هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۰:۰۹ جمعه ۴ شهریور ۱۳۸۴

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
لرد بگیم این زاخاریاس یه مواقعی بیاد ملت بخندن جوکاش باحاله!!!
******************************************
دراکو مشغول تماشای شکنجه یک ماگل بود و با لذت میخندید
-من اومدم!!!
شارزاس پهلوی او ظاهر شده بود درحالی که روی صورتش ردی از خون بود و دستانش بنظر زخمی می رسید:
-همه چیز مرتبه شارزاس؟
-عالی...بهترازاین نمیشه!!!
-پس صورتت چی شده؟
شارزاس با بی توجهی روی خون روی صورتش دست کشید و بعد آنرا خورد:
-زدوخورد کوچکی بود!!!
-باکی؟
-سایه!!!
دراکو با شگفتی به اونگاه کرد ولی شارزاس سه نفررا جلوی پایش انداخت که یکی ازآنها مرده بود و دوتای دیگر بشدت زخمی بودند:
-اینارو از کجا پیدا کردی؟
-خیابان...ازاینا زیاده!!!
شارزاس چوبدستی اش را بیرون آورد و روبه ماگلها گرفت و وردی عجیب و ناآشنارا بزبان آورد...ماگل درنوری زرد غرق شد و مرد:
-بازم کار نکرد!!!
-چیکار میکنی؟
-روی یک طلسم جدید کارمیکنم...بهتراز فرمان است و میتواند پیروزی مارا تضمین کند!راستش دیدم همه طلسمهای تاریکی شناخته شده هست و ضدطلسمهای آنها راهم همه بلد هستند بنابراین تصمیم گرفتم یک سری ورد و نفرین اختراع کنم و پیروزی را تضمین کنم!!!
شارزاس یکی دیگر از ماگلها راجلوانداخت و چوبدستی اش را بالاگرفت و ورد دیگری رااجرا کرد ایندفعه مرد ماگل فریاد بلندی کشید و روی زمین غلطید،دورش را شراره های آتش فراگرفته بود و انگار داشت درآتش میسوخت بعد شارزاس چوبدستی اش را تکان داد و شعله های آتش مبدل به خنجرهای تیزوبرنده شدند و به بدن ماگل فرو رفتند...ماگل مدتی دست و پازد و بعد مرد...شارزاس بالاپائین میپرید و خوشحالی میکرد:
-بالاخره درست شد!!!
دراکو هنوز به جسدمرد نگاه میکرد که یک سایه تمام بدنش را فراگرفت و شروع به خوردنش کرد،شارزاس بدوبدو رفت که احتراع جدیدش را به اطلاع لردسیاه برساند...او تصمیم داشت نام نفرین جدیدش را شعله افکن بنامد!!!
(دوستان گروه اتحاد اسلایترین بزودی پیامهای شخصی حاوی این نفرین بدست همه میرسد...از گفتن آن در هرجایی خودداری کنید و به هیچکس دیگری هم نگوئید...این نفرین مخصوص ماست و هیچ اسلایترنی دیگری اجازه ندارد آنرا یاد بگیرد!!!)


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ پنجشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۴

