن و هدفمند بشن و اون بتونه سالم تر و قبراق تر و سرحال تر باشه.. شایدم یه بیست سی سالی جوون شد تونست تشکیل خانواده بده!

خب زندگی هم که بی جادو سخته.. دامبلدور و فاوکس به اتفاق همدیگه به جزایر قناری رفتن و اونجا توی مرکز رسیدگی به پرنده های بی خانمان مشغول به کار شده بود! خو چیه مگه!؟ پرنده ها نمی تونن بی خانمان باشن!؟ ینی یک جوجه ی کوچولوی از لونه افتاده ی نازنازی که داره گریه می کنه باید بمیره!؟ شما رو کدوم تامکی پرورش داده!؟

در این لحظه دامبلدور قدم زن توی دفترش داشت به یک جوجه توکایی که بر اثر برخورد شدید به شیشه قسمتی از مغزش رو از دست داده بود کمک می کرد که بتونه دوباره آواز بخونه!!

و همون جور که شاهد بودید نه اون عرضه داشت آواز بخونه نه این دکتر بود! فکر می کرد دکتره!

دامبلدور داشت قدم می زد که آقای خروس شلنگ اندازان وارد شد!! حالا این همه تعجب نمی خواد.. اینجا جزایر قناریه.. ولی نه از اون جزیره قناری های تایلند گونه! جزیره ی مخفی پرندگان.. فامیلای فاوکس واسه اونو دامبلدور دعوتنامه فرستاده بودند که به اونجا برن برای تمدد اعصابشون.. اینجا دنیای فانتزیه هرچیزی ممکنه!

- پروفسور دامبلدور.. قو قو.. هووم.. هنوز به زبونتون عادت ندارم.. شرمنده عاقاجون! می خواستم بگم یه نامه واستون اومده که توش نوشته جیمز بالاخره جوون مرگ شد! البته ما نامه رو نخوندیما.. حالا بیاین خودتون بخونین ببینین چی نوشته!

دامبلدور با شندین این جمله دمب فاوکس رو گرفت و با ریشی در پس اهتزار شروع کرد به دویدن.. از ساختمون پرندگان بی خانمان بیرون زد و به دریا پرید.. زندگی سالم، هوای پاک و غذای گیاهی باعث شده بود بدن سالمی داشته باشه ولی فقط ریشش یه کم در برخورد با دریا آب زیادی جذب کرده بود! خو به لندن نرسید ولی به جزایر طوطی که رسید!

دو مرگخوار جلوی در بیمارستان از خوشحالی رسیدن به دامبلدوری که مریض و از حال رفته بود داشتن ملق می زدن و در پاره ای از مواقع دیده شده که مخرج مشترک می گرفتن* بعد از پایان عملیاتشون مرگخوارها دوان دوان بالا رفتن ولی بعد از دو ثانیه مغز پرت شدن تو کوچه.. و دامبلدور با ابهت و ریشی که نیمی از اقیانوس رو بلعیده بود خشمگین دم در ظاهر شد!

-----------------------------------------
* حرکتی که بحرینی ها بعد از بازی فوتبال با ایران یه زمانی انجام دادن و بعد هم ایرانی ها تلافی همین حرکت رو یه جای دیگه در اوردن! اگه شما ندیدید هم من مسئول نیستم!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ جمعه ۵ مهر ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
دقایقی بعد از روشن شدن همه چی!

تلی از محفلی ها که از فرط حمالی و گاها خرحمالی های حاصله از دستورات پرسی بیهوش شده بودند، در جای جای خانه به چشم می خوردند.

پرسی هم که کلا از رو نرفته بود و همچنان از اندک هشیاران مداوم باقی داشت کار می کشید!

- اونجا یه لکه مونده، نه اونور. اونور نه، اینور منظورمه!تصویر کوچک شده
... تو کجا؟ هنوز که این مبلا رو جابجا نکردین؟ الان اون فضای خالی چیه مثلا؟ یه گلدونم بزارین پُر شه.تصویر کوچک شده


دنگ دونگ دیلینگ! (افکت زنگ در)

پرسی سرفه ای می کند و پس از دادن فحشی آبدار به خانم بلک که دوباره مشغول جیغ و داد شده بود به اولین موقرمزی که وارد میدان دیدش می شود می گوید:

- برو اون درو وا کن!

