هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)

گنگستران کوییدیچ

نیازمندی‌های شهروندان


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۰

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۰ جمعه ۲۰ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۱ یکشنبه ۶ تیر ۱۴۰۰
از قلعه هاگوارتز
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 31
آفلاین
کتی پیش قدم شد و تلفن کرد به بیرون بر مار سیاه!
-الو دوتا پیتزا میخواستم......
بله......
اره داشته باشه......
نه نه.......
بفرستین خونه ی ریدل......
ممنون.....
ایوا با تعجب به کتی چشم دوخته بود

چند دقیقه بعد.....
زنگ در خونه ی ریدل میخوره و کتی پیتزا ها رو تحویل میگیره و با تشریفات پیش نجینی میبره
نجینی آروم بیدار میشه و با دیدن پیتزا ها گل از گلش میشکفه
- هیس هیس هییسسسسس
-بفرمایید بانو برای شماست!
که یهو لرد ازون پشت پیداش میشه

-معلومه شما ها بالا سر نجینی من چه غلطی میکنیننننن؟؟؟؟

کتی قفل کرده بود که ایوا پرید جلو
-مای لرد، ما تصمیم گرفتیم که تا یه هفته هر شب برای نجینی پیتزا بخریم!
نجینی در پوست خود نمی گنجید!
-اونوقت به چه مناسبت؟
-اخه ارباب ما خیلی نجینی رو دوست داریم!
-افرین،افرین، واقعا کار خوبی میکنید،احترام به نجینی احترام به منه!

کتی با تعجب به ایوا نگاه میکرد
ایوا خوب میتونست تو لحظات حساس چرت و پرت سر هم کنه!
توی این یه هفته هم حتما میتونستن یه مژه نجینی رو بدست بیارن!


𝓗𝓪𝓹𝓹𝓲𝓷𝓮𝓼𝓼,𝓬𝓪𝓷 𝓫𝓮 𝓯𝓸𝓾𝓷𝓭 𝓮𝓿𝓮𝓷 𝓲𝓷 𝓽𝓱𝓮 𝓭𝓪𝓻𝓴𝓮𝓼𝓽 𝓸𝓯 𝓽𝓲𝓶𝓮𝓼, 𝓲𝓯 𝓸𝓷𝓮 𝓸𝓷𝓵𝔂 𝓻𝓮𝓶𝓮𝓶𝓫𝓮𝓻𝓼 𝓽𝓸 𝓽𝓾𝓻𝓷 𝓸𝓷 𝓽𝓱𝓮 𝓵𝓲𝓰𝓱𝓽 ✨


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۰:۱۲ دوشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۰

مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸:۳۵ جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 234
آفلاین
کتی پیروزمندانه با تار مویی در دستش به سمت محل گذاشتن وسایل مخصوص موردنیاز میدوه تا این غنیمت جنگی ارزشمندو گم نکنه، خون دل ها برای به دست آوردنش خورده بود. ایوا هم دنبالش میره چون که.. صددرصد بودن پیش بلا زیاد خوب نبود. تا جایی می رن که به اندازه کافی دور میشن و کتی یهو وایمیسه و ایوا از پشت بهش میخوره.

کتی به ایوا نگاه میکنه یادش میوفته که ایوا تونست تو به دست آوردن تارموی بلا بهش کمک زیادی کرد. پس تصمیم میگیره تموم داستانو براش بگه و میرسن به فهرست تا کار بعدی رو انجام بدن، کتی از بالا تا پایین فهرستو نگاه میکنه.
-بهتره بریم سراغ مژه نجینی.
-مژه نجینی؟ موی بلا بس نبود حالا مژه ی نجینی؟ میدونی اگه نجینی رو اذیت کنیم میشیم شامش؟

کتی فکر میکنه، حرف درستی بود ولی هرچه سریعتر میخواست سخت ترین ماموریتارو تموم کنه تا در آخر آسون ترینشون رو با خیال راحت انجام بده، به ایوا نگاه میکنه.
-بالاخره که باید بریم سراغش. چرا الان نریم؟
-آخه... آخه...هوفف... باشه.

