محفل ققنوسدامبلدور درحالیکه هنوز با دهان باز به تبلیغ موزه ملی نگاه میکرد، گفت:
- این خیلی شبیه انگشتر منه، هری بیا یه نگاهی بکن.
هری درحالیکه داشت شنل نامرئی کننده رو توی جیبش جا میداد، با بیخیالی تمام گفت:
- هوووووم؛ کدوم انگشترت آلبوس؟
-اولا اینکه من هنوز هم استادت هستم باید بگی پروفسور دامبلدور؛ دوما همونی که از خونه ی پدری تام کش رفتم، همونی که نگینش سنگ زندگی مجدد بود! فهمیدی؟ :vay:
- نه! یادم نمیاد آلبـ... پروفسور
- یا ریش مرلین! بچه احمق، همون سنگی که وقتی داشتی میمردی باهاش پدر و مادرتو برگردوندی. چند بار بگم آخه؟
- آهان، فهمیدم کدوم رو میگین پروفسور، همونی که توی گوی زرین بود؟
دامبلدور با تکان سرش به هری جواب مثبت داد و رو کرد به آسمون و گفت:
- یا مرلین کبیر، این دیگه چه آدم فضایی هایی هستش که قسمت من کردی؟ اگه درست بشو بودند که خودت درستشون میکردی!
- آلبوس، چی شده؟ چرا گریه میکنی؟
- هیچی ریموس، چیزی نیست، بهتره بریم به موزه ی ملی تا بتونیم اون سنگ رو بدست بیاریم و به عمر تام و سیاه سوخته هاش خاتمه بدیم و برای همیشه دنیا رو از شر سیاهی نجات بدیم.
ملت محفلی:
-
از اونجایی که اگه سنگ توسط محفلی ها شکار میشد، سوژه خیلی زود تموم میشد و ماموریت هم کشک حساب میشد، پس:
مرگخواران- زود باشین بی خاصیت ها، یا سالازار کبیر، ینی شما اینقده تنبل هستین؟
لرد درحالی این جمله رو ادا میکرد که با یک دستش داشت نجینی رو نوازش میکرد و با یک دستش هم یه بستنی میخورد و به صندلی عتیقه ی پادشاهی انگلستان لم داده بود و کراب و روفوس لرد رو باد میزدند.(ینی چی کلا؟
)
- همممم ارباب؟ میگم یه وقت زیادی خسته نشین؟
لودو این حرف رو گفت و یک سرویس از جواهرات مصری رو گذاشت توی جیبش و به روفوس چشمکی زد!
- چرا اتفاقا خیلی خسته شدم، اصلا نمیدونم چرا من باید همه ی کار های سخت رو انجام بدم و شما همینطوری الاف بگردین؟
-کدوم کارای سخت ارباب؟
- کروشیو ایوان، منظورم از کار سخت، نظارت بر شما هستش!
ایوان در حالیکه داشت از درد به خودش میپیچید، ناگهان اعلامیه ی موزه ملی رو دید و چشمش(
) روی نگین انگشتری ثابت ماند!
- ارباااااااااااب، یه لحظه صبر کنین!
اونجا رو نگاه کنین.