-غول نتونِـــــ...
_چرا اتفاقا غول تونست.طبق بند یک تبصره سیصد و نود و یک غول میتونه هرکاری میخواد بکنه.
-جن وزیر اجازه نداد!
غول وانمود میکرد دارد بخشی از عهدنامه را زیر لب برای خودش میخواند.
-هرگونه عدم صدور اجازه برای یک غول چراغ جادو بین دو تا شش ماه حبس در آزکابان را در پی دارد.
غول بسیار موذی و مردم آزار بود پس نیخشخندی زد و گفت:
-دیوی... لطفا وزیر رو به آزکابان منتقل کن. مدت حبس رو هفت ماه اعلام میکنم.
و خطاب به وینکی ادامه داد:
-میبینی؟ من غول چراغ خیلی بخشنده ای هستم... طبق تبصره سی و پنج بند دوم میتونستم بسته به میزان ناراحتیم از عدم اجازه فرد بین یک تا سه ماه به حبس اضافه کنم و من فقط حداقلش رو اضافه کردم. نمیخوای تشکر کنی؟
-وینکی تشکر نکرد! وینکی جن وزیر بود! کسی نتونست وینکی رو دستگیر کـَ...
حرف جن وزیر با هجوم دیوی به سمتش و منتقل شدن به آزکابان نصفه و نیمه ماند. غول که با این که احساس رضایتِ منزجر کننده ای داشت، اما خیلی نباید وقت را تلف میکرد. پس از توی پاتیل وینکی بیرون آمد تا میزبان جدیدش را انتخاب کند. غول چراغ غول تن پرور و تنبلی به شمار میرفت پس نزدیک ترین میزبان را انتخاب کرد و روی شانه هایش نشست...
ناگهان احساس لرزش کرد، مهره هفت و هشت کمر غول که قبلا در اثر تنگی چراغ جا به جا شده بود به وسیله لرزش سانتریفوژ گونه ای دوباره به جای خود برگشت...
سپس احساس فلاکت و بدبختی کرد، تمام خاطرات بد کودکی اش به سمتش هجوم آورده بود. صدای جیغ مادرش را شنید که ملتمسانه از لرد سیاه میخواست فرزندش را نکشد، حتی خاطرات بد کودکی کله زخمی هم به او هجوم آورده بود. ناگهان غول فریاد زد:
-زخمم... زخمم درد میکنه...آااای!
هکتور که حالا میزبان جدید غول بود از خواب پرید.
-میدونستم کار میکنه!
سپس شیشه کوچکی با یک مایه سیاه از جیب ردایش بیرون کشید و خطاب به غول گفت:
-عصاره دمنتوره... توی آخرین حمله به محفل از خاطرات قدح اندیشه کله زخمی ساختمش!