ایوا نتونست روی حرف کتی حرفی بزنه. پس تصمیم گرفتن برن به سمت جایی که نجینی خوابه، به سمت جایی حدس میزدن نجینی خواب باشه و بالاخره میرسن به اونجا، کتی و ایوا پست ستون منتظر میمونن و نجینی رو میبینن که تو خواب ناز فرو رفته.
-حالا چجوری مژه ـشو بگیریم؟
کتی لبخند میزنه.
-وقتی گفتی میشیم شامش یاد یه چیزی افتادم... فکر کنم بهتره زنگ بزنیم تا برامون پیتزا بیارن ایوا، اونوقت میتونیم مژه نجینی رو به دست بیاریم.




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۸:۱۱ شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۰

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۸ جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۲۳ شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۰
از ویزلی آباد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 55
آفلاین
کتی: واااای چه خوب شد که اومدین! اتفاقا دنباله شما می گشتیم!

بلا: دنباله من؟ زیر در اتاق ارباب دنباله من می گشتین؟!

کتی: نه... راستش از بقیه که پرسیدیم گفتن احتمالا پیش ارباب تشریف دارین، ماهم چون نمی خواستیم مزاحمه جناب لرد بشیم..

بلا با لحنی که نشان می داد اصلا حال و حوصله ندارد گفت:
-خب، با من چیکار داشتین؟

کتی: می خواستیم موهاتونو قیچ... شونه کنیم!

بلا: موهای منو؟! برای چی؟ یعنی می خوای بگی موهای من به هم ریخته س؟!

ایوا خودش را جلوی کتی انداخت و گفت:
-نه! ما همچین جسارتی نکردیم! راستش ما یه کمپین با عنوان "موی نرم" راه انداختیم و می خوایم موهای سیزده نفر از جذاب ترین اشخاص تاریخ رو شونه کنیم تا ببینیم موی کدومشون شونه خور بهتری داره. و خب برای شروع، چه کسی برازنده تر از شما؟

کتی با چشم های گرد شده ایوا را نگاه می کرد و در این فکر بود که او این همه چرت و پرت را یهو از کجا آورده، که در همان لحظه ایوا سقلمه ای بهش زد و کتی با عجله گفت:
-آره! آره! تازه بعدش هم می خوایم ریش دامبلدور رو شونه کنیم!

بلاتریکس که به نظر می آمداز کمپین آنها خوشش آمده، حرف کتی را نشنیده گرفت و گفت:
-خب، من مشکلی با این کمپین تون ندارم. فقط زودتر کارتون رو شروع کنید چون من عجله دارم.

ایوا سرش را تکان داد و از جیب ردایش یک شانه( با نیم متر طول و بیست سانت عرض) و از جیب دیگرش یک چهارپایه تاشو درآورد و به بلا اشاره کرد تا بنشیند.

کتی هم که محو کارهای عجیب ایوا شده بود، کارش را شروع کرد و پس از مدت کوتاهی در گوش ایوا زمزمه کرد:
-تو حواسش رو پرت کن تا من مو...

اما قبل از آنکه حرفش تمام شود، چشمش به شانه افتاد که یک گوله از موهای بلاتریکس روی آن جمع شده بود!


-شما دو تا اون پشت چی دارین به هم می گین؟


کتی در حالیکه از خوشحالی شانه از چهارپایه نمی شناخت، گفت:
-هیچی، هیچی، کار ما تموم شد! حالا برید و منتظر باشید تا اسمتون رو به عنوان نفر اول مسابقه اعلام کنیم!

کتی حالا می فهمید که چرا روی برس بلاتریکس هیچ تار مویی وجود نداشت! چون او هیچوقت از آن استفاده نمی کرد!



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۰

مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸:۳۵ جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 234
آفلاین
ولی کتی میتوانست به راحتی یک تار موی بلا را به دست بیاورد؟
مسلما نه.

کتی به سرعت به سمت اتاق لرد رفت تا دوروبر آن دنبال بلا بگردد، با خودش میگفت که هرچه سریعتر این کار را انجام دهد زودتر میتواند از آن خلاص شود.
و همینطور که میدوید به ایوا خورد که در حال خوردن قاشق های آشپزخانه بود و رد میشد. ایوا روی زمین افتاد و قاشق ها از روی زمین پرت شدند.

