هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ یکشنبه ۱ اسفند ۱۴۰۰

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۵۵:۵۹
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
هسته های گلابی قصد داشتند فرار کنند، ولی صحنه برای آنها هم آهسته شده بود و قادر به فرار موثری نبودند.

مورگانا به آهستگی اما مصمم، موفق به برداشتن هسته ها شد. در یک چشم به هم زدن، جسم هری پاتر و روح لرد سیاه را با هم مخلوط کرد.

بلاتریکس هنوز داشت سعی می کرد جلوی مورگانا را بگیرد. ولی صحنه اش زیادی آهسته بود و نتوانست.

تالار اسلیترین، صاحب یک هری پاتر با روح ولدمورت شده بود...

- ما... کله زخمی شدیم!

لرد قصد داشت بیشتر غصه بخورد و داشت فکر می کرد که اوضاع هرگز بدتر از این نمی شود...

که شد!

در تالار باز شد و دامبلدور با لبخندی زشت و نفرت انگیز وارد شد.
- فرزندانم؟ داشتم از دفترم وضعیت تالار شرور و اصلاح نشدنی شما رو بررسی می کردم که متوجه اختلالی شدم. زیر پا گذاشتن قوانین در روز روشن؟ هری پسر گلم خودش تنهایی که نمی تونه بیاد اینجا. مشخصه که شما شیاطین سیاهدل گولش زدین. صد امتیاز از اسلیترین کم می شه و چون جای کافی برای نگه داشتن این همه امتیاز نداریم، همه رو یکجا می دیم به گریفیندور. هری... دنبالم بیا! اینجا جای تو نیست.




پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ یکشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
مـاگـل
پیام: 43
آفلاین
خلاصه داستان:
هکتور قلم پری ساخته که هرکی دستش بزنه تبدیل به چیزی میشه.حالا لرد دستش زده و تبدیل به گلابی شده کسی هم نفهمیده.فقط بلاتریکس اونجا بوده که یادش رفته.واسه همین مروپ میخواسته از لرد مربا درست کنه و گابریل هم برای ضد عفونی کردن لرد اونو انداخته تو اسید و حالا چند تا دونه ی گلابی از لرد بیشتر باقی نمونده.پس تصمیم میگیرن دونه هارو بکارن که درخت گلابی در بیاد.اما یهو بلاتریکس به یاد میاره که لرد تبدیل به گلابی شده و دارن دنبال راهی برای نجات لرد میگردن که در همین حین مورگانا سر میرسه.

****

-ویژژژژژر...خشششششششششششششش

مغز بلاتریکس صدای اتصال اینترنت کارتی های دهه ی هفتاد را میداد.سرور دچار باگ شده بود و قاطی کرده بود.

یکی از مردم تماشاچی از میان جمعیت:یعنی چی؟ مگه خود بلاتریکس موقع گلابی شدن لرد اونجا نبود؟

یکی دیگر از مردم تماشاچی:بسه دیگه مسخره اش رو در آوردین!

و اینجا بود که بارانی از گوجه ها و تخم مرغ ها به سمت صحنه ی نمایش به پرواز در آمد.

بلاتریکس در مود خطرناکی بود.آنقدر خطرناک که حالا موهای همه ی یاران سیخ شده بود و به هوا رفته بود.بلاتریکس طی اقدامی قهرمانانه تخم مرغ ها و گوجه ها را در هوا متوقف کرد و درحالی که کروشیو روی آنها کار میگذاشت گفت:
فکر کردین چون ما تو داستانیم میتونید توهین کنید؟حالا بهتون نشون میدم کی واقعی تره...

در اینجا بود که زمان متوقف شد و به عقب برگردانده شد.زیرا دیگر گند شکسته شدن دیوار چهارم در آمده بود.

برداشت دوم:

- ویژژژژژ....خشششش.خششششششش

مغز بلاتریکس صدای اتصال اینترنت کارتی های دهه‌ هفتاد میداد.درحالی که چشمانش از تعجب وق زده بود گفت:
یادم اومد...این اربابه!این اربابههههههه!

ملت اسلیترینی:یعنی چی بلا؟
بلاتریکس:ارباب به قلم پر هکتور دست زد و تبدیل به گلابی شد و من نتونستم جلوشو بگیرم.

گابریل:چی..یعنی من ارباب رو تو اسید شستم؟

بلاتریکس در حالی که آتش از دماغش بیرون میزد گفت:
پدر و پدر جدتونو میارم جلو چشمتون!

