آمادهاید شاهد یکی از بزرگترین و نفسگیرترین رقابتهای تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و اینبار نهتنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانهای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار میگیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همهچیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود میگیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته میشود و تنها یک گروه میتواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پستها را بخوانید، از خلاقیتها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!
چوبدستی: چوب درخت صنوبر، با مغز رگ قلب اژدها، 37 سانتی و انعطاف ناپذیر. یکی از صاحبان ابر چوبدستی.
پاترونوس: کاراکال( گربه سیاه گوش)
تایپ شخصیتی: INTJ
سن: نامعلوم
خصوصیات اخلاقی: کم حرف( تا جایی که فکر می کنند لال است!) شدیدا تشنه قدرت. بی پروا. خونسرد. کمال گرا.
خصوصیات ظاهری: تا حالا در عموم دیده نشده است. با پیروانش به صورت رمزی صحبت می کرد. بارها به صورت گربه ای سیاه گوش با معاونانش پیام رد و بدل می کرد. اما افرادی که در جلسات مخفی و سری او شرکت کردند اورا اینگونه توصیف می کنند: موهای مشکی بلند و موج دار، صورتی لاغر و کشیده با زخمی بر روی چشم راست، خالکوبی ببری در آمیخته با اژدها بر روی ساعد دست چپش و پیراهن و شلوار یکدست مشکی با کفش هایی سفید. قد بلند و بدنی ورزیده.
علاقه مندی ها: جادوی سیاه، قدرت، ثروت، بی رحمی، حمام!
توانایی ها: دگرگون نمایی به کاراکال(گربه گوش سیاه)، مهارت های رزمی، نفوذ بسیار بالا در سیستم های امنیتی و اداری.
داستان زندگی: مالکولم ایلستر در خانواده ای ثروتمند و جادوگر بدنیا آمد که از جامعه جادوگری بیزاری جسته بودند و در شهر ماگل نشین لندن زندگی می کردند. او که اصرار داشت به هاگوارتز برود و جادوگر شود، با مخالفت شدید پدرش روبرو شد و پدرش اورا به شدت مورد تنبیه بدنی و محرومیت های متعدد قرار داد. پس از همان شب خانواده مالکولم به طور نامعلوم و دلخراش قتل عام شدند و مالکولم از آن زمان، زخمی برروی چشم راستش به یادگار دارد. او پس از آن ماجرا به یتیم خانه سنت دیاگون برده شد و توسط خانواده ای ژاپنی به سرپرستی گرفته شد. او آموزه های جادویی را در مدرسه ماهوتوکورو فراگرفت. او که یکی از صاحبان ابر چوبدستی بود، به طور داوطلبانه قدرت چوبدستی را پس زد و قدرت آن را رها کرد. مالکولم هنوز هم پس از ده ها سال زنده است و به عقیده برخی، او مسبب بیشتر اتفاقات شوم در دنیای جادوگران است.
دومینیک عشق یک طرفه ای نسبت به پسرعموی گریفیندوری اش، فرد جرج ویزلی دارد، اما او از دومینیک متنفر است و مدام دنبال تحقیر اوست. می شه اضافش کنین؟
در این مواقع بهتره کل معرفی شخصیت رو برای جایگزینی بیارین، چون مثلا من الان نمیدونم که این متن رو دقیقا کجای معرفی شخصیتت باید اضافه کنم. به هر حال خط آخر معرفی شخصیتت گذاشتم.
انجام شد.
ویرایش شده توسط لینی وارنر در 1402/12/18 17:15:52
من به آمار زمین مشکوکم... اگر این سطح، پر آدمهاست... پس چرا اینهمه دلها تنهاست؟
نام: پاتریشیا (به انگلیسی: Patricia) نام خانوادگی: وینتربورن (به انگلیسی: Winterbourne) ملیت: بریتانیایی اصالت: فرانسوی تاریخ تولد: ۲۵ سپتامبر ۱۹۸۳ جبهه: محفل ققنوس گروه: هافلپاف چوبدستی: چوب درخت انگور- موی تک شاخ- ۳۲ سانت- انعطاف ناپذیر. توانایی: دگرگون نمایی.