سيبل تريلاني


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۷ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۴۸ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵
از از برج شمالي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
سيبل تريلاني در حاليكه چشماش نميبينه تو كوچه راه ميره و ميخونه:اي گل لاله من...عزيز دردانه من....چراغ خانه من...دوست دارم...دوست دارم
و راه سنت مانگو رو در پيش ميگيره...بعد از ساعتها حركت به ساختمان بزرگي ميرسه و داخل ميشه...مردي داد مي زنه
مرد:نفر بعدي
سيبل:منم نفر بعدي(گل گلخانه من)
و داخل اتاقي ميشه...
مرد:خوب مشكلتون چيه خانوم؟
سيبل:اي نور چشماي من....
مرد:بهتر شروع كنيد خانم
سيبل:مردك مگه نمي بيني كورم و آواز ميخونم
مرد:خوب پس مشكلتون اينه...تا حالا سابقه ازدواج داشتين؟
سيبل:چه ربطي داره اصلا(گوي پيشگويي من)
مرد:به نظر من شما بايد برين سنت مانگو خانم...
سيبل:مگه اينجا سنت مانگو نيست؟؟؟؟
مرد:خير خانم...اينجا محل مشاوره ازدواجه.....
سيبل با عصبانيت بلند ميشه و كوركورانه دنبال در مي گرده و بيرون ميره و راهي سنت مانگو ميشه....
(دستتو بده به دستم ولدي جون...ميخوام باهات برقصم ولدي جون...من عاشق تو هستم ولدي جون....)
------------------------------------------------------------------
در دژ:
شارزاس:شكنجه
زاخي:نهههههههههههههههههههههههه.....اصلا يكي نيست بگه تو كي هستي لرد كيه...بابا غلط كردم
لارا:تا تو روهم مثل سيبل مجنون نكرديم برو بيافت به دست و پاي لرد....و پاهاشو ليس بزن
زاخي:نهههههههههههههههههههههههههههههههه
لارا:



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ پنجشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۴

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
از خانه ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 312
آفلاین
اتفاقا زاخاریاس خودت با پای خودت اومدی بذارم به این راحتی بری؟
--------------------------------------
لرد سیاه رو به لارا کرد و گفت: دیگه سودی نداره برامون.. فکر کنم مخیلش قاطی کرده.. بکشش جسدش رو بنداز توی جاده تا سرژ بیاد ببرتش..
لارا با کمی مکث اطاعت کرد و به سراغ تریلانی رفت.
لرد سیاه برگشت و به نگهبان نگاه کرد: اون فسقلی رو بگیر بیار تو.. اون یکی که ریش داره رو ول کن بره!
نگهبان اطاعت کرد و چند دقیقه بعد درحالیکه یقه زاخاریاس رو گرفته بازمیگردد و او را جلوی پای لرد می اندازد.
- که اینطور... میخواستی منو ببینی؟
- ا... لرد؟ چه توهمی! این قرصای سرژ واقعا کولاک میکنن.. هه..هه... هه...
ولدمورت پوزخندی به زاخاریاس میزند و به سمت اتاق شکنجه میرود.
-------
داخلی اتاق شکنجه
- نمیتونستم بکشمت... اما دستور لرد سیاهه... نه.. من باید بکشمت...
- خواهش میکنم لارا.. من خواهرتم! تیکه بدنتم! یادت میاد کوچیک بودیم من عروسکامو میدادم بهت؟
لارا که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: این چه دستوری بود که لرد داد... وای.... کروشیو
برای بار دهم یا شاید یازدهم سیبل تریلانی از درد به خود پیچید... از بس شکنجه شده بود موهایش در هم گره خورده بودند و شماره عینکش به 100 رسیده بود.
- خواهر دست از سرم بردار... اصلا منو بکش خلاصم کن.. آآآآآآ
شپلخ!
زاخاریاس با کله به اتاق شکنجه فرود می آید.
- لارا نمیخواد اونو بکشیش... یه حالی بهش بده بعد بده دست نگهبانا بندازنش تو کوچه
کراب این را گفت و خارج شد.
لارا بلافاصله افسونی خواند و زاخاریاس به کنده پرخاری که آنجا بود چسبید. سپس رو به خواهرش کرد: استنبوف چوگر!
تریلانی به حالتی دیوانه وار دور خود میچرخید.. خود را به زمین میزد و فریاد میزد: زندگی آی زندگی خسته ام خسته ام گوشه زندون غم دست و پا بسته ام! زندگی آی زندگی خسته ام خسته ام گوشه زندون لرد دست و پا بسته ام.. هر چی تو دنیا درده مال منه روزی هزار بار سر من میشکنه... من دیگه این طاقتا رو ندارم حالا ندارم.. پشت سر هم دارم بد میارم آخه میارم...
لارا گفت: خب حالا از مرز دیوانگی گذشتی... احتمالا چشمات هم جایی رو نمیبینه... بندازینش بیرون!
--------------------------------------
حالا نوبت زاخاریاسه... تفره نرو زاخاریاس خودت با پای خودت اومدی... میسپرمت به این مرگخوارای دیگه


