هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۳

ماروولو گانتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۱۲ یکشنبه ۹ آذر ۱۳۹۳
از جنگل سیاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
در همان حال:
ما روولو که حالش حسابی گرفته شده بودمی گفت:من ماندم تنهای تنها من ماندم تنها
در این دنیا.د ببند دهنتو با این صدات.ماروولو داد زد:چییی به من میگی حرف نزنم
حیف که دستام بستس و گرنه زبونت رو به چشمات می دوختم.ناگهان بلا تریکس وارد شد و گفت:ارباب تو رو احضار کرده.
ماروولو گفت: ولی من نمیام.
چی از دستور ارباب سر پیچی می کنی
احمق نمی تونم که بیام دست پام قفله نمی بینی.
اوه دو دقیقه صبر کن الان میام.
سپس ماروولو احساس کرد که می تواند دست هایش را باز کند
بلاتریکس دوباره وارد شدو گفت: حالا راه بیفت.
ماروولو در محضر ولدمورت شرف یاب شد و گفت:از من چی میخوای؟
ولدمورت گفت:چیز زیادی نمی خوام بابا بزرگ فقط از تو می خوام که نقش بازی کنی. جان
بزار برات توضیح بدم تو باید برای دامبلدور یه نامه بنویسی وتو اون بهش بگی که اگه دخترت رو بهت پس نده مادرش رو به عقد خودت در میاری.
چشمان ماروولو برق زد و گفت :واقعا
نه گفتم که تو فقط نقش بازی می کنی
و اگر نکردم
چرا می کنی ایمپریو




فراموش نکن من هستم.در هرجا.در سایه ها.پشت سنگ ها در اعماق جنگل ها.پس مراقب خود باش شاید این بار در کمین تو باشم
Marolo Gant


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۳

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
سه ساعت بعد- میدان گریمولد

لودو خسته و کوفته در میدان کنار جوب آب کثیفی نشسته و با بی حوصلگی به رفت و آمدها خیره شده بود.کتاب "جلد اول محفل ققنوس" از دست راستش آویزان مانده بود.
- یکی نیست بگه من از کجا مقر اینارو ببینم؟اینجا گفته بین شماره یازده و سیزده ولی اینجا اصلا چنین پلاکی نیست.حتما شهرداری پلاکارو عوض کرده.کتابم قدیمیه خب!پس چرا جواب نمیدن؟ نکنه از دیدن پتانسیل ارباب بودنی که در پس چهره م نهفته ست ترسیدن؟ممکنه اصلا خونه نباشن.شاید رفتن مسافرت.هرچی نباشه تابستونه ملت میرن تفریح مثل ما قشر زحمت کش نیستن که از صبح تا شب دنبا انجام ماموریتیم و هی کروشیو می خوریم. شایدم صدامو نشنیدن.شاید اسباب کشی کردن از اینجا رفتن هرچند می خوان کجا برن بهتر از اینجا با این وضعیت مالی...

نگاه لودو با حسرت به عبور مادر و فرزند مشنگی که از مقابلش می گذشتند خیره ماند.بستنی قیفی شکلاتی بزرگی که در دستان پسربچه مشنگ خودنمایی می کرد به او یادآوری کرد که از صبح تا به حال چیزی نخورده است.

- اوخ...وای...آخ!

علامت شوم روی دست لودو شروع به سوختن کرده بود.ظاهرا صبر لرد رو به اتمام بود.
- وای اربابه...من الان برم چی بگم؟

نگاه گرسنه لودو بار دیگر روی بستنی شکلاتی قفل شد.
- من سرورمو ناامید نمی کنم...من الان با دست پر بر می گردم مقر.گرسنگی هیچ تاثیری روی ماموریتم نمی ذاره...به هیچ وجه من اهداف بستنی قیفی رو فدای سرورم نمی کنم. :hyp:

همان لحظه- خانه ریدل

لرد برای بار چهل و ششم با علامت شوم لودو تماس گرفت و عین چهل و شش مرتبه پیش این پاسخ را شنید:
-علامت شوم مشترک مورد نظر خاموش می باشد.لطفا بعدا تماس بگیرید!