ویژگی های ظاهری: معلوم نیست که ظاهر واقعیش چیه، اما معمولا به این شکل دیده می شه: یک ساحره ی جوان با چشم های درشت آبی اقیانوسی، مژه های بلند، موهای فرفری و پرپشت و بلند سیاه و پوست سفید که همیشه یک ردای شب ارغوانی با دامن چین دار و آستین های گشاد با یک جفت چکمه ی سیاه دکمه دار می پوشد. وقت هایی هم که بیرون می رود، یک شنل سیاه بلند و کلاه دار با سگک نقره ای می پوشد. چوبدستی اش را همیشه در یک استوانه ی چرمی باریک می گذارد و با یک نوار چرمی از کمرش آویزان می کند.
ویژگی های اخلاقی: او بسیار مهربان و شوخ طبع است و دوستان زیادی دارد. نویسندگی برایش یک سرگرمی است و داستان های خیالی زیادی نوشته. همه وقتی ناراحت اند او را صدا می کنند تا بخنداندشان.
داستان زندگی: پاتریشیا در خاندان ماگل وینتربورن متولد شد. اجداد او ماگل هایی فرانسوی و در قرون وسطی، عاشق شکار ساحره ها و جادوگرها بودند. پدرش، ادوارد وینتربورن در جوانی عاشق یک ساحره به نام پنی دیپل شد و وقتی فهمید معشوقه اش ساحره است، به دروغ به خانواده اش گفت که او یک ماگل است تا بتواند با او ازدواج کند. اما وقتی پاتریشیا به دنیا آمد، چون او نمی توانست قدرت های جادویی اش را کنترل کند، پنی و ادوارد پیش خاندان وینتربورن لو رفتند و خاندان وینتربورن ادوارد را از خانواده شان راندند. پنی و ادوارد بعد از آن اتفاق، در خانه ی قرمز ساکن شدند و بعد از شش سال، صاحب پسری به نام پیت هم شدند که مشخص شد یک فشفشه است. در یازده سالگی پاتریشیا، او به هاگوارتز رفت و مثل مادرش در هافلپاف افتاد. در سال ششم با معشوقه اش، ناتائیل پیترسون آشنا شد و وقتی از هاگوارتز فارغ التحصیل شد، دوره ی کارآگاهی را گذراند و کارآگاه شد. به دلیل دگرگون نما بودنش خیلی کارآگاه موفقی بود و در خانه ی قرمز ساکن شد. ................... جایگزین می شه؟
انجام شد.
ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در 1402/12/18 14:16:09 ویرایش شده توسط لینی وارنر در 1402/12/18 15:21:45
با یه کتاب میشه دور دنیا رو رفت و برگشت، فقط کافیه بازش کنی.
نام : دراکو نام خانوادگی : مالفوی مادر : نارسیسا بلک-مالفوی پدر : لوسیوس مالفوی رده ی خونی : اصیل زاده جنسیت : جادوگر محل تولد : بریتانیا سال تولد : ۵ ژوئن ۱۹۸۰ محل زندگی : لندن / عمارت مالفوی ملیت : بریتانیایی فرزند : تک فرزند تایپ: INTJ_A ( خداییش تایپم همینه😂 )
مشخصات جادوگری
محل تحصیل : هاگوارتس گروه : اسلیترین جارو : نیمبوس ۲۰۰۱ چوبدستی : چوب زالزالک با مغز موی تک شاخ پاترونوس : طاووس وضعیت درسی : از دانش اموزان برتر، ارشد گروه جبهه :ارتش تاریکی / مرگخواران
مشخصات ظاهری
رنگ مو : بلوند یخی رنگ چشم : خاکستری مایل به آبی کمی هم نقره اس سبک استایل : معمولا کت و شلوار سیاه برند سبک مو : موهای شونه شده و چتری
ویژگی های اخلاقی
قلب پاکی دارد ولی معمولا زود قضاوت می شود. متنفر از خانواده اش. از بیرون خودخواه ولی با دوستان واقعی اش مهربان و بامزه. به شدت شوخ طبع. با کسی که دوستش دارد خجالتی:)
علایق
