گیاه با شاخ و برگ هایش جلوی شنل فرد سیاه پوش را گرفت.
- هی، وایسا ببینم! تو کی هستی؟
فرد سیاه پوش که وحشت زده شده بود، عقب پرید.
-چی... چی؟ من؟ هان؟
فرد سیاه پوش از وحشت نمیتوانست کاری بکند.
-
تو... هستی؟ اینجا چی کار میکنی؟ او متوجه نبود که دارد فریاد میزند. به زودی مرگخوار ها سر میرسیدند. گیاه برگ هایش را جلوی دهان فرد گذاشت.
-شش! ساکت شو. چرا داد میزنی؟ بعدم ماسکتو بردار ببینم کس هستی!
فرد که داشت از ترس و شک نفس نفس میزد سرش را به علامت منفی تکان داد.
گیاه که عصبی شده بود، با توجه به نیروی گرانش، فرمول گاوس را اجرا کرد. پس فرد ساکت شد. و البته... اختیاری نبود. هم دهنش بسته شده بود هم دست و پایش.
گیاه، شنل فرد را عقب داد و ماسکش را کنار زد. که ناگهان...
-تو... تو...
گیاه که داشت از عصبانیت نفس نفس میزد، یک چک بر گوش کتی که از زیر شنل نمایان شده بود، خواباند.
- ممم... مممم...
گیاه شاخ و برگش را از جلوی دهن کتی کنار برد تا بلکه بتواند چیزی بگوید و از خودش دفاع کند. اما تا برگ ها از جلوی دهنش کنار رفت...
-
کمک! کمک! مرگخوارا کمک. اربابا کمک! کتی داشت از ته حنجره فریاد میزد بلکه کسی صدایش را بشنود. او داشت با تری به گیاه نگاه میکرد. و عرق از سر و رویش میچکید. داشت خاطراتش را مرور میکرد.
کتی داشت در راهرو های هاگوارتز راه میرفت تا به گیاه کوچکی برخورد. بدون هیچ رحمی، او را لگد کرد و با تمام وجود، لهش کرد. به همین دلیل بود که گیاه دیگر صاف و زیبا مانند گذشته اش نا ایستاد.
- برای چی اومدی اینجا؟
کتی لکنت کنان جواب داد.
-م...ن میخواستم ببینم الان... شایستگی دارم مرگخوار بشم؟
- آهان پس تو میخوای مرگخوار بشی...
در فکر بود تا هم انتقامش را از مرگخواران و اربابشان بگیرد. هم انتقامی سخت تر از کتی.
- میخوای زنده بمونی؟
کتی به زور آب دهانش را قورت داد و سری تکان داد.
- ببین، من یک کود خیلی مقوی میخوام. وسایلی براش لازم دارم. با اون میتونم...
و از فکر شوم خودش به خنده افتاد.
- اگر میخوای زنده بمونی، باید وسایلش رو برام فراهم بکنی.
کتی، از میان شاخ و برگ های گیاه به زمین افتاد. دستی به گردنش کشید و بلند شد.
- چه وسایلی باید برات بیارم؟
گیاه، دفترچه و خودکاری به کتی داد.
- یادداشت کن.
- اما من نوشتن و خوندنم اصلا خوب نیست.
- گفتم بنویس!
کتی، سری تکان داد و شروع به نوشتن کرد.
گیاه سعی داشت کار کتی را بسیار سخت کند.
- اوهوم، بنویس.
یک تار موی بلاتریکس، یکی از
اعضای بدن تام...
گیاه انتظار داشت کتی دهنش باز بماند یا شروع به غر غر کند. کتی واقعی اینقدر ساکت نبود.
- داری مینویسی دیگه؟
- اوهوم.
گیاه ادامه داد.
-
یک مژه نجینی،
ملاقه هکتور،
یکی از بال های لینی،
پیپ آگلا،
قلموی پلاکس،
میوه های بانو مروپ،
یک دسته موی ملانی،
یکی از ناخن های فنریر، ی
ک چهارم معده ی ایوا و در آخر... چوب دستی لرد ولدمورت!
گیاه انتظار حداقل یک غر را در این مدت داشت. اما کتی حتی یک کلمه هم نگفت. روی زمین نشسته بود و داشت روی ورقش چیزی مینوشت.
- همرو نوشتی؟
اما کتی حتی سرش را هم بلند نکرد.
گیاه برگش را بلند کرد و ورق را به زور از دست کتی بیرون کشید.
و در کمال زیبایی... عکس پلاکسی بنفش را روی ورق دید.
کتی بلند شد دستش را به کمرش گرفت و پایش را به زمین کوفت.
- هنوز تموم نشده بود.
گیاه بر بدون توجه به کتی که داشت برگ هایش میکشید و ساقه اش را تکان میداد، لیست را روی کاغذی نو کشید و به کتی داد.
-اگر میخوای زنده بمونی اینهارو برو برام تهیه کن!
کتی وحشت زده به کاغذ نگاه کرد. و فریادی سر داد.
- تو از من میخوای اینهارو برات بیارم؟ برو بابا! من از جونم سیر شدم.
- میری یا دوستاتو دونه دونه بکشم؟
کتی بیچاره... چاره ای جز قبول کردن نداشت...