-گوش چپ.
اگه راهو بلد نیستی میخوای بپرسم...
باکتری که انگار توهین بزرگی بهش شده بود دنده عقب گرفت و صدای شلپ شلپ دیگه ای هم از پشت آمد.
-نه داداش این حرفا چیه، فقط این چندتا رو آش و لاش کنم رفتیم، بفرما.
و آنها دوباره در جاده های متروک درحال ویراژ دادن بودند. سدریک کمی صاف تر نشست و سعی کرد هدف درازمدت استراحت در بدن ایوا و کنترل او را به هدف کوتاه مدت چرت زدن ترجیح بدهد.
او شنیده بود که موفقیت برای افرادی که تلاش می کنند پیش می آید و او حالا برای اولین بار در زندگی اش تلاش می کرد تا در برابر خواب دوباره مقاومت کند. آیا آن خانم زیبا این تلاش و پشتکار رو می دید و تحسینش می کرد؟ آیا دیگر دربه دری و دردسر هایش تمام شده بود؟
ویژژژژژژژژژژژسدریک با کله از تصوراتش بیرون فرستاده شد و به صندلی جلو برخورد کرد. ماشین برای مسافر دیگری ایستاده بود.
-بیا بالا.
آقای چاق و چله و سرحالی سوار شد و به گرمی با باکتری روبوسی کرد.
-تو کجا اینجا کجا ویروس؟ فکر کردم گرفتنت.
-نه در رفتم. تا شنیدم اومدم... مثل اینکه حسابی سوراخ سوراخه نه؟
-والا میگن یکی جیغ زده سوراخ کوچیک داره، ولی سوراخ سوراخش میکنیم داداش.
-دستخوش. این یارو خماره کیه؟
-اینم یه بنده خدا. فکر کنم اونم مهمونی دعوته.
سدریک خمیازه ای کشید. با کم شدن سرعت ماشین به نظر می رسید به مقصد رسیدند.