هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۵

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
آفتاب آخرن تشعشعات پاییزی خود ا بر سر ملت میریزد و خیابان پر از آدم است.
یک پرنده با پشم(پر یا پشم فرقی نمیکنه!) طلایی یک پارچه روی زمین انداخته و در حال داد زدن است:
_ آی... رنک داریم... بهترین ناظر... جادوگر ماه... بدو بیا... حراجش کردم... بهترین عضو تازه وارد...
شخصی خوشتیپ با موهای قرمز از جلوی ققی رد میشود.
ققی به بالا نگاه میکند و زیر نور آفتاب، بیل ویزلی را میبیند.
ققنوس تمرکز میکند و در ذهنش یک شهر بارانی را تجسم میکند و ناگهان باران میبارد.
ققی کنار دیوار میخزد و کاپشن را وی سرش میکشد.
بیل به او نگاهی می اندازد و با پوزخندی دور میشود.
فردا شب، مقر حزب_________________
بادراد واکمن خود را روشن کرده و در حال گوش دادن به آهنگ Hedwig's theme است.
ققی در حال پارچه نویسی بر ضد بیل و هدی مشغول درست کردن شام میباشد.
ققی رو به هدی میکند و میگوید:
_ هدی شعار کم اوردم. یه چارتا شعار بگو!
هدی کمی فکر میکند و میگوید:
_ ای بیلبیلک کفگیر از بیل بهتره.
ققی محاسبه میکند و میگوید:
_ نه وزن لازمه رو نداره!
هدی بیشتر فکر میکند و میگوید:
_ بیلبیلک بیچاره همش میگی شعاره! شعار که پا نداره!
ققی با پرهایش چانه اش را میخاراند و میگوید:
_ نه... این یکیم به درد نمیخوره...
صدای زنگ در بلند میشود.
ققی: هوی پشمک پاشو درو وا کن.
بادراد به سمت کریدور میرود و بعد از چند دقیقه صدای او شنیده میشود:
_ به به... بیل عزیز... صفا آوردین! اتفاقا ققی هم منتظرتون بود... به هب... سوروس شما هم که تشریف آوردی... بفرماین تو!
بادراد با بیل و سوروس وارد میشود.
بادراد دنبال ققنوس میگردد:
_ هی ققی کجایی؟ ققی؟
هدویگ در حالی که دستهایش را با پیشبندش خشک میکند میگوید:
_ پروز کرد رفت. چایی بیارم؟
بیل روی مبل مینشیند و دستش را تکان میدهد:
_ نه ممنون. یک پروزه با ققی داشتم... حیف نیستش... یه لیوان اب بیارین ممنون میشم.
هدی میرود آب بیاورد.
بادراد از بیل میپرسد:
_ خوب چه پیشنهادی داشتین؟
بیل: هیچی مثل اینکه مایل نیست... فروش ساهتمون وزارت خونه به ملکه مسلم برای اونم سودی داره ولی مثل اینکه اون مایل نیست سودو بگیره... آهان ممنون.
بیل آب را میخورد و با سوروس میرود.
یک سال بعد______________
بیل در ایوان خانه ای مجلل نشسته و در حال خوردن یک شیشه میلسکی است و سوروس باغچه را آب میدهد.
صدای ققی از کوچه شنیده میشود:
_ آی رنک کهنه... کت و شلوار کهنه... پر طاووس.. خریداریم!
پایان!


I Was Runinig lose


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۱ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۵

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
در راستای 30 سال بعد و این برنامه‌ها...

اسنیپ در حالی که تازه از قرنطینه بیرون اومده و در پیاده رو های خیس هاگزمید مشغول راه رفتنه چشمش به یه آدم تپل مپلی میوفته...:
- آخ جون... آدم
و شروع میکنه دنبال آدمه دویدن که بگیرتش
آدمه: مامان...

-ده دقیقه بعد-
آدمه یه در نیمه باز میبینه و میره توش از پله هاش میره بالا.

-بیست ثانیه بعد-
اسنیپ: فکر کنم رفت همین تو
و نگاهی به تابلوئه خاک گرفته ای که بالای در ساختمون نصب شده میکنه...
ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي

-دفتر حذب لیبرات دموکرات-
اسنیپ در حالی که به جسمی سیاه و خاک گرفته که رو میز خاک گرفته تری افتاده چشم دوخته بعد از کش مکش های فراوان بالاخره دلشو به دریا میزنه برش میداره و دکمه قرمزش رو میزنه...

قق بازی.. قُق بازی...
تیر و تفنگ داریم... تیغ و سورنگ داریم... بیل و کلنگ داریم...

اسنیپ: آخ جون تلویزیون... بیل... من بیل میخوام... تلویزیون هم میخوام... مامان ... من میخوام

و این گونه بود که اسنیپ [به رغم قرنطینه و بی کسی و بی چیزی] دل به بیل ببست...!


ویرایش شده توسط سوِروس اسنيپ در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۳۰ ۱۲:۳۶:۴۳

شک نکن!


