هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸:۴۳ چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۲:۵۵:۲۴ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
از عمارت ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 26
آفلاین
اعضا یک به یک وارد شدند. تالاری بود پر شکوه و عظمت ...که نه خب! در واقع قرار بود وارد یک عدد تالار لوکس، با تمام امکانات رفاهی، تفریحی شوند که کفگیرشان به ته قابلمه خورد. تالار جدید چیزی جز یک چادر مسافرتی ۱۲ نفره نبود. خب حداقل از این لحاظ ظرفیت بیشتری نسبت به سایر چادرهای مسافرتی داشت. البته ۴ تا پنجره ی مشرف به دره هم از آپشن های گفتنی آن بود.

-بانو دیگه مارو نمیخواین؟
-امم بانو اینجا قرار گاه موقتمونه نه؟ بعد از استراحت کوتاهی دوباره مسیرو ادامه میدیم؟
-بانو میگم میشه ته قابلمه رو قیر بگیریم تو خود قابلمه یه گوشه ی تالار بمونیم؟
-بانو...
-چه خبره جوجه اردکای مامان؟ نیومدیم اردو که! خونه زندگیمونو جمع کردیم اوردیم. میخواین بخواین نمیخواینم بازم باید بخواین چون دیگه جا نداریم همینم غنیمته.
-بابا آخه زن! شد ما یه بار در یه جایی رو باز کنیم رو به روی فلاکت و بدبختی و کنار ملک الموت این جناب داس بدست حاضر به قبض روح ظاهر نشیم؟ من چه گناهی کردم آخه؟ میخوام همین فردا مهریه مو بذارم اجرا.
-مهریه که مال منه تو باید بدی.
-مرلینااا من چه گیری کردم از دست این زن؟
-
-بانو مروپ حالا چجوری از توی قابلمه اومدیم اینجا وسط نا کجا آباد؟
-اسکور مامان هنوز این چیزا برات زوده یاد بگیری.
مروپ درحالیکه به شکل جان سینا طور هرکدام از اعضا را در گوشه ای از چادر جا میداد این را به اسکورپیوس گفت.

-دوریا کاهوچینی مامان حالا که بغل در نشستی اون زیپ چادر رو میکشی شبا اینجا خیلی سوز میاد.
دوریا درحال کشیدن زیپ بود که ناگهان یک دست مجهول الهویه از در قابلمه عبور کرد و وارد قابلمه شد.


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۲ ۱۶:۱۷:۵۱

S.O.S


پاسخ به: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰:۲۰ سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۱:۱۵
از میان ورق های کتاب
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 49
آفلاین
- این قابلمه نیس؟

نگاه اسلیترینی ها روی قابلمه میچرخید و سعی داشتند کوچک‌ترین نشانه ای از تالار عظیم و چشمگیر و چشم‌کور‌کن جدید در آن پیدا کنند ولی نبود.

- مثبت فکر کنید شاید کلید تو قابلمه‌س.
- فکر نمی‌کنم...
- این بود آرمان های سالازار؟
- تازه قابلمه مامان دستگیره نسوز هم داره شفتالو های مامان.

مروپ همچنان به‌شدت بر عقیده‌اش استوار بود و قابلمه گرانیتی سه جداره را بهترین تالار جدید می‌دانست. قابلمه‌ای که هر کسی به آن نگاه می‌کرد آخرین چیزی که به ذهنش می‌رسید تالار اسلیترین بود. تنها فایده ای که قابلمه بی‌نوا می‌توانست برای اسلیترینی ها داشته باشد، این بود که غذا هایشان را در آن بپزند.

یکی از اسلیترینی ها که هنوز اعتقاد داشت کلید تالار جدیدشان در قابلمه منتظر است تا دست دراز کنند و خوش و خرم به تالارشان بروند، جلو رفت و دستش را داخل قابلمه کرد. اما در کمال تعجب دستش به کف قابلمه برخورد نکرد و ار آن رد شد!
_ها؟

مروپ، نواده بر‌حق سالازار بار دیگر نجاتشان داده بود.



پاسخ به: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰:۳۶ سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۱۸:۴۹
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
اسلیترین
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 522
آفلاین
خلاصه:

تالار گریفیندور دچار نقص فنی شده و اعضاش برای سکونت به تالار اسلیترین فرستاده شدن. حالا دامبلدور میخواد کلا تالارو به گریف بده و به اسلیترینی ها گفته باید برن برا خودشون دنبال جا بگردن!
_____________


-نوادگان جد مامان، اصلا نگران نباشین! مامان یه مکان گرم و مناسب برای همتون تدارک دیده!