جادوی سیاه معجون سازی خواندن رمان طراحی جنگل معمولا تنهایی، ولی بودن با یک دوست واقعی روهم دوست داره رنگ سبز
تنفرات
ماگل ها گندزاده ها کسایی که لیاقت مرکز توجه بودن رو ندارن پانسی پارکینسون هرماینی گرنجر خائنان خون
استعداد
پیانو همه ی دروس هاگوارتس جستوجوگر حرفه ای تدریس مقاله نویسی رمان نویسی طراحی
وضعیت: دراکو لوسیوس مالفوی تنها نسل باقی مانده ی خاندان اصیل مالفوی بود. پدر و مادرش هردو به جمع مرگخواران پیوسته بودند و در خانواده ی او درمورد هری پاتر زیاده حرف شنیده می شد. در 11 سالگی به هاگوارتز رفت و در اولین ملاقاتش با هری پاتر از او درخواست دوستی کرد ولی هری قبول نکرد. هری و دراکو دشمن شده بودند، دراکو در اسلیترین افتاد. خیلی زود توانست افرادی را در کنارش جمع کند. وینسنت کراب، گرگوری گویل، پنسی پارکینسون، بلیز زابینی و تئودور نات رفقایش بودند. در سال دوم وقتی 12 ساله شد، قصد همکاری با نواده اسلیترین را داشت. دراکو از گندزاده ها متنفر بود و با گذشت زمان زیرک تر شده بود. در سال سوم باعث تایید شدن حکم اعدام کج منقار شد. در سال چهارم با ریتا اسکیتر همکاری کرد ولی با این حال، تنها کسی که قبول داشت لرد سیاه برگشته او بود. او حرف هری را قبول داشت چون پدرش هم همان موقع به لرد سیاه پیوسته بود، دوباره. با وجود اینکه هری در مدرسه خاص بود، دراکو از پیروزی های کوچک لذت می برد. او در سال پنجم ارشد گروه خود شد و رهبر جوخه ی بازرسی بود. در سال ششم دستور قتل آلبوس دامبلدور را داشت و تقریبا موفق شد. توانست مرگخواران را با کمک کمد جا به جایی وارد هاگوارتز کند و خودش تنهایی به برج نجوم برسد. او آلبوس را خلع سلاح کرد و چوب دست کهن همانجا برای او شد. تنها صاحب چوبدستی که چوب را لمس نکرد. دراکو روح تاریکی نداشت پس سوروس اسنیپ دامبلدور را کشت. در سال هفتم به خاله اش بلاتریکس لسترنج در مالفوی مانور درباره هویت اصلی هری پاتر و دوستانش دروغ گفت و آنها را نجات داد. مطمئنا اگر کسی از دراکو میخواست که به مرگخواران نپیوندد او نیز در آغوش لرد سیاه نمیرفت. بعد از جنگ هاگوارتز، او با هم گروهی اش آستوریا گرین گرس ازدواج کرد و حاصل ازدواجشان اسکورپیوس هایپریون مالفوی بود. دراکو نرم تر از پدرش بود، با اینکه سر اصیل بودن حساس بود همچنان توانست پسری خوب و خوش قلب تربیت کند. مرگ آستوریا در سال 2019 بر اثر نفرین خونی، آسیب بدی به دراکو زد. بعد از پایان ماجرای سفر در زمان، او و هری پاتر دوستان خوبی شدند. شاید دوستان صمیمی، کسی چه میداند؟!
نام : جاستین فینچ فلچلی(مذکره) سن : خیلی زیاد ویژگی های ظاهری : موهای بلند و سفید صاف ، عینکی ، چشم های عادی و قیافه ای جذاب ویژگی های اخلاقی : صبور و کمی بداخلاق ، با تجربه و دانا ، سختگیر و محافظ کار معرفی : یک بار رفته بودم دامبلدور رو ببینم. تو راه که داشتم کتاب میخوندم و با کالسکه پرنده به سوی هاگوارتز میرفتم و حین راه مسیر راهم تماشا میکردم ، شاگردم هی ازم سوال میپرسید! عصبانی شدم و از روی درشکه که روی اسمان بود پرتش کردم پایین تا به ابدیت بپیونده. راستی گفتم خیلی صبورم؟ اره دیگه گفتم.