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۵

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
شب بود. ماه پشت ابر بود. همه اعم از حذبی و غیر حذبی و ریونی و غیر ریونی دور هم نشسته بودند و خوشحال بودند! ناگهان صدایی فجر آفاق را می شکافد!(کپی رایت بای استاد شهریار!)
-اه این چه وضعیه دیگه شورشو در آوردین همه ش توهین توهین توهیـــــــن به مدیریت به در به دیوار به بیل به کلنگ یعنی چه؟!!!
ملت:
ناگهان تصویری در حالی که هر چند ثانیه یک بار از ولدی به کرام و از کرام به ولدی تغییر می کنه و پرش هم داره پدیدار میشه!
ناگهان صدای التماس آمیزی به گوش می رسه!
آوریل:آخه ما که کاری نکردیم!
ارام(ارباب-کرام) : نه شماها همه تون بر ضد مدیرانید همه تون بی ناموسین همه تون بوقین همه تون با این بیل لجین همه تون...! اصلا حالا که این طور شد من تالار ریون رو از سایت حذف می کنم تا درس عبرتی باشه برای سایرین!!
سرژ: نـــــه! این اند بی مرامیه! ما که کاری نمی کردیم! حتی کاری هم نمی کردیم! همین جوری داشتیم دور هم حرف می زدیم!
الکسا: راس میگه بابا ما که کاری نمی کردیم آخه مگه ما چه گناهی کردیم آه نه رومئو تو نباید بری من بدون تو نمی تونم!
ارام: همین تــــو! توی بی ناموس! توی بوق! توی جو متشنج کن! توی ضد مدیر! اون چه رولی بود زدی؟! ای بی تربیت! تو باید حذف شناسه بشی! و همین طور شما پنی و رزی! شماها مثلا ناظرین اما انگار نه انگار!
ناگهان دامبل هشتاد متر از سر جای خودش می پره و میاد آویزون ارام میشه و میگه:نه! با اونا کاری نداشته باش! بیا منو بلاک کن! بیا منو مدیریتمو بگیر! بیا منو از نظارت خلع کن! اما کاری به کار اینا نداشته باش! تو نباید... تو... تو....
و به دلیل اندوهناک شدن شدید قادر به ادامه ی حرفش نیست و میره آهنگ "آخه دل من" رو گوش می کنه!
ارباب – کرام با دیدن این صحنه ی متاثر کننده دلش به رحم میاد و از سر تقصیرات اون دو تا می گذره!
-: و شما!
و به هدی و ققی و بادی و سرژ اشاره می کنه!
-: هر اتفاقی توی سایت می افته تقصیر شماس هر چی دوده از کنده ی شما بلند میشه شماها روی بچه های مردم تاثیر می ذارین حالیتون نیست که این چیزا سمّه برای سایت...
بری: نه اونا رو ول کن من اعتراف می کنم تقصیر منه من اونو کشتم بعدشم رفتم با بیل زمینو کندم چالش کردم اونا بی گناهن!
ارباب:تو دیگه حرف نزن! تو دیگه صدات در نیاد که از دست شناسه های تو من دیواااااانه شدم! همه ی اینا تقصیر توئه!
و بری رو حذف شناسه می کنه! بری غیب میشه!
به ناگاه زمین و زمان به لرزه ای شگرف می افتد و فجر تا سینه ی آفاق شکافت! دل بیدار عله خفته نیافت! اهم! بعله! به ناگاه در( در کجا بود؟!) به شدت باز میشه و شاهزاده ای سوار بر اسب سیفید از توش می پره بیرون!(مگه لپ لپه؟!)
ادی: آ آآ آآ آآ آآ!(صدای تارزانی!) حمیـــــــــــد! حمید منو چیکارش کردین؟! حمید رو حذف شناسه کردین؟! آاای نفس کش!
فنگ: من یه نکته ای رو خدمتتون عرض کنم! حوشنگ از حمید دلچسب تره! از واژه ی حوشنگ استفاده کن!
ادی فنگ رو می گیره و بیست دور دور کله ش می چرخونه و به نا کجا آباد پرتش می کنه!
سپس با نگاهی شعله ور به بقیه نگاه می کنه و از توی جیبش یه ریموت در میاره! به دکمه ی قرمز نگاه می کنه، لبخند جنون آمیزی می زنه و فشارش میده! کل سایت میره رو هوا!
سپس که همه ترکیدن، خودش هم دچار یاس فلسفی میشه و خودش رو ازون بالا که ازش کفتر میایه پرت می کنه پایین!

%%%%%

(سی سال بعد)

یک تالار بزرگ رو می بینیم که توش پر از عکس انقلابیون اعصار مختلف جادوگرانه! یک قسمت به تالار ریون اختصاص داده شده که توش عکس اعضایی چون ققنوس، آوریل، سرژ تانکیان، برودریک بود، پروفسور بینز ، الکسا بردلی، کریچر، بادراد ریشو و فنگ دیده میشه! گوشه ی تصویر خدمتکاری دیده میشه که داره تصاویر رو گردگیری می کنه و ناگهان به طرف صدایی کشیده میشه!
خدمتکار با دقت به اون قسمت نگاه می کنه و کپه ی خاکستری رو می بینه که به آرومی حرکت می کنه! برای یک لحظه صدای آوایی شنیده میشه؛ آوایی مثل آوای ققنوس.

البته ربط چندانی به حذب نداشت اما من گفتم اگه تو تالار بزنم احتمالا هم خودم بلاک میشم هم تالار بسته میشه،گفتم اینجا بزنم!
رولهای مفهومیم منو کشته!