اسلیترینی ها نگاه تردید آمیزی به نواده رسمی سالازار اسلیترین انداختند. به هر حال سالازار اسلیترین یک بار تالار اسلیترین را در اختیارشان گذاشته بود؛ حتما نواده او هم میتوانست اینکار را انجام دهد.

-تالارتون جا داره؟ میتونم کل پاتیلامو توش بذارم؟
-کاملا هکولی مامان.
-مطمئنه دیگه؟ دوباره که دامبلدور از توش نمیدازدمون بیرون؟!

به هر حال دوریا به عنوان سرگروه اسلیترین حق داشت از مطمئن بودن تالار جدید اطمینان حاصل کند.

-شک نکن دوریا مامان...اصلا اسلیترینی های مامان، میخواین خودتون تالار جدید مامانو ببینید؟
-ببینیم.
-نشنیدم صداتونو!
-بـــبــیـــنــــیـــم!

مروپ دستش را در جیبش فرو برد. جماعت اسلیترینی مطمئن بودند به زودی کلید طلایی تالار جدیدشان را در دست او خواهند دید. با آن کلید، در تالار پهناورشان را می گشایند و روبان سبزش را می برند؛ سپس با شومینه طلاکوبش در دهان بد خواهان اسلیترین میزنند.

-اینم تالار جدیدمون نوادگان جد مامان. قابلمه گرانیتی سه جداره مامان! تازه پایینشم یه شومینه بزرگ براتون روشن میشه.
-


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۱ ۱۸:۱۹:۱۷

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged



پاسخ به: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۳:۳۹ چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۱

دیانا کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۰ یکشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱:۱۱:۰۸ دوشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۳
از خونت خوشم میاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
«مدتی بعد»
-دیانا بالاخره اومدی ببین ما معجون رو آماده کردیم و برودریک هم آماده است باید شروع کنیم
&آره ولی قبلش باید یه چیزی رو بدونین
-چی؟

دیانا اول همه جارو با دقت زیاد نگاه کرد تا لرد رو نبینه و بعد گفت: اگه بفهمم کسی گفته این نقشه رو آندرومدا کشیده اون وقت فکر کنم بدنم از خون پر میشه و خونه ام از جسد. فهمیدین چی میگم دیگه؟

همه ی اعضا با ترس سر تموم دادن. همه جز آندرومدا.

-هی صبر کن ببینم قرارمون این نبود که
&دوریا نقشه عوض شد خودت معجونو به دست برودریک برسون
-دارم میگم این نقشه من بود نه تو
&برو مرلین رو شکر کن که خونت رو تا ته نمی‌کشم بیرون حالام برو دورشو از جلو چشام وگرنه به سرنوشت پانسی دچار میشی
-اما...
-هی آندرومدا بس کن دیگه. باشه دیانا من معجونو به برودریک میدم. فقط بگو ببینم چه بلایی سر پانسی آوردی؟
&یکم ادبش کردم. همین.

دوریا معجون رو از هکتور گرفت و رفت تا اونو به دست برودریک برسونه. اعضای اسلیترین هم به گفته دیانا هکتور رو در تنها اتاق سالم اسلیترین مخفی کرده و تحت محافظت شدید قرار دادن.

_____

-دیانا بیا که مشتری آوردم برات.

دیانا که آرامشش با داد ناگهانی دوریا و افتادن فردی روی پاهاش به هم ریخته بود با بدترین نگاهش به چشم های دوریا زل زد.

-اینجوری نگام نکن. ببین خانم چه دستگلی به آب داده. ظاهراً از کاری که باهاش کردی درس نگرفته

دیانا صورتش رو برگردوند و پانسی که با ترس توی خودش مچاله شده بود رو نگاه کرد.

&اون وقت ایشون چه گندی زده؟
-درست لحظه ای که پاتر می‌خواسته نوشیدنی رو بخوره سر رسیده و جلوشو گرفته بعدم بهش گفته نقشه ما چی بوده
_چی گفتی؟

لرد همون لحظه از راه رسید. رنگ صورت پانسی مثل گچ شد و آماده شد تا همون لحظه به بدترین روش کشته بشه.