-چیکار میکنی؟!
-امم... اینارو بیخیال. ایوا میتونی کمکم کنی؟ دنبال تار موی بلا میگردم.
-چی؟ تار موی بلا؟
-داستانش طولانیه، کمک میکنی یا نه؟

و ایوا تصمیم به کمک گرفت. پس به دنبال کتی بلند شد و هردو به سمت اتاق لرد رفتند و همان دور و اطراف شروع به گشتن کردند، کتی در راهروی کنار اتاق سرک کشید و ایوا راه پله را نگاه کرد و هرجا را که گشتند توانستند بلا را پیدا کنند، تنها گزینه شان اتاق لرد بود که برای ورود به آن و گشتن آن باید دلیل موجهی میداشتند. کتی ایده خوبی داشت.
- من در میزنم تو حرف بزن.
-

و مثل اینکه ایده کتی ازنظر ایوا خوب نبود. همان جور که این پا و آن پا میکردند و جلوی در لرد منتظر می ایستادند و حتی خم میشدند و از زیر در اتاق پایین را نگاه میکردند تا ببینند لرد در اتاق است یا نه ناگهان در اتاق باز شد و بلا را دیدند که از آن بالا به آنها خیره شده بود. با بدخلقی گفت:
-شما اینجا چیکار میکنین؟

ایوا و کتی باید هرچه سریعتر بهانه ای برای خم شدن جلوی در لرد جور میکردند...




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ جمعه ۲۷ فروردین ۱۴۰۰

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ سه شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

یکی از گیاهان مورد علاقه لرد سیاه، مغز انیشتین رو خورده و الان تبدیل به گیاهی هوشمند و سخنگو شده. کتی اشتباهی پاشو روی این گیاه می ذاره و لهش می کنه. گیاه از کتی مواد لازم برای درست کردن یه کود مقوی رو می خواد.
یک تار موی بلاتریکس، یکی از اعضای بدن تام(کبد تام تهیه شد)،یک مژه نجینی، ملاقه هکتور، یکی از بال های لینی، قلموی پلاکس، یکی از ناخن های فنریر و در آخر... چوب دستی لرد ولدمورت!

کتی مدتی دنبال تار موی بلاتریکس گشت و پیداش نکرد. تصمیم گرفت مستقیم از سرش بکنه!

.....................

دو ساعتی می شد که کتی جلوی در اتاق بلاتریکس منتظرش مانده بود.
ولی خبری از بلاتریکس نبود.
بعد از دو ساعت، تنها چیزی که نصیبش شد، کله نصفه و نیمه رودولف بود که از لای در خارج شد.
- وضعیت تاهل شما... آخ!

کله به سرعت به داخل اتاق کشیده شد و به دنبالش صدای کوبیده شدن چیزی به دیوار به گوش رسید.

کتی با کنجکاوی به داخل اتاق نگاه کرد.

کشی به دور گردن رودولف بسته شده بود و با جدیت او را پشت سر هم، به دیوار می کوبید. ظاهرا به کلمه "تاهل" حساس بود.

کتی با صدای بلندی گفت:
-دنبال خانم لسترنج می گردم!

رودولف در حال کوبیده شدن جواب داد:
-بیخودی اینجا منتظر نشو. بلاتریکس رو بیشتر از این جا می تونی دور و بر اتاق ارباب ببینی! آخ... اوخ...





پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ جمعه ۱۹ دی ۱۳۹۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
کتی نگاهشو از لیست بلند بالا برمی‌داره و گفتگویی بین خودش و خودش شکل می‌گیره.

- تار موی بلاتریکس به نظر آسون میاد.
- بلاتریکس! از بین اون همه گزینه رفتی سراغ بلاتریکس!
- نه ببین تو رو نکته‌ی اشتباهی زوم کردی. باید روی مو تمرکز کنی نه بلاتریکس.
- ولی اون مو برای بلاتریکسه خب!

