پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
ارسال شده در: جمعه 8 اردیبهشت 1402 21:12
تاریخ عضویت: 1393/07/19
تولد نقش: 1393/07/20
آخرین ورود: یکشنبه 25 خرداد 1404 19:30
از: مسلسلستان!
مرگخواران توی دریایشان پراکنده شدند و اینور آنور رفتند. بعضیهایشان تصمیم گرفتند مرجان شوند. بعضی خرچنگ شدند. ایوان روزیه فسیل شد و یک عالمه پلانکتون توی خودش ریخت تا نفت شود. لینی وارنر دلفین شد چون شنیده بود دلفینها باهوشند و میخواست کلی باهوش باشد تا دکمه آسانسور را زودتر از همه پیدا کند و ارباب بهش مفتخر شود. بلاتریکس تصمیم گرفت خودش همینطوری از همه سر است و نیاز به تغییر ندارد و فقط یک ذره متکامل شد و آبشش ساخت. کنارش، الکساندرا ایوانوا بود که صدف شد و سو لی که این را دید، سریع رفت توی دهانش تا الماس شود که یکهو یادش آمد الماس و مروارید را با هم اشتباه گرفته و باید میرفت زیر یک آتشفشان و زور میزد ولی دیگر دیر شده بود و الکساندرا ایوانوا خورده و هضم کرده بودش و یک مروارید بدریخت و بدبخت و زشت و کج بود و تازه کلی هم الکساندرا ایوانوا روی سر و صورتش مالیده شده بود و خیلی غصه خورد.
الکساندرا ایوانوا سرنوشت درخشان سو لی را دزدیده بود. سو لی باید تجلی میورزید. سو لی باید برمیفروغید. سو لی باید میتلؤوید. سو لی باید درخشانترین و خفنترین مرگخوار میبود. سو لی باید مایه غرور و افتخار اربابش میشد و خانه گانتها را کادو میگرفت اما به جایش توی دهن و دماغ الکساندرا ایوانوا گیر افتاده بود تا یک مشت خاک و سنگریزه روی سرش بریزد و تکان تکان بخورد و اصلا اگر قرار بود آخر سر یک موجود کمفروغ و کمبراق و گرد و بیاستعداد و پشنگ شود که توی دهن الکساندرا ایوانوا ول میگردد، فرقش با الان چه بود و یک عالمه عصبانی شد و خشم ورزید و فشارش بالا رفت و آنقدر محکم زور زد که حتی زمان و فضا هم دورش تاب برداشتند. دهها سال گذشت. صدها سال گذشت. هزارهها آمدند و رفتند. میلیونهها سپری شدند تا سرانجام، سو لی یوغ اسارت الکساندرا ایوانوا را شکاند و زنجیر رنجش را به کناری انداخت. آسمان و زمین آن روز به وجه جوجه مرواریدی چشم دوختند که برای اولین بار پرهای سفیدش را در رودخانه میدید.
- عاااااااااااااااااااااااا! برق میزنم چون
بالاخره الماسم!

دریای مرگخواران به سو لی نگاه کرد.
- برق؟

-
برق!
- وسط آب؟

در کسری از ثانیه، کلی الکتریسیته در کلی جهت از سو لی خارج شد و همه مرگخواران جرقه زدند و اتصالی کردند و سوختند و سیاه شدند و ازشان دود بیرون زد و مردند.
همه به جز ایوان روزیه! بله! ایوان روزیه در طی میلیونها سالی که سو لی مشغول زور زدن بود، بیکار نمانده و کلی نفت شده بود و الکتریسیته را از خودش عبور نمیداد. بله بله! ایواننفتی تک و تنها در دریایی از مرگخواران مرده سر برآورد و به افق نگریست. اکنون هیچکس نبود که این لحظه را از او برباید. ایوان روزیه در این لحظه بحرانی دکمه آسانسور را مییافت و به اربابش تقدیم میکرد و برای همیشه جایگاه بهترین و باهوشترین و بااستعدادترین مرگخوار را غصب...
- نمیخواد زور بزنین. خودمون پیداش کردیم.

و لرد ولدمورت دکمه آسانسور را فشار داد.
Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are
MOSALSAL