-دیانا اجازه داری هرکار خواستی با اون بکنی
& خیالتون راحت باشه

دیانا یقه ی پانسی رو گرفت و در حالی که بیرون می رفت گفت: لرد، فکر کنم مجبوریم از نقشه آخر استفاده کنیم.

یک ساعت بعد، دیانا با پاتر برگشت. لرد و بقیه اسلیترینی ها هم منتظرش بودن.

&خب، فکر کنم وقتشه که نقشه مون رو عملی کنیم.

لرد و دیانا به پاتر نگاه کردن که از ترس می‌لرزید.
-پانسی، از اونجایی که تو پیمان ناگسستنی بستی به نفعته که کاری که ازت خواستیم رو انجام بدی وگرنه سرنوشت شومی در انتظارته
&تهشم جان تو تابوت منه. پس حواستو جمع کن پانسی

و پانسی رو که دیگه نمی شد از پاتر تشخیصش داد، به سمت اتاق دامبلدور فرستادن.


بی صبرانه منتظر قربانی بعدی ام


پاسخ به: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۱

آندرومدا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۳ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۸:۰۷ شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲
از عمارت خاندان اصیل بلک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
+ می دونی چیه دیانا فکری به سرم زد
- چه فکری ؟
+این برودریک چند روزه دور و بر پاتر می گرده شنیدم با هم رفیق شدن اگه برودریک زهر رو تو نوشیدنی پاتر بریزه چی ؟
-بلاخره به دردم خوردی آندرومدا
+ ما اینیم دیگه
-اما .... باید تو چه زمانی بریزه ؟
+فردا پنجشنبه است پاتر می‌ره دکه سه دسته جارو اگه زهر رو بریزه تو نوشیدنی کره ای پاتر چی ؟
_ این خوبه
سپس دیانا که از همیشه سر حال تر بود خنده ای شیطانی سر داد.
+کی باید با برودریک حرف بزنه ؟
-دوریا برودریک طرف ماست مشخصه قبول می کنه اصلا من با هاش حرف می زنم اگه قبول نکرد خودم نقشه رو عملی می کنم .
همه اعضای اسلیترین به هم دیگر نگاه کردند و سرشان را به جواب مثبت تکان دادند .
سپس دیانا هم با این نقشه موافقت کرد .
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
+هی برودریک
- سلام چه خبر ؟
+ باید برام یه کاری رو انجام بدی .
-اوه ... چه کاری که آنقدر عجله داری ؟
+ همه ی ما در جریان شرطی که مدیر آبنباتی گذاشته با خبریم پس ما یه نقشه داریم .
- چه نقشه ای ؟
+ تو و پاتر جدیدا با هم صمیمی شدید تو باید فردا تو دکه سه دسته جارو تو نوشیدنی پاتر یه زهر بریزی !
- بین .. اممممم چیزه این نقش جواب نمی ده !
+ چرا اون وقت ؟
- خوب من اگرم موافق باشم عمرا نمیتونم حواسش رو پرت کنم .
+ بهونه نیار بگو چی می خوای ؟
- خوب..... اممممم باشه ولی اگر نقشه شکست خورد پای منو وسط نکشید !
- باشه قبوله گوگولی !
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
+ خبر خوش برودریک موافقت کرد .
- می دونستم از پسش بر میای
الان فقط خون می چسبه !
صورت آندرومدا با این حرف دیانا مثل گچ شد .
-شوخی کردم
+آها ...
- خیلی خوب حالا که همه چیز درست شده باید به لرد سیاه خبر بدیم .
+ و بهش ... می شه بگی که فکر من بوده ؟
- حتما
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
+ سرورم ... باید خبر خوشی رو بهتون بدم .
- چه خبری ؟
+ برودریک بود قراره زهر رو تو نوشیدنی پاتر بریزه و این یعنی نقشمون عملی شد .
- دیانا می دونستم که از پسش بر میای از الان تو دست .....
+ این حقیقت نداره
حرف لرد سیاه با سخن پانسی قطع شد .
+ یعنی چی ؟
+ سرورم این نقشه فکر آندرومدا بود نه دیانا !
- این چی میگه دیانا .. این امکان نداره اما مدیریت این نقشه به عهده دیانا بود .
& سرورم حرفش رو باور نکنید !
- از جلو چشم هام دور شو .
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
پانسی که داشت از کلاس معجون سازی خارج می شد ناگهان به دیوار چسبیده بود و کسی دستش رو روی گلوی او فشار می داد .
+ حالا جلوی لرد سیاه زیر آب من می زنی ؟
- ول....م کننننن اشتباه کردم
+ ها ها ... دیگه دیره
ناگهان با برخورد نفس دیانا با صورت او پانسی بی هوش شد .