[b][siz


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۵

ممد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
از تهدید آباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 39
آفلاین
مصائب بیلبیلک!
عصر حجر:
یک انسان عصر حجری در حالی که یک چماق در دست دارد به یک ببر میرسد.
انسان: هو اوهو ویو!(ترجمه: بیا نزدیگتر میخوام بکشمت!)
ببر: هووواوووووووو!(ترجمه: عمرا من ببرم خر که نیستم!)
انسان: هوانت اون کونیتتین!(ترجمه: بیا جن من زن و بچه م گشنه ان!)
ببر: هون تون بونکوهه رو!(ترجمه: عمرا تازه من خودتم میکشم!)
ببر به سوی انسان حمله ور میشود که ناگهان یک بیل زنگ زده جلوی ببر را میگیرد و بر سر او میکوبد.
انسان سریع ببر را روی دوشش می اندازد و بدون اینکه به بیل که برای گرفتن کار از مرد جلویش ایستاده، به طرف خانه اش راه می افتد.
تمدن بین النهرین:
سربازهای آشوری در حال شکست خوردنند د و سومری ها بسیاری از آنان را کشته اند.
رییس لشگر با رو به فرماندهان میکند:
_ آه... متاسفانه هیچ امیدی نیست... تنها کاری که میتوان برای بر هم زدن تعهد سومریها کرد اینه که بت بزرگشونو از بین ببریم... متاسفانه هیچ سرباز دلاوری نمونده تا این کارو انجام بده...
یکی از فرمانده هان بلند میشود:
_ یک سرباز جوان در سپاه من هست که قادره انکارو انجام بده!
رییس: اگه بتونه قسم میخورم که بعد از مرگم اونو جانشین خودم کنم! اون کیه؟
فرمانده: بیل!
توافق میشود و بیل را برای این کار میفرستند.
بیل طی یک عملیات موفق میشود و اسوریان پیروز میشوند.
اما به بیل اصلا توجهی نمیشود.
ایران باستان:
اسکندر مقدونی در حال قدم زدن در چادر است.
یک سرباز خیس از باران و خونین وارد چادر میشود.
اسکندر: چی شد؟
سرباز: نمیشه! اصلا نمیشه!
اسکندر: باید بشه! همه همین فردا به قصد تعقیب اونا میریم! ما بر ایران پیروزیم!
ده روز بعد____________
مقدونی در حال شکست خوردن است.
اسکندر مریض در چادر: ای ننه... کمکم کن! داریوشو بکش!
همان سرباز خاکی و خونین وارد میشود.
اسکندر: وضع چیجوری پیش میره؟
سرباز: من داریوشو کشتم! ما پیروزیم!
دو روز بعد______________
سرباز وارد یک سیاهچال میشود و در یکی از اتاقها را باز میکند.
بیل وسط اتاق نشسته است.
سرباز او را شکنجه میدهد:
_ به هیچکس نمیگی که خودت داریوشو کشت وگه نه کشته میشی!
بقیه ی ازمنه هم همینطوره.______________________
جادوگران:
بینز: اصلا سایت جادوگران فلانه! ...!....!...!...!
بیل: بینز بازم ادامه بدی بلاکت میکنم!
بینز: ادامه میدم تاجون دارم!...ها!...ها!...ان! مردم شورش کنید!
بیل بینز را بلاک میکند.
بینز بلاک میشود.
فردای آنروز_________
مقر حزب___________
بادراد: خبر دارین بیل بینزو بلاک کرده؟
ققنوس: چی؟ بلاک! بینز!
هدویگ: آره منم خبر دار شدم!
ققنوس: شورش بر علیه بیل!
و همینطور مصائب ادامه دارد!


___________________________________________

مثلا نقد ! :
خب اولین موردی که باید گفته بشه اینه که این حرکت شما بسیار جذاب و خوبه ! و همین طور ادامه بده توسط من حمایت میشه ! شوخی کردم
ولی مهم ترین چیزی که باید توی پست ها رعایت بشه اینه که همیشه تعادل توی پستاتون رعایت بشه . هم دیالوگ بذارین ، هم فضاسازی و ... .
الان توی پستت فقط دیالوگ داری که باعث یکنواخت شدن پستت میشه و خیلی خوب حس پست رو منتقل نمی کنه .
در ضمن ، سعی کنین تمام پستتون از یه روش نوشتن تبعیت کنه . یعنی اگر جدی نوشتین ، جدی تموم کنین . اگر طنز نوشتین ، همه چی رو به شکلی طنز آمیز ادامه بدین .
از زیاد فضاسازی پرهیز کنین که بعضی مواقع خوب نمیشه .
مثلا یه جمله رو می تونی دو جور بگی :
« بادراد از در وارد شد و گفت : ققی ....
« بادراد در حالی که دستش از خشم و غضب می لرزید دستش رو روی در قرار داد و در را با فشار کمی باز کرد . صدای جیر جیر لولای در ، سکوت ساعت هفت بعد از ظهر اون خونه رو شکست . بادراد با صدایی دو رگه گفت : ققی ....

مثال زدم !! یک کمی هم پاراگراف بندیت رو رعایت کنی ، خیلی خوب میشه !
موفق باشی


ویرایش شده توسط بادراد ریشو در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۹ ۱۵:۲۱:۲۲

یک شب بر بارگاه غم خوابÛ


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۵

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۰۲ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۵۱ سه شنبه ۲ بهمن ۱۳۸۶
از کنار شومینه(!!!)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 182
آفلاین
بیل بیلک ، از آغاز تا امروز !

دوربین با احتیاط و آروم روی جاده ی خاکی قرمز رنگ ، ( خاکش قرمز بوده ) حرکت می کنه و آروم آروم به سمت جنگل انبوهی میره که جلوش قرار داشته . درختان جنگل همه شون خیلی تنومند بودن و به نظر می رسه هیچ چیز نمی تونه اونا رو از جاش تکون بده .
دوربین تنه ی یکی از درخت ها رو نشون میده و روی تنه ی زخمی درخت زووم می کنه . تنه ی درخت به دست یه موجود نا شناخته زخمی شده بود .
دوربین داخل جنگل میشه و شاخه های درختا رو نشون میده . یهویی یه شخصی از این درخت به اون درخت می پره ولی این قدر سرعتش بالا بوده که دوربین نمی تونه صورتش رو بگیره . فقط موهای قرمز رنگش توی چشم می زده .
فیلم بردار آب دهنش رو قورت می ده ( نشانه ی ترس ) و با سرعت دو چندان از جنگل خارج میشه .

* * * یک ماه بعد ، همون دور و بر * * *

یک آدم خشن با چشم هایی بی روح و صورتی رنگ پریده بین درختا میره و بعد از مدتی یه چیزی مثل یه پتوی مچاله شده رو با خودش از بین درختا بیرون میاره .

