لیسا تورپین به جلوی کلاس رفت. جوبدستی اش را در آورد و روی تخته تکلیف را نوشت.
نقل قول:
یک رول بنویسید که با مرگ پوشه رو به رو شدید. مهم نیست که کجا و توی چه منطقه ای رو به رو شدید. تنها چیزی که برای من مهمه اینکه شخصیت خودتون باشه و صحنه سازیتون خوب باشه.
سپس همراه با صدای پاشنه ی کفش هایش از کلاس بیرون رفت.
همین که لیسا تورپین کلاس رو ترک کرد سر و صدای دانش آموزان بلند شد. آنجلینا گفت:
-من که بعید می دونم همچین چیزی اصلا وجود داشته باشه!
تق تق تق
پروفسور تورپین به کلاس برگشته بود:
-حرفاتون رو شنیدم! محض اطلاعتون بگم پنجاه امتیاز از همه گروه ها کم میشه! و باز هم محض اطلاعتون بگم اتفاقا یه مرگ پوشه تو هاگوارتز زندگی می کنه که شما کوچولوها به خوابتون هم نمیبینین کی باشه! با همتون هم قهرم!
و دوباره تق تق تق
آن روز گریفندوری ها کل بعد از ظهر رو جلوی شومینه تالار عمومیشون به صحبت راجب کلاس موجودات جادوییشون مشغول بودن.
جینی ویزلی گفت:
-یعنی شما جدی فکر می کنین ممکنه یک نفر تو هاگوارتز مرگ پوشه باشه؟
کتی بل گفت:
-اگه خود لیسا تورپین باشه که زیاد سخت نیست، سراغ هرکی بخواد بره تق تق کفشاش به اتاق طرف نرسیده بیدارش می کنه!
بچه ها:
پروتی گفت:
- شاید لیسا تورپین راست میگه و واقعا مرگ پوشه ها وجود دارن. مشنگ ها هم یه همچین افسانه هایی دارن، از موجودی که وقتی تو خواب عمیقی یهو میفته روت، بهش می گن بختک! میگن اگه بتونی دماغ بختک رو بگیری خوشبخت میشی!
گویندالین گفت:
-پس جمیعا به درگاه مرلین دعا کنیم بختکمون پروفسور دامبلدور باشه که کارمون آسونه!
بچه ها:
نیوت گفت:
- من درباره مرگ پوشه ها یه چیزهایی تو کتاب موجودات جادویی آفریقا خوندم، اما بعید میدونم یکیشون تو هاگوارتز باشه.
آنجلینا گفت:
- من که شرط می بندم رودولف شب ها چادر مشکی میندازه رو سرش می ره ملت رو دید میزنه، لیسا تورپین دیدتش فکر کرده مرگ پوشه دیده.
بچه ها:
رودلف:
-بخوابید!
مینروا گفت:
- کی این رو راه داد اینجا؟
ناگهان رودلف لرزید و غیبش زد.
مینروا با تعجب پرسید چطور شد؟
آرسینوس از امتداد افق با منوی مدیریتش پیداش شد. منوی مدیریتش رو مثل هفت تیر فوت کرد و چرخوند و گذاشت لای کمربندش:
- شوتش کردم بک هافل!

بچه ها:
آرسینوس ادامه داد:
-ولی پر بیراه هم نمی گفت. دیر وقته بهتره بخوابید.
کتی بل قیافه اش رو شبیه امین آبادی ها کرد و شروع کرد به ادای آرسینوس رو درآوردن:
- بخوووااااابییید! آرسی بیخیال فردا جمعه است بذار خوش باشیم! خودت هم بیا وسط، تو ایده ای نداری راجب مرگ پوشه ی هاگوارتز؟
آرسینوس همونجور پوکر فیس موند. البته تا حدی هم تقصیر ماسکش بود که همین یه حالت رو داشت:
-تو یکی خصوصا باید زود بخوابی، فردا صبح تمرین کوییدیچه بیدار نمیشین. یالا برین تو خوابگاه هاتون دیر وقته!

دیر وقت تر های شب، خوابگاه آنجلینا، کتی و آلیشیا:
آنجلینا تو تخت خواب گرم و نرمش خواب بود و در خواب داشت کوییدیچ بازی می کرد. یکی از توپ های بازدارنده مستقیم به سمتش اومد و آنجلینا یک دفعه از خواب پرید. چشمانش را باز کرد و مرلین رو شکر کرد که خواب بود و جاییش نشکسته. اما چند لحظه بعد فکر کرد که حتما هنوز خواب می بیند: موجود قد بلندی در یک شنل سیاه روی تخت خواب کتی خم شده بود!
آنجلینا:
- یا فلاویس بلبی! مرگ پوشه ی هاگوارتزه! حالا باید چیکار کنم؟ چرا مغزم خالیه؟ چرا نمی تونم تکون بخورم؟ الان کتی رو میخوره! باید نجاتش بدم!
آنجلینا با نگاه کردن به چهره معصوم کتی در خواب (که دقیقا مشابه بیداریش بود) نیرو گرفت. چوبدستی اش را از کنار تخت برداشت، به لحظات شادی که با کتی تمرین کوییدیچ می کردند فکر کرد و فریاد زد:
-اکسپکتو پاترونوم!
اسب سفید با شکوهی به سمت مرگ پوشه یورتمه رفت و بسان یک درشکه از روی آن رد شد.
مرگ پوشه شروع به آه و ناله کرد:
-آی آی آی دنده هام خورد شد!
آنجلینا صدای مرگ پوشه رو میشناخت! فی الواقع بارها این صدا رو همینجا تو برج گریفندور شنیده بود:
ـ آرسینوس؟ هیچ معلومه چه غلطی داری می کنی؟
- من مرگ پوشه پاره وقتم. از بچگی اینجوری بودم.

- چطور تونستی به کتی حمله کنی؟
- حمله؟ من به گریفندوریا حمله نمی کنم! اومده بودم مطمعن شم خوابیده بلاخره. آخه خودت به قیافش نگاه کن!
و آنجلینا یک بار دیگه به قیافه کتی در خواب نگاه کرد که هیچ فرقی با بیداریش نمی کرد. حتی چشم هاش هم باز بود.
- همیشه با چشم باز میخوابه؟
- همیشه.

آرسینوس در حالی که دنده هایش را میمالید از جایش بلند شد:
- مرلین به من صبر عاجل بده از دست شماها. بگیر بخواب آنجلینا.
- صبر کن آرسینوس! هیچ درمانی برای بیماریت وجود نداره؟
- نه. ولی من یاد گرفتم چطور باهاش زندگی کنم.

- ببخشید بهت پاترونوس فرستادم. من بهت افتخار می کنم آرسینوس! جامعه جادوگری باید نسبت به نژاد های مختلف باز تر باشه و کمتر تعصب به خرج بده.
-بگیر بخواب آنجلینا!