[b][size=medium]اولین جادوگر در تمامی دوران ها که توانسØ


دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲:۰۰ پنجشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۴

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
همون موقع يکي از مرگخوارا با قدمهاي بلند و صداي زياد وارد دژ ميشه:ارباب اسميت ماگل زاده بيرون دژ هستش ميگه ميخواد شمارو ببينه.
لارا:پررو.بهش بگو بره گمشه.
لرد سياه:نه کراب بهش بگو منتظر بمونه.
کراب:چشم ارباب
لارا:ولي ارباب اون خون نجس نبايد با شما حرف بزنه.اون اون اون...
لرد سياه:بسته لارا.اون ميخواد که من رو بترسونه ولي نميتونه در برابر طلسم من مقاومت بکنه.
لارا:يعني ميخواين بگيريمش؟؟ميتونم خواهش کنم که اين کار بزرگو به من بسپارين؟؟؟کشتن اون اسم شمارو خراب ميکنه.
لرد سياه:نه دختره ي احمق.اون هيچ وقت مثل تو احمق نيست که بخواد تنهايي بلند بشه بياد جايي که تمام دشمناش جمعن.
ناگهان با صداي بلندي تمام مرگخواران از جاشون به هوا ميپرن:اونا منو نجات ميدن!چشم درونم بهم ميگه اونا منو نجات ميدن!
لارا:خوابشو ببيني خواهر عزيز! تا منو داري غم نداري!تو براي هميشه پيش من ميمونه نگران نباش.ازت خوب پذيرايي ميشه!
لرد سياه بشکني به نزديکترين مرگخوار ميزنه.
مرگخوار:چشم قربان.
او نيز رفتار کراب رو تکرار ميکنه وتعظيم بلند بالايي رو به جاي مياره!
******نيم ساعت بعد***************
اسميت:اوهوي!نگهبان پس کو اين اربابتون؟؟هي....کسي اينجا نيست؟؟؟
سرژ:مواظب باش زاخي.پشت سرته!
زاخي در يک حرکت روي زمين ميخوابه.
لرد سياه:ها ها ها ها پسره ي احمق!
سرژ:مگه جبهه جنگه خوابيدي رو زمين بابا پاشو!!
زاخي:چي شد؟؟؟کي اومد؟؟؟خمپاره رو زدن؟؟
سرژ:بلند شو تا خودم نکشتمت!
زاخي از روي زمين بلند ميشه:ببخشيد.جوگيزر شدم!

سرژ:جوگيزر؟؟؟
زاخي:بابا ديگه عادت کرديم هر چي توش گير داشته باشه ميشه گيزر
همون موقع يکي از مرگخوارا سوار بر اژدها به سوي اون دوتا مياد و اژدها دهانشو باز ميکنه تا کله جفتشونو قورت بده!
سرژ:بپااااااااا!
زاخي وسرژ با هم ميخوابن رو زمين.
زاخي:اين چي بود؟؟
سرژ:هواپيما بود؟؟
زاخي:شترمرغ بود؟؟
زاخي:يافتم!!!هوخشتره!
دوباره مرگخوار با اژدها دور ميزنه و برميگرده.
سرژ:بابا اينا مارو خر گيزر آوردن.هي ميره هي مياد.فکر کرده داوود خطره!با اين سرعت رانندگي ميکنه!
زاخي:خب ديگه بسته سرژ!
سرژ:ببخشيد. خب بريم سر اصل مطلب.
زاخي:پس لرد سياه کجا رفت؟؟
سرژ:الان همين جا بود.
زاخي:ااااااااا....آهاي نگهبان اين لرد شما کجا رفت پس؟؟
نگهبان:شما جوک بازار راه انداختين خوشش نيومد رفت تو قصر ولي خيلي باحال بود بازم از اين کارا بکنين.
زاخي:بی جنبه ها رو نگاه کنا!دو دقيقه حالا حرف باحال زديم نگاه کن چقدر پررو شدن!به اربابت بگو بياد کارش داريم.
============================
بابا شماها هم که همه رو بکشين و ببرين زندان و شکنجه بدين!يه ذره درست نمايشنامه بنويسين!همينو ادامه بدين!فقط منو سرژو نکشين و دستگيزر نکنين که حسابي براتون گرون تموم ميشه