* * * چند روز بعد !
ادم خشنه : آهـــا ! حالا بگو مدیریت !
آقائه : بیل بیلکیت !
آدم خشنه : نه بابا ! میگم بگو مدیریت ! من ولدمورتما ! خشن می شما !
آقائه : بیلدمورت !
ولدمورت : اااه ! بابا این چه موجودیه ! کویی ، تو بیا این رو بهش زبون یاد بده . فکر کنم تنها چیزی که بلده «بیل ِ » . از این به بعد بهش میگیم بیل !


* * * ماه ها بعد !!
پسر مو قرمز پشت یه میزی نشسته و داره با یه وسیله ی ماگلی وارد میخوه مسنجر میشه (!!!) .
بیل : سلام خانوم ! من بیل ویزلی هستم ! خیلی خوشحال میشم که با شما باشم . در صورت تمایل ....
خانومه : برو پسره ی زشت ! برو پیش هم قد خودت !
بیل با خودش : چرا هیچ کس با من دوست نمیشه ؟
دور بین بیل رو نشون میده که دستاش رو زیر چونه ش زده و اشکاش رو از روی گونه ش پاک می کنه .

بیل : خاله کوییرل ! چرا هیچ کس با من دوست نمیشه !؟ شاید چون من قدرتم کمه . میشه به من قدرت بدی !؟
کوییرل : آره بیل ! چرا نشه ! تو جووون بخواه !!

* * یه ربع بعد * *
کوییرل : بیل ، یه بار برو بیرون و دوباره بیا تو !
بیل : دستت درد نکنه . اییول ....... !


فردای اون روز ، دا¬خل محوطه ای به اسم جادوگران !!
بیل وارد این محوطه میشه . به محض ورود دو تا بچه رو میبینه که دنبال همدیگه می کردن و مشغول بازی بودن .
از توی جیبش منوی مدیریته رو در میاره و نگاش می کنه . خیلی عجیب بوده !
بعد از چند لحظه ، با چشم های از تعجب گرد شده سرش رو بالا میاره و به دو تا بچه هه نگاه می کنه .
دکمه ی قرمز رو نگاه می کنه و فشار میده .
دو تا بچه در حالی که داشتن دنبال همدیگه می دویدن و می خندیدن ، غیب میشن !
بیل به منوی مدیریت نگاه می کنه و لبخندی شیطانی می زنه . قدم هایی تند برمیداره و میره تا بازم قربانی پیدا کنه .

بیل رو به یه خانومه : خانوم این شماره ی من رو بگیر !
خانومه : برو بابا !
شتــــــــــــــــرق !
خانومه غیب میشه و بیل لبخند خفنی میزنه !

بیل : بچه ها با منم بازی کنین ، منم می خوام بیام با شما ها بازی کنم .
بچه ها : برو بابا !
بیل یه نگاهی به بچه ها می کنه و یه نگاه به منوی مدیریت . تعداد اونایی که می خواسته غیب کنه بیشتر از منوش بوده . با لبخندی شروع می کنه یکی یکی اونا رو حذف کردن !


* * خونه ی خصوصی مدیران
صداهای داد و فریاد زیادی از پشت در به گوش می رسیده و هر کس با شور و هیجانی به نحوی داشته داد و فریاد می کرده .
1 : کی منو رو داده دست این !؟
2 : ولدمورت ، به اون آقائه که اومده اون کار رو کرده بگو که بد جوری حالش رو میگیرم ! ( صحبت غیر مستقیم !! )
3: کویی نمی ذاره من توی این کارا دخالت کنم ، پس من ساکت می مونم
4:

همه ی مدیرا به سمت مدیر شماره ی 4 برمیگردن و اون رو نگاه می کنن ، این شکلی
دوربین وارد اتاقی میشه که روش نوشته صحبت با همدیگه !
همه خشن و عصبانی به بیل نگاه می کردن . از پایین خونه ، صدای اعتراضات و داد و فریاد ملت به گوش میرسه .
بیل منوش رو در میاره و به سمت پنجره میره ولی ولدی جلوش رو میگیره و منو رو از دست اون بیرون می کشه .
بیل ، با چشم هایی گرد و پر از اشک به منوی از دست رفته ش نگاه می کنه و از اتاق بیرون میره .
همه ی مدیرا لبخندهای قشنگی میزنن و سر و صدا ها تموم میشه .
همه با خوبی و خوشی میرن سر خونه زندگی شون !!
بیل هم با پای پیاده به سمت محل ابتدای پست میره !


فقط حذب ، فقط سرژ !


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۱:۱۳ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۵

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
اپزوسیون در مقابل حکومت جرم جعل دروغین مدیران!


انجمن مدیران 5 بعد از ظهر جمعه.

بیل: باید به شکل یه کودتا با پشتیبانی مدیران برزیم تو خیابانها از جمله لندن و دیاگون و با زور مردم رو کنترل کنیم و بعد بدون انتخابات و رفراندوم کاملا آستکباری یک وزیر از بین خودمون انخاب کنیم تا اداره حکومت رو در دست بیگره... بعد با نیروهای امنیتی به تمام پناهگاه اپزوسیون و احذاب سیاسی حمله میکنیمو همشون رو به زندان آزکابان می فرستیم! هر کی هم اعتراض کرد بلاکش میکنیم... من خودم پس سی پنل رو دارم خودم از سی پنل بلاک میکنم شاید زوپس بلاکش ضعیف باشه...

عله: صبر کن اول ببینم تو پس سی پنل رواز کجا آوردی؟

بیل : بابا عله خوب من یعنی وب مستر سایت هستم تازه من دسرسی مستقیم به سرور هم دارم...

عله: هی به این ولدی گفتم این پسورد سی پنل رو به همه نده مگه گوش میکنه... آقا اصلا من کاری به رول پلینگ ندارم من اصلا نگاه رول پلینگ سایت هم نمیکنم! خود دانید...

