چهره لاکرتیا کماکان برافروخته بود.با حالتی قهرگونه برگشت تا کیف و گربه اش را از روی میز بردارد که درب کلاس چهارتاق بازشد و پیکری پیچیده در ردایی سیاه در آستانه در ظاهر شد.به نظر نمیرسید آن روز چندان به کام لاکرتیا باشد.لاکرتیا با مشاهده اسنیپ در آستانه در کلاسش به سختی اب دهانش را فرو داد.
- جناب مدیر؟میتونم کمکی کنم؟
اسنیپ بلافاصله پاسخی نداد و ابتدا نگاهی به کلاس و دانش اموزانی انداخت که در سکوت به او خیره شده بودند.زاغ سیاه اسنیپ که از مشاهده چشم هایی که به آنها خیره مانده بود به وجد آمده بود قار قار اشتهاآمیزی کرد.
- دوشیزه بلک؟
- جناب مدیر؟
- شما احیانا زحمت کشیدین این
اطلاعیه رو بخونید؟
قلب لاکرتیا در سینه فرو ریخت.او اعلامیه را ندیده بود با این همه پاسخ داد:
-بله پروفسور ...اسنیپ.
- مگه جلسه چهارمی که تدریس کردین
این نبوده؟
لاکرتیا در دل اسنیپ را لعنت کرد.مردک چطور جرئت می کرد در برابر چشمان اینهمه دانش اموز از او بازخواست کند؟با لحنی اعتراض امیز پاسخ داد:
- چرا جناب مدیر.
- پس ممکنه برای من توضیح بدین جریان این کلاس چیه؟برنامه امتحانات هم که هنوز اعلام نشده.نکنه سرخود امتحان گرفتین از بچه ها؟بدون هماهنگی با مدیریت مدرسه؟
-جانم؟
اسنیپ نگاه خیره چشمان سرد و کم فروغش را به او دوخت.لاکرتیا علی رغم میلش بار دیگر به سختی آب دهانش را فرو داد.
- لطفا منو مجبور نکنید یه بار دیگه سوالمو تکرار کنم پروفسور.
لاکرتیا این بار در دل برخودش لعنت فرستاد که چرا بار دیگر به اسنیپ فرصت داده تا او را در ملاعام تحقیر کند.میتوانست نگاه خیره دانش اموزان را بر روی خودش حس کند و ضربان تند و سریع قلبش را که دیوانه وار خودش را به قفسه سینه اش می کوبید.هرچه بود او یک بلک بود و هرگز عادت نداشت در ملا عام مورد مواخذه واقع شود.اما مشخص نبود چه چیز در وجود اسنیپ بود که به سادگی میتوانست تمام این باید ها و نباید ها را زیر سوال ببرد بدون اینکه او قادر باشد کمتر واکنشی نشان دهد.صدای ملایم گربه اش او را به خود اورد.به نظر می رسید حتی او هم توانسته بود وضعیت ناراحت کننده ای را که صاحبش در ان گرفتار شده بود را درک کند.
لاکرتیا گلویش را صاف کرد.
- چیز خاصی نبود پروفسور اسنیپ در واقع این یه کلاس نبود.بچه ها خواستن یه سری موارد رو برای امتحان دوره کنن.در واقع یه کلاس رفع اشکال بود.
اسنیپ چیزی نگفت و تنها در سکوت به نگاه خیره اش به لاکرتیا ادامه داد.لاکرتیا نفسش را حبس کرد.این نگاه را خوب می شناخت...ذهن روبی.فن مورد علاقه اسنیپ برای سرک کشیدن به افکار اطرافیانش.
برای لحظاتی طولانی به هم خیره شدند.لاکرتیا بی اراده ذهنش را مهر و موم کرد تا جلوی ورود احتمالی اسنیپ را به ذهنش بگیرد.شاید در چفت کردن به خوبی اسنیپ نبود اما مطمئنا می توانست جلوی او را بگیرد. با اینهمه چیزی در وجودش فریاد می زد اسنیپ می داند که او اعلامیه را حتی نگاه هم نکرده است.دندان هایش را بر هم فشرد.او هنوز هیچ دلیلی نداشت تا خلاف ان را ثابت کند. با این همه بی اراده در دل دعا کرد هرچه زودتر اسنیپ نگاه خیره اش را از او بگیرد.حضور آن زاغ منحوس روی شانه اش به اندازه کافی جو را سنگین جلوه می داد.
عاقبت اسنیپ سکوت را شکست:
- که اینطور.بسیار خب الان دیگه کلاس تموم شده درسته پروفسور بلک؟
لاکرتیا نفس به اسودگی کشید.ظاهرا مراسم بازجویی رو به اتمام بود.
- بله پروفسور دیگه تموم شد.
اسنیپ سر دیگری تکان داد و نگاه دیگری به لاکرتیا انداخت. سپس بدون اینکه چیزی بگوید پوزخندی تمسخر آمیز زدو بی صدا از در کلاس خارج شد.لاکرتیا نفس عمیق دیگری کشید تا بر اعصابش مسلط شود.
- کلاس تعطیله.همه بیرون!هرکس بره چغولی منو پیش مدیریت کنه هرچی دیده از چشم خودش دیده!
دانش آموزان بی سر و صداتر از همیشه از جا برخاستند تا کلاس را ترک کنند.قطعا هیچکس تا این حد ابله نبود که به جریان چند دقیقه پیش اشاره ای کند.چیزی نگذشت که کلاس از سر و صدای بر هم خوردن کتاب و بستن در کیف ها پر شد.لاکرتیا تمام مدت مغرورانه ایستاده بود و می کوشید خودش را خونسرد جلوه دهد.اسنیپ هیچ مدرکی نداشت تا خلاف حرف او را ثابت کند.
صدای یکی از دانش آموزان رشته افکارش را پاره کرد.او به تخته اشاره میکرد.
-پروفسور پس تکالیفمون چی؟یعنی دیگه نیاز نیست بنویسیم؟
لاکرتیا بدون اینکه پاسخی دهد بهت زده به دانش اموز سوال کننده خیره شد.تکالیف؟آهسته بازگشت تا نگاهش را به تخته بدوزد.چطور فراموش کرده بود؟نگاه خیره اسنیپ و پوزخندش در برابر چشمانش جان گرفت و کم کم معنی ان را درک می کرد.پس ذهن خوانی در کار نبوده است بلکه مدرک جرم تمام مدت جلوی چشم اسنیپ بوده است.لاکرتیا در دل خودش را لعنت می کرد.چطور میتوانست انقدر بی دقت عمل کند؟آهسته به طرف تخته سیاه خزید تا تکالیف تعیین شده را از روی تخته پاک کند.با تخته پاک کن و بدون هیچ وسیله ی جادویی.گویی میخواست مطمئن شود که دیگر نشانی از انها باقی نخواهد ماند.
- تکلیف نداریم...کلاس تعطیله زودتر برگردین خوابگاهتون.
دانش آموزان با سرعت هرچه تمامتر کلاس را ترک کردند.
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در 1394/6/8 19:10:43