هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۹:۳۱ جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین

خلاصه:

لرد سیاه می خواد مثل دامبلدور مدیر مدرسه باشه. به دستور لرد، مرگخواران تعداد زیادی جادو آموز جمع می کنن و براش میارن. الان می خوان جادوآموز ها رو گروهبندی کنن. برای این کار احتیاج به یه کلاه دارن.


★★★


اما مرگخواران فکر های بهتری برای گروهبندی در ذهنشان داشتند و به نظرشان مناسب هم بود و حالا فرصت مناسبی برای بیان آن پیدا کرده بودند.

- شاید بهتره از روی کمالات شون دسته بندی شون کنیم و کسایی که فاقد کمالات هستن، مستقیم انتقال داده بشن به ازکابان!
- رودولف!
- هیچی میتونیم این بار رو بیخیال ساحره های باکمالات بشیم.
- شاید بهتره بر اساس علاقه به حشرات گروهبندی شون کنیم!
- یا شاید بر اساس علاقه به معجون سازی.

لحظه به لحظه و با بیشتر شدن پیشنهادات مرگخواران، میزان عصبانیت بلاتریکس هم بیشتر و بیشتر میشد. البته بلاتریکس همیشه عصبانی بود و این یعنی عصبانی کردن یک بلاتریکس عصبانی خطرناک هست.

- منو مسخره کردید؟ این چه پیشنهاداتیه که میکنید؟ مگه میخواهید مدرسه ارباب رو ورشکسته کنید؟
- اوم بلاتریکس!
- درد بلاتریکس! کروشیو بلاتریکس! تو دیگه چی میخوای؟
- چرا همه مون با همکاری با هم و با استفاده ویژگی ها و اخلاقش گروهبندی شون نکنیم؟

ظاهرا پلاکس به ایده ی خوبی اشاره کرده بود.

- بیاین همه مون با هم و با استفاده ویژگی ها و اخلاقش گروهبندی شون کنیم.
- اما این که پیشنهاد من بود.
-


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۱ ۱۶:۵۸:۴۶
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۱ ۱۷:۲۴:۰۹



پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰
#99

لوسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۶ دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 252
آفلاین
فلش بک
-ارباب اینم از جادو آموزا!
-اینا که همون جادو آموزای هاگوارتز قبلی هستن!
-خب مای لرد!تمامی جادو آموزای لندن به هاگوارتز میرن دیگه!
-یادمان نبود

- خب ارباب باید مراسم رو شروع کنیم دیگه؟!
-نه ! این جادو آموزا که گروهبندی نشدن!
-تو اربابی؟ من از ارباب پرسیدم.
و با همان لبخند،کروشیویی نثار مرگخوار مذکور کرد.


-گروهبندی برای چی؟ ما میخواهیم تمام جادو آموزانمون توی اسلیترین باشن!
-ولی ارباب جان اگه گروه ها جدا نباشه اونوقت اسلیترین از کی ببره؟ از کی شایسته تر باشه؟از کی جلو تر باشه؟ مگه نمیخواین جام رو اسلیترین ببره؟

-اوم...بله...ما تصمیمات را گرفتیم !مرگخواران ما برید کلاهی پیدا کنید وگرنه همه جز بلا و مامان مروپ آواکاداورا میشوید!

پایان فلش بک
-الان کلاه از کجا بیاریم؟
-چطوره یکی بسازیم؟


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰ شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۰
#98

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۰ جمعه ۲۰ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۱ یکشنبه ۶ تیر ۱۴۰۰
از قلعه هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 31
آفلاین
_سیب های مامان!
چندان سوال مهمی نپرسیدمااا.

-من یه فکری دارم!
بهشون چندتا طلسم میزنیم ببینیم میتونن دفاع کنن یا نه یا اصلا عکس العملی نشون میدا یا نه
اونموقع مشخص میشه!

همه موافقت کردن و قرار بر این شد که مرگخوارا برن و به همه طلسم پرتاب کنن

اینطور شد که مرگخوارا به خیابون رفتن
چندتاشون مسئولیت تبلیغ و بقیه مسئولیت کردن جادو آموز رو داشتن.