آلبوس: ای بابا بیل تو میخوای رول فعال بشه یا اون رو تو خفه خان ببری؟ بابا ایناخودش سوژه است اگه که بخوایم نابودشون کنیم همین دوتا پستی که تو کارخانه بوق سازی میخوره هم دیگه نمیخوره. من مخالفم شدید.

بیل: از همون روز اول هم میدونستم که تو طرفدار اونا هستی... اصلا تو جاسوس اونا هستی وگرنه اونا چجوری به مطالب انجمن مدیران خبر دارن؟ تو اصلا دوست جون جونی اون سرژ با ققی هستی فکر میکنی من نمیدونم که شناست رو پسورد در اختیار سرژ و ققی دادی که هر دلشون خواست بیان از دسترسی مدریت تو سو استفاده کنند؟ میترسم فردا هم بزنند منو با شناسه تو حذف کاربر کنند بعد این همه خبر و مقاله که زدم باید با اسم کاربر مهمان ثبت بشه؟

عله: نترس بیل کلا زوپس این امکان رو میده که از طریق دیتا بیس و ساختن یه شناسه دیگه همه چی رو دوباره درست کرد...

بیل : برو بابا عله تو هم دلت با این زوپس قهرمانت خوشه؟

ولدی: آلبوس بیا باید یه چیزی رو شخصی به خودت بگم.

آلبوس پشت سره ولدی میرن توی اتقاق دیگه.

ولدی: هوم ای ناقلا پس اون اسکرین شاتی که گرفتم از شناسه تو توی بخش مدریت همون روزی که گفتی دارم میرم مسافرت نیستم و با یک آی پی از شهر ساری پس همون سرژ بوده؟ ها خوب حالا بگو ببینم اگه فردا امدی تو محفل ققنوس و منحلش کردی و گذاشتی مرگ خواران من بدون این که کسی مزاحم اونا بشه با پست ارزشی خودشون محفل رو فتح کنن و هدویگ رو بکشن الان صداش رو در نمیارم... در ضمن باید به این جغده بگی که موقعه ماموریت معاون من آناکین توی دست پاش نشینه نک بزنه فهمیدی؟

آلبوس : تهدید میکنی فکر کردی من هنوز هم مثل همون موقع ناظرم و از تهدید های تو میترسم؟ ...باشه هر چی تو بگی!

ولدی : حالا خوب شد.
-------------------------------

انجمن مدیران:

عله : ساعت 7 شد چقدر این هفته جلسه طول کشید... ختم جلسه.

بیل: ای بابا هنوز که چیزی معلوم نشده؟

عله: فعلا کارهای مهم تری داریم...مثل افزایش پهنای باند. من رفتم بای!

ولدی: منم رفتم بای!
---------------------------------------------------

ساختمان مرکزی حذب:

آلبوس: بدبخت شدیم این بیل خیلی بد گیر داده بیا سرژ من الان لوگ اوت میکنم تا لوگین کن با شناسه من برو بخون!


جادوگران


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
"سه سال دفاع مقدس"
یا
"آن کیست که در مقابل استکبار سر فرو نمی نهد"

--- هاگزمید ، ساعت 10 شب ، حکومت نظامی ---

ژاندارم بیل ویزلی ، به همراه افرادش توی هاگزمید قدم می زدن ... هاگزمید توی سکوت فرو رفته بود و فقط صدای قدم های سربازان و صدای کوبیده شدن چماقهایشان به کف دست ها شنیده می شه .

پس از شورش های اخیر هاگزمید ، ژنرال بیل ویزلی علیرغم مخالفت بقیه سران ارتش هاگزمید ، افرادی رو مامور اونجا کرده بود تا جلوی شورش های دیگه رو بگیرن ... همه چیز به نظر آروم میومد .

بینز ، یکی از ساکنان هاگزمید ، از پشت پنجره به آرامی رد شدن سربازا رو دید ... پنجره رو باز کرد و پشت سرشون فریاد زد :
- منتظر یه جنگ بزرگ باشید ! ... تک تکتونو نفله می کنم !

ژنرال که حواسش از همیشه هم جمعتر بود ، سریع برگشت و به جلوی پنجره رفت ... ولی دید که پنجره بسته است و از بینز هم خبری نیست ... سریع سربازاش رو خبر کرد ... اونا در رو شکستن و وارد حریم خصوصی بینز شدن و اونو به غل و زنجیر کردن و برای محاکمه به وزارت سحر و جادو بردن.

--- دادگاه نظامی ، محل محاکمه یک زندانی سیاسی ! ---

هری پاتر : تاق تاق تاق ... سکوت رو رعایت کنید ... دادگاه رسمیه .
بینز : من شکایت دارم !
ژنرال چیزی رو از جیبش در آورد و دکمه رو زد ... صدای بینز دیگه شنیده نمی شد !
لرد ولدمورت : آقای ویزلی لطفا جرمشونو توضیح بدید !
بیل ویزلی : اغتشاش در جامعه و بر هم زدن نظم و تحریک افکار عمومی و هزاران هزار اقدام دیگر در مقابل وزارت .
ناگهان یکی از میان حضار دادگاه بلند شد و گفت :
- یعنی همه این جرمها فقط با گفتن دو جمله ثابت شده ؟!
آلبوس دامبلدور : من از همینجا اعلام می کنم اشتباه از یکی از سران نظامیه و بینز تقصیری نداره !
ولدمورت در گوش آلبوس به آرومی گفت :
- نباید اینو می گفتی ... باید پشتیبان بقیه سران باشی ... حتی گاهی وقتا ممکنه گرون تموم شه !
هری پاتر : تاق تاق تاق ... بینز به هفت سال زندان بدون عفو محکوم می شه ... در زندان وزارت ! ... تاق تاق تاق ... دادگاه به پایان رسید ... همه خسته نباشید !