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱:۴۳ پنجشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۴

سيبل تريلاني


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۷ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۴۸ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵
از از برج شمالي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
لرد با انزجار به سيبل نگاه ميكنه
لرد:همراه من بيا لارا....
و خارج ميشه..لارا هم با افتخار پشت سر لرد ميره...مرگخواراي ديگه با حسادت لارا رو كه همراه لرد خارج ميشه نگاه ميكنن
سام وايز وارد ميشه
سيبل صورتشو بلند ميكنه و با نفرت به سام نگاه ميكنه
سام:هنوز سر عقل نيومدين پروفسور...صبر لرد ديگه داره تموم ميشه
و عطسه اي ميكنه
سيبل:شما اون پيشگويي رو نخواهيد شنيد...مواظب باش سام...آخر اون عطسه ها كار دستت ميدن
مرگخواراي ديگه خنده اي تمسخر آميز سر ميدن...شارزاس وندشو بلند ميكنه
شارزاس:كروشيو...سيبل جيغي از درد ميكشه وبه خودش مي پيچه
دراكو زير لب وردي ميخونه و سيبل محكم سرشو به ديوار ميكوبه
شارزاس هم وردي مي خونه ولي سيبل حركتي نميكنه....
سام:شارزاس؟؟!!!تو طلسم به اين سادگي رو نمي توني انجام بدي...اينو بايد به لرد اطلاع بدم...برو كنار ببينم...كروشيو
ولي سيبل بازم حركتي نميكنه...
شارزاس:نكنه مرده؟!
دراكو:در اونصورت لرد مارو مي كشه
لارا وارد ميشه و ميگه:چه خبره اينجا؟
دراكو:فكر كنم...فكر كنم ...اين مرده
لارا با سرعت خودشو به سيبل كه با صورت زخمي روي زمين افتاده ميرسونه و تكونش ميده
لارا:سيبل....سيبل
لرد وسط اتاق ظاهر ميشه
لرد:اينجا چه خبره...صداي ناله سيبلو شنيدم...مگه نگفتم زياد شكنجه اش نكنين...ما به اون احتياج داريم
قطره اي اشك از گوشه چشم لارا ميچكه ولي صورتشو بر ميگردونه كسي نبينه
سام وايز:ارباب سيبل تريلاني حركت نميكنه...تقصير ما نبود...يهو اينجوري شد...ارباب...ما
لرد:ارباب و مرگ...همه تون كشته خواهيد
لارا روي زمين كنار سيبل زانو ميزنه و سر سيبلو تو دستاش ميگيره...مدتي در سكوت ميگذره كه يهو سيبل مثل كسي كه برق گرفته باشدش از جا ميپره...لارا با ترس عقب عقب ميره...سيبل از جاش بلند ميشه طوريكه اگار ديگه دردي احساس نميكنه و با صدايي بلند و دورگه فرياد مي زنه
سيبل:آني كه قدرت نابودي ارباب تاريكي را دارد نزديك ميشود...توسط آگاندا بوندا سوندا و او وقتي به دنيا ميايد كه ماه سوراندا روندا موندا و ارباب تاريكي به او آگاندايي ميزند و او را...(سام وايز عطسه بلندي ميكند)و يكي از آنها بايد سانتا مانتا رانتا...چون هيچيك با وجود مانتا لانتا سامانتا
دراكو:چرا همچي شد...اين چي گفت
لرد:مگه نفهميدي ابله...اون پيشگويي رو گفت
لارا:اين زبون يكي از قبايل شرق آفريقاست...سيبل 20 سال پيش به مدت يك ماه در اون قبيله زندگي كرد چون پيشگويي مهمي براشون كرده بود...اين زبونو از اونجا ياد گرفته
لرد:و تو چرا باهاش نرفتي...هان...شكنجه شو
و لارا جيغي ميكشه
لارا:منو ببخشين لرد
لرد:سام..تو رو هم بعدا به سزاي عطسه ات مي رسونم...