جزایر طوطی - کشور دوست و همسایه ی جزایر قناری

دو مرد با شنل سیاه در کوچه ای تنگ بی هدف جلو می روند. مردی که از جلو راه می رفت برای لحظه ای ایستاد و به یک تلویزیون مشنگی که در پشت ویترین مغازه ای مشغول پخش اخبار بود زل زد.

- ... به گزارش خبرنگاران محلی، بدن یک پیرمرد با سنی ظاهرا صد ساله در ساحل تفریحی جنوبی به گل نشست! مسئولین ساحل اورا فورا به بیمارستانی در مجاورت آنجا منتقل کردند که پس از تلاش تیم پزشکی حال عمومی وی خوب اعلام شده. بنظر می رسد وی در اقدامی عجیب سعی داشته تا کل مسیر جزایر قناری تا انگلستان را با شنا کردن بپیماید!

-


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۵ ۱۵:۴۳:۲۷

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
-اینو بذار این ور.اونو بذار اون ور.اینو از سر راه من ور دار.بعد از اینکه رد شدم دوباره بذار سر جاش.

محفلیا با دهن های باز و چهره های متعجب به پرسی ویزلی که پشت سر هم دستور میده زل میزنن.بالاخره تعجب یکیشون تموم میشه و میپرسه:
-شما کی باشی که داری دستور میدی؟

پرسی مغرورانه سرشو بر میگردونه.ولی کسی رو نمیبینه.
-کی بود حرف زد؟
صدای جیمز سیریوس پاتر از داخل نعلبکی روی میز به گوش میرسه.از اونجایی که جیمز از فنجان قهوه کوچیکتر بود دیده نمیشد.
-منم.من اینجام. جیمزم!به کار همه هم کار دارم.اصلا وظیفم اینه.تو کی باشی؟
پرسی سعی میکنه لبخند پدرانه ای بزنه که شبیه دامبلدور باشه.ولی فیزیک صورتش برای این کار مناسب نیست.بی خیال لبخند پدرانه میشه و دست محبتی روی سر جیمز میکشه:آه جیمز.من رئیسم.در نبود دامبلدور ریاست محفل به من رسیده.همتون میدونین که یه رئیس باید اقتدار داشته باشه.همه ازش حساب ببرن.تازه کمی بدجنس و بدذات هم باشه.همه شما اینجا پروانه ای هستین.تنها کسی که کمی خباثت در وجودش هست منم.پس رئیس منم.تو هم که کلا عضو محفل نیستی.حالا کافیه یک کلمه دیگه حرف بزنی که توی همین قهوه حلت کنم.روشنه عزیزم؟

کاملا روشن بود!


جزایر قناری:

دامبلدور:آه.چقدر گرمه امروز.اون کرم ضد آفتابمو بده.این گرما برای من پیرمرد خوب نیست.البته از پرسی ممنونم که منو برای استراحت فرستاد اینجا.ولی فکر میکنم استراحت دیگه کافیه.وقتشه برگردم و جامعه جادوگری رو از مهر و عشق خودم لبریز کنم.

ده دقیقه بعد:

-وقتشه جامعه رو از مهر لبریز کنم.

بیست دقیقه بعد:

-وقتشه...مهر...لبریز...

سی دقیقه بعد:

-ای بابا!من چرا نمیتونم برگردم؟


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۲

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
در همان حال جزاير قنارى

مردى با ريش سفيد و لباس آستين كوتاه گلگلى روى صندلى ننويى نشسته بود و داشت آب سيب مى خورد.

كمى آن طرف تر مورفين گانت داشت با خواهرش مورپى بحث مى كرد.

مورفين:من مى خوام اين جا ساختمان وزارت شحر و جادو رو بشازم.

مورپى: تو اول اون حرف زدن تو درست كن و بعد ساختمان سازى كن.

مورفين: :hyp:

مورپى:

و به مرد ريش سفيد رسيدن.

مورفين كمى مرد را نگاه كرد و با تعجب گفت: دامبل!

دامبلدر گفت:سلام به وزير سحر و جادو.

مورپى:ريش تو كوتاه كردى؟

دامبلدر: سلام به مادر تام . بله ريشم رو كوتاه كردم.

مورپى و مورفين:

-حالا ققنوست كجاست؟

-نمى دونم.

خواهر، برادر:

خانه ى ريدل، سر ميز شام

لرد سياه با صداى بلند گفت:حوسله ى ارباب سر رفته.