--- زندان وزارت ، کنار ساختمان حذب ---

چند نفر مامور بینز رو به داخل یه سلول انداختن که درست دیوار به دیوار ساختمون حذبه ... در سلولو بستن و رفتن ... بینز یه گوشه روی تخت نشست و سرشو میون دستاش گرفت ...

--- دفتر حذب لیبرات دموکرات ، فردای آن روز ---

ققی : خبرای جدیدو شنیدین ؟ ... بینزو دستگیر کردن ... مثل اینکه بازم دست استکبار تو کاره !
سرژ : باید یه کاری بکنیم ... اونو همین زندان بغلی زندانی کردن !
هدویگ : چی ؟ ... زندان بغلی ؟
فنگ : هاپ هاپ واق واق عووووووو ! (آره بابا همین سلول بغلیه دیوار سمت چپ !)
برودریک : منم نظرمو اعلام کونم ... بیاین این نقشه رو ببینین !

--- سه سال بعد ، دفتر حذب لیبرات دموکرات ---

هدویگ : سرژ اون بیلو بده من !
ققی افتاد روی زمین و شروع کرد به خاروندن خودش !
سرژ : چی شد ؟
ققی : اه صد دفعه گفتن نگین بیل ... من کهیر می زنه بدنم ! ... بابا حساسیت دارم ! ... نمی فهمین ؟!
هدویگ بیل رو گرفت و به دیوار کوبید ... دیوار فرو ریخت و جسمی سفید و شفاف و معلق روی هوا دیده شد !!!

--- نیم ساعت بعد ، داخل دفتر حذب لیبرات دموکرات ---

ققی به عنوان آخرین نفر از تونل خارج شد ... بینزو هم به دنبالش کشید توی دفتر حذب و نشوندش روی صندلی ... فنگ با دندون افتاد به جون زنجیرای پای بینز !!

--- یک ساعت بعد ، داخل دفتر حذب لیبرات دموکرات ---

فنگ : واق واق عووووو عوووو ... هاپ ... وق وق ! (بالاخره تموم شد ... آخیش ! ... راحت شدم !)
بینز با خوشحالی از روی صندلی بلند شد ... سرژ دستشو گرفت و به سمت در بردش و گفت :
- تو یه قهرمانی بینز ! ... دیگه آزادی ! ... در سایه اهورا حذبا ، همیشه موفق باشی !
.......................................................




Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
متین جون من که نفهمیدم باید پستت رو ادامه بدم یا نه ولی فکر کنم الان سبک ادامه ای نبود تک پستی بود اگه ادامه ای بود پست منو پاک کن
-----------------------------------------------------------------------------
پارتی بزرگ حذب با شرکت مدیران

تق تق تق
هری:کیه...
-پستچی هستم واستون نامه آوردم...

**نیم ساعت بعد همه مدیرا دور میز کنگره**
هری:بچه ها ما به یه پارتی دعوت شدیم...
بیل:آخ جون پارتی
هری:خلاصه پارتی تو حذبه
بیل: من که نمیام
ولدی یه چیزی در گوش بیل می گه...
بیل:گور باباش من میام منم می خوام بیام پارتی

**شب پارتی مکان حذب**
کریچر در حال اهنگ خوندنه و مهمونا وسط دور تا دور مثل پسرای خوب نشستن
کریچ:از اول مهمونی می پامت وینکی خوشگلی میدونی می خوامت ...
وینکی رو به پنی: مرتیکه زشت چه جوری جرئت می کنه تو این جمعیت اسم عزیز منو به این بلندی بیاره
پنی:ولش کن بزار دلش خوش باشه 70 سالشه چی فکر می کنه وا...
(بحث خاله زنک بازی ساحره ها شروع میشه و همه شروع می کنن در مورد کریچر نظر دادن)
رزی:مرد خوبیه فقط باید به نصیحت های من گوش کنه...
هلنا:به نظر من این موجود حرف نداره خیلی گوگولی مگولیه...
وینکی:من که ازش خوشم نمیاد چرا انقد دنبال منه...
آوریل:اه بازار گرمی نکن دیگه حالا
وینکی جو میگیرتش و بلند میشه وسط مهمونی داد می زنه...
-آقا بازار گرمی چیه من ازش بدم میاد می فهمین؟!

گوشه دیگه مهمونی فنگ جوونا رو برده یه گوشه که در اون چهره های شاخصی مثل بیل و ققی در اونجا به چشم می خورن
فنگ رو جو مک گونگال میگیره و شروع می کنه به حرف زدن
-مهمونا و شریکاشون...
....

ولدی:آهای خوشگله میای با من برقصی
خوشگله:معلومه
و همه از این گستاخیه ولدی که در مقابل استاد بزرگ سایت فنگ این کارو می کنه تعجب می کنن
کریچ هم در گوشه ای دنبال وینکی بود...و وینکی داشت از دست کریچ در می رفت
سرژ:ببین ققی اون دختر خاله ی منه...اینجا الان کسی بهتر از این برات پیدا نمیشه برو خوش باش
ققی:دختر خالت رو چرا تو پاچه من می کنی خودت برو خوش باش
سرژ:باشه من رفتم خودت نخواستی ها وقتی تو موندی با این دختره اونوقت قیافت رو می بینم

هرکی با یه شریک(هوق جمله بندی رو)میره و می مونن ققی و بیل
و تنها یه ساحره زشت...
و سرژ از دور یه لبخند پلیدانه برای ققی می زنه
ققی و بیل لحظه ای به هم نگاه می کنن
ققی:برو دیگه چرا منو نگاه می کنی مال تو...
بیل:نمی خوام من که مثل تو بچه خودخواه عقده ای بیشعور از خود راضی نیستم که تو برو
ققی:اصلا من از ساحره ها بدم میاد
بیل:منم همین طور...
ققی:ادای منو در نیار انقد بدم میاد ازت
بیل:برو بابا با همین کارات رول رو خراب می کنی دیگه البته من نمی خوام اسم ببرم ولی هرچی هست زیر سر توئه...