لرد:لودو!می کشمت!ریزریزت می کنم!می ندازمت جلوی تسترالام شایدم جای این پیرزن دفنت کردم!کارت به جایی رسیده که علامت شومتو روی سرورت خاموش می کنی؟نکنه رفتی اونجا با این فسیل ریش دار همدست شی مارو سرنگون کنی؟

کندرا از زیر دست آشا جیغ کشید:
- هوی کچل!در مورد پشمک کوچولوی من درست صحبت کنا!

- قبل از اینکه به سرنوشت هر روزه ایوان مبتلات کنیم خودت زبان به کام بگیر پیرزن نفرت انگیز کپک زده!هرچند در مقایسه با ایوان می ترسیم دیگه نشه هیچ رقمه جمع و جورت کرد.

آشا در همان لحظه کرم دیگری را از پشت گوش کندرا شکار کرد.
- اوممم...ارباب میشه یه چیزی بگم؟

لرد:همین الان یه چیز گفتی آشا پس حق نداری چیز دیگه ای بگی!

آشا:فقط می خواستم بگم شاید لودو نتونسته به مقر دسترسی پیدا کنه چون خودتون می دونین که اونجا نمودار ناپذیره.ممکنه تجربیات سیو بتونه تو این زمینه کمکمون کنه.

نگاه لرد بی اراده چرخید و بر روی اسنیپ ثابت ماند که همچنان در حال پاسخ دهی به سیل نامه های اعتراض آمیز ملت به تغییر شخصیت و نحوه ایفای نقشش بود و هر لحظه که می گذشت حالت موهایش بیش از پیش به موهای بلاتریکس شباهت می یافتند.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۰ ۲۱:۱۵:۵۹


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱:۵۷ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-پنبه...پنبه...آهان...اینور...اونور! آشا؟! پنبه اضافه نداری؟

آشا نگاهی به لودو انداخت. تمام صورتش را غرق در پنبه کرده بود و فقط روی گونه چپش خالی مانده بود.
-الان داری چیکار میکنی؟ ارباب منتظرن تشریف ببری محفل ها!

لودو که پنبه کم آورده بود دور و برش را نگاه کرد. پشمک باقی مانده از شب یلدا را برداشت و سعی کرد با آب دهانش به ساعد دست چپش بچسباند.
-امپاتی! درک متقابل! دامبل اگه منو اینجوری ببینه زودتر بهم اعتماد می کنه.این علامت شومم بپوشونم قضیه حل می شه. به نظرت تابلو نیست که اینا موهای دستم نیستن؟

به نظر آشا تابلو بود! ظاهرا به نظر لرد سیاه هم تابلو بود؛ چون درست در همان لحظه سر رسید و با عصبانیت همه پنبه های لودو را ناپدید کرد.
-بگمن...ظرف ده ثانیه جلوی محفل آپارات می کنی. من دیگه نمی تونم این عجوزه شپشو رو تحمل کنم. رفته دندون مصنوعیشو گذاشته در قدح اندیشه ما. همه افکارمون دندونی شد.

لودو در حالی که با دستپاچگی از یک تا ده می شمرد که وقتش تمام نشود گفت:
-ارباب یه کرم رو شونه تونه!
و غیب شد!

لرد با نفرت کرم را از روی شانه اش برداشت و بدون توجه به زبان آشا که برای شکار کرم از دهانش خارج شده بود،، به گوشه ای پرتاب کرد.
-پیرزن بید زده! جای تعجبی هم نداره. مادر همچین جانور نفرت انگیزی باید هم در این حد چندش آور باشه.

چشم آشا هنوز به دنبال کرم بود.


محفل ققنوس:

-ای مرلین بزن منو بکش!

-آواداکداورا!

روح لودو به آرامی از جسمش جدا شد و بدون هیچ هاله نوری به طرف آسمان پرواز کرد.
-پیامبر نادان! ما یه چیزی گفتیم! تو باید گوشِت اینجا باشه؟ ما فقط قصد گلایه داشتیم. بزن ما رو زنده کن!

به دستور مرلین روح لودو از نیمه راه جهنم به درون جسمش برگشت.
-اوهوم...بهتر شد! اون نامه اعمالمونم بزن پاک کن سر فرصت...از خودم خجالت کشیدم. خب...کجا بودم؟ ای مرلین...نزن منو بکش. ولی اینا چرا هنوز نفهمیدن قایم کردن خونشون فایده ای براشون نداره؟! آهاااااای...دامبل! ننت دست ماس...ننه اربابمونو پس بده!