کتی برای لحظه‌ای در تصمیمش دچار شک و تردید می‌شه. اما سعی می‌کنه با مرور دلایلی که موی بلاتریکس رو در اولویت قرار داده بود، دوباره مصمم بشه.

- تا حالا موهای وز بلاتریکس رو دیدی؟ قطعا اون مو در حین شونه کردن چندتاش لای برس جا می‌مونه! حتی لازم نیست با بلاتریکس مواجه بشم. فقط برسشو می‌خوام!
- خب قانع شدم.

و همین کافی بود تا کتی به دنبال اتاق بلاتریکس روانه‌ی این سو و اون سوی خانه ریدل‌ها بشه. ازونجایی که مرگخوارا برای پیدا کردن گیاه همه جا پخش شده بودن، عبور از بعضی مناطق سخت بود. اما خوشبختانه راهروی منتهی به اتاق بلاتریکس، عاری از هر گونه جنبنده‌ای بود.

- یافتم!

کتی با جهشی خودشو داخل اتاق بلاتریکس پرت می‌کنه و بلافاصله توجهش به برسی جلب می‌شه که کنار آینه خودنمایی می‌کرد. پس به سمتش می‌ره.
- مگه می‌شه؟ این چرا هیچی مو لاش نیست؟

کتی برای یافتن بورسی دیگه، سرتاپای اتاقو برانداز می‌کنه و حتی به دنبال نشونه‌ای از مو داخل سطل زباله رو هم چک می‌کنه، اما چیزی عایدش نمی‌شه. به نظر بلاتریکس اصلا و ابدا ریزش مو نداشت و کتی باید تار مو رو مستقیما از منبعش می‌کند!




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۹

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۲۶:۵۶ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 828
آفلاین
در همین بین مرگخواران به سختی مشغول گشتن به دنبال گیاه بودند.
-فایده نداره. جدا میشیم. هرکی بره اتاق خودش رو بگرده.

در نتیجه مرگخواران متفرق شدند و تام راهی اصطبل شد.
-سبزی؟ اینجایی؟ اگه بدونی چه مغز خوشمزه‌ای برات آوردم! تازه تازه... ناب ناب... مال یه هکتوری بوده، کلا اصلا ازش استفاده نکرده. بیا بیرون دیگه...

تام شروع به گشتن اصطبل کرد و کتی را که با شنیدن صدای تام قایم شده بود، تا مرز سکته برد.
-جناب تسترال؟... شما یه گیاه سخنگو ندیدی؟ تقریبا اینقدر قدشه و سبزه و تو یه گلدونه!

تسترال مذکور خواست که پاسخ تام را بدهد، لاکن تمدنش مغلوب خوی حیوانی‌اش شد و در عوض جفتکی روانه او کرد.

-آخ... چرا می‌زنی خب؟! ببین کارهات رو! تنم ریخت! حالا کبدم کجا رفت؟

کبد تام قل خورده بود و صاف افتاده بود جلوی پای کتی. پس او هم وقت را تلف نکرد و کبد را زیر بغلش زد و دور از چشم تام از اصطبل فرار کرد تا به سراغ گزینه بعدی لیستش برود.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ دوشنبه ۸ دی ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۸ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۳
از کتابخونه
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
محفل ققنوس
جـادوگـر
پیام: 565
آفلاین

کتی به سمت در خونه ی ریدل رفت. در باز بود. انگار که گیاه فراموش کرده بود درو ببنده. اما کتی اینطور فکر نمیکرد. در باز خونه ی ریدل به معنی پذیرفته شدن در مرگخوارها بود.
کتی به سرعت از در وارد خونه ی ریدل شد و اولین نشان مرگخواری که پیدا کرد رو به سینه زد.
کمی خودش رو در آینه برنداز کرد. نشان مرکخوار ها بر روی لباسش می درخشید.

-به به! بالاخره...کتی بل مرگخواری برازنده!

دوباره خودش رو برانداز کرد.
باز هم خودش رو برانداز کرد.
دوباره دستی به سر و رویش کشید و خودش رو برانداز کرد.
نشان مرگخواریش رو برق انداخت و دوباره خودش رو برانداز کرد.
بسی بسیار خودش رو برانداز کرد.
از برانداز کردن خودش خسته شد.