ویرایش شده توسط آندرومدا بلک در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۸ ۱۶:۴۵:۴۰
ویرایش شده توسط آندرومدا بلک در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۸ ۱۶:۴۶:۲۵

Never take a dragon that is asleep
Not tickle 🐉
هیچ وقت اژدهایی که خفته است را
قلقلک نده 🐉


پاسخ به: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ یکشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۱

دیانا کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۰ یکشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱:۱۱:۰۸ دوشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۳
از خونت خوشم میاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
دیانا کف دستاشو به هم زد و گفت: خب، دوریا و هکتور رو لازم داریم فعلا. بقیه به زبون خوش به نوبت بیاین جلو که حسابی تشنه ام
-میگم دیانا میدونستی من خیلی دوست دارم؟
&من الان محبت نمی خوام خون میخوام
-اصلا بیاین مسابقه بدیم هرکی باخت از اون شروع بشه
-من فکر بهتری دارم. همه پاهاتونو روی زمین دراز کنین

همه اعضا اسلیترین روی زمین نشستن و پاهاشون رو جلوی هم دراز کردن. بعد آندرومدا شروع کرد به خوندن

-اتل متل توتوله هافلپاف کوتوله / رفته توی مدرسه درس بخونه هندسه / یاد بگیره گیاهان از استاد نمونه / اینور و اونور میره این استاد نمونه / جاشو به همه یاد داده از گیاهان کوتوله
-هی گب تو شدی برو که نفر اولی نوبت توعه
-نخیر جر نزن اول تویی از رو خودت رد شدی اومدی سراغ من
-نخیر نوبت خودته خودت جر زدی

دعوا بین آندرومدا و گب سر اینکه خون کی اول باید مکیده بشه بالا گرفت. دیانا که دیگه خسته شده بود رفت جلو و با نگاه بدی که کرد جفتشونو آروم کرد.

&یا کمک میکنین یا خون هردوتون رو الان تا آخرین قطره میخورم
-میگم میدونستی همینجوری الکی نمیشه چیز خور کرد پاتر رو؟ برای این کار نقشه لازمه. به من نیاز داریا

دوریا با دست به شونه دیانا زد و سرشو به نشونه تایید تکون داد

&ظاهرا تو یکم به درد میخوری
-من چی پس؟
&نترس گب زیاد درد نداره...در واقع اصلا درد نداره
-

دیانا جلو رفت و نفسش رو به سمت صورت گب فرستاد. همونجا گب از هوش رفت. دیانا با ناخن رگ ساعد دست گب رو برید و دهنش رو روش گذاشت. تازه داشت خون گب رو مزه مزه میکرد که پرنسس نجینی وارد شد

-فیسسسسسس

دیانا با ناراحتی سرشو از روی دست گب برداشت و آب دهنش رو روی زخم ریخت. ظاهرا پرنسس دوست نداشت چنین اتفاقی برای گب بیافته. دیانا با عصبانیت از هاگوارتز بیرون رفت. حدود یک ساعت بعد، با جسد خرگوشی به اونجا برگشت. جسد خرگوش رو جلوی پرنسس نجینی گذاشت و رو به آندرومدا و گب که تازه به هوش اومده بود چرخید

&خب آندرومدا، میگفتی. به نظرت اون پاتر رو چجوری مسموم کنیم؟
-باید از کسی استفاده کنیم که پاتر بهش شک نداشته باشه.
&واقعا خسته نباشی
-راست میگم خوب. فهمیدم میتونیم بریم آشپزخونه و تو غذای هری بریزیم معجون رو یا یه چیزی کش بریم بعد توش معجونو بریزیم بدیم هری به عنوان یه هدیه ای چیزی از طرف یه گریفندوری، خوبه؟
&باید ببینیم میشه یا نه. ولی اگه جواب نده خونت پای خودته


