هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ دوشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 291 خاطرات مرگخواران، مورگانا لی فای:


نقل قول:
صدای آوازی از بین درخت ها به گوش می رسد. درخت هایی که اگر از فاصله چند ده متری، نگاهشان کنی، تازه می فهمی که اجزای سازنده یک خانه اند.

راوی داستان شما با همیشه متفاوته...سعی کرده حضور داشته باشه، پررنگ باشه...نقشی داشته باشه و در بیشتر قسمت ها کارش اصلا بد از آب در نیومده. حضورش برای خواننده ایجاد مزاحمت نمی کنه. البته در یکی دو قسمت کمی زیاده روی کرده:
نقل قول:
نه این خانه های درختی سست و زشتی که بچه های ماگل با میخ طویله و طناب های زمخت درست میکنند.نه!

اینجا احساساتش بیشتر از چیزی که برای یه خواننده عادی قابل قبوله وارد شده. باید خودشو کمی کنترل کنه.


نقل قول:
و اینجا خانه مورگاناست. صدای آواز هم طبیعتا صدای خود اوست.همین علاقه اش به هنر و گل و گیاه است که گاهی بقیه را به شک میاندازد که مورگانا واقعا موجود سیاهی است یا وانمود میکند که سیاه است. ولی....

روش توصیفتون خیلی قشنگ بود. اون جمله " صدای آواز هم طبیعتا صدای خود اوست" یکی از قسمت هاییه که نویسنده وارد داستان می شه. ولی این کار به شکل ظریف و قشنگی انجام گرفته.

احساسات این پست کمتر از قبلیه...اینجوری بهتر شده. ولی اینم می دونم که منشاء این طرز نوشتن شخصیت واقعی شماست. شما در زندگی عادی هم احساسات شدید و پررنگی دارین. شما از خوشحالی پرواز می کنین و از ناراحتی نابود می شین و از خشم منفجر می شین! ...این احساسات شدید رو خیلی راحت و واضح می شه تو نوشته هاتون هم دید. به نظر من ایجاد کمی تعادل لازمه. هم برای خودتون و هم برای نوشته هاتون.


نقل قول:
"سیاه ها هم دل دارند. احساس دارند. گریه میکنند حتی گاهی! فقط علتش فرق دارد.شما هیچ وقت سیاهی را پیدا نمی کنید که برای بلبل ها گریه کند...."

درسته...سیاه ها هم احساس دارن. عاشق می شن. ازدواج می کنن. بچه دارن. می تونن حس فداکاری و گذشت برای عزیزانشون داشته باشن. این لرده که با عشق آشنا نیست. نه پدر و مادری داشته و نه همسری...تا جایی که ما دیدیم هم کسی رو بیشتر از خودش دوست نداشت.
به این مورد اشاره کردم که خیالتون راحت باشه. سیاها هم می تونن عشق بورزن. سیاها(حداقل نه همشون) جادوگرایی نیستن که راه بیفتن و چپ و راست همه رو بکشن و شکنجه کنن. اهداف و باور های خاصی دارن.


نقل قول:
راستش آمدن مرلین به خودی خود چیز بدی نبود. حتی ممکن بود مورگانا را خوشحال تر هم بکند.البته اگر آن دو حوری مو قرمز چشم بادامی دنباله ریشش را نگرفته بودند. آواز روی لب های مورگانا منجمد شد...

صحنه بسیار جدی، غم انگیز و با مزه ای بود! کار سختیه ابراز این همه حس متفاوت در توصیف یک صحنه! کارتون خوب بود.
گاهی مرلین واقعا بی سلیقه م یشد. این دو تا دختر بچه یک درصد زیبایی او را هم نداشتند... حتی موسیقی هم بلد نبودند! مورگانا نمیفهمید... اما علاقه ای هم نداشت تمام روزش را با تماشای شوهرش و آن دخترهای بی ریخت هدر دهد.
احساس مورگانا خیلی ملموس و قابل درکه. و این مهارت شماست که این احساسات رو خوب و درست به خواننده منتقل کردین.