مرگخوار ها:

-گفتم حوسله ى من سر رفته.

مرگخوار ها:

-كسى نظرى نداره؟

در همان حال در باز ميشه و پادما و چو مرگخواران تازه وارد وارد مى شون .

فلور گفت: شما نظرى ندارين؟

چو و پادما :

ايوان گفت: حوسله ى ارباب سر رفته.

پادما گفت: برين سراغ دامبل.



ویرایش شده توسط پادما پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۳۱ ۱۸:۱۶:۲۱


به ياد قديما


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
با اجازه از ناظر ِ غایب محفل ...


× سوژه جدید ×

- مامان مامان! پس کی عمو دامبل میاد؟

مالی ویزلی با کفگیر آروم رو دست ویزلی شونصدم میزنه و وقتی ویزلی کوچک "آخ کنان" دستشو از تو غذا بیرون میکشه جواب میده:

- فردا میاد عزیزم، فردا!

ویزلی کوچک نگاهی به مامانش میندازه و میگه: اما چند روزه که من از ریشای عمو دامبل آویزون نشدم و باهاش بازی نکردم.

مالی دستی بر سر فرزندش میکشه و میگه: پس فردا میاد عزیزم، پس فردا!

ویزلی شونصدم با تعجب انگشتشو از تو دهنش بیرون میاره و میپرسه: مامان مامان! مگه خودت نگفتی عمو دامبل فردا میاد؟

مالی سرخ و سفید میشه و جواب میده: نه عزیزم. من از اولم گفتم که اون یه روز بعد از پس فردا میاد.

ویزلی کوچک:

همون موقع جیمز از روی نرده های خانه شماره 12 گریمولد سر میخوره و پایین میاد و بعد از اینکه یه انگشت به سوپ مالی میزنه میپرسه:

- مادربزرگ، عمو دامبل کی میاد؟ قرار بود یه یویوی جدید برام بخره.

مالی چشم غره ای به جیمز میره و میگه: فک نکن نفهمیدم چی کار کردی ...

مالی جمله ی آخرو در حالیکه داشت به سوپ اشاره میکرد بیان میکنه.

- ... چهار روز دیگه میاد.

ویزلی کوچک با شنیدن این حرف:

- حالا هم داییتو بردار ببر باهاش بازی کن تا تو کل غذاها انگشتشو فرو نکرده.

جیمز قبول میکنه و یویویی رو به آرومی پس کله ی ویزلی کوچک که همون داییشه میزنه و از اونجا فرار میکنه. ویزلی شونصدم جیغ و ویغ کنان به دنبال جیمز از صحنه حذف میشه.

مالی به سمت آرتور که پشت روزنامه پنهان شده میره. آرتور که متوجه اومدن مالی شده، بدون اینکه سرشو از روی روزنامه برداره میگه:

- اینقد این نوه تو لوس کردی و بهش نگفتی زشته بگه دامبل که دایی ها و خاله هاشم یاد گرفتن.

مالی روی مبل میشینه و درحالیکه سرش به سمت آرتوره با لحن غمناکی میپرسه: دامبلدور واقعا کجاست؟ از وقتی پرسی رئیس محفل شده خبری از دامبلدور نیست. نکنه بلایی سرش آورده؟

آرتور روزنامه شو پایین میاره و آه کشان میگه: کاش جواب سوالاتو میدونستم.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۳۱ ۱۷:۳۷:۰۶
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۳۱ ۱۷:۳۹:۴۰



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
کل الیوم ملت از جمله مرگخوار و محفلی و ایفا و غیر ایفا:

بلا: هوووم... بعدا این موضوع رو روشن می کنیم... حالا مسئله اینه که چطور گندی که زدیم رو درست کنیم؟من این عزت و آبرویی رو سالها جمعش...

- تو هم با اون عژتت.. بیا اژ اینا بکش ببینی...

بلاتریکس کنترل خودش را از دست داد و در حالی که اشک در چشمش حلقه زده بود نعره زد:

-کروشیو! کثافت تنه لش می خوای منم عین خودت چیز کش کنی؟ لعنتی ها! همش تقصیر تو بود...باید همین الان بریم به میدان گریمولد تا ببینم چطور میشه گندی که زدی رو جمعو جور کنم!

ناگهان صدایی سرد و کشیده از پشت سر همه را میخکوب میکند:

-نه بلاتریکس... احتیاجی نیست...