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۴

لارا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
از خانه ريدلها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 202
آفلاین
در باز ميشه و لارا در حاليكه نميتونه خوشحاليشو پنهان كنه وارد اتاق ميشه....
سيبل با ديدن لارا اميدوار ميشه...البته ديدن لارا تو اون رداي مرگخواري كمي ترسناكه ولي به هر حال اون خواهرشه و شايد.......
سيبل ميخواد از جاش بپره و بره طرف لارا ولي از اونجايي كه يكي از مرگخوارا موهاشو گرفته بود جلوي پاي لارا نقش زمين ميشه...
لارا...لاراي عزيزم...نميدوني از ديدنت چقدر خوشحالم....
لارا:خوشحالي؟؟؟؟آخرين باري كه اومدم ديدنت دو تا گوي پيشگويي تا دم در دنبالم كردن.....
و با نفرت سيبلو از خودش دور ميكنه.....
لارا:خوب من واقعا ناراحتم كه لرد وظيفه شكنجه كردن تو رو به من داده و با صداي بلند ميخنده......
خوب سيبل بهتره شروع كنيم و زير لب وردي ميخونه و سيبل بي اختيار گوي پيشگوييشو از جيبش در مياره و اونو پشت سر هم به زمين ميكوبه...نزديك بود گوي عزيزش از وسط نصف بشه....
سيبل همونطور كه گويشو به زمين ميزد اشك ميريخت...نه...نه...شارا...نه...داره ميشكنه...لارا خواهش ميكنم....
صداي سردي از پشت سر لارا:لارا...داري چيكار ميكني؟ما به اون و گويش فعلا احتياج داريم....
مرگخوارا با شنيدن صدا ساكت ميشن و چندقدم عقب ميرن...
لارا...منو ببخشيد...عزيزترين چيزي كه اون داره گويشه...من فكر كردم اينطوري حرف ميزنه...
لرد سياه:برو كنار لارا...احتياجي به خشونت نيست...چشم درون خودم ميگه اون با زبون خوش اعتراف ميكنه چون ميدونه اگه اين كارو نكنه چه بلايي به سرش مياد.....
سيبل از ترس ميلرزه...نميدونه ديگه چقدر ميتونه مقاومت كنه...


تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۴

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
از خانه ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 312
آفلاین
تق!
لرد ولدمورت ظاهر میشه.