ویرایش شده توسط دیانا کارتر در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۰ ۱۱:۱۹:۳۴

بی صبرانه منتظر قربانی بعدی ام


پاسخ به: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ شنبه ۸ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۲۴:۰۲
از جنگل بایر افکار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 331
آفلاین
خلاصه:
تالار گریفیندور دچار مشکلات فنی شده و به همین دلیل قراره تا تعمیر تالارشون تو تالار اسلیترین بمونن. اسلیترینی‌ها طی تلاش‌هاشون برای جلوگیری از ادغام دو گروه باعث شدن تا سقف تالار بریزه. دامبلدور گفته بعد از تعمیر سقف علاوه بر ادغام دو گروه، رنگ تالار باید به سفید وایتکسی تغییر پیدا کنه. دیانا با هری صحبت کرد تا از دامبلدور بخواد که ادغام و تغییر رنگ رو انجام نده. دامبلدور قبول کرده اما به دو شرط؛ اول اینکه اسلیترینی‌ها جای جدیدی رو برای موندن پیدا کنن و دو تا یک ماه به فیلچ در تمیزکاری کمک کنن.

..............................................................................
دیانا با رنگ پریده‌ی خون آشامی که حاکی از کمبود خون بود، دوان دوان به سمت تالار مخروبه‌ی اسلیترین رفت.

-یه کار ازش خواستم! همونم نتونست درست انجام بده! حقش بود کل خونش رو توی یک نفس سر می‌کشیدم.

اعضای اسلیترین، با لباس‌های خاکی و صورت‌های نگران و درمانده روبروی تالار نشسته بودند.

-دیانا اومد!
-چی شد؟ دامبلدور قبول کرده؟

دیانا سریع نگاهی به جمعیت انداخت تا بتواند لرد سیاه را پیدا کند. بهتر بود این خبر را دیانا به او نمی‌داد.

-مرلین رو شکر لرد اینجا نیستن. دامبلدور قبول کرده اما دوتا شرط گذاشته.
-شرط؟
-دوتا؟
-چه شرط‌هایی؟
-خب...اممم...گفته که باید یه جای جدید برای موندن پیدا کنیم و همین طور تا یک ماه به فیلچ توی تمیزکاری کمک کنیم.
-چه؟

لرد سیاه از ناکجاآباد پیدایش شده بود و حالا با خشم به صورت دیانا که عملا هیچ رنگی نداشت نگاه می‌کرد.

-می‌دانستیم نباید به آن پاتر حقه باز اعتماد کنیم!
-ارباب! چاره‌ی دیگه‌ای نداشتیم! هیچ کدوم از اعضا حتی با تهدید به اینکه خونشون رو از بدنشون بیرون می‌کشم هم ایده‌ای ندادن!

لرد سیاه عصبانی بود اما دیانا هم به نکته‌ی بسیار خوبی اشاره کرده بود.

-پس سریعتر راهی پیدا کنید تا از این وضعیت رهایی یابیم! تهدیدهایت را هم عملی کن! اجازه می‌دهیم!

اعضا نگاهی به هم انداختند. لرد سیاه کم بود، به دیانا هم اجازه‌ی شکنجه داده بود!

-من یه ایده دارم!

نگاه‌ها به سمت دوریا برگشت که با لبخندی محسوس مستقیم به صورت لرد نگاه می‌کرد.

-قصد جونشو داره جدی جدی!
-نه فکر کنم یکم زیادی از خودش مطمئنه فقط!

لرد مستقیم به چشمان دوریا نگاه کرد.

-چه؟
-هکتور قبل از ریختن سقف یک معجون ضدگریفی درست کرده بود. با توجه به اینکه معجون‌های هکتور از تولید به مصرفه، احتمالا تا الان منقضی شده و اگه کسی بخورتش مسموم میشه. قبلشم میخورد مسموم میشد ولی خب الان بیشتر. بیاین این معجون رو بریزیم توی غذای هری و تا اون موقع هم هکتور پادزهرش رو درست میکنه؛ هیچ کس جز خود هکتور پادزهر معجون‌هاش رو نداره. گاهی خودشم نداره حتی! دامبلدور نمیتونه ببینه هری مریضه یا داره میمیره! اون وقت باهاش وارد مذاکره میشیم و میگیم که باید خودش تالار رو درست کنه و گریفیندوری‌ها رو هم بیرون کنه تا بهش پادزهر رو بدیم!