-خب...خیلی زیبام...بهتره یه گشتی بز...

لیستی که گیاه داده بود در کنار آینه افتاده بود. کتی خم شد از روی زمین برش داشت. به خواسته های گیاه نگاهی کرد.

نقل قول:
یک تار موی بلاتریکس، یکی از اعضای بدن تام،یک مژه نجینی، ملاقه هکتور، یکی از بال های لینی، پیپ آگلا، قلموی پلاکس، میوه های بانو مروپ، یک دسته موی ملانی، یکی از ناخن های فنریر، یک چهارم معده ی ایوا و در آخر... چوب دستی لرد ولدمورت!


-چقدر پر و پیمون!

به اطرافش نگاه کرد. در سمت راستش در ورودی خونه ی ریدل بود، سمت چپش هم آینه ای ترک خورده؛ اما مستقیم...

-اصطبل!

با خیال خام خویش به سمت اصطبل رفت تا بلکه بتونه یکی از اعضای بدن تام رو بدست بیاره.


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۹

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۲۵:۳۰ شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳
از زیر زمین
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
گیاه با شاخ و برگ هایش جلوی شنل فرد سیاه پوش را گرفت.
- هی، وایسا ببینم! تو کی هستی؟

فرد سیاه پوش که وحشت زده شده بود، عقب پرید.
-چی... چی؟ من؟ هان؟

فرد سیاه پوش از وحشت نمیتوانست کاری بکند.
- تو... هستی؟ اینجا چی کار میکنی؟

او متوجه نبود که دارد فریاد میزند. به زودی مرگخوار ها سر میرسیدند. گیاه برگ هایش را جلوی دهان فرد گذاشت.
-شش! ساکت شو. چرا داد میزنی؟ بعدم ماسکتو بردار ببینم کس هستی!

فرد که داشت از ترس و شک نفس نفس میزد سرش را به علامت منفی تکان داد.
گیاه که عصبی شده بود، با توجه به نیروی گرانش، فرمول گاوس را اجرا کرد. پس فرد ساکت شد. و البته... اختیاری نبود. هم دهنش بسته شده بود هم دست و پایش.
گیاه، شنل فرد را عقب داد و ماسکش را کنار زد. که ناگهان...
-تو... تو...

گیاه که داشت از عصبانیت نفس نفس میزد، یک چک بر گوش کتی که از زیر شنل نمایان شده بود، خواباند.

- ممم... مممم...

گیاه شاخ و برگش را از جلوی دهن کتی کنار برد تا بلکه بتواند چیزی بگوید و از خودش دفاع کند. اما تا برگ ها از جلوی دهنش کنار رفت...
- کمک! کمک! مرگخوارا کمک. اربابا کمک!

کتی داشت از ته حنجره فریاد میزد بلکه کسی صدایش را بشنود. او داشت با تری به گیاه نگاه میکرد. و عرق از سر و رویش میچکید. داشت خاطراتش را مرور میکرد.
کتی داشت در راهرو های هاگوارتز راه میرفت تا به گیاه کوچکی برخورد. بدون هیچ رحمی، او را لگد کرد و با تمام وجود، لهش کرد. به همین دلیل بود که گیاه دیگر صاف و زیبا مانند گذشته اش نا ایستاد.

- برای چی اومدی اینجا؟

کتی لکنت کنان جواب داد.
-م...ن میخواستم ببینم الان... شایستگی دارم مرگخوار بشم؟
- آهان پس تو میخوای مرگخوار بشی...

در فکر بود تا هم انتقامش را از مرگخواران و اربابشان بگیرد. هم انتقامی سخت تر از کتی.
- میخوای زنده بمونی؟

کتی به زور آب دهانش را قورت داد و سری تکان داد.

- ببین، من یک کود خیلی مقوی میخوام. وسایلی براش لازم دارم. با اون میتونم...

و از فکر شوم خودش به خنده افتاد.
- اگر میخوای زنده بمونی، باید وسایلش رو برام فراهم بکنی.

