هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۰:۳۱:۳۶ جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو

بردلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۹:۳۹ شنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۵:۵۸:۰۸ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 87
آفلاین
با تشکر از لیسای عزیز بابت خلاصه نویسی و توضیحات جامع
---

ســــوژه اصلی

ملت دور جوزفین جمع شده بودند و هر کس از هر طرفی سعی در روحیه دادن به او قبل از مسابقه داشت. لیسا، که روحیات خشنی داشت و از قوه قهریه زیاد استفاده میکرد، مانند دلاکان حمام های عمومی مشنگی قدیمی () چنان او را مشت و مال میداد که عنقریب بود استخوان هایش ترک بخورند. لینی، همانطور که مدام دور او میچرخید، هر از گاهی نیشی وشگونی چیزی از او میگرفت و آخ و اوخش را در می آورد.

وزیر زاموژسلی، سعی در یاد دادن فنون جنگ روانی و همینطور زبان های نامفهوم باستانی () به او داشت. دیزی هم که مدام مواد غذایی به خوردش میداد. از طرفی، بردلی که ادعا میکرد شطرنجش خوب است، سعی در یاد دادن حرکت آن پاسان به او داشت. جو اما طبیعتا به فکر فرار از آن وضعیت بود...

ســــوژه فرعی

بردلی یکی از معدود کسانی بود که در تعطیلات نیز در هاگوارتز مانده بودند و از آنجایی که تالار ریون بسیار سوت و کور بود، حس کنجکاویش او را به تکاپو انداخت و شروع به گشت و گذار در تالار بسیار زیبای آبی رنگ کرد.

از قضا اولین جایی که سر راه بود و توجهش را جلب کرد، اتاقی بود که بالای آن تابلوی خوابگاه دختران چسبانده شده بود. او کمی این پا و آن پا کرد و اطراف را نگریست و وقتی خیالش راحت شد که هیچ جنبنده ای در آن اطراف نیست، بسیار آرام دستگیره در را چرخاند و در را باز کرد.

اتاق تاریک تاریک بود و هیچ چیز مشخص نبود بنابراین او چوبدستیش را درآورد و زیر لب گفت "لوموس"، نور ضعیفی که گویی اتصالی! داشت از سر چوبدستی بیرون زد اما مشخص بود که عاملی باعث ضعیف شدن نور می شود. همین نیز انگیزه بیشتری شد تا بردلی داخل اتاق شود...

که ناگهان صدای جیغ بسیار وحشتناکی در اتاق پیچید:
_ آآآآآآآآآآآآآی... اوووووووووی....واااااااااااااااای

بردلی که پشم هایش ریخته بود سر جایش میخکوب شد و زیر لب زمزمه کرد:
_ غلط کردم!

او که خیال کرده بود یکی از دختران بصورت عریان در خوابگاه بوده و به همین جهت با وارد شدن او جیغ زده، در حال فکر کردن به مسیر برگشت از هاگوارتز به خانه و اخراج شدنش بود که در همین حین، یک روح در بالای سر او شروع به قاه قاه خندیدن کرد:
_ قیژ قیژ قیژ

بردلی که با یک نگاه او را شناخت، چوبدستیش را به آن سمت گرفت و در حالی که با عصبانیت و تهدید چوبدستیش را تکان میداد () فریاد زد:
_ بارون خون آلود! مرتیکه قرمساق! حیا نمیکنی؟ از سن و سالت و خون و ریش و پشمت خجالت بکش! تو الان باید دم دروازه هاگوارتز زورگیری کنی اونوقت اینجا داری مثل دخترا جیغ میکشی؟! مردونگیم ریخت از ترس! ()

بارون همچنان:
_قیژ قیژ قیژ

بردلی:
_ وایسا بیبینم! تو اصلا مگه روح اسلایترین نبودی؟ اینجا چیکار میکنی نامرد؟

بردلی دیگر معطل نکرد و سیل طلسم ضد روح را به سمت بارون روان کرد و او نیز که چپ و راست جا خالی میداد و هر هر میخندید، داخل یک دیوار رفت و از آنجا ناپدید شد. پس از رفتن بارون، نور چوبدستی بردلی درست شد و کل فضای خوابگاه را روشن کرد و او چیزی دید که حتی از دیدن بارون خون آلود نیز عجیب تر بود!...


