- خیله خب خوشگل عروسهای مامان، امتیاز مرحلهی بعدی آزمون عروسبرتر، مال اونیه که عصرونهی برتر رو درست کنه! برید ببینم چه میکنید!
به دنبال این سخن، دو شرکتکننده، یکی مغرورانه و خانمانه، و یکی چهره به خشم و چشمغرّه آلوده، به همراه مادر شوهر خوشحال وارد آشپرخانهی خانهی به مانند کاخ لوسیوس شدند.
- خب دخترا! تا من مشغولم، شما هم مشغول باشید. کارم که تموم شد میام ببینم چه شاهکاری درست کردید واسه پسر از گل برترم!
مروپ این را گفت و رفت آن پشت مُشتهای آشپزخانه، دور از بلا و سارا مشغول به کشف ترکیبات غذایی هراسناک و جدیدش به همراه مواد غذایی عالی و دستهاول خانهی لوسیوس شد.
بلا و سارا، شرکتکنندگان چیرهدست و مصمم به بُرد مسابقه، آغاز حمله را با یورش به سمت جایگاه آشپزی شروع نمودند.
خب، یک نکتهای بود که سارا میدانست، اما بلاتریکس خیلی وقت بود که میدانست؛ پس در نتیجه از درجهی اهمیت و پررنگ بودن نقش آن در بُرد بسیار خوب آگاه بود.
جواب ساده بود. کسانی که بانو مروپ را میشناختند و خوب از اخلاقیاتش آگاه بودند، خوب به این نکته پی برده بودند که میوه، سبزیجات و جذب ویتامینها جایگاه و اهمیتی ویژه برای مروپ دارد. با دانستن این نکته، برای بلاتریکس بُرد در مقابل سارا که تازه با بانو مروپ آشنا شده و او را صرفاً مادر شوهری پولدار و با تمایلات و علاقهمندیهای عادی و مطابق روز تصور میکرد بسیار ساده بود.
بلاتریکس چندان چیزی از آشپزی و عصرانه و از این قرتیبازیها نمیدانست. دستش را در قفسهی مواد غذایی کرد و هرچه دم دستش میآمد را در قابلمهی بزرگ درون دستش ریخت. نمک، فلفل، سس، آبلیمو، آبغوره، روغن زیتون، روغن ماهی، روغن کرچک، سیر و پیاز و جعفری، گوجه، پنیر، ماست، دوغ، آب، خیار، مرغ، ماهی، پرتغال، تخم مرغ، خربزه، عسل، سرکه، برنج، قارچ، کدو، هویج، سیب، گلابی، کدوی خندان، کدوی اخمو، کدوی گریان، کدوی تنبل، کدوی سختکوش، کدوی کنکوری، کدوی رفوزه، فلفل سیاه، فلفل قرمز، فلفل سبز، فلفل هندی، فلفل سبز، فلفل دلمهای، عدس، لوبیا، نخود، اسفناج، سس خردل، سس بادامزمینی، سس قارچ، سس عسل، سس پیاز، سس تربچه، سس تند، سس شیرین، خوب میدانست که مروپ به اینجور ترکیبهای عجیب و غریب علاقه دارد.
در آخر چند بسته پاستا نیز از گوشه کنار کابینت پیدا کرد و چون در نظرش سفت و غیر قابل خوردن بود، پنداشت که همچون نان بیات شده و گذاشت تا در آب خیس بخورد.
طی این فاصله تا پاستاها خیس بخورد بزرگترین ساطوری که پیدا میشد را برداشت و هرچه توی قابلمه بود را توی یک سینی ریخت و محتوای سینی را شرحه شرحه کرد.
سپس هرچه بود و نبود را در بزرگترین ظرفی که آن دور و برها پیدا میشد ریخت، گذاشت روی میز و خیلی با ژست «من خیلی همهچی تمومم! هاها! بیا و ببین!
» رفت ایستاد آن گوشه.
از آنجا که به تازگی از کارش فارغ گشته و در حال دید زدن کارهای رقیبش بود، دید که سارا با آرامش و ظرافت مشغول چیدن و آراستن کاپهای میگویش است. در نتیجه نخواست کم بیاورد و دست کرد مُشتی فندق و گردو و بادوم و شکلات و آبنبات هم روی عصرانهی شهر فرنگطورش ریخت.
در این اثنا کار مورد نظر مروپ تمام شده و از آن پشت مُشتهایی که رفته بود به سوی صحنهی مبارزهی آشپزها بازگشت.
پس از تست غذاها- بلاتریکس مامان! ترکیبی که زدی بینظیره! بهترین سالاد پاستای سبک ایتالیاییایه که دیدم!
بلاتریکس نمیدانست غذایی که درست کرده اسم هم دارد.
- و.. یه چیزی! بلای مامان، اینو یادت باشه، نمک دریایی درشته، نسبت به نمک ریز آشپزخونهای که استفاده میکنی مقدارش باید کمتر باشه یه کم. و اون پاستاها! پاستا ماکارونی و لینگوئینی بد نیست، ولی پاستا پنه، فارفاله یا دیالتینی استفاده میکردی بهتر بود! اینجور پاستاها واسه این کار مناسبترن!
-
- البته نمک و فلفل هم لازم نبود، سسها خودشون طعم دارن.
بلاتریکس گناه داشت. بلاتریکس هیچکدام از این ظرافتهای زنانه را از خاندان والا تبارش به ارث نبرده بود.
- سارای مامان کارش عالیه! قارچ و میگوها رو خوب تفت دادی، خمیر فیلو خیلی خوب برش خورده و میگوها رو هم خیلی با ظرافت لای خمیر پیچیدیشون! خوبه که عروس مامان همچین دقتی داره!
قیافهی بلاتریکس در هم رفته بود. در واقع سارا تا به حال هیچوقت تا این حد از این که قسمتی از عمر در حال گذر و جوانیاش را صرف فراگرفتن هنر ظریف آشپزی کرده احساس شکرگذاری نمیکرد.
- خب دخمل خوشگلهای عروس مامان! از اونجایی که جفت غذاهاتون منو به هیجان آوردن، یه جورایی انتخاب برام سخت شد... هردتون قبولین!
-
- خیله خب! میریم که داشته باشیم مرحلهی بعد رو! برای عزیز مامان یه نامه بنویسین.. عشقولی باشه.
و.. توش احساساتتون نسبت به گل پسرم رو شرح بدین.. میخوام ببینم حد و حصر علاقهی عروسهام و البته قلمشون در چه حده.
بسوز! شعلهور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...