تبلیغ انچنان خوب پیش نرفت ولی بقیه تونستن بیشتر از ۴۵۰ جادو آموزان پیدا کنن

فقط تنها چیزی که کم داشتن یه کلاه بود برای مراسم گروه بندی،
کلاه اصلی هم که توی هاگوارتز اصلی بود و نمیتونستن گیرش بیارن این شد که یه میز گرد دیگه تشکیل شد واسه اینکه فکر کنن باید از کجا کلاه جور کنن......


𝓗𝓪𝓹𝓹𝓲𝓷𝓮𝓼𝓼,𝓬𝓪𝓷 𝓫𝓮 𝓯𝓸𝓾𝓷𝓭 𝓮𝓿𝓮𝓷 𝓲𝓷 𝓽𝓱𝓮 𝓭𝓪𝓻𝓴𝓮𝓼𝓽 𝓸𝓯 𝓽𝓲𝓶𝓮𝓼, 𝓲𝓯 𝓸𝓷𝓮 𝓸𝓷𝓵𝔂 𝓻𝓮𝓶𝓮𝓶𝓫𝓮𝓻𝓼 𝓽𝓸 𝓽𝓾𝓻𝓷 𝓸𝓷 𝓽𝓱𝓮 𝓵𝓲𝓰𝓱𝓽 ✨


پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۰:۲۰ پنجشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
#97

ایزابلا سامربای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۹ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۴:۳۰ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
بعد از تشکیل میزگرد توسط مرگخواران؛مروپ رو به مرگخواران کرد.

_هلو های مامان؛ چه جوری بفهمیم که کدوم یکی از بچه ها جادوگرن؟
_معجون راستی بهشون میدیم.
_تهدیدشون میکنیم.
_کتکشون میزنیم.
_بهتر نیست ازشون بپرسیم که اتفاق عجیبی براشون افتاده یا نه؟

مرگخواران رو به پلاکس که آخرین پیشنهاد را داده بود؛ کردند.

_رفتار غیر خشونت بار؟
اصلا در شان ما نیست.
_اف بر تو باد.
_تو سطل الکل و وایتکس غرق شی انشامرلین.

مروپ درحالی که به زور ایلین را گرفته بود تا به پلاکس حمله نکند گفت:
_سیب های مامان!
چندان سوال مهمی نپرسیدمااا.


Only Hufflepuff


پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۹
#96

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
در ایستگاه کینگز کراس... هیچ خبری نبود. از وقتی که دانش آموز‌ها به مزرعه‌ی پیاز هاگوارتز رفته بودند، شعبه‌ی دوم هاگوارتز کاملا خلوت و خالی بود و تسترال تویش پر نمی‌زد.

- ما می‌خوایم پر بزنه.
- چیزی فرمودین سرورم؟
- ما هم می‌خوایم مثل دامبلدور مدیر مدرسه باشیم.

توجه مرگخوارها به طرف اربابشان جلب شد که به فکر آرزوهای دوران جوانی افتاده بود.

- مطمئنید که می‌خواید با یه مشت بچه‌ی رو اعصاب و مزخرف سر و کله بزنید؟
- بله. ما اصلا احساس می‌کنیم که باید زودتر از این‌ها فکرش رو می‌کردیم... ما برای گسترش ارتش تاریکی، باید از همون بچگی ملت رو تربیت کنیم. ما نابغه‌ایم!
- ولی آخه ارباب، دقیقا چیکار باید بکنیم؟ شما که هیچ تجربه ای توی مدیریت ندارین...
-
- ... که خب این عالیه!
- هاگوارتز جدیدی برامون بسازید... هر کاری که می‌تونید بکنید تا ملت بچه هاشونو بیارن اینجا. ما می خوایم مدیر بازی دربیاریم!

و این شد که مرگخوارها با شانه‌های آویزان و بدون هیچ ایده‌ای، لرد سیاه را ترک کردند.


گب دراکولا!


پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱:۴۲ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹
#95

علی بشیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۰ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲:۱۸ سه شنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۱
از قلعه آغشت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 41
آفلاین
-

یکی یکی چمدون ها باز شد و با فکی افتاده به سرزمین پیاز محفلی ها غیر علیشون خیره میشدند.

- چی به سر اینجا اومده؟

پومانا که خطر سنجش خراب شده بود، به بچه ها استرس وارد میکرد.

-خطر تو راهه!

بچه ها از هول برخوردو هشدار خطر های پومانا، و گلوله های چمدون می‌دویدند و ازین رو، همین دویدند، اونایی که رسیدند به هاگوارتز رو هول میکرد و اوناهم بی دلیل می‌دویدند.

- چرا میدویی؟
- نمی‌دونم دیدم همه دارن بدو بدو میکنن گفتم منم همین کارو بکنم.

روی سر پومانا چراغ های قرمز و آبی روشن شده بود.

-خطر، خطر!

با هر رد شدن از روی باغچه، یک لگد نثار علی میشد.

-حیف که پتبغ نریعت.

رز داشت بی دلیل تو حیاط میدوید، که از روی علی رد شد. صدای خفه ایی انگار که تو دهنش پر باشه توجهش رو جلب کرد.

- بر... مازغخیس.
- صدای چی بود؟

علی متوجه شد که یکی متوجهش شده. پس شروع کرد با دهن پر خاک داد زدند.

- ایکجینجا.
- ها؟
- با نحمدیقعک.

ناگهان حس شیشم رز پیداش شد. انگار علی آرزو کرده بود حس شیشم رز، بیدار بشه.

-رز؟
-اع! تو کی؟ چرا شیش تا سر داری؟

رزِ شیش سر مثل رز شیش تا سرش میلرزید و جواب میداد. در حیاط بل بشویی به پا بود. آژیر خطر پومانا هنوز درست نشده بود، و بچه ها داشتند بی دلیل تو حیاط می‌دویدند.

- من حس شیشمتم.
- چرا شیش تا سر داری خب؟
- از اسمم معلوم نیس؟
- اصل بده.
- رز شیش سر، هم سنت از ذهنت. اند یو؟
- رز زلر، بچه ها میگن رز ویب، هم سنت از منزل آباد.
- خوشبختم.
- می تو!

انگار از اومدن حس شیشم رز، چیزی نصیب علی نشد. پس وجدان رز رو آرزو کرد. ناگهان بالای سر رز ها متنی اومد.
نقل قول:
vojdan roz joined the group

یک رز با سیبیل های بلند اومد.

- فکر خودتان نیستین، فکر اون بدبختم زیر زمین باشین!

ناگهان رز ها برگشتند، و با دیدن وجدان رز لرزششون بیشتر شد.
- سلام تو کی هستی؟
-س. من وجدان رز هستم.
-خب چی گفتی اون بالا؟
- گفتم که علی محدود شده آزادش کنین. اومد پیوی گفت به ادمین بگو.
- صبر کن برم چک کنم.

رز چشماشو بست و پیامی برای علی اومد.
نقل قول:
Released from restraint
. رز زیر پاش چیزی احساس کرد ولی بیشتر فشار میداد. وجدان رز چشماشو بست و باز کرد.

-ادمین جان! الان اومد پیوی گفت پاتو از روم بردار.
- چطور مگه زیر پامه؟

و ناگهان کف پاشو نگاه کرد. بعد از چند ثانیه به حالت اول برگشت.

- زیر پام چیزی نیس که.
-
-
-خب چیه؟
- منظور زیر خاکه.
- آها خب زود تر می‌گفتین.

علیرضا رو آورد و زمین رو کند. علی با دهنی پر از خاک و چشمانی قرمز به رز ها خیره شده بود.

-
-
-
-

علی هر لحظه قرمز تر میشد. علی قرمز شد، قرمز شد، بنفش شد و بغضش که پر داد بود ترکید.

-یره های شل مغز قناص الاعضا. مگه تو مختان کاه جا کِردند و .....+۱۸

همینطور که از فریاد های علی موهای رز به عقب میرفت، ناگهان پیامِِ...

