*گزارش ميتينگ ديروز از ديدگاه خودم*
موضوع اصلي:ويليام ادوارد!!!
موضوعات فرعي:فقط پسرها!--راست يا چپ؟!--آسلام-نوشيدني--پيشنهاد--پيام!پيام!پيام!--وزارت--قرارداد توافقي Hco با محفل ققنوس!--شب به خير حميد!--امپراظور!--رستوران خانوادگي بوف--تشگيل قلمرو غير مجاز در ميتنگ توسط امپراطوري--مشكوكترين حاجي اي كه به عمر خود ديده ايد!
-----------------------------------------------------------------
بالاخره روز موعود فرا رسيد.ميتينگ با همه خوشيهاش به پايان رسيد.جاي همتون خالي!
بهتره از حدوداي بعد از ظهر شروع كنم.بعد از يه خواب شيرين خودمو براي رفتن اماده كردم.همه ي كارامو كردم و به راه افتادم.خيابونا شلوغ بود.مثلا قرار بود زودتر از همه برسم ولي تقريبا جزو نفرات آخر بودم.
رسيدم دم در پارك ملت.از پله ها رفتم بالا و يه نگاه به سمت راستم كردم.ديدم دو نفر وايستادن اونجا.رفتم جلو.ميخواستم سلام كنم به دلم افتاد كه فكر نكنم اينا باشن.خود به خود سرم چرخيد سمت چپ
ديدم حدود 9 نفري وايستادن اونجا.به خودم گفتم:بابا جان قرار بود سمت راست وايستن پس نميتونن اينا باشن.ديدم نه بابا همه دارن منو نگاه ميكنن.يكي وسط جمعيت گفت:قيافش تابلوئه جادوگرانيه!
خيالم راحت شد.ولي داشتم به اين فكر ميكردم كه اينا دست راست و چپشونو مثل اينكه بلد نيستن.رفتم جلو.با همه دست دادم.تازه يادم افتاد كه شناسه هاشونو نپرسيدم اصلا.شروع كردم به پرسيدن شناسه ها.حتي يه دختر هم نيومده بود.همه پسر بوديم.وقتي با همه اشنا شدم وايستادم وسط جمعيت!انگار نه انگار كه اولين بامه ميام.البته دست خودم نبود.بچه ها واقعا خيلي باحال و شوخ و شنگ بودن و منم هم رنگ جماعت شدم!
چهره هاي بامزه كرام و كالين رو از قبل ديده بودم.براي همين احساس غريبي نميكردم.
خلاصه چند دقيقه اي وايستايم و صحبت اين ور و اون ورو كرديم تا اينكه يكي اومد!اون كسي نبود جز حاكم بزرگ حاجي امپراطور!احترام بگذاريد!!
جاتون خالي يه دفعه همه 10 نفري ريختيم سر حاجي و ماچ و بوسه.نوبت من رسيد رفتم جلو و خودمو معرفي نكردم.به بچه ها گفتم:هيچي نگين ببينيم حاجي ميفهمه من كيم يا نه؟.به حاجي گفتم:حاجي به نظرت من كيم؟!يك نگاه حاجيانه!انداخت به من و گفت:زاخارياس.همه زدم زير خنده.
خلاصه چند دقيقه اي وايستاديم كه كس ديگه اي بياد ولي نيومد.ساعت 6:03 دقيقه به طرف بالاي پارك رهسپار گشتيم.البته بگذريم كه چند نفر از منكرات قزوين تشريف آورده بودن بيسيم به دست.
خلاصه قدم زنان به سمت بالا رفتيم.بحث ها زياد بود كه در اين مقوله نميگنجه همشونو تعريف كنم.در اين بين بحپ مديريت ميتينگ پيش اومد كه همه گفن:مدير ميتينگ كيه؟!حاجي باز يك نگاه حاجيانه ديگر به من كرد و گفت:زاخي!....منم كه پررو!
شروع كردم به مديريت و جمع و جور كردن ميتينگ.از همون اول تفرقه شروع شد!!