معرفی شخصیتت خیلی خیلی خیلی کوتاهه! لطفا یه بار دیگه برگرد و اینبار بیشتر راجع به ویژگیهای شخصیتت و داستان زندگیش توضیح بده. درسته که جاستین یه شخصیت معروفِ کتاب نبود، اما بازم حضور داشت و اطلاعات قابل توجهی ازش داریم (مثلا همون کسیه که تو آموزش دوئل بین هری و دراکو، ماری که دراکو با چوبدستیش ساخته بود میخواست بهش حمله کنه و یه مدت بعد هم توسط باسیلیسک خشک میشه، عضو ارتش دامبلدور بود و..)! وقتی چنین شخصیتی انتخاب میکنی که توضیحات خوبی ازش تو کتاب بوده، باید سعی کنی تو چارچوب کتاب هم بمونی.
الان دو تا انتخاب داری. یا یه شخصیت دیگه که در حد اسم توی کتاب بوده بردار و ویژگیهای مورد نظرت رو براش در نظر بگیر. یا اگه همچنان جاستین رو میخوای، سعی کن توضیحاتش در چارچوب کتاب باشه و البته طولانیتر!
موهاش قرمز تیرهاس و نامرتبه، قدش متوسطه و چون لاغره انگاری که ریزه میزه میزنه، ولی اینطوری نیست! چشماش بهطرز اغراقآمیزی بزرگه. انگار که میخوان در کوتاهترین زمان ممکن بیشترین فضا رو رصد کنن. از بیرون سبزه اما دور مردمکش رگههای قهوهای داره. یهجورایی جنگل رو تداعی میکنه واسه آدم.
طبیعتگراست و آدم ماجراجوییه. واسه همینم همیشه یه کیف کمری یا کولهی جادویی همراهشه که داخلش خرتوپرتها جمعشون جمعه. چرا که هرچیز که خار آید، روزی به کار آید. معتقده همیشه یه عالمه احتمال وجود داره که یه عالمه اتفاق بیفته و آدم نمیدونه چی پیش بیاد، نه؟ پس آدم باید انتظار هرچیزی رو داشته باشه و فرصتهای پیش روش رو ببینه، ناچیزها رو غنیمت بدونه، ازشون بهرهببره و با آغوش باز بره سمت آنچه که پیش آید، چون که خوش آید.
یه دماغ داره برای بو کشیدن دردسر، با یه دهن که همیشه آمادهی اظهارنظرکردن در رابطه با همهکس و همهچیز و پریدن وسط بحثه. همیشه هم اینو میشنوه از بقیه که بلأخره یه روزی با این دهنش به باد میده سرش رو.
دست و پاش هم همیشهی خدا زخم و زیلیه. از در و دیوار و درخت زیاد بالا میره چون و عاشق اینه که تو ارتفاع باشه. بعضی وقتها میتونین شبها بالای برج ریونکلاو در حالی که زیر نور مهتاب پاهای آویزونش رو تو هوا تاب میده و با یه صدای نخراشیده آواز میخونه یا روزها بالای یکی از درختها درحالی که داره کتاب میخونه و سیب میخوره پیداش کنید.
گفتم بعضی وقتها، نه؟ خب آره. چون عاشق اینه که بره و جاهای جدید و کشف کنه و از همه چیز سر در بیاره. یه جستجوگر تمام و عیار و کنجکاو. اینه که در مواقع و اماکنی که هیچ انتظارش نمیره، یهو سر و کلهاش از ناکجا پیدا میشه.
دنیا برای جوزفین یه شفگتیه، هر نویی جهانی و هر جهانی نوئه. اگه چیز جدید یا جای جدیدی پیدا بشه، جوزفین اولین کسیه که میره سراغش.