نقل قول:
-عیشش مرتیکه بی ادب.
Roz shesh sar left the group
- حیف که زن اینجا هست. اه مرسی.
Vojdan roz left the group.
جلوی علی و رز نمایان شد. علی ماند و رز، و بچه هایی که بی دلیل داشتند می‌دویدند.

- چیزی شده
- چیزی نشده؟

قالیچه اش رو از روی زمین ورداشت و شروع کرد غر غر کردند.
- خانم جان مگه مو پیازوم که خاکُُم کردی؟
- درد خانم جان!
- مو باید عصبانی یا شما...

و در حالی که زیر لب غر می زد، نگاهی که ویلبرت انداخت که دومین نفر بود که ایستاده بود و به خاطر سازش اشک می ریخت. رفت سمتش و پیامی رو به روی رز اومد.
نقل قول:
Ali left the group


- یره چرا گریه مُکُنی؟
- سازم.
- آخ آخ. اگه این برار من اینجا بود، سازت رو درست مِکرد یدونه نو هم برات میاورد.
- کدوم برار؟
- همین برارم اصغر باکردار

و در بهت و حیرت ویلبرت، اصغر باکردار با آهنگ نمیچینوم گلی از میان پیازها بیرون پرید و یک عدد ساز جدید به ویلبرت داد. خوش و بش گرمی به زبون کرمانجی کرد با بشیر و به خواجه ربیع برگشت.
علی با دیدن پومانا به سمتش رفت و با ضربه ایی به پومانا، پومانا رو درستش کرد.
- دردِ خِطر، مرگه خطر. همرو دیوونه کردی.

همان لحظه پیامی جلوی پومانا ظاهر شد.
نقل قول:
The return to the factory was successful.


با قطع شدن آژیر خطر پومانا بچه ها دیگر به دویدن ادامه ندادن.
اما در کیلومتر ها آنطرف تر، در ایستگاه کینگزکراس
..





ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۳۰ ۱:۴۷:۴۱
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۳۰ ۱:۴۹:۱۲
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۳۰ ۱:۵۱:۳۷
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۳۰ ۱:۵۳:۴۶
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۳۰ ۲:۲۴:۵۲
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۳۰ ۲:۲۸:۲۵
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۳۰ ۲:۲۹:۴۰


If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹
#94

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
فلش بک

-همه هاگوارتز فرزندان من هستند.

پیاز رو به روی محفلی هایی که به شدت اشک می ریختند ایستاده بود و سخنرانی میکرد.زاخاریاس داسش را کنار گذاشته بود و با چکش رو سرش میکوبید تا هر چه سریع تر از شر کنفرانس «کشت پیاز و نحوه اموزش آن در هاگوارتز » راحت شود.سالن اجتماعات هاگوارتز پر بود از محفلی هایی که به هر دری میزدند تا مانند زاخاریاس بتوانند به بهانه صدمات شدید جسمانی از کنفرانس بیرون بروند. گابریل کتاب هایی که در مورد پیاز ها دم در کنفرانس هدیه گرفته بود را جر و واجر میکرد. ویلبرت تمبورین را در دستش گرفته بود و هر از چند گاهی به سرش میزد تا بر اثر سکته مغزی از کنفرانس بیرون رود و هری چکشش را برداشته بود و روی زخمش میزد تا از وسط نصف شود:
-دوستان عزیزم.میدونم که گریه و ابراز احساسات شما همه از سر خیر خواهی و توجهه اما من نمیخوام که شما اشک های گرانبهای خودتون رو اینجا هدر بدید.من در تک تک لحضه هایی که از خانوادم سرکوفت خوردم،تک تک لحضه هایی که از شدت تمسخر دیگران پوست هام وا میرفت،تک تک لحضه هایی که استادای ماگلی میگفتن:«پیاز بدبخت تو رو چه به درس خوندن؟» گریه نکردم عزیزان من. درسته که حرف های انگیزشی من شما رو به گریه وا داشته اما گریه هاتون رو بزارید برای لحظات احساسی زندگی خودتون عزیزان من.

