در منزل ویزلیون- رونالد ویزلی ! چقدر من باید به تو بگم که باو ! دیوانه، مشنگ، تریزومی 21، ما فقیریم، پول نداریم، پدرت دویست جا قسط میده. برای چی میری هر آشغالی رو میخیری میاری اینجا؟
این جمله خشانت بار از میان حلقوم مالی ویزلی، مادر خانواده بیرون آمد که کفگیر بدست داشت و به طور پی در پی و در حالت رگباری به شیرازیخانه پسرش رون، ضرباتی مهلک وارد میساخت. رون محکم توسط دو دائاش دوقلوی همیشه خندانش محکم به کف پذیرایی خانه خوابونده شده بود.
[نکته بهداشتی: خطر خطر خطر ! خطر بی ناموسی به شدت غلیط و جهان شمول ! در این نقطه از پست به طور عاجزانه خواهشمندیم اولیای گرامی، مربی های مهد، خاله های خوش سخن و همه دست ان در کاران بزرگوار چشمان کودکانشونو درویش کنن. می تونن از کاسه در بیارن حتی. ناظر گرامی هم زودتر این قسمت از پست رو جدا کنه و داخل تشت حاوی عصاره برادر حمید بشورتش ! ]
در منظره ای که شما خوانندگان گرامی تجسم می کنید، شلوار رون به شکل معکوس عقب نشینی کرده بود و یک هلوی دوقلوی بهم چسبیده سیفید میفید کک مکی ویزلی ای نمایان شد. اما از اونجا که نگارنده رول کور رنگی داره و نمیتونه رنگی وصف کنه چه خبره و چون آستاکبار مدیران زوپس پرست نمیذاره، ترجیح میده تصویر پیش روی شما رو شطرنجی کنه تا ملت برن هویج شون رو بخورن.
[نکته زناشوئی: هیچ گاه با عجله قضاوت نکنید !
]
رون: آآآخ ! نزن مادر جان ! نزن. به جان پرسی حقوق ماه اول کارمه.
مالی در حالیکه کف گیرش را بلند می کرد تا ضربه دیگری وارد کند صدایش رو بلند تر کرد و گفت:
- دروغ نگه بچه ! تو کارت کجا بود. مرغ دست تو نمیدن تا سر کوچه ببری... کار؟
در این حین جینی با وسیله ای ماگلی به نام آی پاد داشت منظره کتک خوری بردارش را به طور آنلاین برای کانالی در یوتیوب مخابره میکرد و چارلی هم بعد از پارک دوبل زدن دو تا اژدها توی حیاط خونه شون، وارد میشه و با منظره آشفته صندوق عقب سرخ شده رون و گیتار خاک گرفته روی مبل مواجه میشه....
- اینجا چه خبره !
قبل از آنکه کسی بتواند جواب سوال چارلی را بدهد، بدشانسی ناشی از آلت گیتاری هورکراکسی در خانه ویزلی ها را زد و خیلی اتفاقا در خود ویزلی ها زد. آتش دو اژدها به سادگی کله پوکی چارلی، خانه ویزلی ها را به آتش کشاند...
وزارت سحر و جادو – مقر وزیر- امکان نداره آقای بگمن. آقای وزیر سرشون شلوغه. جلسه دارن.
لودو با عصبانیت لگدی به شیکم مجسمه شوالیه نیزه به دست کنار در دفتر وزیر میزنه که به موجب آن مجسمه واکنش نشون میده و نیزه رو تا ته فرو میکنه تو حلق لودو. لودو با کمک چوبدستی دل و روده اش رو از بدنه نیزه جدا میکنه و میذاره سر جاش. بعدش رو به منشی وزیر میکنه و میگه:
- نا سلامتی خودم روزی روزگاری در جادوگران، وزیر این مملکت بودم ها ! برای من کلاس میذاره؟ شما عرض کردید بنده اومدم؟ به اسمم اشاره کردید؟
منشی: بله قربان ! ما اشاره کردیم اما جناب وزیر فرمودن جلسه دارن و نپذیرفتن شمارو. قربان ما ماموریم و معذور.
لودو زیر لب چند تا کلمه بی تربیتی خطاب به آرسینوس زمزمه میکنه و میره تا مقر وزیر رو ترک کنه اما حین خروج چشمش به اتاقی میوفته که روی درش زده "تالار اندیشه". لودو که به زودی نسخه مودب مرلینگاه رو شناسایی میکنه، اذن دخول میگه و وارد میشه و فکرها به سرش میزنه. ناگهان جوگیر میشه و از داخل ریش دیکتاتوریش یه شیشه معجون مرکب چی چیده در میاره. دستش رو می ماله روی شونه اش و مقادیری تار مو و کرک و پشم مجهول رو میریزه داخل شیشه معجون مذکور.
