یه روز دامبلدور و ارتش وی در کشتی بودند. ناگهان کشتی دیگری به انها حمله نمود. البوس دامبلدور سریع دوید و پیراهن قرمزی پوشید. بعد از پیروزی در جنگ یاران وی حکمت او از این کار را پرسیدند
او گفت میخواستم وقتی زخمی میشوم شما متوجه نشوید.
مدتی بعد دوباره به کشتی انها حمله شد.
فریاد زدند 10 کشتی همزمان به ما حمله کرده. سپس یکی از افراد دوید تا لباس قرمز پروفسور را بیاورد.
پروفسور با لحنی سرشار از ترس گفت :
نه نه نیازی به لباس قرمز نیست.....
شلوار قهوه ای من را بیاوردید.
نخندی خیلی بدی