و آماده بود تا بزرگترین کروشیوی عمرش را اجرا کند که صدایی گفت:صبر کنید...من میتونم نجاتش بدم

همه به آن سمت نگاه کردند.مورگانا درحالی که کلاغ های سفیدی لباسش را گرفته بودند و با هزار زحمت او را به پرواز در آورده بودند نزدیک میشد.از سر و روی کلاغها عرق میریخت.به محض اینکه او را به زمین گذاشتند هرکدام از خدا خواسته به سویی گریختند.
بلاتریکس:نه دستت درد نکنه برو تو همون قلعه سفیدت با کلاغات بازی کن.تو تاپیک حمام اسلیترین به اندازه کافی انداختیمون تو دردسر.

ملت اسلیترینی:راست میگه

مورگانا:ولی ایندفه تضمینیه ها

و دست در جیبش کرد.و در مقابل ناخن جویدن عصبی ملت اسلیترینی،قوطی سرکه ای از جیبش در آورد که حاوی یک عدد هری پاتر بود.

- این یکیو تازه تاکسیدرمی کردم.با جدیدترین روش های روز که نیازی هم به خالی کردن اعما و اعشاش نبود. ضمنا یه تیکه دیگه از روح لرد هم توش پیدا کردم.به نظرم روح لرد رو بذاریم تو این که کامل هم بشه...چرا اینطوری نگام میکنین؟

مایکل:رفته کاراکتر اصلی کتابو تاکسیدرمی کرده

هکتور:معجون پاتر!

بلاتریکس:عمرا بذارم لرد رو بذارین تو بدن کله زخمی!

گابریل:حداقل قبلش بدین ضد عفونیش کنم گرد گریفیندوری ها روش نباشه.

مورگانا:ولی این تنها راهه.

و جلو آمد تا هسته های گلابی را بردارد.

بلاتریکس:جلوشو بگیرید!

صحنه روی دست های بلاتریکس و مورگانا آهسته میشود



ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۴ ۱۲:۵۹:۴۷
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۴ ۱۳:۰۱:۰۲
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۴ ۱۳:۰۳:۵۰

در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱:۲۵ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۲۶ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 828
آفلاین
با فریاد بلاتریکس، «اما» در دهان مروپ خشک شد.
-یا ریش مرلین! چته بلاتریکس مامان؟! نطقم کور شد خب!

چشم چپ بلاتریکس دچار پرش شده و موهایش به طرز خطرناکی درحال سیخ شدن بودند.
این حالات او برای تک تک اعضای اسلیترین یادآور آژیر خطر بود... آژیری که با تمام قوا فریاد می‌زد جانتان را برداشته و قبل از آنکه موهای بلاتریکس چون تیغ جوجه تیغی در گوشت و جانتان فرو رود، پناه بگیرید!
در کسری از ثانیه تالار از هر جنبنده‌ای جز مایکل خالی شد.
-چی شد؟... دراکو چرا پشت گلدون قایم شدی؟ عه! بانو مروپ بیاید بیرون از تو دودکش شومینه... خاکستری می‌شــ...آخ!... آخ!... نـــه!

و مایکل هم مانند هر تازه وارد دیگری قربانی عصبانیت بلاتریکس شد.
اعضای اسلیترین که از تمام شدن طوفان موهای بلاتریکس خیالشان راحت شده بود، از مخفیگاه هایشان بیرون آمدند و با تاسف به مایکلی که کل بدنش پوشیده از موهای بلاتریکس شده بود، نگاه کردند.
مروپ نگاهش را از مایکل گرفت و به سمت بلاتریکس برگشت.
-بلا مامان... چی شد؟
-ارباب! آخرین بار کی ارباب رو دیدین؟ یه هفته است که از ارباب خبری نیست! چطور ما متوجه نشدیم؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۸:۲۱ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۰

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 66
آفلاین
5 روز بعد...

-چرا رشد نمی کنه؟!

-مامانا شما بهش نور مستقیم دادید اما باید بهش نور عیر مستقیم می دادین!

دوباره مایکل رفت و بعضی از پنجره ها با نور زیاد و مستقیم را بست...

-خب دیگه حتما رشد می کنه!

۲ روز بعد...

-چرا هنوز هم رشد نکرده؟

اسلیترینی ها چشمشان به مروپ بود که ناگهان گفت:

-شاید خاکمون مورچه داره!

