- هی نیوت حواست کجاست اینجارو نگاه کن ببینم!
نیوت با بی حوصلگی برگشت و به آستوریا نگاه کرد. آستوریا هم ناخن هایش را به اون نشان داد که این حرکت او باعث شد نیوت بیشتر توجهش را به درس جمع کند.
- از اونجایی که فهمیدی رز چیه میخوایم بریم سراغ یک مبحث دیگه ... بزار ببینم اصلا فهمیدی یا نه. رز چیه؟
- ویزلی!
- از کلاس من برو بیرون تا چشمات رو در نیاورم!
نیوت هم از آننجایی که بچه بسیار حرف گوش کنی بود، به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را هم از پشت بست. البته از اتاق فرمان اشاره میکنند که، علت در رفتن نیوت ممکنه عامل هایی مثل فرار از درس یا ناخن های آستوریا هم باشه.
اما... حالا نیوت پشت کنکوری بدون استاد مانده بود. در راهرو ها پرسه میزد و نمیدانست باید چه کاری انجام دهد. در همان حال و هوای گیج خود به فردی بر خورد که باعث شد زمین بخورد.
- جلوت رو نگاه کن.
نیوت از روی زمین بلند شد و سرش رو بلند کرد تا کسی که به او برخورده بود را ببیند.
- شما؟
- گرنت پیج هستم. الان نباید در حال درس خوندن باشی؟
- تو از کجا میدونی؟
- خبرا زود میرسه.
ناگهان صدای "دینگ" از توی جیب گرنت آمد. گرنت دست در جیبش کرد و گوشی خود را بیرون آورد. صفحه گوشی را باز کرد و اس ام اس جدیدی که برایش آمده بود را خواند. سپس رو به نیوت کرد و گفت:
- همین الان هم خبر اومد که آستوریا از کلاس پرتت کرده بیرون.
نیوت:
- با اینکه خیلی خنگی، من میتونم بهت درس بدم.
نیوت از ناراحتی جیغ کشید.هر کاری میکرد که از شر کنکور و درس خواندن خلاص شود نمیشد. استاد های داوطلب مدام سر راهش سبز می شدن. گرنت هم طبیعتا یکی از آن ها بود.
سپس گرنت حرفی زد که صدای جیغش را خفه کرد.
- حق التدریسم رو از قبل میگیرم.
نیوت پوکرفیس به گرنت نگاه کرد. اول به این فکر افتاد که پیشنهادش را رد کند ولی مگر از جانش سیر شده بود که فرمان لرد را نادیده بگیرد؟
چند دقیقه بعد
گرنت و نیوت پس از گشت و گذار فروان درراهرو های هاگوارتز، بالاخره یک اتاق قدیمی پیدا کردن که کسی تویش ساکن نبود. جای خیلی ساکتی بود و خیلی به درد درس خواندن میخورد. پس دو تا صندلی آوردند و شروع کردند به درس خواندن.
درست زمانی که گرنت میخواست درس شیرین جغرافیا را شروع کند، اتفاقی افتاد که به کل نظر او را عوض کرد.
- نیوت گوشیت رو بزار توی جیبت.
- اخه یک چیزی خیلی ذهنمو در گیر کرده.
- چی شده؟
- این خواننده، میخواد به 32 کشور بره.
- خب این اشکالش چیه؟
- مگه ما فقط 7 تا کشور نداریم؟
گرنت با شنیدن این حرف به پوکر فیسی عمیقی فرو رفت و فقط یک جمله بر زبان آورد.
- حق التدریسم دو برابر شد.
سپس دفترچه و خودکار مشکی محبوبش- که همیشه همراهش بودند- را از جیبش در آورد و چیزی توی دفترچه اش نوشت. دفترچه جلد چرمی مشکی داشت که روی آن به رنگ سبز نوشته شده بود:
دفترچه فوق سری
متعلق به: گرنت پیج (مخ قشنگ)
برگه را از دفترچه جدا کرد و جعفرِ همیش حاضر در صحنه داد تا حق التدریس دو برابر شده اش را به حسابش بزند.