وقتی صحبت‌های دوریا تمام شد، برگشت تا به جمعیت پشت سرش نگاهی بیاندازد و منظره‌ای که دید بسیار برایش دلنشین بود.



تنها کسی که چهره‌اش تغییر خاصی نکرده بود، لرد سیاه بود که فقط کمی از قرمزی چشم‌هایش کاسته شده بود.

-با دیانا همکاری کن.

و با گفتن این جمله لرد سیاه پشتش را به جمعیت کرد و در حالیکه ردای سیاه‌تر از شبش روی زمین کشیده می‌شد، از آن‌ها دور شد.


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر!

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱

دیانا کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۰ یکشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱:۱۱:۰۸ دوشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۳
از خونت خوشم میاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
دیانا: گب فراموشش کن
-چی؟
دیانا: وقتشه خودم دست به کار بشم. میدونم باید چیکار کنم.
*****
بعد از کلاس تاریخ جادوگری، دیانا رفت دنبال هری و اونو توی یک راهرو تنها گیر آورد.
+هری یه لحظه صبر کن.
هری برگشت و با دیدن دیانا تعجب کرد. تقریبا یکسالی میشد که اونو ندیده بود. دیانا وانمود کرد از دیدن هری خیلی خوشحال شده.
هری به دیوار تکیه داد و رو به دیانا گفت: خیلی وقته ندیدمت دیانا. شنیدم بعضیا میگن دیگه انسان نیستی، درسته؟
دیانا با لبخند ملیحی جواب داد: خب، آره یه مدتیه که خون آشام شدم. ولی نه به خواست خودم.
-واقعا؟ اگه خودت نمی گفتی باورم نمی شد
+میگم هری، میشه یه لطفی بهم بکنی؟ به خاطر دوستی قدیمی مون.
-چی مثلا؟
+هری می‌دونم از وقتی افتادم اسلیترین همیشه بهت میگفتم کلاه اشتباه کرده و از این گروه خوشم نمیاد، ولی دلیل اومدنم به این گروه رو فهمیدم. الان اسلیترین گروه منه و منم طبیعتاً نمی خوام رنگ و افتخار گروهم تغییر کنه. توهم که دوست نداری اعضای گریفندور و دوستات با اسلیترینی ها تو یک گروه باشن. پس لطفاً کمکم کن. هری لطفاً به پروفسور دامبلدور بگو گروه هامون رو ادغام نکنن ازت خواهش میکنم
-به یه شرط دیانا. اعضای اسلیترین نباید
+هری من نمی تونم عوض اعضای گروهم تصمیم بگیرم. الانم به عنوان یه دوست اینجام تا ازت خواهش کنم
هری نفسش رو با صدای بلندی بیرون داد و گفت: باشه سعیمو میکنم
+ممنونم هری. میدونستم میتونم رو کمکت حساب کنم.
-موقع ناهار توی تالار اصلی جواب رو بهت میدم
+باشه. ممنون بازم.
بعد از رفتن هری دیانا در حالی که به سمت تالار خراب شده اسلیترین می‌رفت زیرلب به کاری که مجبور به انجامش شده بود لعنت می‌فرستاد. دیانا وقتی به تالار و پیش بقیه رسید آرامشش رو دوباره به دست آورد. بعد رو به آندرومدا لبخندی شیطانی زد و گفت: دیدی گفتم؟
آندرومدا گفت: چیو گفتی؟
+گفتم این پاتر گول میخوره. الان رفته با مدیر آبنباتی صحبت کنه. مخشو زدم با یه سری دروغ شاخدار و الان فقط مونده ببینیم مدیر آبنباتی چی کار می‌کنه.
بعد از ناهار دیانا رفت سراغ هری. هری گفت: پروفسور دامبلدور قبول کردن فقط به یه شرط
+چه شرطی؟
-اینکه اسلیترینی ها یه جای جدید برای موندن پیدا کنن و تا یه ماه هم تو تمیز کاری به فیلچ کمک کنن.
دیانا باشه ای گفت و رفت تا سریع این خبر رو به لرد سیاه و بقیه اسلیترینی ها برسونه.