در همون لحظه ساحره ی زشت میاد طرف بیل...
-سلام عزیزم من از این ققی بدم میاد میشه به من افتخار بدین
بیل:امکان نداره نمیشه...برو جلو چشم نباش
بیل ساحره رو رد می کنه به این امید که جز خودش ققی هم بی شریک مونده و ضایع نشده جلو حذبیا...
در همون لحظه سرافینا از در میاد تو و تا ققی رو می بینه نیشش باز می شه...
ققی:خوب بیلی جون من باید برم با من کاری نداری خوشگله
بیل: برو گمشو از خود راضیه عقده ای...آشغال

بیل با ناراحتی میاد از در حذب خارج شه که ساحره زشته جلوش پیداش میشه...
بیل:ببین عزیزم من اون موقع حواسم نبود من اشتباه کردم...
ساحره:برو تو غرور منو شکستی من سال ها عاشق تو بودم
بیل:من غلط کردم ترو خدا بیا با من بریم
ساحره:امکان نداره

و بر می گرده هق هق کنان از در میره بیرون...
بیل هم زیر نور ماه به طرف خوابگاه مدیران حرکت می کنه و در راه فکر می کنه که هرچی این رول خراب شده تقصیر همین ققی و سرژ و فنگ و بردورویکو بادیو هدویگو آوریلو سرافیناو بینزو رزی و الکسا و اکتاویوسو ادی و پنیو وینکیو و کلهم اجمعین حذبی ها و ریونی هاست


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
متین جون من که نفهمیدم باید پستت رو ادامه بدم یا نه ولی فکر کنم الان سبک ادامه ای نبود تک پستی بود اگه ادامه ای بود پست منو پاک کن
-----------------------------------------------------------------------------
پارتی بزرگ حذب با شرکت مدیران

تق تق تق
هری:کیه...
-پستچی هستم واستون نامه آوردم...

**نیم ساعت بعد همه مدیرا دور میز کنگره**
هری:بچه ها ما به یه پارتی دعوت شدیم...
بیل:آخ جون پارتی
هری:خلاصه پارتی تو حذبه
بیل: من که نمیام
ولدی یه چیزی در گوش بیل می گه...
بیل:گور باباش من میام منم می خوام بیام پارتی

**شب پارتی مکان حذب**
کریچر در حال اهنگ خوندنه و مهمونا وسط دور تا دور مثل پسرای خوب نشستن
کریچ:از اول مهمونی می پامت وینکی خوشگلی میدونی می خوامت ...
وینکی رو به پنی: مرتیکه زشت چه جوری جرئت می کنه تو این جمعیت اسم عزیز منو به این بلندی بیاره
پنی:ولش کن بزار دلش خوش باشه 70 سالشه چی فکر می کنه وا...
(بحث خاله زنک بازی ساحره ها شروع میشه و همه شروع می کنن در مورد کریچر نظر دادن)
رزی:مرد خوبیه فقط باید به نصیحت های من گوش کنه...
هلنا:به نظر من این موجود حرف نداره خیلی گوگولی مگولیه...
وینکی:من که ازش خوشم نمیاد چرا انقد دنبال منه...
آوریل:اه بازار گرمی نکن دیگه حالا
وینکی جو میگیرتش و بلند میشه وسط مهمونی داد می زنه...
-آقا بازار گرمی چیه من ازش بدم میاد می فهمین؟!

گوشه دیگه مهمونی فنگ جوونا رو برده یه گوشه که در اون چهره های شاخصی مثل بیل و ققی در اونجا به چشم می خورن
فنگ رو جو مک گونگال میگیره و شروع می کنه به حرف زدن
-مهمونا و شریکاشون...
....

ولدی:آهای خوشگله میای با من برقصی
خوشگله:معلومه
و همه از این گستاخیه ولدی که در مقابل استاد بزرگ سایت فنگ این کارو می کنه تعجب می کنن
کریچ هم در گوشه ای دنبال وینکی بود...و وینکی داشت از دست کریچ در می رفت
سرژ:ببین ققی اون دختر خاله ی منه...اینجا الان کسی بهتر از این برات پیدا نمیشه برو خوش باش
ققی:دختر خالت رو چرا تو پاچه من می کنی خودت برو خوش باش
سرژ:باشه من رفتم خودت نخواستی ها وقتی تو موندی با این دختره اونوقت قیافت رو می بینم

هرکی با یه شریک(هوق جمله بندی رو)میره و می مونن ققی و بیل
و تنها یه ساحره زشت...
و سرژ از دور یه لبخند پلیدانه برای ققی می زنه
ققی و بیل لحظه ای به هم نگاه می کنن
ققی:برو دیگه چرا منو نگاه می کنی مال تو...
بیل:نمی خوام من که مثل تو بچه خودخواه عقده ای بیشعور از خود راضی نیستم که تو برو
ققی:اصلا من از ساحره ها بدم میاد
بیل:منم همین طور...
ققی:ادای منو در نیار انقد بدم میاد ازت
بیل:برو بابا با همین کارات رول رو خراب می کنی دیگه البته من نمی خوام اسم ببرم ولی هرچی هست زیر سر توئه...