نقل قول:
تا گربه کوچک برگردد مورگانا وقت داشت تیرهایش را بشمارد، کمانش را برق بیاندازد. میز نهار آن سه نفر را بچیند.کمی تنقلات بردارد و لباس شکارش را بپوشد! جواب نامه اش همان چیزی بود که حدس می زد.

این جریان کمان رو از من پرسیده بودین(که زیاد ازش استفاده می کنین یا نه) و گفته بودم که بیشتر از حدی که باید باشه نیست. اینجا شکار رفتن مورگانا سوژه اصلی محسوب می شه. برای همین اشاره به تیر و کمان بجا و لازمه. از این سوژه های فرعی می تونین استفاده کنین. ولی مواظب باشین از اصل شخصیتتون جلو نزنن. مورگانا پیامبره...شکارچی هم می تونه باشه. ولی همیشه یادتون باشه که در وحله اول جادوگره. همونطور که گفتم اینجا مشکلی در این مورد وجود نداره.


نقل قول:
هنوز کاملا از روی تل خاک نپریده بود که صدایی شنید.
- من علاقه ویژه ای به ساحره های ماجراجو دارم!

رودولف شخصیت خاصیه...اونقدر خاص که با یک جمله شناخته می شه. این کار ساده ای نیست. این که شخصیتتون رو طوری بسازین و جا بندازین که با یک جمله شناخته بشین. این موفقیت رودولفه...و این که شما این ویژگی و طرز صحبت رو تشخیص بدین و ازش استفاده کنین دقت شما رو می رسونه.


نقل قول:
مورگانا میخواست مثل جوجه ساحره ها جیغ و داد کند و موهای رودولف را بکشد... مثل یک دختربچه! اما برای اثبات خودش, راه های بهتری هم وجود داشت.

این قسمت نا هماهنگ بود! هم با بقیه متنتون و هم با شخصیت مورگانا. عبارت "جوجه ساحره" و حرکاتی که اشاره کردین زیاد مناسب نبودن...چون طوری نوشته شده که انگار در موقعیت دیگه ای مورگانا ممکن بود اینجوری رفتار کنه!


نقل قول:
رودی احتمالا به خاطر ارباب هم که شده حرمت ها را حفظ میکرد.

رودی نه...رودولف!
ارباب نه...لرد سیاه! یا اربابش!


نقل قول:
راک وود بود با تپه ای از دیگ و پاتیل و ماهیتابه که به خودش آویزان کرده بود.

یکی از بدترین مواردی که موقع نقد باهاشون مواجه می شم تکرار ایراد هاییه که در نقد های قبلی بهشون اشاره کردم! ...شکلک!


نقل قول:
مورگانا آنها را به حال خود گذاشت تا و بالای یک کنده کمین کرد.ولی همین که زه کمان را کشید تا تیر را رها کند، جیغ رودولف چنان او را از جا پراند که تیرش رفت تا خورشید را در آغوش بکشد.

صحنه جالبی بود. شما صحنه های زیبایی خلق و توصیف می کنین. این کار ساده ای نیست. مثلا همین جمله "رفت تا خورشید را در آغوش بکشد" به ذهن هر کسی نمی رسید!

نقل قول:
مورگانا اینرا را فریاد زد و رفت به سویی دیگر! اما رودولف دنبالش رفت!

جمله بندی این قسمت ضعیف بود. و با توجه به جمله های خوب و قوی ای که از شما خوندم احساس می کنم با عجله نوشته شده.

لقب میرزا داره برای من آزار دهنده می شه. نمیدونم در مورد خواننده های دیگه هم همینطوره یا نه...ولی بهتره زیاد تکرارش نکنین.


سوژه خیلی قشنگ بود. توضیحاتتون خیلی قشنگ بودن. احساسات پستتون به اندازه و منطقی بود. مورگانا اینجا خودنمایی نمی کنه. حتی در یکی دو صحنه ضعف ناواضح و کمرنگی از خودش نشون می ده. مثل جایی که از حضور حوری های مرلین ناراحت می شه...مثل جایی که اعتراف می کنه به توجه نیاز داره. در این موقعیت ها مورگانا کمی شکسته. و مطمئن باشین همین شکستن جذاب ترش کرده...واقعی ترش کرده. یه شخصیت خیلی کامل و بی نقص نمی تونه واقعی باشه. خواننده احساس می کنه داره نقش بازی می کنه. نقاب زده به صورتش...بهش اعتماد نمی کنن. ازش فاصله می گیرن کم کم. این مورگانای شما دوست داشتنی تر بود.