تئودن و حاجي و قاصدك براي خودشون قلمرو زيرآبيوس رو تشكيل دادن.چون من ميخوام همه چيزو صادقانه گزارش بدم بايد بگم كه حاجي يه جورايي دمق(درسته؟)بود!دل و دماغ نداشت!
بگذريم .در تمام طول ميتينگ زيرابيوسيا كه بعدا پيامم(ايليدان)بهشون اضافه شد جدا راه رفتن!منم دستور ميدادم چند دقيقع يك بار كه همه دوباره جمع بشين دور هم(منو جو گرفته بود
)
موقع بالا اومدن از پله ها تمام مجسمه ها رو تشبيه كرديم به افراد مختلف:كوييرل-ويليام ادوارد-سالازار-حاجي!-دامبلدور-....
خلاصه جلوي استخر پارك نشستيم و شروع كرديم به بحث كردن.در مورد همه چيز:مرگ دامبلدور-اسنيپ-جيني-ويليام ادوارد!-دلال محبت!-.....خلاصه حسابي بحث كرديم.اگر بخوام كلشونو بگم تا فردا صبح بايد بنويسم.
يه فرم درست كردم و دادم دست بچه ها پرش كنن.شامل شناسه-اسم و فاميلي-سن.
فرما الان جلوي منه و براتون مينويسمشون:(قرار بود به ترتيب شناسه..اسم و فاميلي و سن باشه كه همون طور كه ملاحظه ميكنيد ترتيب توسط قاصدك از زيرآبيوس!كه به نظر مشكوك ميزد
تغيير كرد!):
*سن و فاميلي رو گفتن ننويس!
--------------------------------------------------------------------
1-تئودن-فرهود
2-عليرضا-قاصدك-----)مشكوك!ترتيب ليت به هم خورد....شد اسم-شناسه-سن!
3-فرهاد-امپراطور تاريكي(ملقب به حاجي)
4-ميلاد-كالين كريوي
5-پويان-كرام(وب مستره!)-------)مشكوك است!به احتمال زياد كس ديگه اي جاش براش پر كرده!
6-......-salazar slytherin(وب مستر)------)مسائل مشكوك تر شد!------)ملقب به نيش نيش
7-امين-ارني مك ميلان
8-سينا-لانگرون
سينا(با خط خرچنگ غورباقه!)-كاراگاه ققنوس
10-سهيل-سام وايز(البته شناسش ديروز عوض شد ولي خب همون سام وايز بگيم بهتره.)
11-ميلاد-زاخارياس اسميت------)خودمم!
-------------------------------------------------------------------
بعد از تكميل فرم و بحث درباره ي موضوعات مختلف....موضوع اصلي شروع شد!ويليام ادوارد!جاتون خالي!استغفرالله
غيبت كار بديه ولي خب به خندش مي ارزيد.
در اين بين پيشنهاد تشكيل فرومي به نام طرفدارن ويليام ادوارد نيز صادر گشت كه مورد قبول واقع نشد.جالب تر از همه اين بود كه كسي كه واقعا ويليام ادوارد رو از ته قلبش دوست داشت و با همه ي چيزهايي كه توشون ويليام ادوارد بود موافق بود كسي نبود جز حاجي خودمون!
پيشنهاد زياد بود:تاپيشكهاي""طرفدارن ويليام ادوارد""""آموزش وب مستر شدن سايت ها زير نظر ويليام ادوارد!""
به سمت بوفه رهسپار شديم.آها يادم رفت بگم!!به طرز مشكوكي دو نفر به ما اضافه شدن!!
اوليش پيام بود كه ناگهاني به ما پيوست و دومين نفر كسي نبود جز:برادر اسلامي ما برادر حميد!
اولش با اون دوربين فيلمبرداري-عكاسي ديجيتالي تويه دستش و موهاي خوشگل و تيپش باورم نشد ولي بعد به خودم باوروندم!