دو دیقه بعد لرد ولدمورت به جای لودو بگمن ظاهر میشه. در این حین نویسنده این رول خیلی شاکی میشه و میزنه پشت بگمن و میگه:
- تو بدون زمینه سازی قبلی من از کجا موی ولدمورت رو پیدا کردی؟ یعنی میخوای بگی موی روی شونه ات مال لرده؟
لودو: هاع !
نویسنده: این مو دقیقا متعلق به کجای لرده؟ ولدمورت که مو نداره. لیزر کرده از بیخ !
لودو:
نویسنده: این مو رو شونه تو چیکار میکنه؟ مگه داریم کسی اینقدر به لرد نزدیک بشه؟
لودو:
نویسنده به امام زاده آوریل دخیل می بنده، بیخیال میشه و برمیگرده پشت کامپیوترش تا رول ارزشیشو ادامه بده.
لودو در پوست ولدمورت یک ساعت وقت داشت. خنده ای شیطانی بر لبانش نقش بست. گرچه در محدوده بوق دانش طلسم ها و جادوی ولدمورت هم نبود اما ظاهر آن کفایت می کرد تا به کارش جهت دهی کند. تالار اندیشه را ترک کرد و مسیر برگشت به سمت اتاق وزیر را پیمایید.
حین حرکت، ملت عابر داخل سالن منتهی به دفتر وزیر با مشاهده هیبت او یکی پس از دیگری مثل جنازه نقش بر زمین می شدند.
لودوی ولدمورت نما پشت دفتر وزیر ایستاد. چوبدستی اش را تکان داد و در دفتر وزیر گشوده شد. افراد حاضر در جلسه که به غیر از خود وزیر همگی ساحره هایی خفن بودند به اتفاق به سمت چارچوب در برگشتند و با مشاهده چهره ولدمورت سریعا بساط شون رو جمع کردند و جلوی شلوارها و ساپورت هاشون گرفتن تا رد تابلوی آثار ولدمورت-ادراری اونها پوشیده بشه. سپس یکی پس از دیگری از در پشتی دفتر وزیر فلنگو بستن !
آرسینوس که پشت صندلی وزارت خشکش زده بود من من کنان گفت:
- عررررباب ! این وقت روز؟ شما؟ اینجا؟
لودوی ولدی نما با کمی تقلید از صدای پر ابهت اربابش فرمود:
- آرسینوس ! به من گفتن تو لودو رو راه ندادی اینجا به بهانه جلسه ! جلسه ات رو هم دیدم. مشتی ساحره الاف رو جمع کردی اینجا گل میگین و خار میشنوین؟ چه جسارتا ! کروشیو !
لودو با نهایت لذت یک کروشیو روانه شیکم آرسینوس میکنه. آرسینوس چند تا پشتک ممتد میزنه. لودوی ولدی نما سریع دک و پوز شادشو جمع میکنه تا لو نره. بعدش چند قدم به آرسینوس نزدیک تر میشه و ادامه میده:
- یک مجوز پلمپ همین الان صادر کن برای دکون موسیقی پریوت توی هاگزمید !
آرسینوس: ارباب ! مجوز؟ ارباب شما خودتون مجوز کل عالم هستید. شما مجوز میخواین چیکار. بزنید ویران کنید هر چی رو میخواین قربان.
لودو کمی فکر کرد و دید که آرسینوس راست میگوید. لرد ولدمورت مجوزی نیاز نداره. ارباب اونها صاحب همه عالمه و هر کاری بخواد میکنه. اما مساله اینجاست که او فقط یک ساعت در پوست ولدمورته.
لودوی ولدی نما: هووومک. تو کاریت نباشه. امروز تصمیم گرفتم قانون مند باشم به طور استثناء ! تو مجوزو صادر کن. همین الان.
آرسینوس وزیر قبل از دریافت کروشیوی دیگری سریعاً کاغذی برداشت و شروع به یادداشت حکم پلمپ کرد. در طول مدتی که حکم نوشته میشد، دائما افکار وسوسه برانگیزی درباره تداوم حیات در پوست لرد ولدمورت درون مغز لودو خانه می کرد که هر کدام او را چند قدم از یافتن هورکراکس دور می ساخت و یک گام به قدرت طلبی و سوء استفاده های پایدار نزدیک ! اما کمبود مو در پیکر اربابش دامنه درخشش این افکار را کمتر می کرد.
بلاخره حکم نوشته شد و آرسینوس آن را مهر زد...