اونقدرا که قرار بود، غر نزدم!...نه؟!





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۴۱ دوشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۳

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
ارباب ایشان همونیه که خدمتتون عرض کرده بودم.


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۳۱ یکشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 228 باشگاه دوئل، رون ویزلی:


پستتون خیلی طولانیه. خودتون هم به این مورد اشاره کردین. ولی این یه اشکال نیست. پستتون یک پست تکیه. شما مجبورین ماجرا رو توضیح بدین. نمی تونین چیزی رو خلاصه کنین. پست تکی رو می تونین هر چقدر دوست دارین طولانی کنین.

شخصیت هوگو ویزلی رو برای نوشتن انتخاب کردین. کار خیلی خوبی کردین. در اولین روز هاگوارتز رون ویزلی همه ما همراهش بودیم! و احتمالا نمی تونستین موضوع جدید و جالبی بهش اضافه کنین. با این حال شخصیتی انتخاب کردین که با رون ارتباط داشته باشه. البته پست شما رو می شه اولین روز کاری رون ویزلی هم محسوب کرد. از این لحاظ هم یک امتیاز مثبت می گیره.


نقل قول:
هوگو مثل فنر ازپشت میز صبحانه برخاست و با سرعت از اشپزخانه بیرون رفت و از پله ها بالارفت

پست تکی رو به چند روش مختلف می شه شروع کرد. با فضاسازی خواننده رو کم کم با محیط آشنا کنیم. یا حتی می تونیم مستقیما بهش بگیم که اونجا کجاست. یا مثلا با یه دیالوگ یا جمله جذب کننده شروع کنیم! شروع شما کمی ناگهانی بود.و به اندازه کافی حس کنجکاوی خواننده رو تحریک نمی کنه که ناگهانی بودنش رو قبول کنیم. این شروع برای تاپیک های دنباله دار مناسب تره. قسمت بعد که درباره رون و احساسش توضیح دادین برای شروع مناسب تر بود. بعدش می تونستین به هوگو اشاره کنین.


ماجراهای پست شما خیلی سریع پیش می ره. هوگو سوار قطار می شه. به مدرسه می ره و گروه بندی می شه. خواننده همش منتظر یه اتفاق خاصه! این سرعت پیشروی شما هم این انتظار رو تقویت می کنه. انگار میخوایین سریع تر جلو برین که به قسمت خاصی از ماجرا برسین. ممکنه این هدف "استاد شدن رون" باشه...ولی اینجا تمرکز خواننده روی هوگوئه...می تونستین این قسمت رو کمرنگ تر کنین. تک تک توضیح ندین. خیلی ساده بگین هوگو وارد مدرسه و گروه بندی شد.


نقل قول:
بله اولین درسشان دفاع در مقابل جادوی سیاه با هافلی ها بود اما با کی؟این پرسش نه تنها برای او بلکه برای همه ی بچه های تازه وارد پیش اومده بود استاد دفاع در مقابل جادو که بود؟

این بخش داستان رو خیلی خاطره وار تعریف کردین. لحن و احساس خودتون رو خیلی وارد متن کردین. با اون "بله" اول جمله و با "اما با کی؟"...شما به عنوان نویسنده بهتره تا این حد در داستان حضور نداشته باشین. مگه این که قصد و هدفتون نوشتن به سبک خاصی باشه. شما اینجا خاطره تعریف نمی کنین. شما یه صحنه رو توصیف می کنین. برای همین نوشتن به این شکل درست نیست:
اما بعد از مدتی دیگر نتوانست تحمل کند و به همان پسر پرید که تو برای چی به من نگاه می کنی و از این حرف ها و پس از مدتی دعوا ی بزن بزنی اغاز شد.
اگه قراره صحنه توصیف بشه باید کامل توضیح بدین...وگرنه اصلا واردش نشین.