در همون لحظه ساحره ی زشت میاد طرف بیل...
-سلام عزیزم من از این ققی بدم میاد میشه به من افتخار بدین
بیل:امکان نداره نمیشه...برو جلو چشم نباش
بیل ساحره رو رد می کنه به این امید که جز خودش ققی هم بی شریک مونده و ضایع نشده جلو حذبیا...
در همون لحظه سرافینا از در میاد تو و تا ققی رو می بینه نیشش باز می شه...
ققی:خوب بیلی جون من باید برم با من کاری نداری خوشگله
بیل: برو گمشو از خود راضیه عقده ای...آشغال

بیل با ناراحتی میاد از در حذب خارج شه که ساحره زشته جلوش پیداش میشه...
بیل:ببین عزیزم من اون موقع حواسم نبود من اشتباه کردم...
ساحره:برو تو غرور منو شکستی من سال ها عاشق تو بودم
بیل:من غلط کردم ترو خدا بیا با من بریم
ساحره:امکان نداره

و بر می گرده هق هق کنان از در میره بیرون...
بیل هم زیر نور ماه به طرف خوابگاه مدیران حرکت می کنه و در راه فکر می کنه که هرچی این رول خراب شده تقصیر همین ققی و سرژ و فنگ و بردورویکو بادیو هدویگو آوریلو سرافیناو بینزو رزی و الکسا و اکتاویوسو ادی و پنیو وینکیو و کلهم اجمعین حذبی ها و ریونی هاست


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
من یک پست زدم اخرم نفهمیدم کجا بزنم یکی گفت اینجا بزنمدیگه اگه روند تاپیکتون خورد به هم ببخشید( چه مردمی)

********************************************


نه خوشم نیومد
لرد ولدمورت کبیر در حالی که روی تختش لم داده به جلو خیره شده
لوسیوس: قربان این آخرین نفره
لرد به دختری که جلوشه نگاه میکنه و با عصبانیت داد میزنه
- چرا اینی که آوردی 68 ِ ؟ ببرش پیش بقیه
لوسیوس: قربان ای لرد ساحره کش , . ما چه کنیم شما دارین نسل ساحره ها رو منقرض میکنین آخریش همین لیلی اخه اون چه عیبی داشت ؟ زدین کشتینش الانم این پسرش واسه ما شاخ شده
ارباب لرد ولدمورت کبیر( اسپیس ها به دلیل طولانی تر شدن اسمه) در حالی که از روی صندلیش بلند میشه و دستش رو تو هوا تکون میده : با من کل کل نکنین برین بازم برام ساحره بیارین
در همین لحظه صدای بالگردی به گوش میرسه
- ولدمورت تو گیر افتادی اینجا تحت محاصره ی محفل و ارتش الف دال و ارتش وایت ترنادوه
هری در حالی که داره سیم سرور رو مثل پره ی هلی کوپتر( یک بار فارسی رو پاس داشتن کافیه) تو هوا میگردونه از دور ظاهر میشه و آلبوس هم در حالی که صداش رو انداخته تو سرش( این یک ورده که لودو بگمن انجام داد و من چون کتاب چهار رو از نشر تندیس گرفتم اسم طلسمش رو بلد نیستم شما تصور کنین گفته بطنین) پشت هری سوار شده
پتیگرو که تا اون موقع داشت به ساحره ها نگاه میکرد : اوه ارباب ما لو رفتیم
البوس: ولدی بیجه دستت برای همه رو شده , هری داره به من میگه بهت بگم اگه دستش بهت برسه انتقام پدرش رو ازت میگیره
هری با دست دیگش که آزاده ردای آلبوس رو میکشه
آلوبس: نه هری جان اصرار نکن اینجا یک مکان عمومیه انتظار نداری که اون فحشایی که دادی رو بهش بگم که
در همین لحظه هری که از آلبوس نا امید شده یک بیل از رداش بیرون می یاره و به سمت ولدی پرت میکنه و با دستش به ولدی ویکتوری نشون میده
بیل مستقیم به سمت ولدمورت میره
( تصویر اسلوموشن)
قطره های عرق رو صورت ولدمورت دیده میشه , توی جیباش رو میگرده تا وندش رو پیدا کنه , بیل داره نزدیک تر میشه , ولدمورت این ور اون رو رو نگاه میکنه تا یک پناهی پیدا کنه بیل بازم نزدیک تر میشه و ............. بنگ
ولدمورت از خواب میپره

لوکیشن
یک اتاق چهار در چهار که دو به جز دو تخت چیز دیگه ای توش دیده نمیشه
ولدی روی یک تخت فلزی مرتازی خوابیده که همه ی فنراش بیرون زده
سرتاسر دیوارها با عکس ساحره های سه از پنج و دو از پنج پوشیده شده( نشان دهنده ی طبع پایین و همه چی پسند لرد ولدمورت)
کوئیرل در حالی که داره عمامه (همون دستار خودمون ) رو روی سرش مرتب میکنه بالای تخت ولدی وایستاده
ولدمورت: اینجا چه خبره ؟ چرا سرم درد میکنه
کوئیرل در حالی که انگار خسته شده از بس این سوال رو جواب داده
- بازداشتی خواب می دیدی و رو اعصاب من رفته بودی
ولدمورت: ببین کوئی درسته که یک مدت پس کلت نشسته بودم ولی دلیل نمیشه برای خودت حقی متسرف باشی
کوئیرل یکی دیگه میزنه توی سر ولدمورت
- اولا متصرف
- دوما اینو زدم تا زود پسر خاله نشی همین کارا رو کردی رو دستمون موندی
ولدمورت در حالی که کلش رو میماله : نه که خودت ترکوندی , خوبه نصف این عکسا رو تو زدی به دیوار اسم من بد در رفته
کوئیرل در حالی که خودش رو میزنه به اون راه: بلند شو اتاق رو مرتب کن من باید برم ایستگاه قطار
ولدمورت در حالی که شلوارش رو میپوشه: اونجا چه خبره؟
کوئیرل: قراره خواهرم چند روزی بیاد اینجا
ولدمورت یک دستی به موهاش میکشه و خودش رو میزنه کوچه ی هری چپ: همون که سه سالشه؟
کوئیرل: نه خواهر دوقلوم رو میگم


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.