بعد از يك دوره دچار شدن به ياس فلسفي دوباره برگشتم به رول اصلي...!
__________
قييژژژ
لرد ولدمورت وارد دفتر خاك گرفته خود شد...!در را محكم بست...در از وسط دونيم شد و افتاد...نصف سقف ريخت....پله هاي سالني كه لرد سياه از آن وارد شده بود با خاك يكسان شد
لرد:اه...چقدر بي جنبه...!
چوبدستيش رو به طرف در گرفت:ريپارو..!
و در به حالت اول برگشت و به جاي خود رفت...لرد سياه به طرف ميز خاك گرفته خود رفت...نور سبز فضا رو اشغال كرده...روي ميز مينشيند و دستش را به پشست خود ميبرد
لرد:آخ..كمرم
تق تق تق
لرد:در بازه لوسيوس...
در تا نيمه باز ميشه و از چهارچوب جدا ميشه ، روي زمين ميافته
لوسيوس مالفوي با چهره اي وحشت زده در آستانه در ايستاده
لوسيوس:سلامي به گرمي زهر باسيليك...! لرد سياه از من خواستند كه...
لرد:اره اره..ميدونم...خب..ميخواستم بهت بگم كه براي رسيدگيت به اوضاع در اين چند روزه پاداش ميگيري...!از اين پس هر مرگخواري و يا هر كسي نكته مبهمي براش پيش اومده يا با من كار داشت يا كلا هر كاري داشت بايد اينجا بگه و از تو هم تقاضا دارم به عنوان معاون و وسخنگوي ارتش به ملت رسيدگي كني...!خودم هم هر چند مدتي به اين دفتر سر ميزنم...!
لوسيوس:درود بر لرد سياه...!
ولدمورت:داشت يادم ميرفت ، پاداشت...بيا اين شكلات رو بگير بده به دراكو...
لوسيوس:من شايسته اين سخاوت شما نيستم...!
لرد:معلومه نيستي...ارزشت بالا تر از اين چيز هاست..يك قصر در كانادا،تورنتو كوچه اول پلاك هشت برات خريدم...همه نوع جادوهاي محافظتي هم داره...هر وقت احساس خطر كردي و يا زن بچه احتياج به هوا خوري داشتند برين اونجا...
_____
خب..اينجا نمايشنامه ننويسين...اينو حسش اومد يه پاداشي به لوسيوس به عنوان وفادار ترين مرگخوارم بدم...
همونطور كه گفتم هر گونه سوالي يا مشكلي داشتيد در اين تاپيك مطرح كنيد...مثل هموني كه مارولو گانت تو «اعلاميه هاي سياه» گفت..از اين پس جاش اينجاست
لرد ولدمورت