هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸

ریونکلاو، محفل ققنوس

جوزفین مونتگومری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۵ چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۰:۰۸:۱۹ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳
از دستم حرص نخور!
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 333
آفلاین
هلن:
ریونی‌ها:

هلن:
ریونی‌ها:

هلن‌:
ریونی‌ها:

هلن:
ریونی‌ها:

هلن:
ریونی‌ها:

هلن:
ریونی‌ها:

هلن:
ریونی‌ها:

هلن:
ریونی‌ها:

هلن:
ریونی‌ها:

هلن:
ریونی‌ها:

هلن:
ریونی‌ها:

- لعنتیا! پاشین برین اینا بشورین ببینم! مگه همه‌ی کارا رو باس بندازیم گردن یه نفر اصن!؟
-
-

دقایقی بعد

- گب! این قساوته! این خیانت در امانته! [ در حال بشور بساب ]
- تنها چیزی که من می‌بینیم فقط لباساییه که غرق در کثافته. زودتر بشورین لباسا رو.

ساعاتی بعد،

زمانی که لباسا رو شسته بودن و خشک شده بودن و نق و ناله‌ها هم تموم شده بود رفته بود و همه هم نشسته بودن دور هم و داشتن بعد از داشتن یه روز سخت، نفسی تازه می‌کردن؛ مناسب‌ترین زمان برای این بود که یه نفر بیاد و عین همه‌ی داستان‌ها، یه کوه بدبختی رو سرشون بریزه.

اینجا بود که یک عدد سیاهی از اون دور دورها دوون‌دوون میاد و بعدش هم که می‌رسه هی نفس‌نفس می‌زنه و بینش دست و پا شکسته یه چیزایی بلغور می‌کنه واس خودش تا نظر ملت ابر فضول ملت کنجکاو و دانش‌پژوی ریونی رو بدجوری به خودش جلب کنه، طوری که دیگه اصن نتونن بی‌خیالش شن و نویسنده‌ی داستان رو به خاطر این که ماجرا رو تا همینجا کات می‌کنه و بقیه‌شو نمی‌گه کلی فحش‌مالی کنن.


ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱ ۲۲:۵۸:۰۹


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸

Helen.D


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۳۱ یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹
از نپتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
_الان باید لباسارم بشوریم؟!
_شما میدونین چجوری لباس میشورن؟
_با طی؟

ریونکلاوی ها کنار کپه های کثیف لباس ایستاده بودن و حرف میزدند و ایده میدادند

_فهمیدم!
همه ی نگاه ها به سمت لیسا برگشت
_چی؟بگو
_به لکه ها میگیم پاک شن ،اگه نشدن باهاشون قهر میکنیم!
_خیلی هوشمندانس لیسا ولی بهتره یه نقشه ی پشتیبانم داشته باشیم
این سو بود که سعی داشت بدون اینکه خطر قهر لیسا را به جان بخرد ایده اش را رد کند
هلن خواست از سو حمایت کند:"آره هوشمندانس ولی یه نقشه ی بهتر میخوایم...چیزه...یعنی یه نقشه ی پشتیبان، نه بهتر"
_نه بابا نقشش به درد نخو...
جوزفین نتوانست حرفش را کامل کند چون زیر دست و پای چند ریونی که سعی داشتند ساکتش کنند خفه شد
_من میدونم!طلسم شست و شوی فوری!
حالا هیزل که از ناکجا آباد پیدا شده بود مشغول حرف زدن بود
_یا خود رونا،تو دیگه از کجا پیدات شد؟
هیزل که طبق معمول میخواست از موقعیت استفاده کند تا مرموز و قدرتمند به نظر برسد کلاهش را تا روی چشمانش پایین کشید و با خنده ی ریزی گفت:
_من، هیزل استیکنی کبیر، بهترین جادوگر جهان هستی، اگه نتونم در یک آن بین جمع ظاهر بشم که هیچی نیستم!
اما کسی حواسش به او نبود چون تنها نکته ی مهم حرف هایش طلسم شست و شو بود. سو به عنوان نماینده ی ریونکلاو جوبدستی اش را بیرون آورد و خواست به سمت لباس ها برود که صدای جیغ مانند هیزل مانعش شد
_وایسا!تو که نمیتونی اینکارو انجام بدی!
همه به هیزل که با تمام توان ردای سو را چسبیده بود نگاه کردند
_چرا؟
هیزل خودش را جمع و جور کرد
_چون...چون...این طلسم جادوی زیادی میخواد و از عهده ی تو برنمیاد!
بعد نگاهی به جمعیت اطرافش انداخت و حرفش را اصلاح کرد
_از عهده ی هیچ کدومتون! به جر من!
ریونی ها به یکدیگر نگاه کردند و برخی چشمانشان را چرخاندند اما اگر هیزل میخواست کاری را انجام دهد، حتی نپتون هم نمیتوانست جلویش را بگیرد
سو گفت:
_خب باشه تو برو
بعد افزود:
_هیزل کبیر
هیزل چانه اش را بالا داد و به سمت کپه ی لباس ها رفت به آنها نگاه کرد و چوب جادویش را از زیر ردایش بیرون آورد تا وردی بخواند. نفسش را فرو داد و...