کتی، از میان شاخ و برگ های گیاه به زمین افتاد. دستی به گردنش کشید و بلند شد.
- چه وسایلی باید برات بیارم؟

گیاه، دفترچه و خودکاری به کتی داد.
- یادداشت کن.
- اما من نوشتن و خوندنم اصلا خوب نیست.
- گفتم بنویس!

کتی، سری تکان داد و شروع به نوشتن کرد.
گیاه سعی داشت کار کتی را بسیار سخت کند.
- اوهوم، بنویس. یک تار موی بلاتریکس، یکی از اعضای بدن تام...

گیاه انتظار داشت کتی دهنش باز بماند یا شروع به غر غر کند. کتی واقعی اینقدر ساکت نبود.
- داری مینویسی دیگه؟
- اوهوم.

گیاه ادامه داد.
- یک مژه نجینی، ملاقه هکتور، یکی از بال های لینی، پیپ آگلا، قلموی پلاکس، میوه های بانو مروپ، یک دسته موی ملانی، یکی از ناخن های فنریر، یک چهارم معده ی ایوا و در آخر... چوب دستی لرد ولدمورت!

گیاه انتظار حداقل یک غر را در این مدت داشت. اما کتی حتی یک کلمه هم نگفت. روی زمین نشسته بود و داشت روی ورقش چیزی مینوشت.

- همرو نوشتی؟

اما کتی حتی سرش را هم بلند نکرد.
گیاه برگش را بلند کرد و ورق را به زور از دست کتی بیرون کشید.
و در کمال زیبایی... عکس پلاکسی بنفش را روی ورق دید.
کتی بلند شد دستش را به کمرش گرفت و پایش را به زمین کوفت.
- هنوز تموم نشده بود.

گیاه بر بدون توجه به کتی که داشت برگ هایش میکشید و ساقه اش را تکان میداد، لیست را روی کاغذی نو کشید و به کتی داد.
-اگر میخوای زنده بمونی اینهارو برو برام تهیه کن!

کتی وحشت زده به کاغذ نگاه کرد. و فریادی سر داد.
- تو از من میخوای اینهارو برات بیارم؟ برو بابا! من از جونم سیر شدم.
- میری یا دوستاتو دونه دونه بکشم؟

کتی بیچاره... چاره ای جز قبول کردن نداشت...


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۳ ۲۲:۲۴:۰۱
ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۳ ۲۲:۲۶:۱۵
ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۳ ۲۲:۳۳:۰۲

ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!


شناسه بعدی


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۹

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ سه شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

یکی از گیاهان مورد علاقه لرد سیاه، مغز انیشتین رو خورده و الان تبدیل به گیاهی هوشمند و سخنگو شده. از مرگخواران درخواست کرد اونو ببرن و جلوی در بکارن که این کارو انجام ندادن، و در مدتی که مرگخوارا تشکیل جلسه داده بودن، گیاه فرار کرد.

......................................

یاران لرد سیاه در به در به دنبال گیاه گشتند.

-سبزک؟ سبزینه؟ سبز برگ؟
-کجا رفتی آخه؟ می خواستین مغزهای جدیدی برات بیاریم که بخوری.
-بیا بهت کود مرغوب بدم!

ولی خبری از گیاه نبود...

به فاصله کمی از مرگخواران، گیاه برگ هایش را با دقت روی زمین گذاشت. گلدانش را از روی زمین بلند کرد و یک قدم جلو رفت. برگهایش را برداشت و دوباره یک قدم جلوتر رفت.
مدتی طول کشید که به در ورودی رسید.
از خانه ریدل ها خارج شد.
درخت بید زیبایی را که جلوی در کاشته شده بود، از ریشه در آورد و به سمتی پرتاب کرد.
به سختی از داخل گلدانش خارج شد و در چاله ای که از درخت بر جا مانده بود نشست و اطرافش را پر از خاک کرد.
نور آفتاب برگ هایش را نوازش می کرد.
-خوبه... همین جا عالیه... باید رفت و آمدا رو کنترل کنم. این وظیفه منه.

طولی نکشید که فرد سیاه پوشی به در نزدیک شد. قصد ورود داشت که دو برگ جلویش را گرفت.
-هی... کجا؟!










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.