لیسا با بد عنقی اومد جلوی لرد:
_ارباب! ما خسته ایم چرا کمی استراحت نمی کنیم؟؟
لرد که عصبی شده بود که لیسا مثل خودش حرف میزد گفت:
_به چه حرئتی اینگونه صحبت ...
ولی با دیدن پاهای لیسا که داشتند حرف می زدند چشم های با ابهتش بزرگتر شد.
_لیسا...یعنی پاهای لیسا...چگونه حرف میزنید؟
_ارباب!ما خسته ایم میشود استراحت کنیم؟؟
لرد که خود خسته بود ولی اعلام نمی کرد چون خستگی مال افراد ضعیف بود بلند گفت:
_مرگخوارانمان
کمی توقف کنیم تا به خاطر لیسا استراحت کنیم.
مرگخواران با آه رضایتمندی جایی برای نشستن انتخاب کردند.
_ولی آخه ملک دو کوچه پایین تره
بیاین بر...
ولی بنگاهی با دیدن چوبدستی بلا فهمید عاقلانه ترین کار بستن دهان خود است.
تام که روی درخت بود و بیشتر از دیگران به محیط دسترسی داشت ناگهان بلند گفت:
_ارباب. یه هتل اونجاست!
مرگخواران مکان اشاره تام را دیدند ولی چیزی ندیدند! لرد با لبخند گفت:
_تام بیا پایین و بهمان نشان بده هتل در کدام مکان است.
_ولی اخه ارباب.اگ...
تام با دیدن پافت که بر روی صندلی نشسته بود و پیپ می کشید و توی باغ نبود حرفش را ادامه نداد و اومد پایین.
تام در حال دویدن داد زد:
_دنبال من بیاین...