چوبش را انداخت و با دستش دهانش را گرفت و با صدایی که به زحمت شنیده میشد گفت:
_اه...اینارو چن ساله نشستین؟
البته به این خاطر که با دستش بینی اش را گرفته بود اینطور شنیده شد که: (اه...اینالو سَن ساله نسُستین؟ )
اما خوشیختانه ریونکلاوی ها باهوش بودند و متوجه حرفش شدند؛ آنها نگاهی از سر تعجب به یکدیگر انداختند ، بعد جرالد به حرف آمد
_از وقتی پروفسور گفته کارامونو خودمون انجام بدیم
هیزل تقریبا داد زد:"پس چرا انقد بو میدن؟"
جرالد شانه بالا انداخت:"نمیدونم،شاید جنای خونگی کاراشونو درست انجام ندادن"
اما هیزل این هارا نشنید چون موقع داد زدن مقدار زیادی هوا ی آلوده به بوی لباس چرک را به درون ریه هایش کشیده بود و حالا بیهوش روی زمین افتاده بود
ریونکلاوی ها بالای سرش جمع شدند و پچ پچ کردند
_سمی بود؟
_الان هیزل کبیر مرد؟
_تلفات دادیم
دوتا از ریونکلاوی ها هیزل را بلند کردند و از رختشور خانه به تالار بردند تا با کمک های امدادی و درصورت لزوم ،شوک ،اورا به زندگی برگردانند
بقیه ی ریونی ها به لباس ها خیره شدند،سر انجام هلن به حرف آمد که:
_خب...حالا کی داوطلب میشه که به لباسا نزدیک شه؟


خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱:۵۷:۴۳ سه شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
خلاصه: پروفسور لاکهارت یه طرح گذاشته که ریونی ها خودشون باید کار های خودشون رو انجام بدن. بدون جادو و جن خونگی. ریونی ها تصمیم می گیرن برای ناهار سوپ درست کنن ولی سوپ ها که از مواد غیر معمول تهیه شدن، دچار جهش میشن و به خودشون حمله می کنن.
..........................

ریونی ها دسته دسته در نقاط مختلف تالار پناه گرفته و به انتظار خورده شدن توسط سوپ‌هایشان نشسته بودند. تام مشغول صحافی کشفیاتش بود تا پس از مرگش، در اختیار آیندگان قرار گیرد و لیسا قصد داشت با قهرآمیز ترین چهره‌ی ممکن با زندگی وداع کند. اما صدای فریادی بلند، تمرکز همه را به هم ریخت.
-نــــــــــــــــــه!

گابریل که بالاخره کار پاک کردن لکه ی بسیار کوچک سوپ از گوشه ی ردایش را به پایان رسانده بود، از مرلینگاه خارج شد و با دیدن در و دیوار لک گرفته‌ی تالار، فریاد بلندی سر داد.

-روونا بیامرزدش. یکم وسواس داشت ولی دختر خوبی بود.

او همانطور که وسط تالار ایستاده بود، سطل و تی اش را در دست گرفته و دست به کار شد. روی هر لکه ای کف ریخت و هر سوپی را زیر فرچه های تی اش له کرد!

-گب... توجه‌شون رو جلب کن. بکشونشون به سمت خودت. از ما دورشون کن.

جوزفین او را تشویق می کرد!

دقایق می گذشت و ریونی ها از گوشه و کنار تالار، مبارزه هم گروهی‌شان را تماشا می کردند.آخرین سوپ زنده، وقتی خودش را در برابر نیروی تی و سطل گابریل تنها دید، فرار را بر قرار ترجیح داده و از نزدیک ترین پنجره‌، بیرون پرید.

-ما پیروز شدیم!