-امکان نداره بانو مروپ! هیچ مورچه ای از ابهت ارباب وارد اینجا نمی شه!

-اما...



پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰

دراکو مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۱ یکشنبه ۶ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۳:۳۰ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 11
آفلاین
بعد از این مایکل حرفی نزد و بی هوش همون جا ماند.

لردِ دانه گلابی شده فریاد زد: بعداً که به شکل عادیمان برگشتیم به کود تبدیلتان میکنیم و پای گل گیاه قصرمون میریزیم

گابریل دونه های گلابی رو بدون توجه به فریاد های لرد داخل خاک گذاشت و روی آن ها خاک ریخت.
دومینیک روی خاک آب ریخت و گابریل هم رفت تا دست های خاکیش رو با آب و وایتکس ضد عفونی کنه.
اسلیترینی ها منتظرماندند...
باز هم منتظرماندند...
همچنان منتظرماندند
ولی اتفاقی نیفتاد.
دراکو از روی کاناپه بلند شد و انگشتش رو به طرف محلی که دونه ها کاشته شده بودنند گرفت و گفت:یا همین الان جوانه میزنی یا پدرم از این موضوع مطلع میشه

این تهدید دراکو هم کار ساز نبود.

_اسلیترینی های مامان دونه برای جوانه زدن به نور احتیاج داره

-

مایکل که حالا به هوش آمده بود همه ای پرده ها را کنار زد.

آن ها باز هم منتظر ماندند.



پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 66
آفلاین
مایکل رابینسون از موزه سر می رسد و به همه می گوید:

-سلام!

-سلام مایکل بیا در کاشت به ما کمک کن

-باشه من تخصص دارم در این حوزه.

و بعد مایکل شروع کرد به کاشت تا اینکه ارباب دستور توقف داد، گابریل توقف کرد اما مایکل چطور؟
نه، او تازه گرم شده بود و داشت با نهایت دقت می کاشت، با نهایت دقت.

-هی مایکل هییی بس کن.

-دققققققتم رو از بین نبر!

-ارباب گفت بسه.

-دقت!

-بابا بسه!

و بعد گابریل سطل وایتکس را روی سرش شکست و مایکل بیهوش و خسته بر روی زمین افتاد و در خواب با فریاد گفت:

-غذا!



پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ جمعه ۲۳ آبان ۱۳۹۹

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۲۶ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 828
آفلاین
هیچکس توجهی به لرد نداشت.
البته طبیعی هم بود. چراکه آن‌ها بلاتریکس نبودند. تنها بلاتریکس‌ها توانایی تشخیص دانه گلابی از اربابشان را داشتند. لاکن بلاتریکسی در اطراف مشاهده نمی‌شد و خب... لرد در دستان بیلی دومینیک تنها مانده بودند.

-بکشششش!

در کسری از ثانیه دومینیک و گابریل دست به کار شده بودند و میز وسط تالار را با تمام قوا می‌کشیدند تا به کناری رفته و عملیات کاشت دانه وسط تالار را اجرایی کنند.

-خب... دیگه نکش!

دیگر نکشیدند.
دومینیک نگاهی به اطراف کرد. گویا راضی بود.
-بیییل!

بیل در کسری از ثانیه خودش را رساند.

-بکن... هرچی سرامیک و موزاییک و کاشی سر راهه بکن!

بیل دسته به کار شد و کند و کند و کند و در نهایت همه چیز تمام شد.
گابریل و دومینیک تمام تلاششان را کردند تا دکمه خاموش بیل را بیابند، لاکن او تازه گرم شده بود و دست از کندن بر نمی‌داشت. بالاخره گابریل با گلدان فرق دسته بیل کوبید و او را پیش از رسیدن به ذخایر نفتی کف تالار، متوقف کرد.

-خب... حالا وقتشه این دونه‌های قشنگ رو بکاریم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ سه شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹

مرگخواران

دومینیک ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۲ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۳:۰۹:۵۸ سه شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 31
آفلاین
- ما آماده نیستیم!
- خب، مثل اینکه آماده‌ای!
- نیستیم!

لرد با تمام قدرت و نیرویی که یک گلابی می‌تواند داشته باشد، فریاد کشید. ولی گابریل زبان گلابی‌ها را بلد نبود، بنابراین لرد را روی میز گذاشت و تمام مایع را روی او ریخت.
- ولی ما آماده نبودیم!