بالاخره جواب داد.تمبورین با صدای بلندی ترکید و سر ویلبرت از داخل آن بیرون آمد.با صدای بلند تمبورین تمام محفلی هایی که به اجبار پروفسور ،برای اینکه حق پیاز های محفل در مشارکت در امور مدرسه دیده شود، در کنفرانس شرکت کرده بودند از حای خود بلند شدند و به بهانه دستشویی زیر زیرکی از خروجی های اضطراری خارج می شدند.

پایان فلش بک

پیاز که تا ته چیزش...یعنی کمرش در گل فرو رفته بود به داد و فغان های دانش آموزان برای اینکه چرا در مزرعه فرود آمده اند گوش میداد.شاید عقل پیازیش در درک احساسات ناقص بود اما در ایده یابی برای حل مسئله آموزش در مزرعه پیاز حرف نداشت.هر چه باشد او حالا یک معلم بود.




هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
#93

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
خلاصه:

سکوی نه و سه چهارم خراب شده و جادوگرها قادر به رفتن به هاگوارتز نیستن. بنابراین تصمیم می‌گیرن شعبه دوم هاگوارتز رو توی لندن تاسیس کنن. شعبه‌ی جدید چندان موفق عمل نمی‌کنه و دانش‌آموزا تصمیم می‌گیرن هر طور شده خودشون رو به مدرسه‌ی اصلی برسونن. برای این کار دو نفر می‌رن توی یک چمدون و از هاگرید می‌خوان اونا رو به سمت هاگوارتز پرتاب کنه.

تصویر کوچک شده


- به حدف ذدم؟

تام هر دو تخم چشم خود را از کاسه درآورد و در اختیارلینی قرار داد. لینی ارتفاع گرفت و چشمان او را مانند دوربین شکاری جلوی چشم خودش گرفت.

- افتاد جلوی دیوار قلعه!

دو دانش‌‌آموز دیگر در چمدان رفتند و هاگرید مجددا پرتاب کرد.

- ذدم؟
- به دیوار قلعه!
- یه سنگینشو بدین! این دفعه اون خوکای کثیفو می‌پوکونم!

این بار یک دوجین دانش‌آموز در اختیار هاگرید قرار گرفت.

- باریکلا هاگرید! یکیش ترکید! یه ستاره گرفتی!

هاگرید که گرم شده بود دیگر نیازی به چمدان نداشت و خودش مشت مشت دانش‌آموز برمی‌داشت و پرتاب می‌کرد.

- واهاهاهای! کی بازیو عوذ کرد؟ من عاشق فوروت نینجام!

هاگرید که به خاطر نمی‌آورد خودش آن دانش‌آموز بخت برگشته را به هوا پرتاب کرده، دست به کمر رودولف برد و در کسری از ثانیه دانش‌آموز سوجی را به دو نیم تقسیم کرد!

تصویر کوچک شده


- زنگ خطر! زنگ خطر! هم‌رزم‌ها به گوش باشید! حمله شده!

شیء حجیمی به تابلوی سر کادوگان که بالای دروازه‌ی قلعه نصب شده بود خورد و او را به اعلان وضعیت قرمز وادار کرد.

- آخ! زخمم! ولدمورت حمله کرده!

هری که فورا خودش را به مقابل درب رسانده بود، پیشانیش مورد اصابت گلوله‌ی دوم قرار گرفت تا این گونه الم شنگه راه بیندازد.

- اون بذرها ره بری چی اون‌جوری می‌کارِد؟ دارِد اشتباه می‌کارِد یره! خرابش کردِد!

هدف بعدی علی بشیر بود که نمی‌خواست با حقیقت محفلی نبودن خود کنار بیاید و بر روی قالیچه‌ی پرنده‌اش مشغول ایراد گرفتن از کار محفلی‌ها یا به قول خودش راهنمایی آن‌ها بود. لحظه‌ای بعد، علی با صورت در یکی از چاله‌ها سقوط کرد و رز بدون توجه به این که او بذر پیاز نیست، رویش را با خاک پر کرد.

