~~ سوژه جدید + ایده جدید ~~
- ما نباید می اومدیم اینجا! من می ترسم، دافنه!
- هیس، ساکت شو پادما. می خوای بفهمن اینجاییم !؟
دو دخترِ در حالی که در سکوت از پله های اتاق زیر شیروانی بالا می رفتند، این گفتگوی کوتاه را تجربه کردند. دختری که پادما نام داشت و ظاهری کاملا متفاوت با دختر دیگر داشت، با قدم هایی نامطمئن جلو می رفت و پس از هر قم پشت سرش را نگاه می کرد.
آن ها از پله ای مدور و کم عرض بالا می رفتند و چیزی نمانده بود تا به اتاق زیر شیروانی برسند. دافنه، در حالی که چند پله مانده بود تا درب اتاق زیر شیروانی را لمس کنند، ایستاد. چهره اش، عطشی را نشان می داد که پس از رفتن درون آن اتاق برطرف می شد! کنجاوی پایان ناپذیری برای کشف راز های مرموز تالار ریونکلا. این دفعه قرعه به نام اتاق زیر شیروانی و ماجرای ترسناکش افتاده بود!
پادما همچنان نگران و مظطرب به نظر می رسید. دافنه همچنان ایستاده بود و به نظر می آمد در حال مرور کردن ورد هایی است که ممکن است نیاز شود! شاید هم توجیهاتی که باید به لینی وارنر، سرگروه تالار، بدهد. پادما این پا و آن پا می کرد و کم کم صدای ایجاد شده چنان محسوس شد که خود دست از کارش برداشت!
بالاخره پس از چند لحظه سکوتی عجیب که در آن بیشتر کنجکاوی به ترس چیره شده بود، دافنه قدمی به سمت جلو برداشت. یک پله، پله ای دیگر و سرانجام آخرین پله را طی کرد تا به درب کهنه و قدیمیِ اتاق زیر شیروانی رسید.
نفس پادما هر لحظه ضرباهنگ تند تری پشت گوش دافنه می گرفت. پادما به گونه ایستاده بود که گویی پشت دافنه قایم شده است!
فضای کوچکی پس از پله ها بود که در آن دونفر به سختی ایستاده بودند. درب چوبی و کهنه ای، که چند میلیمتر خاک روی آن نشسته بود. دافنه دستش را به سمت ردا و چوبدستی اش برد؛ دست راستش را روی چوبدستی محکم کرد و سپس با دست چپ، در حالی که عرقی از پیشانی اش پایین می ریخت و تشویش و اظطراب در وجودش بیشتر از پادما، نمایان می شد، دستگیره فلزی در را چرخاند.
دربِ با صدای قیژ قیژ خفیفی باز شد و ناگهان موجی از غبار و خاک که حاصل چندین سال طولانی بودند، مشاهده درون اتاق را برای لحظاتی مشکل کرد.
پادما که تا آن لحظه نفسش را حبس کرده بود به زور خودش را سر پا نگه داشت و در حالی که با خودش سر فهمیدن راز بزرگ اتاق زیر شیروانی و شاید مرگی دردناک کلنجار می رفت، سرش را جلو آورد و سرکی کشید.
=== > دقایقی بعداتاقی سرد و نمناک که تنها باریکه ای نور از پنجره ی آن وارد می شد. روشنایی اتاق توسط ورد های دافنه تامین می شد.
اتاق به هم ریخته و شلوغ بودغ تقریبا هر چیزی را درون اتاق بود؛ بر روی تاقچه ها، وسایل کوچک تر و مرموز تر و در کمد ها و گنجه ها، وسایلی بزرگ تر گذاشته شده بودند.
همه چیز اتاق از چوب بود. ولی اجسامی از جنس های فلزی و نقره ای نیز می شد پیدا کرد. یک لوستر شکسته و بی ریخت در حالی که نیمه آویزان بود از سقف آویزان شده بود.
اتاق ضروریاتی در برج ریونکلا بود. اما به تازگی، دقایقی پیش، سکوت چندین و چند ساله اتاق زیر شیروانی به دلیل کنجاوی های دو دختر شکسته شده بود.
دافنه و پادما در حالی که به راز بزرگ اتاق زیر شیروانی می خندیدند، به سمت گنجه ای عجیب و مسلما جادویی رفتند.
- فکر می کردی هیچ چیزی اینجا نباشه؟ راز بزرگ، راز بزرگ، همین بود !؟
- راز کجا بود پادما. اینجا سوسک هم نیست چه بره به راز !
و ناگهان زد زیر خنده! پادما نیز در پیروی از دوستش خندید. بالاخره وقتی خنده های آن دو دوست به پایان رسید، برای دیدن محتویات آن گنجه مرموز وردی را روی آن اجرا کردند.
درب باز نشد! دوباره امتحان کردند، باز هم نشد! بار سوم، ورد پیچیده ای را برای همچین مواقعی، خواندند که آن هم نتیجه ای جز ناامیدی نداشت.
کم کم ناامید می شدند که پادما رفت و قفل گنجه را با دست باز کرد.
- همیشه جادو جواب نمی ده!
دافنه از آوردن پادما راضی بود و او نیز به دوستش ملحق شد.
هر دو دست را درو گنجه بردند و مشغول کند و کاو شدند اما لحظاتی بعد، دیگر در اتاق نمناک زیر شیروانی نبودند، بلکه روبروی مرلین نشسته بودند!
-------------------------------------
شوکه شدید نه!؟
خب، ببینید راونکلایی های باهوش، قراره اینجا پست های نیمه تک رولی بخوره البته بعداً ولی فعلاً، توی این تاپیک شما این سوژه رو ادامه میدید.
سوژه در رابطه با مرلینه! چیزی که توی اون گنجه است و خاطرات مرلین رو زنده می کنه و برای شخص تداعی میکنه. هر شخص خاطره ای که براش مفیده رو میبینه!
توی این تاپیک شما داستان رو تا جایی ادامه می دید که پادما و دافنه اون شئی رو می برن تا هر هفته یکی پیش مرلین بره و خاطره ای رو ببینه. اینجا میشه تک رولی و شما باید داستان خاطره ای رو که دیدید بنویسید!
ببخشید کمی مشخص شده است! اخه شاید به سمتی می رفت که نباید! پس ادامه میدیم تا خروج دافنه و پادما از اتاق زیرشیروانی!
منتظر پست های جالبتون درباره خاطراتی که این دو میبینن و کاملا هم متفاوت است، هستم! از پادما و دافنه میخوام توی داستان شرکت کنند.
زت زیات
فلیوس فلیت ویک