مایع قُل‌قُل جوشید و به سرعت لرد را درون خود حل کرد. در مدتی کوتاه، از پیکر لرد، فقط سه عدد دانه‌ی گلابی باقی مانده بود.

- گلابی کجا رفتن شد؟
- الان من جواب بانو و مرباشو چی بدم؟

هر سه دانه، هم‌زمان با صدای جیرجیر مانندی شروع به صحبت کردند.
- ما حل شدیم؟
- ما حل شدیم؟
- ما حل شدیم؟

- دونه‌ی گلابی دارین اینجا؟ زمینو بیل بزنم، بکاریمشون؟
دومینیک که سر و کله‌اش از ناکجا آباد پیدا شده بود، بیلش را در هوا تکان داد.

- فکر خوبیه! اگه وسط تالار بکاریمش، می‌تونیم یه درخت گلابی داشته باشیم.
- ما نمی‌خواهیم برویم زیر خاک!
- ما نمی‌خواهیم برویم زیر خاک!
- ما نمی‌خواهیم برویم زیر خاک!


همتونو بیل می‌زنم!


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۵۵:۵۹
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
لرد سیاه شروع کرد به فکر کردن. بسیار هم جدی این کار را انجام داد؛ ولی وقتی گلابی باشی، مغزت هم در حد یک گلابی کار می کند. برای همین اولین فکری که به ذهنش رسید، فتوسنتز بود. دومین فکر افزایش میزان فیبر درونش و سومی تلاش برای سرخ شدن لپ هایش جهت دلبری بیشتر!

لرد گلابی اصلا فکر های خودش را نپسندید. هیچکدام هم به درد نجات از بچه لوس و بی تربیت رابستن نمی خوردند.

بچه به لرد نزدیک شد.

-جلو نیا...عجیب الخلقه بی سرو پا!

بچه در حالی که جلوتر می رفت، لبخندش عریض تر می شد. تا حدی که لبخند، از دو طرف صورتش بیرون زد.

-بسیار زشت و کریه المنظر شدی. به جای گلابی خوردن یا بازی با گلابی، برو قیافه ات را سرو سامان ببخش.

بچه گوش نکرد. دستش را به طرف گلابی دراز کرد... ولی دستی بزرگتر گلابی را برداشت.
-نه عزیزم. نمی شه. این آلوده اس. باید کاملا میکروب زدایی بشه! اینجوری نمی تونی بهش دست بزنی.

لرد سیاه نمی دانست بازیچه بچه شدن بهتر است یا میکروب زدایی شدن.

گابریل لرد را به طرف ظرفی حاوی مایعی عجیب برد.
-خب... مرحله اول... مایع ضدعفونی کننده ساده اس. این کمک می کنه میکروب های ساده از بین برن. آماده ای؟




پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹

گابریل دلاکور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۱:۵۱ جمعه ۳۰ آذر ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 407
آفلاین
- همین الان ما رو بندازید بیرون.

سطل وایتکس گابریل وحشتناکتر از همیشه روبروی لرد سیاه تکان می‌خورد.
- ما جدی هستیم.

و همانطور که انتظار می‌رفت، کسی متوجه او نبود.

- خب، پس بانو من این گلابی رو می‌برم و ضد عفونی‌ش می‌کنم، بعد که تمیز شد میارم خدمتتون.
- ممنونم گابریل مامان، منم می‌رم بقیه‌ی مواد مربا رو آماده کنم.

و لبخند دندان نمایی به لردِ گلابی که ترس از تک تک اسکروئید هایش شره می‌کرد، زد و آن را با خودش به اتاقش برد.
- می‌دونی گلابی جان، من می‌دونم که تقصیر تو نبوده که مگس روت نشسته، ولی خب چه می‌شه کرد؟ تو الان واقعا کثیفی و من... راهی جز این ندارم.

لرد گلابی سعی کرد کمی خودش را تکان بدهد و بفهمد راهی گابریل دقیقا چیست؛ و با پی بردن به این مسئله که تا دقایقی بعد در مخلوطی از وایتکس و اسید فروخواهد رفت، تمام نیرویش را برای قل خوردن به کار گرفت که ناگهان یک بچه‌ی آبی رنگ وارد اتاق گابریل شد.

- بابایی من توپ گلابی خواستن می‌شم!

لرد سیاه باید فکر جدی‌ای برای نجات می‌کرد.


گب دراکولا!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.