داخلی - دژ شکنجه - خانه ریدل ها
-----------------------------------------------
لرد ولدمورت در حالیکه سیبل تریلانی را در بغل گرفته است ظاهر میشود. او را روی زمین می اندازد.
- اوه... ولم کنین... من هیچی به شما نمیگم...
ولدمورت بدون توجه به او چوبدستی اش را تکانی داد. کمی نور سبز از آن درخشید..
(در واقع دو مرگخوار خود را صدا میکرد)
- این دست و پامو باز کنین.. کمرم شکست. آخه این چه وضعشه... کمک!
لرد ولدمورت برای بار دوم به چوبش تکانی داد. دهان تریلانی تکان میخورد اما صدایی خارج نمیشد. هر دو دستش از پشت به پایش گره خورده بود و بدنش به طرز بسیار خطرناکی خم شده بود و به صورت دایره درآمده بود.
دو نفر در این طرف و آن طرف او ظاهر شدند.
ولدمورت گفت: ببندینش به صندلی.
فلفور دستورش را اجرا کردند. دست و پای تریلانی را باز کرده و او را روی صندلی گذاشتند.
تریلانی سعی کرد از روی صندلی بلند شود، اما از طرفی کمرش گرفته بود (هر چی باشه پیرزنی بیش نیست) و از طرف دیگر کششی او را به صندلی چسبانده بود.
- خب.. حرف بزن.. بدون اینکه تفره بری متن کامل پیشگویی رو بگو...
لرد در کمال آرامش ذهن تریلانی را میخواند.
تریلانی با ترس و لرز گفت: من چیزی از اون پیشگویی نمیدونم.. اگه میدونستم دامبلدور نمیذاشت به این راحتی من رو بگیر... آخ!
یکی از دو مرگخوار سیلی آبداری روانه صورت استخوانی او کرد. انگار که دستش درد گرفته باشد او نیز آخی سر داد.
- دروغ میگی سیبل... تو یک قسمت از اون رو میدونی که به من نگفتی... مک نیر؟
شتلخ!
مک نیر با یک گوشکوب (که شباهتی با گوشکوبهای h co) داشت محکم بر صورت تریلانی نواخت که باعث شد فقط عینکش دو تکه شود..
تریلانی: من هیچی نمیدونم... ولم کنید..
ولدمورت از جا برخواست و به مرگخوار گفت: یک چیزی ذهنم رو مشغول کرده.. این روح مرلین مدام دور سرم میچرخه و نمیذاره به مغز تریلانی نفوذ کنم. شما دو تا این رو شکنجه بدید.
این را گفت و غیب شد.


[b][size=medium]اولین جادوگر در تمامی دوران ها که توانسØ


دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۴

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
زاخی میاد تو دژ:آهای امپراطور هنوز آدم نشدی؟؟؟....حالا دارون رو گروگان میگیری؟؟؟
امپراطور:ما اینیم دیگه.....تا شماها باشید تویه قصر من دوئل راه نندازید....
زاخی:تنت میخواره؟؟؟
امپراطور:چی؟؟؟؟
زاخی پشت گوششو میخوارونه....چون نصفه شبه همه خوابن فحش میشکن به زاخی....و میگن ما نمیایم....
زاخی:ای بابا....ضایع شدم...من میرم بعدا با بقیه میام....
امپراطور:کجا؟؟؟....وایستا کارت دارم.....
زاخی:نههههههههههههههه



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۴

ساتانيكا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۲۴ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 105
آفلاین
عجب آدمي اي هستن اينها اين رو ساتانيكا ميگه و ورد سيمبال گاولاريو رو ميخونه يه دفعه يه گاو مي فته رو سر دارون
ساتانيكا به فلور : تو هم بلند شو تا يكي ديگه نيومده بهت گيزر بده
فلور : من شنيده بودم تو خيلي ادم بدي هستي اما حالا جوون من رو نجات دادي
ساتانيكا:فلور جوون بابا قابل تورو نداشت اصلا
در همين لحظه كه اينا داشتن هي به هم محبت ميكردن دارون از زير گاو در مياد و رو ميكنه به ساتانيكا ميگه تو اين كار رو كردي
ساتانيكا :آره من كردم حرفيه


ارادتمند-ساتانيكا ملوني


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۴

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 560
آفلاین
گرد و غبار همه جارو ميگيره...صداي جيغ چند تن از ساحره ها مياد...معلوم نيست چه خبره....بعد از چند دقيقه وقتي گرد و غبار نشت صحنه ويران شده دژ كاملا مشخص ميشه.....

