صحنه نبرد دامبلدور با ولدمورت در وزارت خونه :
ولدمورت فریاد زد آواداکدورا طلسم به سمت هری رفت هری هیچ راهی نداشت او باید میمرد اما ناگهان مجسمه درون حوض جان گرفت و خودش رو بین هری و ولدمورت انداخت . طلسم به مجسمه برخورد کرد و کمانه کرد ولدمورت برگشت و به اطراف نگاه کرد سپس به آرامی گفت دامبلدور!
دامبلدور در حالی که وارد میدان نبرد میشد به ولدمورت گفت:
خروشید کای ولدمورت رزم آزمای*هماوردت آمد مشو بازجای
ولدمورت بخندید و خیره بماند*چوبدستی رو عنان کرد و اورا بخواند
بدو گفت خندان که نام تو دامبلدور است؟*تن بی سرت رو که خواهد گریست
دامبلدور این چنین پاسخ داد که نام* من را بپرس کزین پس نبینی تو کام
ولدمورت خشمگین شد و به سمت دامبلدور حمله کرد و دو قهرمان با هم گلاویز شدن :
نخست آن سیه روز و برگشته بخت*فرستاد افسونی چو شاخ درخت
سپری درست کرد شیر اله *دفع کرد افسون آن ازدها
چو ننمود رخ شاهد آرزو * به هم حمله کردند باز از دو سو
دامبلدور و ولدمورت سخت مشغول مبارزه با هم بودند و هری نیز تحت مراقبت آن مجسمه از میدان نبرد به دور بود نبرد همچنان ادامه داشت تا اینکه:
به چوبدستیه زیبایش دست برد دامبلدور*زمین آهنین شد چوبدستی آبنوس
چو ولدمورت گشت از دامبلدور ستوه * بپیچید زو روی و شد سوی کوه
نکته : کوه در اینجا مجاز است یعنی کوه در اینجا معنی کوه نمیدهد بلکه مهنیه غیب شدن میدهد
)
بدین ترتیب ولدمورت ترجیح داد که دست از مبارزه با دامبلدور بکشد و فرار کند