-ارباب. ارباب قسم می خورم...

- نیازی نیست قسم بخوری.من همه چی رو میدونم. تو بارها آزمون لیاقت پس دادی و موفق بودی. اما این اولین بارت هم نیست که در یک ماموریت مهم شکست می خوری! کروشیو!

بلاتریکس از درد به زمین می افتد و به خود می پیچد ولی داد و فریاد نمی کند، انگار که نمی خواهد با جیغ زدن از ابهت خودش بکاهد...

-ا..ا..ارباب... خودم درستش می کنم... اشتباهی رو که این تنه لش مرتکب شده رو قول میدم الساعه درستش کنم...

- اشتباه این نه... اشتباه تو... ولی مگه نقشه ای داری بلا؟

-جسارتا بله... سرورم

خانه ی شماره ی دوازده میدان گریمولد - در همان حال

تدی با لحن معصومانه ای می گوید:

- عمو دامبل چرا ساعت کاری موزه رو نیمه شب شب چهاردهم هر ماه اعلام نمی کنی تا من از مرگخوارا پذیرایی کنم؟

هری تدی را به همراه جیمز بسمت بیرون آشپزخانه هل داد و گفت:

- تدی جون چرا با جیمز نمیری یویو بازی؟ ما اینجا جلسه داریم مبادا پشت در گوش وایستین...

جیمز هم در حالی که با بی حوصلگی به تد نگاه می کرد گفت:

- بهتره بگی یویو گازی! انقده یویومو جویده که آش و لاش شده.

هری بی توجه به حرف جیمز بچه هارا به بیرون آشپزخانه هدایت می کند و در را می بندد.

جیمز: تدی بیا بریم پیش دایی جرج! گفت باید سر یه شوخی خیلی جدی(!) باهام حرف بزنه. ... گرفتی مطلبو؟

- گرفتم. بریم


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱ ۱۹:۵۷:۳۶
ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱ ۱۹:۵۹:۵۶

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۹۲

ارنی مک میلان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۹ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 250
آفلاین
خانه ی ریدل

مورفین و بقایای ایوان کف ورودی خانه ی ریدل پهن بودن. آنتونین، اما، هوگو و بلیز روی صندلی های راحتی اتاق نشیمن نشسته بودند و نگاهشون بین اون دو تا نئشه و بلاتریکس که با عصبانیت راه میرفت و به زمین و زمان فحش می داد در حرکت بود!

- مرتیکه های بوقــــــی! اگه ارباب بفهمه دهن هر سه تاییمونو آسفالت می کنه. ای خدا من چه گناهی کردم که باید به این گوسفندا برم مأموریت؟

آنتونین که به پشتی صندلیش تکیه داده بود با خونسردی پرسید:
- حالا مگه چی شده بلا؟ چیکار کردن اصلاً؟ چرا ایوان اینجوریه؟

بلا جیغ زد:
- چـی شده؟! داشتن به کشتنمون می دادن! این دو تا چیز کشیدن و همه فهمیدن ما مرگخواریم!

با صدای جیغ بلا مورفین یه تکون خورد و هوش و حواسش تا حدود سر جاش اومد.
یه نگاه به ایوان که کنارش خوابیده بود کرد و بعد به کمی اون طرف تر که بلاتریکس مشغول جیغ و داد بود نگاه کرد.
یه چیز سفید از جیبش در آورد و گرفت زیر بینی ایوان!
بعد هم کمی خودش کشید و دوباره با خنده ای شیطانی خوابید.

چند متر اون طرف تر بحث همچنان ادامه داشت:
- یعنی چی استخوناشو پرت می کرد؟ حالا بدون استخون چیکار باید بکنه؟!

اما جواب این سوال هوگو را داد:
- نگران نباش، حتماً ارباب می تونه یه کاری براش بکنه!

دوپش دوپش دوپش!

صدای نعره ی مورفین که از ته هنجره ش می اومد همه رو از جا پروند.
مورفین داشت روی هوا هلکوپتری میزد و ایوانم از سقف با کمک چند تا استخونی که براش باقی مونده بود آویزون شده بود و می خندید!

مرگخواران:
مورفین:
ایوان:

ساعتی بعد؛ خانه ی ریدل

-پیشت پیشت، ایوان. پاشو دیه شوشول!