ویرایش شده توسط بردلی در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۳ ۲:۰۰:۲۲

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۱:۲۱:۱۶ سه شنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
امروز ۱۵:۰۲:۲۶
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
با این حرف ایزابل همه به فکر فرو رفتند. آنها ریونکلاوی بودن و بهترین کاری که از دستشان بر می آمد درس خواندن بود‌.

- نه خیر! نمی‌خوام! چه دلیلی داره ریون اول نشه؟ چرا وقتی می‌تونیم بهتر از همه باشیم، نباشیم؟

و بعد لیسا چهار زانو و دست به سینه، با قیافه ای اخمالو روی زمین نشست.
حرف لیسا ریونکلاوی ها بیشتر به فکر فرو برد. انقدر در فکر فرو رفتند که در اعماق افکار غرق شدند و بیرون آمدن از آن برایشان سخت بود.

- لیسا راست می‌گه. ما افتخار یه هاگوارتزیم باید اول بشیم. باید به همه ثابت کنیم ریونی می‌تواند.

لینی با سخنرانی انگیزشی اش روحیه ریونی ها تقویت کرد. شور و شوق و امید در چشمان همه دیده می‌شد.

-‌ آخه مسئله اینکه نمی‌تونید به من کمک کنید. خودم تنهایی باید مسابقه بدم.
- و اگه تنهایی مسابقه ندی چی؟

سر ها به طرف گویند برگشت. دیزی داشت عینک آفتابی که در تاریکی شب زده بود را تنظیم می‌کرد.
- با شناختی که از بقیه گروها داریم فکر نکنم بقیه گروه ها عادلانه بازی کنن. جوزفین هوش کافی برای برنده شدن عادلانه رو داره ولی اگه ما کمکش کنیم تا برنده شدنش تضمین بشه چی؟

در چشم های اعضا احساسات متفاوتی دیده می‌شد. تردید، خوشحالی و اضطراب. ایده ی خیلی بدی هم به نظر نمیرسید.

- به هر حال درس که نمی‌خونیم. این تنها شانسمونه. تقلب چاشنی هر بازیه.


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۲ ۱:۲۴:۲۲

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

ایزابل مک‌دوگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۵ یکشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۱
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۰۸:۲۷
از حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
گروه:
مرگخوار
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مدیر شبکه اجتماعی
ناظر انجمن
پیام: 176
آفلاین
ایزابل که تا آن لحظه با حوله ای آبی که دور سرش پیچیده بود در گوشه ای نشسته بود و فقط شنونده حرف های ریونیون بود ناگهان میان حرف سو پرید و با صدای نسبتا بلندی گفت :

- سو بس کن ... میدونم پای آبروی بچه های گروهمون وسطه ولی نباید جوزفین رو تحت فشار بزاری ... باخت هم بخشی از یه بازیه ... سرنوشت گروه دست همه ی ماست نه فقط جوزفین

ربکا در جواب ایزابل گفت :

- پای هزار امتیاز وسطه ایزا ... اگه برنده بشیم دیگ...

- خودم همشو میدونم ربکا ولی اگه در طول ترم انقدر تنبلی نکرده بودین الان وضع بهتری داشتیم ... به جای این کارا بهتره خودمون واسه گروهمون امتیاز جمع کنیم نه این که همه بار بیوفته روی دوش جو ...
جو اصلا خودت میخوای توی مسابقه شرکت کنی؟

-راستش ... خب .. اممم .. نههه .... من از باختن خیلی میترسم

- تاماااام

حضم کردن پاسخ جوزفین برای تمامی اعضای ریون بسیار سخت بود و همگی با دهان باز ( ) به ایزابل و جو نگاه میکردند.