در آن لحظات جشن و شادی، کسی به گابریل که سعی در یادآوری نقشش در آن پیروزی داشت، توجهی نمی کرد. تنها چیزی که توانست آن جماعت را به سکوت وا دارد، حرف ریموند بود.
-حالا لباسامون رو چجوری تمیز کنیم؟

نگاه ها به طرف گابریل چرخید.
-من دست به لباس کسی نمی زنما.

نگاه ها از گابریل برداشته شد.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱:۴۰ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۸

گلرت پرودفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۳ یکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱
از قلعه ی نورمنگارد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 512
آفلاین
ریونکلایی های شجاع(؟!) قاشق به دست، با فریاد یا روونا، سوی پاتیل های پر از سوپ هجوم بردند. پاتیل ها که انتظار یک ضد حمله از سوی ریونکلایی ها را نداشتند، ملاقه های خود را شسته و در آبچک گذاشته و کاملا بی دفاع بودند. فاصله لحظه به لحظه کمتر می شد و اولین ریونکلایی به اولین پاتیل سوپ رسید.

ممد پاتر هشتم، تنها پاتر ریونکلایی و اولین شخصی بود که به صفوف دشمن رسید. او شجاعانه با ملاقه ی موروثی پاترها به پاتیل رو به رو حمله برد و ملاقه ملاقه سوپ مورد نظر را وارد دستگاه گوارش خود کرد.

ریونکلایی های شجاع [که هنوز جرات فرو دادن سوپ های پاتیل ها را نیافته بودند] دور ممد پاتر هشتم حلقه زده و هورا کشان این قهرمان ریونکلایی را تشویق می کردندّ؛ اما دیری نپایید که چهره ی ممد پاتر هشتم ابتدا سرخ، و سپس بنفش شد و بی حرکت بر روی زمین افتاد. این گونه، نژاد پاترها نیز در تالار آبی منقرض شد!

پزشکان بعد ها دلیل مرگ وی را وجود دایره المعارف شش جلدی راهنمای سیاست، دیوان اشعار حافظ جادویی، سنتار های معترض به وزارت خانه، مهر وزارتی و یک بسته ی نیم کیلویی از «مرگ موش- مخصوص استفاده در وزارت سحر و جادو» در غذای این عزیز فرزانه اعلام کردند!

با سقوط ممد پاتر، ریونکلایی ها به اشتباه محاسباتی خود برای حل مسئله ی پیش رو پی برده و هرکدام به سویی گریزان شد. پاتیل ها هنوز محو شجاعت ممد پاتر هشتم و مقاومت پاتیل رو به روی او بودند که ریونکلایی ها فوج فوج از محل حادثه هر کدام به سویی گریختند!

اکنون دیگر واضح بود که شجاعت و مبارزه ی مستقیم راه حلی برای ریونکلایی ها در برابر این مسئله نیست. ارتش آنها قهرمان خود را در نبردی نابرابر از دست داده بود و اکنون نیز هر یک به گوشه ای از تالار گریخته بودند.

گروهی به پیشگاه عقاب وارد شده تا از پروفسور لاکهارت دوباره طلب کمک نمایند، گروهی دیگر ملاقه به دست در کافه ریون پناه گرفته و آماده بودند تا آخرین قطره ی سوپ به ریسمان زندگی چنگ زنند. گروهی به آزمایشگاه سری رفته بودند تا راه حلی بیابند. در نهایت، دسته ای نیز با شعار هرچه بادا باد در تاپیک تولد بروبکس ریونکلا، از خوپ حرکات موزونی از جمله بریک دانس، هلی کوپتری و رقص شیشه، ارائه داده، آخرین روز عمر خود را به تبریک گفتن تولد به الکساندر پردفوتی معطوف کرده بودند که سالها پیش در بخش ممنوعه ی کتابخانه توسط کتاب های آدم خوار، خواریده شده بود!!


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ شنبه ۲ شهریور ۱۳۹۸

جرالد ویکرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۴ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
ریونی ها نقشه ی بسیار عجیبی کشیده بودند و درون آشپزخونه،که شباهت بیشتری به میدان جنگ داشت،پناه گرفته بودند.
کریس ماشه ی قاشقش را کشید و نقشه را برای صدمین بار بلند تکرار کرد تا کسی یادش نرود!
-ما باید سوپا رو بخوریم!
تمام ریونی ها قاشق به دست و قابلمه به سر،به جز لینی که خلال دندان در دستش بود،درحالت آماده باش بودند.