ویرایش شده توسط دیانا کارتر در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۳ ۲۰:۰۷:۳۷

بی صبرانه منتظر قربانی بعدی ام


پاسخ به: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ چهارشنبه ۸ تیر ۱۴۰۱

آندرومدا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۳ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۸:۰۷ شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲
از عمارت خاندان اصیل بلک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
آندرومدا گفت : منکه فکر نمیکنم هری قبول کنه
دی گفت : اون پاتر قلب مهربونی داره و زود گول میخوره
آندرومدا گفت : امیدوارم
مایکی گفت : این اولین قدمه عجله نکنید
گب گفت : من کارم رو بلدم کاری میکنم که اینجا سفید وایتکسی نشه
♥♣♥♣♦♣♥♣♥
+هری پاتر
-چیه ؟ گب
گب با چشمان گریون به پاتر نگاه کرد
+من می‌دونم که تو قلب پاکی داری ! با مدیر آبنباتی حرف بزن که تالار هارو ادغام نکنه
-بعد به من چی میرسه گب ؟
+بگو تو دنبال یه چیزی هستی

چی میخوای ؟
-امممممم خوب نظرت درباره 40گالیون چیه ؟
+40گالیوننننن! من باید با بقیه مشورت کنم
-این یه فرصت استثناییه زود بهم بگو نظرتون رو
♣♥♣♥♣♥♣♥♣
مایکی گفت: چی گفت ؟
گب به مایکی نگاه کرد و گفت :
میگه ۴۰ گالیون میخواد تا با مدیر آبنباتی حرف بزنه تازه مشخص نیست که اتفاقی بیفته
دی گفت : یا ایسی مسیح این پاترتلکه بگیره
گب گفت:تازه میگه این یه فرصت استثناییه


ویرایش شده توسط آندرومدا بلک در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۸ ۱۹:۰۴:۱۸
ویرایش شده توسط آندرومدا بلک در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۸ ۱۹:۱۵:۱۲

Never take a dragon that is asleep
Not tickle 🐉
هیچ وقت اژدهایی که خفته است را
قلقلک نده 🐉


پاسخ به: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ یکشنبه ۵ تیر ۱۴۰۱

آندرومدا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۳ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۸:۰۷ شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲
از عمارت خاندان اصیل بلک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
خلاصه داستان : تالار ریونکلا ها
و هافلپاف در حال تعمیره و گروه هافلپاف می‌ره تالار گریف و ریون میاد تالار اسلترین آندرومدا هم میخواد فراری شون بده
~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~

+پروفسور نکنه جدی میگید واقعا اعضای گروه ریونکلا باید بیان تالار ما ؟

اسنیپ با حالت غرورلندانه به آندرومدا نگاه کرد

-متاسفانه درسته اعضای گروه ریونکلا قراره تا وقتی که تالارشون تعمیر بشه پیش ما هستن .

+بعد کجا می‌خوان بخوابن ؟

پانسی پارکینسون این حرف را زد و تالار عمومی را ترک کرد ‌‌.

سپس همه اعضای اسلیترین باهم زمزمه کردند :

+درست میگه

اسنیپ درحالی که داشت تالار را ترک می کرد زیر لب زمزمه می کرد :

-دختره بی ادب

آندرومدا به دنبال پانسی پارکینسون می گشت آندرومدا و پانسی دوستان صمیمی بودند مثل همیشه پانسی در سرسرا بود

+هی ... هی پانسی

پانسی برگشت تا ببیند کی صدایش میکند و آندرومدا را دید و برایش دست تکان داد

سپس آندرومدا به سرعت به سمت پانسی رفت و کنارش نشست .

+پانسی شنیدی اسنیپ چی گفت اگه پدر و مادرم خبر دار شن خیلی بد میشه اون ها نمیتونن قبول کنه که من تختم رو با یکی از اعضای ریونکلا تقسیم کنم

-اوممممم راست میگی باید فراریشون بدیم

آندرومدا در فکر فرو رفته بود که با صدای پانسی از فکر بیرون آمد

-آندرومدا .... آندرومدا کجا صید می‌کنی ؟ ایده ای نداری ؟

+فکر کنم دارم

و بعد لبخند شیطانی رو صورت آندرومدا نخش بست

-هر فکری هست به نظر شیطانی میاد!





ویرایش شده توسط آندرومدا بلک در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۵ ۱۶:۴۲:۱۳

Never take a dragon that is asleep
Not tickle 🐉
هیچ وقت اژدهایی که خفته است را
قلقلک نده 🐉







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.