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱:۱۹ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۳

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 355
آفلاین
خلاصه:
ولدمورت کاری کرده که مادرش، مروپی گانـــــت زنده بشه. در طی این جریانات ولدمورت متوجه میشه که دامبلدور عاشق مروپی بوده! دامبلدور مروپ رو مــی دزده و میبــره.
در این بین لرد هم کندرا رو زنده می کنه و گروگان میگیره. البته نکته ی عجیبی معلوم میشه و اون اینه که ماروولو هم عاشق کــــنـــدرا بوده!


ما می خوایم مینی پست بزنیم. مشکلی دارید؟ البته اگر داشتید هم مهم نبود!


ولدمورت بشکنی زد و گفت:
-فهمیدم! بهتره یکیو بفرستیم و بهشون بگیم ننه ی دامبلو گروگان گرفتیم!
بلاتریکس با خود شیرینی گفت:
-وای، ارباب شمــا چقدر باهوش هستید!
-می دونیم بلا. خب حالا کی بره؟

در اون لحظه همه به طور کاملا" ناگهانی به بند کفش و موهاشون علاقه پیدا کردند.
-هوووم! می دونستم که همتون استقبال می کنید. حالا کدومتونو انتخاب کنم؟
همه قدمی به سمت عقب برداشتند و تنها کسی که این کار را نکرد، چون حواسش نبود لودوی بخت برگشته بود.


مقر محفل

-آخه تا کی می خوای همین جوری زل بزنی به من؟
مروپی این حرف را به دامبلدور زده بود که از اول همین طوری عین یک انسان فهیم بهش زل زده بود.
دامبلدور در دل گفت:"این نگاه ها عاشقانه است مروپ! عاشقانه."
مروپی دستش را جلوی دامبلدور تکانی داد و گفت:
-با تواَم پیرمرد...
-آه مروپی، مروپی عزیز...
-چی میگی؟ ولم کن برم به قند عسلم برسم. معلوم نیست شیرشو خورده یا نه؟ آخه این بلا هم که به پسرم نمیرسه. تو مدتی که من نبودم شده پوست و استخوون! آخه چه جوری بخوابه؟ امشب می خواستم براش قصه ی عجوزه قل قله زنو تعریف کنم.


در این هنگام هم لودو داشت حاضر میشد تا برود و بگوید:
-ننه ی ارباب ما را آزاد کنید تا ننه ی شما رو آزاد کنیم.




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 162
آفلاین
کرم ها سوسک ها و دیگر حشرات درلابه لای موهای کندرا وول می خوردن. حتی در گوش هاش. حتی در دهانش حتی یه لحظه چشمش از حدقه زد بیرون و یه کرم از داخلش افتاد.

آشا با دقت و تمرکز زیاد روی سرش نشسته بود و حشرات رو شکار می کرد.
حشراتی که به خاطر فساد قبلی لاشه ی پیرزن و احضار ناگهانیش از قبر هنوز ازش جدا نشده بودن.

لودو که در حال تماشا بود با انزجار گفت:
ایی! عمرا دیگه من آش بخورم!

آشا با کنجکاوی پرسید:
- ارباب؟ می شه یه چیزی بپرسم؟

لرد ولدمورت با بی اعتنایی گفت:
- نه! نمی تونین!

مدتی گذشت. آشا دیگه اصراری نکرد. کسی هم بعد از اون چیزی نگفت. همه سرشون رو به کار خودشون گرم کردن.
مارولوو با طلسمی دست و پاش قفل شده بود و گوشه ای نشسته بود. مورفین به لودو اصرار می کرد که چیزی به پدرش نداده.
سیوروس داشت جواب نامه های اعتراض به ایفای نقشش که شامل " سیوروس اینجوری نیست که!" " سیوروس عاشق لیلی بود." " سیوروس یه محفلی بود" " رولینگ سیوروس رو اینجوری خلق نکرده بود" و ... رو می داد.

لرد ولدمورت با کلافگی رو به آشا گفت:
- بپرس!

آشا با یک جهش از روی سر کندرا که چد تار سفید و خاکستری رو سر کچل پیرش را گرفته بود پرید جلوی پای لرد ولدمورت و بعد گفت:
- ارباب؟ نه اینکه من هوش رونیم رو اثبات کنما! نه! ... ولی من خیلی فکر کردم و قضیه رو سبک سنگین کردم و با در نظر گیری شرایط و ...