ریموند که پشت یخچال قایم شده بود،با ترس نیم نگاهی به در ورودی انداخت.صدای ساعت واضح تر از هر وقت دیگری به گوش می رسید اما صدای قلب گابریل واضح تر از آن بود.

دینگ دینگ دینگ

همه اعضا وظایفشان را مرور می کردند .
-باید از پشت غافرگیرشون کنم.
-لینی گفت با شاخ هام پراکندشون کنم.
-باید مراقب باشم لیسا قهر نکنه.
-باید....

اما دروئلا نگذاشت که جرالد وظیفش را در سرش مرور کند زیرا بلند فریاد کشید:
-حمله کردن!


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۹:۱۵ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸

ریونکلاو، محفل ققنوس

جوزفین مونتگومری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۵ چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۰:۰۸:۱۹ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳
از دستم حرص نخور!
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 333
آفلاین
- سوپا ما رو زدن.
- سوپا ما رو خوردن.
- دماغ من سوپی شد.
- پروفسور مارو نجات بدین.
- اونا می‌خوان سوپمون کنن.

- چه هیجان انگیز!

- هــــــــان!؟

پروفسور لاکهارت با نیشی که در ابعاد بابای فیل باز شده بود رو به ریونی‌های وحشت‌زده گفت:
- عقاب‌های جوان و باهوش و شجاع، همونطور که قبلاً هم گفتم شما باید خودتون همه‌ی کاراتون رو انجام بدین، هیچ کاری از دست هیچ‌کس برنمیاد، به جُز خودتون!

ریونی‌های شکست‌خورده و پشت‌خالی شده از دفتر بیرون، و به سمت آشپزخونه رفتن تا با سوپ‌های وحشی‌ای که ربّ گوجه جلو چشاشونو گرفته بود با چنگ و دندون مقابله کنن.



ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۹ ۹:۲۰:۵۰
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۹ ۹:۲۲:۰۸
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۹ ۱۷:۵۰:۵۸

تصویر کوچک شده
بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۸

جرالد ویکرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۴ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
ریونکلاوی ها درحالیکه سراسیمه و آمازون طور در راهرو می دویدند،مورد حملات سوپ ها قرار گرفته بودند و در جنگی نا برابر تلفات زیادی داده بودند.
جرالد مثل همیشه ریلکس به نظر نمی آمد. درحالیکه نفس نفس می زد از دروئلا پرسید:
-این همون سوپی بود که می گفتید؟
-نه! این دقیقا اون سوپی نیست که من می گفتم.اون یکم با این فرق داشت.
-بهت گفته بودم که همیشه از سوپ بدم میومد؟

دروئلا رو به کریس کرد تا از او بپرسد که باید به کدام سمت فرار کنند ولی وقتی دید که کریس در حال جمع آوری هویج های خورد شده ساخته ی دست خودش از روی شاخ های ریموند است حرفش را قورت داد.اما طولی نکشید که لینی در حال جا خالی دادن فریاد زد:
-به سمت دفتر پروفسور لاکهارت.

بچه های ریونکلاو به سمت دفتر پروفسور نگون بخت راهشان را کج کردند.و وقتی وارد دفتر او شدند،پروفسور درحال فیگور گرفتن در آینه بود.به سوپ های وحشی نیازی نبود تا چند تن از دختران ریونکلاو درجا سکته کنند و دار هاگوارتز را وداع بگویند.

-چیشده؟

لاکهارت وقتی با صورت های سوپی آن ها مواجه شد، متوجه موضوع شد. مثل اینکه وضعیت ریونکلاوی ها خیلی خوب پیش نمی رفت!




Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۸

دروئلا روزیه old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۳:۱۴:۱۱ پنجشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۳
از کتابخونه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 195
آفلاین
- رنگش طبیعیه به نظرتون؟
- وایتکس بریز توش بهتر میشه.
- اون چیه که دس تکون میده؟

کریس با خوشحالی دستی برای "اون" تکون داد و بدون نگاه کردن به سو جواب داد:
- مهر وزارته.

ریونیا دور از چشم جرالد، پاتیل هاشونو کنار هم گذاشته بودن و محتویات داخلشون رو تحلیل میکردن. واضح بود که هیچکدوم کوچکترین شباهتی به سوپ نداشتن. اما غرور و هوش ریونی اجازه نمیداد به این مسئله اعتراف کنن.

- مشکلی پیش اومده که همه تون اونجا جم شدین؟
- نه جرالد! هیچ مشکلی! کاملا سوپه!