- چخبرتونه؟ به جای این که عین تسترال منو نگاه کنین پاشید برید سر درستون که حداقل امتحانات سمج و خوب بدیم


پایان


•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ جمعه ۲۹ بهمن ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

سوزانا هسلدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲:۲۷:۴۴ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳
از بچگی دلم می خواست...
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 94
آفلاین
جوزفین یک نگاه دوباره به نامه کرد و بعد مثل قبل مات و مبهوت به رو به رویش چشم دوخت : یعنی .. الان ، الان ، ق.. قراره من ، خودم،
وسط تته پته هایش یک هو هوار زد : من باید سر نوشت گروه رو مشخص کنم ؟؟؟؟!!
سوزانا که روی کاناپه ی تالار نشسته بود و به ظاهر داشت کتابی که در دستش بود ورق میزد ، بدون اینکه حتی سرش را از روی کتاب بلند کند گفت : جوش نزن جو ، تو الان باید خوشحال باشی ، قرار قهرمان بشی .
جوزفین اصلا دوست نداشت بقیه از او انتظارات بلند بالا داشته باشند ، مخصوصا حالا که از همین لحظه او را قهرمان می دانستند .
سوزی ادامه داد : هی حالا که قراره گروهمون رو از یه رسوایی بزرگ نجات بدی ، چطوره کتابی که درباره شطرنج هاگوارتز نوشتم بهت هدیه بدم .
با کلمه کتاب افکار زیادی به سر جوزفین هجوم آورد ، سوزان درست می گفت او یک کتاب درباره شطرنج هاگوارتز نوشته بود ، شاید می توانست او را قانع کند که به جای او مسابقه دهد ، ( که البته بعید بود قبول کند)
سریع رفت و کنار سوزانا روی کاناپه نشست : من ، من نمی تونم سوزی ، باید انصراف بدم .
سوزانا دوباره با بی توجهی گفت : نمی تونی ، باید کاری که شروع کردی رو تموم کنی ، باور کن اونقدرام که فکر می کنی ، سخت نیست.
- تو از کجا میدونی ؟ ، مگه اصلا تجربه ای مثل من داشتی ؟!
- آره ، خب سال دوم .
کل ریونی ها که تا آن لحظه داشتند به گفت و گوی دو نفره آن ها گوش می کردند ، دورشان حلقه زدند .
- چ،چی ؟ ، چی شد ؟ بردی یا باختی ؟ شیر بودی یا روباه ؟
- سوزانا آهی کشید و گفت : به طرز فجیعی بُردم .
همه ی گروه برای درک دو کلمه ی متضادی که ، سوزی همین حالا باهم گفته بود ، سکوت کردند ،
که تری به حرف آمد : بیچاره سوزی حرف زدن عادی رو هم فراموش کردی ؟
سوزانا اخم کرد و کتاب را بست : هی ، من حرف زدن رو فراموش کردم یا شما قوه فهم و ادراکتون رو برای فهم ابتدایی ترین مفاهیم زبان از دست دادین ؟
وقتی سکوت ریونی هارو دید آهی کشید و مجبور شد سر صحبت رو باز کنه : واقعا شما اصلا اخبار مربوط به شطرنج جادویی رو چک نمی کنین ؟ ، اوه خیلی خب منظورم این بود که وقتی انتخاب شدم ، با توجه به قرعه کشی قرار شد ، من با هافلی ها ، و اسلی ها با گریفی ها رقابت کنن ، خب منم چون از زمان دقیق برگذاری مسابقه اطلاعی نداشتم شب مسابقه تا دیر وقت بیدار موندم و حتی برای رقابت اول دیر هم رسیدم ، اما معلوم شد بازیکن هافلی من رو خیلی دسته بالا گرفته بوده و ١٠ راه کیش و مات کردن حریف رو روی کاغذ نوشته و آورده بوده سر مسابقه ، اما وسط مسابقه ، درست وقتی که کم مونده بود ازش ببازم مچشو می گیرن و من رو برنده اعلام می کنن ، البته منم بد بازی نکردم ولی خب با وجود اون تقلبا اون خیلی از من جلو تر بود . ( البته شاید خودمم خودمو دست بالا گرفتم ) بعدش معلوم شد ، توی اون رقابت دیگه گریفی ها بردن و قراره من با اونا رقابت کنم ، خلاصه که این دفعه هم به اندازه کافی خودمو آماده نکرده بودم ، اما وقتی رسیدم به محل مسابقه گفتند ، بازیکن گریفی به علت مسمومیت غذایی بیهوشه و معلوم نیست کی به هوش میاد ( که بعدا شایعه شد اسلی ها گریفی هارو مسموم کردن اما معجونشون دیر اثر کرده و گریفیندوری بیچاره موقع مسابقه با من بیهوش شده ، که خودم هم نمیدونم حقیقت داره یا نه ) ، اینطوری شد که من به طرز فجیعی بُردم .
جوزفین که تحت تاثیر قرار گرفته بود گفت : تو به این می گی فجیعی؟ این یه خوش شانسی بزرگه دختر .
لینی ادامه داد : باید معنای خوش شانسی رو توی یه کلمه خلاصه کرد ، { سوزانا }
سو در دفاع از خودش گفت : شاید بقیه گروه ها به این بگن شانس ولی نا سلامتی ما ریونی ها باید الگوی اونا باشیم ، من دوست داشتم با تلاشم برنده بشم ، این طوری مزه پیروزی شیرین تره .
جو گفت : اما من از این شانسا ندارم ، من درخواست جایگزینی میدم تو به جای من مسابقه بده ، تو درباره شطرنج کتاب نوشتی سابقه برنده شدن داری .
سوزانا جواب داد : عمرا جو ، تو نمی تونی پا پس بکشی ! ، همون موقعی که تو رو به مبارزه دعوت می کردم و تو بهونه میاوردی باید فکر اینجاش رو می کردی ، در ضمن دامبلدور هم چنین اجازه ای نمی ده .
- تو از کجا میدونی ؟ شاید داد !
- مثل اینکه یادت رفته ، من از همه چی خبر دارم جو !
جوزفین از همین حالا می تونست قیافه های پکر و نگاه تحقیر آمیز هم گروهیاش بعد مسابقه رو تصور کنه ،
وسط تصوراتش بود و داشت از درون تخریب میشد که سو پرید تو فکرش ، بی خیال جو بیا شطرنج بازی کنیم ، قول می دم اگه بتونی من رو ببری می تونی اونا رو مثل آب خوردن شکست بدی ، یادت باشه تو چاره ای جز بردن نداری تو نماینده ی یه گروهی ، پس تا آخرین نفس مبارزه کن ، حالا بیا بریم شطرنج بازی کنیم ، زود باش .
جوزفین آهی کشید همون طور که سوزانا می گفت راهی جز پیروزی نداشت .


ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۹ ۲۲:۵۱:۲۷
ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۹ ۲۲:۵۱:۲۸

خواستن توانستن است.


پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۰۷:۱۶ سه شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۳
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
* سوژه ی جدید *



سکوتی تمام تالار ریونکلاو را فرا گرفته بود.. می ‌دانم چه فکری با خود می کنید! آخر مگر می شود تالار ریونکلاو در سکوت باشد؟ آن هم در انتهای ترم هاگوارتز، در میان تمامی کتاب ها و جزوه های درسی ای که روی میز و تخت و زمین و راهرو و حتی کف حمام تالار ریخته شده و بحث های درسی ای که ریونکلاویی ها با هم دیگر داشتند و برگه های پاره شده ی امتحانات سمج سال های قبلِ انتشارات بنی هاشم جادویی [یا به اختصار، جاشم ] که به معنای واقعی کلمه هر گوشه کناری از تالار می شد آن ها را پیدا کرد. اما واقعی‌ست! تمامی اعضای ریونکلاو دور تا دور میز بزرگ وسط تالار جمع شده بودند و کسی حرفی نمی زد.

- اسب سفید به خونه ی C7!

جوزفین چوبش را تکان داد و اسب سفید با چهره ای درهم و نگاهی توأم با « خدایا بسه دیگه. بابا خسته شدیم دیگه. » حرکت خودش را شروع کرد و با تمام توان خود را به خانه ی مذکور رساند. فیل سیاهی که در آن خانه نشسته بود با ندای « بابا تو این کرونا دیگه ما رو آلاخون والاخون نکنین تو رو به مرلین » زمین بازی را ترک کرد تا صدای پچ پچ اعضای تالار بالا بگیرد. شیلا که رو به روی جوزفین نشسته بود و فیل فداکارش را دلداری می داد، دیگر راهی برای ادامه نداشت. جوزفین اما با دقت به صفحه ی شطرنج جادویی نگاه می کرد و متوجه شد که شیلا دیگر حرکتی ندارد. کیش و قشـ.. نه نه.. کیش و مات!