لرد ولدمورت حرفش را قطع کرد و گفت:
- ارباب رو با جملات هجو و بی دلیل و بی منطق که الکی سوژه رو طولانی می کنه خسته نکن. بگو ببینم چی میگی!

آشا دستاش رو که برای شمارش و محاسبه ی دقیق به کمک دو سه تا انگشتش بالا گرفته بود پشتش برد و گفت:
- ارباب یه زمانی یه سیوروسی بود که با اون لیلی سر و سری داشت هرچی اینجا می شد میرفت می ذاشت کف دست اون سفیدا! ... خب الآن این یکی که نمی ره! ببینین چند روزه کندرا رو گرفتیم هنوز هیچ خبری نشده ازشون. نه با لباس کارگر ریختن خونمون نه از راه فاضلاب اومدن خونمون نه هیچی! یعنی خبر ندارن دیگه. ارباب بهتر نیست یکیو بفرستیم بهشون بگیم ننه ی دامبلو گروگان گرفتیم؟


....I believe I can fly

تصویر کوچک شده



پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
مرگخوارا درگیر ننه ی دامبلدورن که یهو در باز میشه و مارولو گانت در حالیکه شنلش پشت سرش موج برمیداره وارد خونه میشه.
لودو میپره جلو:هی!تو کی هستی؟خودتو معرفی کن!

مارولو گانت اصلا از لودو نمیترسه.مارولوگانت کلا از هیچ شخصیتی نمیترسه.در اون لحظه فقط میخواد محو تماشای زیبایی کندرا بشه.ولی نمیتونه. چون هر چی میگرده کوچکترین اثری از زیبایی در چهره ی پیرزن پیدا نمیکنه.

مارولو گانت سرخورده میشه ولی از رو نمیره.
مارولو:برین بیرون!

لودو به حالت تهدید آمیزی منوی مدیریتشو جلوی چشم مارولو تکون تکون میده و میگه:شما کی باشی که جرات میکنی یاران وفادار لرد سیاه رو از این خونه بیرون کنی؟

مارولو کلید خونه رو از جیبش در میاره و اونو درست مثل منوی مدیریت لودو توی هوا تکون میده:صاحاب خونه!شماها فکر کردین شهر هرته سرتونو میندازین میایین تو خونه ی من مرده زنده میکنین و زنده میکشین؟
البته که برای مرگخوارا همه جا شهر هرت بود و اونا کلا هر جا هر کاری دلشون میخواست انجام میدادن و چنین ملت باحال و سرخوشی بودن.

لودو و مارولو در حال جروبحثن که صدای کندرا دوباره بلند میشه:ننه این قرصای قلب من کوشن؟یکی بیاد این روغن خوشبو رو بماله به زانوهام.انگار آرتروزم تو قبر بدتر شده. یکی هم موهامو شونه کنه...اینا چین لای موهام وول میخورن؟به من رسیدگی کنین!فرزندانم کجاین؟!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ چهارشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۳

ماروولو گانتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۱۲ یکشنبه ۹ آذر ۱۳۹۳
از جنگل سیاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
در همان حال مارولو با جاروی قدیمی خود بر روی اسمان جنگل پرواز میکرد و زیر لب زمزمه می کرد {دیشب اومدم خونتون نبودی راستشو بگو کجا رفته بودی آ آ آ آ یادمه قول دادی پیشم بمونی راستشو بگو کجا رفته بودی} ناگهان جارو ترتری کرد و از پشت ان دودی خارج شدو مارولو مجبور به فرود اضطراری گردید.وقتی پیاده شد با خود
گفت صد دفعه به این مورفین احمق گفتم روغن این لکنته رو عوض کنه اخر نکرد بیشعور.باز جای شکرش باقیه که راه زیادی نمونده.وپیاده راهی قبرستان شد. وقتی به ان جا رسید گفت:پس این مرگ خوارها کجان. حتما تو ترافیک موندن.
بزار ببینم کیا اینجا دفن شدن.و شروع کرد به نگاه کردن به سنگ ها. ناگهان به سنگ قبری رسید که معلوم بود مال ادم کوتوله ای بوده.ناگهان داد زد. دالاس تویی.تو به من 20 گالین بده کار بودی رد کن بیاد. و لگد به سنگ قبر زد. از انجا که پایش درد گرفت گفت:ای تف تو روحت وقتی که مردی هم راحتم نمی ذاری.
و از انجا گذشت. سنگ قبر ها را یکی یکی نگاه کرد. بعضی ها را می شناخت بعضی ها را نه.ناگهان در جای خود خشک شد. گفت:وای اقا خدا بیامرزم.و سیر گریه کرد.
بعد از خواندن فاتحه با خود گفت. انگار اینا نمی خان بیان. باید خود دنبال قبر بگردم . و به هر بدبختی بود ان را پیدا کرد. همین که رفت روی قبر زیر پایش خالی شدو با کله به زمین افتاد.فریاد زد:نه چطور ممکنه. اونا اون رو بردن. ولی من پیداش می کنم هر طور که شده پیداش می کنم.او چشمان خود را بست . غیب شد.چشمانش را باز کرد. او اکنون جلوی مقر مرگخوارها بود.