اشتباهات تایپی زیادی دارین. قبل از ارسال پست یه بار دیگه بخونینش.


تعجب هوگو از حضور پدرش خیلی بیشتر از چیزیه که اصولا باید باشه. استاد شدن رون و تدریسش اونقدار موضوع تعجب آوری نیست. حتی اگه هوگو از این موضوع خبر نداشته باشه و غافلگیر شده باشه. هوگو طوری رفتار می کنه انگار رون دوباره شروع به تحصیل در هاگوارتز کرده!


نقل قول:
-چرا بهم نگفته بودی؟

-انتظار داشتی بگم ؟تا قبل از ورود به هاگوارتز همه جا را پر کنی؟ و بگی که پدرت استاد دفاع در مقابل جدوی سیاهه؟که اگر بهت امتیاز دادم بگن که چون پسرم بودی ازت تعریف کردم و بهت امتیاز دادم؟

اگه قرار بود دلیلی بیان بشه، این قسمت به دلیل بهتری احتیاج داشت. دانش آموزا به هر حال می فهمن و شاید می دونن هوگو پسر رون ویزلیه...این موضوعی نیست که بشه تو هاگوارتز مخفی نگهش داشت. گفتم اگه قرار بود دلیلی ابراز بشه...چون به نظر من احتیاج به دلیل خاصی نبود. رون نمی خواست بین پسرش و بقیه دانش آموزا تفاوتی قائل بشه و ترجیح داد هوگو هم همراه بقیه جریان استاد شدنش رو بفهمه. همین کافی بود.


پست شما در مقایسه با پست های قبلیتون بد نبود.

___________________

بررسی پست شماره 229 باشگاه دوئل، روبیوس هاگرید:


نقل قول:
-روبیوس هاگرید.
صدای رسای پروفسور دامبلدوری که هنوز رشته هایی از موی مشکی بر سرش بود، نام هاگرید را به زبان آورد و دوباره دانش آموزانی که در حال تشویق دانش آموز قبلی بودند آرام شدند.

یک اسم آشنا و یک صحنه آشناتر! می تونه شروع خیلی خوبی باشه. بخش جالب تر ماجرا اینه که ما این صحنه رو برای این شخصیت تجربه نکردیم و همین می تونه جذاب ترش کنه.
زندگی هاگرید احتمالا جالبه. از سوژه هاش در تاپیک های مختلف می تونین استفاده کنین. مثلا من الان کنجکاو شدم بدونم نامه هاگوارتز چطوری به هاگرید رسیده...چطوری سوار قطار شده. خریداشو چطوری انجام داده و ...


نقل قول:
-اون یه غول دورگس.
-من شنیدم که غول های دورگه خنگن!
-مهم ترین کاری که یه غول می تونه انجام بده اینه که همه ی کیک هارو یه نفره نخوره.
-هاهاها حق با تامیه.
-همیشه حق با تامیه لوسیوس احمق.

زمزمه ها خیلی بجا و هدفدار بودن! اشاره به کیک عالی بود. این یه سوژه سایتیه. و استفاده از سوژه های داخل سایت وقتی جالب تر می شه که کسی که چیزی از اون سوژه ندونه هم گیج نشه. فرض کنیم یکی از اعضای سایت جریان کیک رو نمی دونه...با خوندن این قسمت اصلا گیج نمی شه. چون جمله شما به تنهایی هم معنی داشت.


نقل قول:
صورت هاگرید از حرف های بچه ها سرخ شده بود و دوباره ترس اینکه شاید اشتباهی در دعوتش به اینجا پیش آمده باشد درونش را پر از آتشی کرد که ذره ذره قلب کوچکش را که در قالبی بزرگ پنهان شده بود،می سوزاند.