خلاصه بازار پيام!پيام!پيام!گفتن داغ بود!(بوووووووق)(جريانش بماند
)
رفتيم تويه بوفه.خوشبختاينه خلوت بود.ميخواستيم دور دو تا ميز بقل هم بشينيم.يك عدد پيرمرد مزاحم در حال سيب زميني خوردن!رو بيرون كرديم و خودمون پشيمون شديم و نشستيم يه جاي ديگه
نشستيم و گفتيم و خنديديم.كرام عزيز رفت كه بره 13 تا سيب زميني بخره.اشتباه نكنيد ضرر كه نكرد هيچي سودم كرد !
(بقيش مال خودت پويان جان!
)
بعد از ميل كردن سيب زميني ها تشنم شد.به طرز عجيبي يك عدد نوشابه در دست پيام ديده شد!(نداشتيما!همه با هم!
)
من پيشنهاد دادم كه نوشابه بخريم.همه گفتن باشه برو بخر!خلاصه رفتم خريدم.بعدش پشيمون شدم!البته پشيموني ديگه سودي نداشت!چون از قديم گفتن هر كي خربزه بخوره بايد پاي لرزشم بشينه.منم پاي پولش نشستم.
كالين هم ماء الشعير نوش جان كرد.
به پيشنهاد كالين قبل از اينكه بندازنمون بيرون رفتيم بيرون!(بماند كه از روي جمله ي من كپي رايت كرده بود!)
به سمت هواي آزاد رفتيم.به طرز مشكوك تر از مشكوكي حاجي و قاصدك و تئودن از دري ديگر خارج شدند!
روي شيشه ي بوفه برچسبهاي جالبي با عناوين:حجاب اسلمي رو رعايت كنيد!(با عكس زن با حجاب) و در زير آن:فشار دهيد!!
بعد از اون به پيشنهاد بقيه عكسهايي به يادگار گرفتيم.البته بازم عكس گرفتيم بعدش.
then به سمت پايين پارك رفتيم و در بين راه همه حرف ميزدن و متفرق راه ميرفتند كه به دستور من همه دوباره جمع شدن.كمي اعصابم به عنوان مدير ميتينگ خورد شد و در اقدامي عجيب گفتم:همه حذف كاربر!(جوگيزر شده بودم
)
بعضيا هم باور كرده بودن به كرام ميگفتن:دسترسي داره؟
(فكر ميكردم حاجي خيلي دلش ميخواست بزنه پس كله ي من و بگه بچه جون حالا من گفتم تو مدير ديگه پررو نشو!.......ولي در اقدامي عجيب تر از اقدام من همه از مديريت خوب من تعريف كردن كه بيشتر از قبل جوگيزرم كرد!
به پايين پارك رسيديم(البته اين ويليام ادوارد مگه از فكرمون ميرفت بيرون؟همه موضوع رويه ويليام ادوارد ميچرخيد!)(غلو كه ميگن اينه ها!)
به سمت پايين خيابان ولي عصر و رستوران بوف رهسپار شديم.در بين راه سينا(لانگرون)ازمون جدا شد.
به رستوران بوف رسيديم و بعد از من و من فراوون.... رفيتم تو!(آسلامي بينديشيد!)در آن بين حاجي با موبايل(تلفن همراه(به طرزمشكوكتري!حرف ميزد.البته با موبايل حرف نميزد با يكي ديگه حرف ميزد!به درون رستوران رفتيم و سه تا ميز رو سفارش داديم به هم بچسبونن.
بعد از چند دقيقه باز هم كاري مشكوك از حاجي و دوستانش!
حاجي و پيام و تئودن و قاصدك به طرز عجيبي دور ميزي به دور از ما نشسته و غداي دلخواه خود را جداگانه خريده و ميل كردند!
ما هم كه شديدا به ويروس مشكوكيت دچار گشيته بوديم جلوي خود را گرفته و خوش خود را گذرانديم!
بعد از گرفتن منو(menu)به سمت دوستان برگشتم و سفارش ها رو يكي يكي از دوستان گرفتم.ما كه نفهميدي حاجي اينا!چي خوردن.ولي ماها چيزبرگر و هات داگ خورديم.منم كه جو گيزر شده بودم گفتم:نوشابه مهمون من!
خلاصه غذا و نوشابه رو رفتم بيارم كه چشمم خورد به دسته اي كاغذ.