- یعنی.. الآن من.. یعنی آخه.. بُردم؟!

و قبل از تمام شدن حرف جوزفین، تمامی اعضای تالار به سمتش حمله ور شدند و او را بلند کردند و بر طبل شادانه کوبیدند و او را در میان تالار بلند کردند و به بالا و پایین انداختند و شعار « جوزفین قهرمان، امید تیم ریونکلاو » سر دادند. شاید بگویید قافیه‌ش موزون و آهنگین نیست که. شما خودت کلمه ی بهتری پیدا می‌ کنی؟ نه انصافاً پیدا می کنی؟ خب خوش به حالتان، آن ریونکلاویی ها که پیدا نکردند.
در همین حین که شعار های موزون و ناموزون اعضای ریونکلاو اعصاب خواننده ی محترم را می خراشید، ناگهان یک جغد از پنجره ی کنار شومینه وارد تالار شد و نامه ی سرگشاده ای که به پایش وصل بود را جدا کرد و رفت. به هر حال این روز ها جغد ها کمی باهوش تر شدند و این حرف ها. جوزفین که در روی زمین و هوا معلق بود و هنوز متوجه نبود که وارد چه دردسری شده، به سمت نامه رفت و با چوب دستی اش، سیخونکی به نامه زد تا نامه شروع به فریاد زدن کند:

نقل قول:

« جوزفین مونتگومری عزیز
با توجه به آن که شما در دقایقی قبل به عنوان قهرمان ریونکلاو در شطرنج جادویی برگزیده شدید، خواهشمند است هر چه سریع تر به دفتر مدیریت مدرسه مراجعه کرده و به عنوان قهرمان ریونکلاو به همراه دیگر قهرمانان سه گروه دیگر به مسابقات استاد بزرگی شطرنج هاگوارتز وارد شوید. لازم به ذکر است که قهرمانِ قهرمانان هاگوارتز هزار امتیاز برای گروه خود به دست خواهد آورد.
با تشکر
مدیریت مدرسه »



این را هم بگویم، وضعیت ریونکلاو آنقدرها هم جالب نبود. برای باهوش ترین های هاگوارتز که آوازه ی هوش سرشارشان به گوش دیگر مدارس دنیای جادویی هم رسیده بود، آخر شدن در هاگوارتز همانند لکه ی ننگی در تاریخ تالار باقی خواهد ماند و لعنت روونا را به همراه خواهد داشت. آن ها امتیازات زیادی را از دست داده بودند و حتی بازی یکی مانده به آخر کوییدیچ را به طرز فجیعی.. بهتر است ادامه ندهم و القصه، شانس قهرمانی‌شان تقریباً از بین رفته بود.. البته تا الآن!
نگاه تام به نامه ی تکه تکه شده ی روی میز قفل بود. اما درون ذهنش مانند یک ریونکلاویی باهوش، دودوتا چهارتا می کرد و نقشه ها می کشید و خنده های شیطانی سر می داد و از فرط خنده اعضای بدنش از جای‌شان در می آمدند. دیگر اعضای تالار هم به ناظرشان خیره شده بودند و کلاً همه خیره شده بودند و تنها جوزفین بود که هنوز هم متوجه نبود در چه دردسری افتاده. بالاخره تام خنده های شیطانی توی سرش را خفه کرد و جوزفینِ مات و مبهوت را نگاه کرد:

- اگه جوزفین قهرمان بشه، حتی اگه سمج هامون رو هم صفر بشیم، بازم قهرمان هاگوارتز می شیم!



ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۳۰ ۲۲:۳۴:۳۰



پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱:۵۷:۴۳ سه شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
(پست پایانی)

دامبلدور خوشحال و خندان به طرف دفترش قدم برمی داشت و هر چند ثانیه یکبار، نگاهی به پشت سرش می انداخت تا مطمئن شود که پسرهای ریونکلاوی هنوز دنبالش می روند.

