لودو که از حاشیه مسیر سوار بر جارویش در ارتفاع کم عبور میکرد چشمش به صحنه ناجوری داخل مسیر برخورد ، لودو ارتفاعش رو باز هم کمتر کرد و به سمت گاریه از هم گسیخته رفت...
_اوه اوه ببین این گاری چجوری متلاشی شده ، ااا این کیه ؟؟ چقدر شبیه لی لیه اونم که گریکه!!
لودو که دونفر از اعضای مهم دنیای جادوگری رو به این شکل دیده بود ، از آنجایی که خبر دار شده بود هری بدنبال مادرش میگرده و به یابنده قطعا مقام بهتری میده تصمیم گرفت لیلی را با جارویش چند کیلومتری جلو تر ببرد و بعد طلسم معکوس رو بخونه...
لیلی با حس گنگی بهوش اومد و یواش یواش اتفاقی که افتاده بود رو به یاد میاورد
_آااااخ چقدر بد بود ، آقای الیوندر شما کجایین؟؟
_سلام خانوم لیلی ، من لودو ام ، لودو بگمن ، وزیر ورزش و تفریحات جادویی !!
_اوه !! آقای بگمن از دیدنتون خوشحالم فقط ما کجاییم؟ و اینکه من یه همراه داشتم ، آقای الیواندر ...
_ ااا ما تو مسیر وزارت خونه هستیم و اینکه من شمارو تو مسیر بین یه مشت چوب خشک که قبلا گاری بود تنها پیدا کردم !!
_ واقعا من تنها بودم وقتی شما رسیدین؟؟
لودو کمی با تردید به لیلی نگاه کرد و با وجدانش گلاویز شد ؛
وجدانش: هی یارو تو اون پیرمردو اونجا ول کردی و فقط لیلی رو با خودت آوردی؟؟
خودش : خب وزارتخونه فقط دنبال لیلی میگرده و اصلا معلوم نیست اون پیرمرد اونجا چیکار میکرد!!
_خودتو گول نزن بهتره ازش بپرسی چطور با گریک همسفر شده!!!
_آقای بگمن شما حالتون خوبه؟؟
_البته که خوبم فقط داشتم فکر میکردم شما با گریک چیکار داشتین و ، و ... و اینکه چرا وقتی من رسیدم اونجا نبوده!!
_خب وقتی من داشتم فرود میومدم آقای الیواندر منو نجات داد، ولی متوجه نمیشم ما باهم بخاطر خطای چوبدستی خشک شدیم !! چطور ممکنه من تنها مونده باشم؟؟
دارم نگران میشم آقای بگمن میشه برگردیم بجایی که منو پیدا کردید؟
وجدانش؛ دیدی اشتباه کردی ؟؟تو فقط به خودت فکر کردی و برای پست و مقام خواستی تنهایی لیلی رو ببری!!
خودش: خب درست داری میگی و این یعنی دقیقا کار درستی کردم چون تنها راه قبول شدن ۴ سال سوم به عنوان وزیر ورزش همینه!
وجدانش: یعنی تو فقط داری به ...
خودش؛ آره دارم به بودجه سری سوم وزارتخونه فکر میکنم
_آقای بگمن؟
_اوه بله حتما الان دور میزنم فقط امیدوارم اون مردو پیدا کنیم!!
بعد از نیم ساعت با درگیری های فراوان لودو و وجدانش بالاخره به جای اول رسیدن ولی ..
_اوه خدای من مگه میشه هیچ اثری از الیواندر نباشه !!
لودو درگیر دو حس خوشحالی و نگرانی شده بود ، از طرفی خوشحال که واقعا چیزی اونجا نبود و لازم نبود دوباره دروغ بگه و از طرفی نگران الیواندر شده بود و شروع به گشتن کرد تا شاید چیزی توجهش رو جلب کنه.
_هی آقای بگمن !! من یتیکه مو پیدا کردم !!
لودو با یک نگاه سریع گفت :
_بلاتریکس