رفتم جلو ديدم از اين برگه هاي پيشنهادات بود كه رستورانا ميزارن.از اونا برداشتم و بين همه تقسيم كردم تا كمي شايد بخنديم.در حين صحبت كردن و ميل كردن غذا و نوشيدن نوشابه(چون بيشتر صحبت ميكرديم اول گفتم)(دقت كنيد كه دومين نوشيدني اي بود كه در دو ساعت خورديم!تازه بعدا شد سه تا!)شروع كرديم به پر كردن فرم.من فرمهارو براتون اين زير مينويسم(البته چند فرم به طرز مشكوكي گم شد!):
---------------------------------------------------------------
فرم كارگاه ققنوس=
سرويس:خوب.......غذا:خوب------)قابل توجهه كه هنوز غذا نخورده بوديم!.......برخورد كاركنان:بد.....بهداشت:خوب....قيمت ها:بد
جاذبترين و جالبترين جنبه رستوران بوف:صندوق صدقات روبروي رستوران!!!!!!!!!!!!!!
----------------
فرم سام وايز=
سلام!!!!
سرويس:خوب....غذا:خوب....برخورد كاركنان:بد....بهداشت:خوب....قيمت ها :بد
**توجه:به احتمال زياد سام از رويه دست كارگاه نوشته يا شايدم برعكس!
جالبترين جنبه رستوران:نبودن ويليام ادوارد!
---------------
فرم كالين كريوي=
پيشنهادات:(به سخنان گرانبها و پيشنهادات جالب كالين براي رستوران كه در پشت برگه نوشته شده بود توجه بفرماييد!):لطفا زنگ صندلي ها را عوض كنيد.ميزها را چوبي كنيد.در قسمت بازيها يك عروسك پينوكيو بگذاريد.لطفا به جاي بلند گو از بوق استفاده كنيد***(پاورقي)جغد روي دستمال كاغذي ها را سفيد (جغد برفي)كنيد.حجاب اسلامي را با كمك منكرات قزوين توسعه دهيد.يك واحد توالت اضافي افتتاح كنيد.
***پاورقي:لازم به ذكره كه غذا كه حاضر شده بود هر چي با بلندگو گفتن ما نشنيديم!
---------------
فرم سالازار اسلايترين(ملقب به نيش نيش)=
بوق---------------
فرم برادر آسلامي ما برادر حميد=
جالبترين جنبه رستوران:بسيار اسلامي مي باشد!
اشافه كردن چه نوع خدماتي را در بوف لازم ميدانيد؟:مراسم دعاي ندبه قبل از صرف غذا...دعوت از مداحان اهل بيت!
---------------
و بالاخره فرم خودم زاخارياس smith=
جالبترين جنبه رستوران:مسائل آسلامي كاملا رعايت ميشود!**(پاورقي)
اضافه كردن چه نوع خدماتي را لازم ميدانيد؟:اضافه كردن آفتابه مرلين به قسمت wc-يك عدد ويليام ادوارد!!
**پاورقي:جو حميد منو گرفته بود!همچنين سام وايز كاملا در وجود ويليام ادوارد در رستوران با من مخالف بود!
----------------------------------------------------------------
اينم از اينا.بقيه هم به طرز مشكوكي ناپديد شد!
بعد از ميل غذا به بيرون رستوران امديم و در آنجا حميد و ققنوس و سام از ما جدا شدند.ارني مك ميلان هم رفت ماشينشو بياره.ماهم به سمت پايتخت رفتيم.در اين بين نام امپراطور توسر وب مستر عزيز سايت به امپراظور!تغيير يافت.بحث وزارن حاجي هم كه هميشه بود.
----
چند تا چيزو يادم رفت بگم!
1-قبل از رفتن سام وايز باهاش سر حرفهاي سرژ بحث كرديم كه نتايج به آنجا كشيد كه سام وايز كه شناسه جديدي گرفته ميخواد محفل ققنوس رو راه بندازه و Hco رو بكنه زير مجموعه محفل!منم كه خيلي تعصب دارم رويه Hco با عصبانيت و خشونت فراوان!اعلام جنگ رو بر عليه محفل ققنوس سر دادم!