بلوم تيپيش

انفجاري در وسط همون دژ خراب شده ايجاد ميشه.....امپراطور ميزنه بيرون....فلور در دستان امپراطور گير افتاده.....
امپراطور:گرفتمت.....با چه جرئتي به من ضربت زدي؟
هر لحظه امكان خفه شدن فلور وجود داره....ولي
سرژ:هوي......چي كار ميكني؟به ناموس مردم چي كار داري؟
امپراطور:برو بابا....فلور آخرين آرزوت رو بگو و جان به جان آفرين تسليم كن....
فلور:....با...چكش.....بزنم....تو....سر....وزير......
سرژ ناگهان متوجه جريانات شد...فهميد كه سياه بازي در كار است...پس بايد
سرژ دستش را ميبرد در پشتش...از بالا ميكشد تا پايين . به جايگاه اصلي ميرسد....شروع ميكند با خاراندن..
______ در گوشه كنار شهر
زاخي دست ميزنه به پشت گوشش و ميگه:سرژ....
سيبل در گوشه اي ديگر همين كارو ميكنه:سرژ..
هديه در خانه مشقول آشپزي: سرژ
همينطور پاتريشيا در حال رخت شستن:سرژ....
دارون در حال دنبال كردن يك گريفيندوري كه به مدل ريش او خنديد:...س...سر...سرژ...اه بابا ول كن بابا سرژ....الان وقت ندارم...كارم تمو شد ميام
_____
چهار نفر ديگر خود را به سرژ ميرسانند.
ناگهان صداي شنيده شد....
- تخ....ژوهااااااااااااااااا....ژوهااااااااااااااااااا
سرژ:بسه زاخي..خراب ميشه ها
زاخي:باشه
- ژوهااااااااااااااااا.....تخ
امپراطور همچنان در حال فشردن گردن فلور هست...ولي مشخص نيست چرا زود تر كار را تمام نميكند.....
زاخي فرياد ميزند:اهاي امپراطور....ولش ميكني يا نابودت كنيم؟
امپراطور كه مشخص هست ديگر طاقت دهن به دهن با آنهارو ندارد با دست آزادش چوبدستي را در مياورد
- فايو شپلخسيوس
پنج پرتو خفن قرمز به طرف اونا ميره....ولي
هر پتج نفر چهار زانو ميشينن روي زمين و گوش كوب هارو محكم ميزنن به زمين.سر ها به طرف زمين....و يكصدا گفتن:«اچ..سي..او...»....از بالاي سر آنها حفاظي آبي رنگ درست ميشه و آنهارو در بر ميگريه.....اين كار كمتر از يك ثانيه طول كشيد و براي همين پرتو به حفاظ خورد....و برگشت كرد....مرلين كه تازه از زير آوار بيرون اومده بود يه پرتو نوشه جان كردو دوباره افتاد

امپراطور فلور رو رها كرد....
-آواداكداورا(هيچ وقت نتونستم اين ورد رو خوب ياد بگيرم..گيزر ندين )....كريشو.....بتركوموس....
امپراطور همه وردهارو آزمايش كرد ولي همه برميگشتند.....اين پنج نفر با آهنگي«هوم هوم ......هوم هوم.......هوم هوم...هوم هوم...» به طرف امپراطور رفتند......امپراطور هل شده بود*(1) پا به فرار گزاشت..و دويد...
ناگهان سرژ فرياد زد:آخ جون داره فرار ميكنه....بريم بچه ها.....دنبالش كنيم....ژوهاااااااااااااااااااا
هر پنج نفر از هم جدا شدند و اين حفاظ هم از بين رفت...دنبال امپراطور دويدند....
__
دارون تازه رسيد به دژ مرگ:اه....بازم دير كردم....
ناگهان چشش به فلور افتاد:اوهو اوهو..ببين چي پيدا كردم....
اطرافشو يه نگاهي ميكنه و ميبينه كه هيچكي نيست....
- شما سفيد ها ريش منو مسخره ميكنين؟حالا حسابتو ميرسم
فلور كه روي زمين افتاده بود:نه..خواهش ميكنم
دارون:در زات ما بخشش وجود نداره
---------------------------------------------
*(1)...اينجا چون امپراطور هل شده بود غيب شدن رو فراموش كرد....


ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۴/۴/۲۷ ۱۲:۱۶:۰۱







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.