- گلاواهایاااااااا... [زارت]!

ویلبرت مشغول ساز و آواز در دستگاه دوبرره برای غنچه‌های پیاز بود تا رشدشان را بهبود ببخشد که سازش مورد اصابت گلوله‌ی دشمن قرار گرفت و منهدم شد.

- زاخ! تو خیار باهوشی هستی! از سیاست سر در میاری! این چه مزرعه‌ی تمامیت‌خواهیه که همه‌ی پیازاش می‌ره انبار می‌شه؟ بهتر نیست یه سازوکاری تشکیل بدیم که این پیازها خودشون رای بدن و انتخاب کنن که غذای کی بشن؟

زاخاریاس که داسی در دست راست داشت و با آن بر زمین می‌کوبید و چکشی در دست چپ داشت و با آن کار خاصی نمی‌کرد، می‌خواست از تعلق پیازها به خلق محفل بگوید که گلوله‌ای سیریوس را از مقابلش برداشت.

گلوله‌های چمدانی پس از مدتی شروع به باز شدن کردند و دانش‌آموزان هاگوارتز از آن‌ها سر برآوردند.

- بچه‌ها مثل این که اشتباه اومدیم!

-این‌جا دیگه کجاست؟

از مدرسه‌ی باستانی هاگوارتز، تنها دیوارهای قلعه‌اش باقی مانده بود.

- تا چشم کار می‌کنه پیازه!

پروفسور دامبلدور بعد از این که دید دیگر دانش‌آموزی به مدرسه نمی‌آید، آن را به نفع محفل ققنوس مصادره کرده و به مزرعه‌ی پیاز تغییر کاربری داده بود.



پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹
#92

ریونکلاو، مرگخواران

آیلین پرینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۴۷:۱۵
از من به تو نصیحت...
گروه:
مترجم
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 302
آفلاین
-اصلا تو که بال داری، از کیف برو بیرون خودت پرواز کن.

-اگه راست می گی خودت برو ببین چقدر سخته!

-من که بال ندارم!

-پس منم نمی رم.

در این لحظه کیف محکم به چمدان برخورد کرد و فریاد آخ ربکا و اما بلند شد.

-چرا می زنی؟

-من نمی زنم تو داری می زنی بهم!

-ما به شما برخورد کردیم!

-شما کی هستین؟

-ما...

ولی قبل از اینکه حرفشان را بزنند، خیلی محکم به زمین برخورد کردند! آنها رسیده بودند!


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ پنجشنبه ۵ تیر ۱۳۹۹
#91

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
اِما و ربکا اَما درون چمدان در حال گفت و گو... یا بهتر بگویم کُفت و کو بودند!

- برو اونور! منو له کردی اینجا!
- پروفسور بینز توی جزوه ی "چگونه همسفر خوبی باشیم؛ آمادگی برای سفر1+نکات کاملا عملی" گفتن به هرکس با توجه به ابعادش جا تعلق می‌گیره. منم از تو بزرگ ترم.
- حرف نزن! برو اونور!

در همین هنگام که آنها به درگیری خود می‌پرداختند، کیف نزدیک و نزدیک تر میشد و قورباغه های شکلاتی درون آن هم آماده ی حمله می‌شدند.
- یادتون باشه! تا رسیدیم به چمدون جاگیر می‌شین. هاگوارتز بدون ما معنایی نداره.

کیف به چمدان رسید.
اول... صدای مهیبی اومد، مانند نود درصد رول های دیگر این راوی، صحنه آهسته شد.
صدای داد ها با کم شدن سرعت روایت در بادی که از لای زیپ می‌آمد گم شدند و بعد ربکا و اما خود را در میان مقادیر بسیاری قورباغه سیاه خوشمزه می‌دیدند.
راه کمی تا هاگوارتز مانده بود... اما با فضای تنگ و تعداد آنها همین نیز قرار بود بسیار سخت باشد!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۶ ۲:۱۸:۱۵
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۶ ۱۰:۵۲:۵۲

آروم آقا! دست و پام ریخت!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.