پسر ها هم با هر قدمی که بر می داشتند، اطرافشان را برای یافتن راه فراری جستجو می کردند.
اما گویا هاگوارتز هم مایل بود آنها از کلاس خصوصی بی بهره نمانند!
-پیست... گادفری! اون در مال کدوم اتاقه؟
-دفتر فیلچه. می خوای بریم؟!

کریس آهی از اعماق وجود کشید و به مسیرش ادامه داد.
ناگهان صدای پای پر شتابی که هر لحظه به آنها نزدیکتر می شد، باعث شد بذر امیدی در دل پسران بخت برگشته ی ریون جوانه بزند. شاید راه نجاتی به سوی آنها می آمد.

-فرزندم... از تاریکی بیرون بیا! بیا این طرف توی نور ببینم کی هستی؟

سو در حالی که لبخندی به پهنای صورتش روی لبهایش بود، به طرف جمعیت آمد.
-بچه ها... حدس بزنید چی شد! خوابگاه ما تخلیه شد!

فلش بک

خوابگاه دختران


-این کاغذه روی اعصابمه... این کاغذه رو اعصابمه!

پیکسی بی نام و نشانی این را گفت و به طرف برگه ای که روی دیوار نصب شده بود، حمله کرد.

-اون چیه داری ریز ریز می کنی؟

یکی از سوسکها در حالی که روی تخت لیسا دراز کشیده بود و خلال دندانی گوشه لبش نهاده بود، این سوال را پرسید.

-نمی دونم... فقط خیلی مربع مربعه. خوشم نمیاد ازش.
-بذار نگاش کنم... عه این تقویمه. چه کارش داری؟ ... صبر کن ببینم! ده روز مونده به عید؟! خونه تکونی!

با فریاد سوسک، توجه همه ی پیکسی ها و سوسکها جلب شد. نه به خاطر صدای بلند او؛ بلکه به خاطر کلمه ی مهمی که بر زبان آورده بود!

-اوا بد بخت شدیم که! من که خونه رو تمیز نکردم هنوز!
-لونه ما هم کلی تمیزکاری داره... فرشا رو هم نَشستیم!
-حالا در و همسایه چی میگن؟
-اصلا سال جدید رو با خونه ی کثیف شروع کنیم؟! هرگز!

پیکسی ها و سوسکا وقت زیادی نداشتند. باید هر چه سریعتر می رفتند و به کارهای باقی مانده شان می پرداختند. عید نزدیک بود!

پایان فلش بک

-گریک حواست کجاست پسرم؟
-ببخشید پروفسور... داشتم گوش می کردم.

گریک سرش را تکان داد و از فکر خبری که سو گفته بود بیرون آمد. فعلا کلاس خصوصی شان مهمتر بود!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۵ ۲۱:۵۶:۳۴

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ یکشنبه ۶ آبان ۱۳۹۷

هيلارى ارسكين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۵۹ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۱:۰۴ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۸
از همراه با ذهنم قصری دست و پا کردم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 52
آفلاین
-فردا ۱۵۰امتیاز ازتون کم می شه
-پروفسور اصلا ۱۵۰امتیاز نداریم
-پس چند امتیاز دارید ؟
-پنج امتیاز تا قابل
-پس می شید منفی ۱۴۵

پسرها که تازه داشتند به عمق فاجعه فکر می کردند با صدایی از افکار خود در امدند .
-من حاضرم
همه به لباس صورتی دامبلدور نگاهی با این حالت انداختند و سپس پسر ها به این حالت همراه دامبلدور به سمت درب خروج رفتند .اسنیپ که از رفتن بچه ها مطمئن شده بود با خود زمزمه کرد :
-البته این خودش بد تمرین تنبیه ممکنه


Only Raven



پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ شنبه ۵ آبان ۱۳۹۷

هيلارى ارسكين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۵۹ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۱:۰۴ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۸
از همراه با ذهنم قصری دست و پا کردم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 52
آفلاین
هیچی!
-هیچی؟
-سوروس چی شده ؟این فرزندان اینجا چه کار می کنن؟
-امدیم کلاس خصوصی