فراموش نکن من هستم.در هرجا.در سایه ها.پشت سنگ ها در اعماق جنگل ها.پس مراقب خود باش شاید این بار در کمین تو باشم
Marolo Gant


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ چهارشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۳

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
- آریانا کو؟ کجاست اون بی صاحاب؟

مرگخواران با تعجب به هم خیره شدند و لودو با لبخند در حالی که قرآن را بالای ِ سر ِ مادر دامبول گرفته بود و به زور ِ منو مردم را وادار می کرد به روی مادر گلاب بپاشند؛ گفت: آروم باش ننه!

بعد، لیستی را از جیبش در آورد و بدون نفس گیری شروع به خواند آن لیست به درازای 13 تا آنتونین روی ِ هم کرد.
- ... به ازای هر باری که به رد و پای نامحرم خیره می شید؛ 300 سال بلاک خواهید شد. طبق اصل 345، اصل 76 و تبصره فلان فلان فلان هر تار ِ ابرویتان که معلوم شود؛ باید به تازه واردان چتر باکس اعلام کنید که سلام نگویند و طبق کیفره...

لرد نگاهی به لودو کرد و فرمود:
نقل قول:

«« هر آن که اول لیست ِ قوانین ِ ارباب را برای تازه واردین نخواند؛ از ما نیست. »»


لودو به نوشته های ِ باقی مانده لیستش نگاه کرد و با ناراحتی سر تکان داد و شروع کرد که لیست ارباب را بخواند.
- من، ارباب، قدر قدرت ِ جهان، شاه شاهان، قوی ِ قویان، تو را مجبور می نمایم با ورود به این قوم و اصیلت، برای هر بار نفس کشیدن 3 گالون و برای هر بازدم و اضافه کردن ِ کربن دی اکسید به خانه ِ ریدل 5 گالون بدی. هر بار مشاهده کردن ارباب، 3000 گالیون بر دقیقه برای شما خرج بر می داره و هر بار شنیدن ِ صدای ِ ارباب، با توجه به بخش نامه یک دوم وزن ِ ارباب ضربدر ِسرعت بیان کلمه به توان دو 200 گالون ...

کندرا داد زد: مگویید چَرت و پَرت! جاست گویید جای فرزندی ِ من!


ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۵ ۱۷:۰۵:۴۷

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ چهارشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۳

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
کسی نمی تونه جلوی مارولو رو بگیره و مارولو با اطمینان و به شکل مصمم درحالی که شنلش توی هو موج برمیداره به طرف قبرستون پرواز میکنه.

مرگخوارار با عجله به اتاق لرد میرن و خبر کوچ ناغافلانه ی مارولو رو بهش میدن.برخلاف تصورشون لرد اهمیتی نمیده و میگه: سریع دور میز جمع بشین.وقتی پیرزن رو زنده کردیم ممکنه بخواد فرار کنه.جلوشو بگیرین.
لودو که هنوز نگران مارولوئه که بی دلیل از سوژه خارج شده میپرسه: ارباب نمیریم قبرستون؟
لرد با خونسردی جواب میده: مسلما یک روزی خواهی رفت...ولی امروز کار داریم.باید یه مادر دامبلدور زنده کنیم.
مرلین کبیر که به موضوع بسیار علاقمند شده میپرسه:همینجا ارباب؟ زنده کردن مردگان جزو معجزات ماست که البته خیلی هم به شما میاید. ولی لازم نیست بریم قبرستون؟
لرد مقداری گل و گیاه رو روی میز میذاره و جواب میده:ما خدمت کسی نمیریم.اگه کسی رو لازم داشته باشم احضارش میکنیم.الانم ننه دامبلو احضار میکنیم همینجا.