ایوان در حالی که سرشو می مالید چشماشو باز کرد و دید وسط اتاق نشیمن کنار مورفین که با طناب بستنش دراز کشیده.
- ما کجاییم مورف؟ مگه نرفته بودیم محفل؟!

- نه بابا، اون که توهم بود! ببین ایوان، تو ژیب سمت راشت من یه چیز حال دار هست. درش بیار یه حالی بکنیم.

ایوان به خودنگاهی کرد و رنگ از صورتش پرید!
- نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!

با اربده ی ایوان همه ی اعضای مرگخواران به داخل نشیمن حمله کردن و با چشمای گرد شده ی ایوان و مورفین که در تلاش بود چیز مرقوبش رو از جیبش در بیاره مواجه شدن.

ایوان با صدای آروم گفت:
- ارباب منو میکشه!

بلاتریکس جلوی ایوان نشست و گفت:
- ایوان تو رو به آب دماغ مبارک ارباب قسمت میدم بگو چی شده؟!

ناگهان سالازار از پشت سر همه گفت:
- پسریَم تام هر شب استخون های ایوان رو تو بغلش می گرفتیَد تا خوابش ببریووو!

کل الیوم ملت از جمله مرگخوار و محفلی و ایفا و غیر ایفا:


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۸:۲۱ چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۲

کینگزلی شکلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۷ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ سه شنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۲
از شیراز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 227
آفلاین
بلاتريكس در حالي كه صورتش از ترس اربابش سفيد شده بوده بود، در حالي كه خودش هم مي لنگيد و سرش را با دستش گرفته بود به سمت دوتا از همكاران معتاد و كار خراب كنش رفت.

وضعيت هر دو خراب بود؛ ايوان تقريبا بدون استخوان كف زمين افتاده بود و مورفين هم اصلا روي زمين نبود.كم كم حالت سستي سراغ خودش هم امد، لحظه اي بعد با صداي بلندي بر روي زمين افتاد؛ ديگر حركاتش دست خودش نبود، ولي به هر زحمتي بود، توانست دستش را به تنها تكه سالم ايوان و انگشت پاي مورفيين بزند و لحظه اي بعد، خانه گريمولد مثل هميشه ساكت بود.

در همان لحظه صداي چند "شترق" بلند از دم موزه بلند شد، كاراگاهان امده بودند و جلوي انها تانكس و داوليش حركت مي كردند؛ تانكس با دستپاچگي طوري كه به نظر مي امد اين اولين ماموريتش است، گفت:
- كجان ؟ چي شدن ؟ كجان ؟

البته مخاطب او مشخص نبود، انگار تنها با خود سخن مي گفت. اما چندي _كه به قيقه نكشيد_ بعد، البوس دامبلدور و كينگزلي شكلبوت و تعدادي افراد ديگر از جمله جرج و فرد و رون و ريموس، همگي از پله ها پايين امدند.

تانكس رو به دامبلدور كرد و گفت:
- مرگخوارا كجان ؟ به ما گفتن اينجا پر از مرگخواره ؟

جرج به فرد يا شايدم فرد به جرج چشمكي زد ولي اصلا درگير ماجرا نشد.
دامبلدور هم، حواسش به تانكس نبود، حواسش به استخوان هاي روي زمين بود. چشمانش لحظه اي از برقي درخشيد و لبخندي پهن بر لبانش پديدار شد.

همه متحير اين حركت رييسشان بودند و حتي داوليش هم با تعجب به دامبلدور و چيزي كه به ان نگاه مي كرد، مي نگريست...

--------------------------
خب دوستان يك توضيح بدم:
گفتم براي اينكه سوژه همش مرگخوارا بيان ما هم بزنيمشون نباشه، يك ماجرا رو وارد كنم.
اين استخوان ها يك چيزي دارند كه ولدمورت بهش احتياج داشته و حالا دامبلدور باهاش يتونه به لرد رودست بزنه؛ حالا اون چيه و چه جوري ؟ شما مشخص مي كنيد.





ورودم به گريفيندور فقط يك دليل داره ؛
پـــــيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــروزي

only Gryff


ما شیفتگان خدمتیم، نه تنشگان قدرت


مدتی نیستم، امتحانات بدجوری وقتمو مشغول کرده.
از همه بچه ها عذر میخوام.

اما...
بر می گردم؛

پرشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــور و
بهتـــــــــــــــــر از همیــــــــشـــــــه







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.