در همان لحظه گوینده ی این سخن در زیر دست و پا ی پسر ها دعوت حق را لبیک گفت.( )
-این اولین باره که کسی این حرف رو می زنه ! خوب بریم
-با این لباس البوس
دامبلدور نگاهی به لباس بلند و خرگوشی اش می کند سپس به اسنیپ می نگرد و تصمیم دیگری می گیرد .به سمت کمد صورتی اش می رود تا که حاضر شود .
============
سری دوم این مجموعه از خودم منتشر می شه


Only Raven



پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۷

هيلارى ارسكين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۵۹ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۱:۰۴ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۸
از همراه با ذهنم قصری دست و پا کردم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 52
آفلاین
پسر ها وارد اتاق شدند .همه از تعجب دهانشان باز‌شده بود .تخت های زیبا و مجلل در آن جا قرار داشت که با وجود تاریکی باز هم زیبا بود .
-این جا کجاست ؟
-شاید خوابگاه گریفیندوری ها باشه !
-نه بابا !
- خوابگاه اسلیترینی هاست !

پسرها به گفتگوی خود ادامه می دادند .و افرادی که خواب بودند خواب می دیدند.
فردی که همش سفید بود : فرزندانم !بیایید به کلاس‌های خصوصی ! آریانا!
-این یارو قاطی کرده !
فردی با موهای مشکی :لیلی !نه!خواهش می کنم !
-بیچاره عاشق شده !

و بقیه ی افراد در رویا های خود غوطه ور بودند .یکی از پسرها موهای یکی از افراد رویا دیده را کشید و سوروس اسنیپ با کلاهی منگوله دار جلوی آن ها ظاهر شد .
-گمونم خوابگاه اساتیده!
-پروفسور غلط کردیم !

اسنیپ دستش را به کمرش زد و کلاه را برداشت .
-پروفسور کلاه خیلی بهتون می آد.
-شما پسرا اینجا چه کار می کنید ؟


Only Raven



پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۹:۱۱ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۷

شما ایچیکاوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۰:۳۲ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 38
آفلاین
شما به این فکر کرد که چقدر از ارزوهایش ناکام مانده است. او هنوز استعدادهایش را کشف نکرده بود. هنوز هر جا که دستش می‌رسید"تابستون کوتاهه" ننوشته بود. او حتی هنوز جومونگ را هم از نزدیک ندیده بود اما حالا بید کتک زن قرار بود از او کتلت شما درست کند!

_د برو بالا دیگه!

شما همیشه فکر می‌کرد بعد از مرگش فرشته مرگ او را به اسمان خواهد برد اما ظاهراً در این مورد هم شانس نداشت و احتمالا فرشته مرگش در تصادف با هواپیما مرده بود! به هر حال سعی کرد با سینمایی ترین حالت ممکن به سمت اسمان ها پرواز کند.

_شما این حرکات چیه؟! برو بالا تا پاره نشده!

شما چشمانش را باز کرد و به صف ریونکلایی هایی که زنجیر وار بهم متصل بودند نگاه کرد. شنلش به پنجره‌ی یکی از اتاق‌ها گیر کرده بود. همیشه می‌دانست لباس هایش خفن هستند ولی نه تا این حد!

_برو بالا دیگه!

شما به سختی وارد اتاق شد و پس از تلاشهای بسیار تمام ریونی ها را به داخل اتاق کشید.
دارین دستش را روی شانه شما گذاشت و گفت:

_هیچوقت فکر نمی‌کردم اینو بگم؛ ولی بهت افتخار میکنم شما!

شما حس میکرد که استعدادش را کشف کرده. شما میتوانست یک عدد" باعث افتخار" باشد. شما خوشحال شد. شما از شدت شوق اشک ریخت. شما از شدت شوق مرد و نهایتا از شدت شوق مرده‌اش منفجر شد و به سر و صورت ریونی ها چسبید.
ریونی ها همانطور که دل و روده‌ای شما را از شنل خود درون بطری می‌ریختند تا در اسرع وقت به حالت اول برگردانند به اتاق نگاه کردند.
_آم-اینجا کجاس؟!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.