لودو فاتحه ای نثار روح مارولو میکنه و به سوژه برمیگرده.
لرد سیاه چوب جادوشو بلند می کنه.در حالیکه جمله هایی زیر لب زمزمه میکنه(که مبادا مرگخوارا هم یاد بگیرن و از فردا جد و آبادشونو زنده کنن)طلسم های عجیب و غریبی به طرف گل و گیاهای روی میز میفرسته.
برای مدتی اتفاقی نمیفته.ولی وقتی الادورا خمیازه ی سومش رو میکشه هیکل یک پیرزن چروکیده کم کم روی میز ظاهر میشه.لرد سیاه به جادو ادامه میده و پیکر ظاهر شده کم کم واضح و واضح تر میشه.تا جایی که دیگه خیلی خیلی پررنگ و واضح میشه و لرد مجبور میشه برای جلوگیری از سرزندگی بیش از حد ننه دامبل مقداری از جادو رو پس بگیره.
بلاخره جادو کامل میشه و پیرزن چشماشو باز میکنه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۳

ماروولو گانتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۱۲ یکشنبه ۹ آذر ۱۳۹۳
از جنگل سیاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
خبر دزدیده شدن مروپ توسط دامبلدور به ماروولو گانت پدر مروپ می رسد. ماروولو فریاد کشید
چییی!اون پیر عجوزه ریش ریشو دختر من رو دزدیده.از همون اول می دونستم که یه کاری دست دخترم میده. و خطاب به مرگ خواری که پیام را اورده بود گفت:تو نمیدونی اون زمانی عاشق و دلباخته مروپ بود. چند باری هم اومد خواستگاری ولی من ردش کردم.
مرگ خوار گفت: در ضمن لرد بزرگ دستور دادند که مادر اون عجوزه رو برای طلافی دستگیر کنیم.
ناگهان چشمان مارولو برق زد.
داشت خاطراتش را مرور می کرد.او بیاد می اورد که:
سر کوچه ایستاده بود. منتظر کسی بود یه دختر. دختری که با دختر بودنش باز هم کمی ریش داشت.
می خواست برود جلو و حرکتی بزند اما ناگهان پدر دختر امد و او مجبور شد جای دیگری برود

و یاد می اورد
ان دختر ازدواج کرده بود.چند سال از ان ماجرا گذشته بود. ماروولو به دلیل نداشتن مسکن و جاروی خوانوادگی رد شنفته بود.شوهر او خانه نبود. رفت پیش دختر. به او گفت چقدر عوض شدی.اما دختر گفت:عوضش تو موهات ژولیده تر شده. ماروولو که انتظار چنین استقبال سردی را نداشت گفت:شوهرت چی کار می کنه؟اما دختر که عصبانی شده بود داد زد:به تو ربطی نداره. حالا هم از خونه ی من برو بیرون.
پسری 5.6 ساله وارد شد و گفت: مامان این اقا زشته کیه.با اینکه کم سن و سال بود ولی مانند مادرش ریش داشت. دختر گفت:چیزی نیست البوس برو تو اطاقت.
ولی..
گفتم برو تو اطاقت.
ناگهان شوهر دختر وارد شد.به محض دیدن ماروولو او را با طلسمی به بیرون پرتاب کرد. ماروولو با اخرین سرعت از صحنه خارج شد و تلاش کرد دختر را فراموش کند و به فکر فرد دیگری باشد.
ارباب!!!! ماروولو از رویا بیدار شد. مرگ خوار گفت:چیزی شده.ماروولو گفت باید شخصا در مراسم زنده کردن اون زن شرکت کنم.
ولی لردسیاه دستور دادن که...
اواداکداورا!!!!
ماروولو با جاروی قدیمی خود به سمت قبرستان را افتاد




فراموش نکن من هستم.در هرجا.در سایه ها.پشت سنگ ها در اعماق جنگل ها.پس مراقب خود باش شاید این بار در کمین تو باشم
Marolo Gant







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.