2-بحثهايي هم در مورد السامور پيش اومد كه ميگفتن:واقعا چرت و پرت مينوشت و حسابي مسخره بود!(قابل توجه آن يك نفر!)
3-به طرز مشكوكي برادر حميد گيج تشريف داشتن به طوري كه در آخر ميتينگ تازه فهميدند كه حاجي هم تويه ميتينگ تشريف داشته!
-----
خب كجا بودم؟!آها!رفتيم پايتخت.همه ي ويترين ها رو تقريبا ديد زديم و نيش نيش هم يك مودم خريد و خلاصه دور زدمون تموم شد كه حوص نوشيندي كرديم!(براي سومين بار پياپي!دو تا ميلادا:من و كالين)
خلاصه رفتيم طبقه چهارم يا پنجم نوشيدني بخريم.من بازم جوگيزر شدم و 6 عدد آب معدني خريدم.در اين بين پيام به طرز مشكوكي آب معدني را نخورد و گذاشت براي ارني كه الان برميگشت و به جاش به زور بهش كاغذ دور آب معدني رو دادم خورد!
(البته بايد بگم كه بين من و پيام به قول امروزيا كل زورآزمايي افتاده بد كه به طرز خشونت باري و با چند كشته و چند مجروح به پايان رسيد!
)(بايد از اين به بعد مراقب خودم باشم تا يه موقع عسل پيدام نكنه!
)
ناگهان حوص زد به سمون كه بريم گيم نت(البته قبلا هم صحبتش شده بود.)همه پيشرو حاجي به سمت طبقه بالا(يعني گيم نت)سرازير شديم.از پله ها كه بالا رفتيم به جايي به مثل قفس پرنده ها برخورديم!
همه:اينجا ديگه كجاست؟
حاجي:نترسيد عزيزانم!دلبندم شيام!تيز بپر ببين اون پشت راه داره يا نه؟!
بعد از جواب خير پيام دوباره برگشتيم به سمت پله هاي پشتي.يعني حاجي مارو برد و اغفالمون كرد!جايي كاملا تاريك!
حاجي در آن بين به تاريكي سلام ميداد و به سمت بالاي پله ها رفت.ما هم كوكورانه به دنبالش.به بالا كه رسيديم فهميديم اي دل غافل!گيم نت بستس!
خلاصه دقيقا بگم كه از غم بسته بودن گيم نت ده دقيقه اي به فكر فرو رفتيم كه گيم نت كجا ميباشد در اين نزديكي ها؟!
يه دونه دوردورا پيدا كرديم!پيشنهاد رفتن با ماشين ارني نيز رد شد.چون جا نميشديم
خلاصه دوباره به تاريكي فرو رفتيم.آنقدر تاريك بود كه بنده نزديك بود اغفال شوم و باز هم پايين تر بروم!
از پايتخت بيرون اومديم.بعد از اون قاصدك و تئودن و ارني از ما جدا شدند و ما مونيدم!(ما:من-حاجي-كرام-كالين-پيام-نيش نيش)
بازم بگم كه بازار پيام!پيام!پيام! گفتن داغ بود!(بازم بماند كه اين چيست!)
گفتيم و خنديديم و به ونك رسيديم و از هم جدا گشتيم.به همين سادگي به همين خوشمزگي.ميتينگ جادوگران!
البته از اين غافل نمانيم كه بر طرق مختلف همه از هم خداحافظي كرديم:با مشت-لگد-دست و پا با هم!-فشار دست!-.....
همه رفتند و من ماندم در آن سياهيه غربت!(بابا بي خيال!)خلاصه ميتينگ تموم شد.ديگه چي بگم جز حرف عشق!
اين بود ميتينگ از ديدگاه من!
اميدوارم خوششتون اومده باشه و از اينكه نيومدين پشيمون شده باشين!
ولي خودمونيما اگر ويليام ادواردم نبود ميتينگ مزه اي نداشت
همين ديگه!حرفي ندارم!
پايان!