با رفتن جرالد، ریونیا هرکدوم گوشه ای از آشپزخونه نشستن، غمشونو از تو جیبشون درآوردن و زانوی غم بغل گرفتن.

- تام! میشه 2دیقه زانوی غم منو بگیری؟
دروئلا بعد از قل دادن غمش به طرف جاگسن، دستشو تا ته تو کیفش برد. کتاب بزرگی رو از کیفش درآورد که با خط طلایی روش "چگونه بدون خوردن سوپ از گرسنگی نمیریم" نوشته شده بود.

- واقعا یه همچین کتابی داریم؟
- حالا چی گفته؟

دروئلا بعد از مطالعه ی دقیق و نوت برداری، با لبخند سرشو بالا آورد و به همه ی ریونیا با لبخند نگاه کرد...
- نمیدونم.

- دیگه حتما میمیریم...
- مجبوریم اون سوپا رو بخوریم.
- اونا رو باید ریخت تو سوراخ مرلینگاه!

این جمله توهین بزرگی به سوپا بود. اونا خیلی چیزا رو تحمل کرده بودن. ولی توهین به این بزرگی... اصلا قابل بخشش نبود. سوپی که رهبر قبیله ی سوپا بود دستشو از توی پاتیل درآورد، انگشتشو تو پودر هویج باقی مونده ی کریس زد و 2تا خط نارنجی رو پاتیل کشید.

- حملـــــــــــــه!

و ملاقه به دست و تلق تلق کنان به طرف ریونیایی که با عجله داشتن غمشونو تا میکرد تا تو جیبشون بذارن، حمله کردن.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۸

ریونکلاو، محفل ققنوس

جوزفین مونتگومری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۵ چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۰:۰۸:۱۹ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳
از دستم حرص نخور!
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 333
آفلاین
- حالا برو همینا رو بریز تو سوپ تا من بیام.

جرالد که همینطور روی حالتِ ـش مونده بود، دونه‌دونه رفت بالای سر بقیه‎ی بچه‌ها تا ببینه چیکار می‌کنن.
- گابریل؟
- بله!؟
- چیکار می‌کنی؟
- یک کار پسندیده! رعایت بهداشت و نظافت!

و به شستن قاشق و چنگال‎ها با شامپو فرش ادامه داد.
-
-

جرالد سمت نفر بعدی رفت.
- لیسا، چرا هویج تو سوپ نریختی؟
- هویج یعنی یوآن! با یوآن قهرم! یوآن چین!
- جرالد! اصلاً نگران نباش! من الان به همه‎ی کارا رسیدگی می‌کنم!
- خوبه سو، خوبه.

یک ساعت بعد، سوپ آماده بود. ولی چه سوپی!



تصویر کوچک شده
بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۸

جرالد ویکرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۴ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
تمام ریونکلاوی ها در آشپرخانه جمع شده بودند و کلاه های آشپزی بزرگ و سفیدی را روی سرشان گذاشته بودند.
و در راس همه آن ها جرالد مشنگ زاده قرار داشت.

-خب کریس باید هویج ها رو خیلی ریز خورد کنی.

کریس سرش را تکان داد و مشغول خرد کردن هویج ها شد.
این آخرین کسی بود که به سراغ انجام کارش می رفت. حالا همه ی آن ها مشغول به کار شده بودند.جرالد لبخندی از سر رضایت زد و تا خواست با خیال راحت روی صندلی لم بدهد ،جوزفین سراسیمه به او رسید
.
-ما یه مشکلی داریم سرآشپز!

جرالد سریع به سمت مشکل رفت و وقتی با شاخ های گیر کرده ی ریموند توی هود مواجه شد،دستش را محکم به پیشانی اش کوبید.

-ریموند!سعی کن آرامش خودتو حفظ کنی درت میاریم.

و روی گاز پرید تا شاید بتواند کاری بکند.تام با خونسردی کامل به قضیه نگاه می کرد و به جرالد دستور می داد که چه کاری انجام دهد.
-جرالد سعی کن یکم از هوش ریونکلاویت استفاده کنی!

و جرالد تمام هوشش را به کار گرفت و هود را از جا کند و با نیشی باز به تام نگاه کرد و این ریموند بیچاره بود که باید سنگینی هود را روز شاخ هایش تحمل می کرد.
در همین بین کریس با ذوق به سمت آن ها آمد.
-جرالد ببین خوب شد؟
-فکر کنم زیادی خوردشون کردی.

و به پودر هویج در دستان کریس خیره شد.





Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.