دریوری زیاد میگه و آسمون ریسمون به هم زیاد میبافه، شاید سؤالات عجیبی بپرسه، شاید چیزی بگه که زندگیتون رو عوض کنه، شاید کاری کنه که به خاک سیاه بشینید، کی میدونه؟ آخه دنیا سرشار است پتانسیل و شگفتیه.
معرفی فوق را جایگزین نموده، سپس دست این کاربر اسبق را به دسترسی وی برسانید، پیش از آنکه او دستش به شما برسد!
تهدید مدیریت محترم سایت؟ انجام شد.
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در 1402/12/9 21:46:45 ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در 1402/12/9 21:49:16 ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در 1402/12/9 21:57:10 ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در 1402/12/9 21:58:19 ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در 1402/12/9 21:59:26 ویرایش شده توسط لینی وارنر در 1402/12/9 22:23:53
بسوز! شعلهور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...
نام: اما ونیتی سن: تا 175 سال را شمرده و بعدش بیخیال شده است. گروه: گریفیندور نژاد: انگلیسی_ ایرلند شمالی سپر مدافع: گرگ چوبدستی: 13 اینچ- از درخت زبان گنجشک و ریسه قلب اژدها- سخت و محکم- اسمش را در تولد صد ساگی اش روی چوب دستی حک کرد. ویژگی ها: با وجود سن بسیار بالا مثل یک نوجوان به نظر میرسد. قد اش 170 و جثه متوسطی دارد. موهای پرکلاغی اش از وقتی یادش می آید بلند و نامرتب بوده است. چشم های آبی زیبایی دارد که از اجداد ایرلندی پدرش به ارث برده است. همیشه گوشواره های سبزی که یادگار مادرش است را می اندازد. فردی است بسیار متغییر و مرموز. در نگاه اول بسیار بیخیال و حتی کمی هم خنگ به نظر میرسد ولی با کمی دقت میتوان فهمید کارهایش را با زیرکی تمام و فکر قبلی انجام میدهد. هیچ وقت نمیتوان فهمید به چه فکر میکند و چه کار میخواد بکند. به دوستانش بسیار وفادار است و اگرچه با بیخیالی وحشتناک اش حرص شان میدهد ولی در لحظه آخر همه چیز را درست میکند. خوره کتاب و عاشق ماجراجویی است.کتابخانه او به داشتن نایاب ترین مجموعه از کتابها معروف است. او مخترع جعبه مقدس شرط بندی است. معرفی: او در لندن و در خانواده ایی معمولی به دنیا امد. مهمترین اتفاقات زندگی او بعد از یازده سالگی رخ داد. پدر و مادر اش ماگل بودند ولی دو دایی او هر دو از جادوگران گروه اسلیترین بودند که بعد ها به جادوی سیاه پیوستند و شهور شدند که یکی از آنها ناپدید و دیگری به دست وزرات خانه کشته شد. به دلیل همین پیشینه و شباهت ظاهری اش به خویشاوندان منفوراش ، انتظار میرفت کلاه او را در گروه اسلیترین قرار دهد ولی با کمال ناباوری کلاه او را در گروه گریفیندور گذاشت. به همین دلیل تا مدت ها عده ی زیادی فکر میکردند کلاه اشتباه کرده است و از او دوری میکردند ولی بعد از مدتی همه چیز به روال عادی برگشت.
غم انگیزترین اتفاق در تابستان بین یازده و دوازده سالگی اش رخ داد.تمام خانواده اش جز او در حمله گرگینه ایی کشته شدند و او تنها کسی بود که زنده ماند و بعد از این اتفاق ناگوار به یتیم خانه برده شد.( شایعه ایی هست که او به این دلیل زنده ماند که گرگینه فقط او را گاز گرفت واو در شب ماه کامل به گرگینه تبدیل میشود.ولی او هیچ وقت این شایعه را رد یا قبول نکرده است.)
در دوران تحصیل در هاگوارتز بسیار فعال بود و جعبه مقدس شرط بندی و کلوپ مخفی شرط بندی را اختراع کرد. جعبه مقدس شرط بندی که با انتخاب اعضای کلوپ برای انها شرط بندی های جالب و خنده دار انتخاب میکرد ، بعد از او هم در هاگوارتز ماند ولی بعدا به علت دستکاری عده ایی بسیار خطرناک شد و توسط مدیر مدرسه در جای امنی در قلعه مهر و موم شد.( جعبه به طرز عجیبی از همه طلسم های مهلک جان سالم به در برد و از بین نرفت). او در سال آخر مدرسه به طور اتفاقی با نیکلاس فلامل آشنا شد و با فهمیدن راز معجون جوانی، خود را زنده و جوان نگه داشت. او در بسیاری از محافل و گروه ها با اسم مستعار فعالیت میکند و راز جوانی اش را جز دوستان بسیار نزدیک اش مخفی نگه داشته است. در کلاهبرداری و گول زدن بقیه استاد است و تعداد اسمها و شغلهایی که عوض کرده که از دست قانون فرار کند بیشمار است. به همین دلیل هر کس دنبال شروع کار خلافی است سری به او میزند.
میشه دسترسی ام برگرده لطفا؟
بله که میشه. انجام شد.
ویرایش شده توسط لینی وارنر در 1402/12/3 23:53:12
All great things begin with a vision ……....A DREAM
نام: بردلی (Bradley) جنسیت: مذکر تاریخ تولد: 1984 گروه: ریونکلاو فعالیت گروهی: جستجوگر تیم کوییدیچ
درباره من: در هاگوارتز تا روز آخر، علاقه اولم یعنی کوییدیچ را به عنوان یک جستجوگر حرفه ای دنبال کردم. این علاقه به حدی بود که گاها باعث فاصله گرفتنم از درس و مشق و نمرات پایین میشد. به هر حال، با نمره کل B، از مدرسه فارغ التحصیل شدم و مجبور شدم از هاگوارتز جدا شوم.
بعد از فارغ التحصیلی، کوییدیچ را بطور حرفه ای و حالا به عنوان شغل، دنبال کردم. منتها نه به عنوان بازیکن، چیزهای دیگری در ذهنم بود. کوییدیچ را به عنوان یک استعدادیاب دنبال کردم. مخصوصا استعدادیاب پست تخصصی ام یعنی جستجوگر.
استعدادیابی چیزی بود که بطوری باورنکردنی در کوییدیچ مغفول مانده بود و تیم های لیگ کوییدیچ چنین چیزی را اصلا به رسمیت نمی شناختند اما من فکر میکنم این کار پتانسیل زیادی دارد و به بطور جدی آن را دنبال می کنم.
در کنار آن، همیشه به هاگوارتز دوست داشتنی، فوق العاده و مرموز نیز سر میزنم و سعی می کنم در آن جا به پرورش ورزش اول جادوگران یعنی کوییدیچ کمک کنم. مخصوصا تیم کوییدیچ گروه محبوبم، ریونکلاو.
راجع به ویژگیهای ظاهری و شخصیتی خیلی کم توضیح دادی. لطفا بعدا برگرد و این مواردو هم اضافه کن. در ضمن شخصیت انتخابیت در واقع برد لی هست و نه بردلی و منم با همون تایید کردم.
تایید شد.
ویرایش مجدد: با توجه به مدارک رو شده و تایید بردلی بودن این شخصیت، شناسه نمایشی از برد لی به بردلی تغییر کرد.
ویرایش شده توسط لینی وارنر در 1402/12/1 14:57:26 ویرایش شده توسط لینی وارنر در 1402/12/2 1:46:47
سلام. می شه لطفا جمله ی زیر رو به ویژگی های ظاهریم اضافه کنین؟ "او همیشه عادت دارد چوبدستی اش را در استوانه ی باریک چرمی ای بگذارد و با یک نوار چرمی از کمرش آویزان کند."
بله. انجام شد.
ویرایش شده توسط لینی وارنر در 1402/11/27 18:01:44
با یه کتاب میشه دور دنیا رو رفت و برگشت، فقط کافیه بازش کنی.