اضطراب هاگرید رو خیلی خوب به خواننده منتقل کردین. عبارت "قلب کوچک در قالب بزرگ" خیلی قشنگ بود. البته می شد از صفت های دیگه ای هم استفاده کرد.مثل حساس! ولی شاید تاثیرش به اندازه این "بزرگ و کوچک" نمی شد.
شکستن صندلی صحنه قابل پیش بینی ولی جالبی بود. شاید اگه صندلی نمی شکست یه جورایی توی ذوق خواننده می خورد!
دامبلدور همون دامبلدوریه که می شناسیم. استفاده از شخصیت های آشنا یکی از نقاط قوت پست شماست.


نقل قول:
هوشت هم... به نظرم ریونکلاو هم جای مناسبی نیست.

این مورد ظاهرا ساده ولی مهمیه. باید ضعف های شخصیتمون رو بشناسیم و قبول کنیم. شما می تونستین وانمود کنین کلاه از هوش هاگرید شگفت زده شده! ولی این صحنه قشنگی نمی شد.شخصیتتون باور پذیریشو از دست می داد.


نقل قول:
-هیچی می رم و دیگه هیچوقت به این مدرسه مزخرف بر نمیگردم.

جواب اونقدرا که باید شجاعانه نبود. طرز بیانش شجاعانه نبود! این جا نقطه مهمیه. جاییه که کلاه برای هاگرید تصمیم می گیره.یه جواب قانع کننده تر می تونست تاثیر این قسمت رو بیشتر کنه. مثلا هاگرید اعتراف می کرد که اگه گروه بندی نشه قبول می کنه که به درد جادوگری نمی خوره و سرنوشتش رو می پذیره. معنی حرف هاگرید هم همین بود...ولی اینجور اعترافا اگه به صورت مستقیم بیان بشن شجاعانه تر محسوب می شن.


نقل قول:
هاگرید چند سال بعد تحصیلات هاگوارتز را به دلیل اخراج نیمه تمام گذاشت اما گفته ی کلاه صحت داشت:
- یادت باشه که توی این مدرسه برای همه جا هست،کافیه لایقش باشی...

لیاقتی که خیلی ها نداشتند،مثل تام ریدلی که برای استخدام در هاگوارتز به هر کاری دست زد.
هاگرید پس از اخراج به عنوان شکاربان در هاگوارتز مشغول شد و بعد ها استاد مراقبت از حیوانات جادویی شد.

این تیکه آخر ضعیف ترین قسمت پست شماست. به نظر من پستتون باید قبل از این قسمت تموم می شد. اینجا اینطور به نظر می رسه که خواستین خیلی سریع دو سه ماجرای دیگه رو تعریف کنین و اون وسط یه تیکه ای هم به لرد ولدمورت بندازین! با توجه به این که خواننده ها اون ماجرا ها رو می دونن لزومی نداشت این کار رو انجام بدین.

__________________

بررسی پست شماره 346 انجمن تفرقه بین دو جبه سیاه و سفید، آرسینوس جیگر:


نقل قول:
بدن هکتور به سرعت شروع به بزرگ شدن کرد.

این یه سوژه بود! می تونست اتفاق دیگه ای بیفته...البته در حدی که سوژه رو منحرف نمی کرد. یه اتفاق کوچیک...یه مشکل سطحی که همونجا حل می شد. می شد ازش بیشتر و بهتر استفاده کرد.


نقل قول:
هکتور که از این کار سیوروس عصبانی بود بدنش را بالا کشید و صورتش را مقابل چهره ی سیوروس قرار داد تا او را نیش بزند اما به محض اینکه دهانش را باز کرد سیوروس با افسونی دهان او را بست.

مرگخواران که از این واکنش سریع سیوروس به هیجان آمده بودند میخواستند او را تشویق کنند، اما سیوروس به سرعت غرید:

کمی بی دلیل بود.
چیزی که می نویسین باید یه هدفی داشته باشه. یا خنده دار باشه. یا به نحوی جالب باشه یا به سوژه کمک کنه یا شخصیت ها رو معرفی یا تثبیت کنه یا مشکلی رو حل کنه...
این قسمت هیچ هدفی نداشت. فقط نوشته شده بود. قسمتی که سیوروس می گه از ملت دو برابر مالیات می گیره جالب بود...ولی نه اونقدر که بشه ازش به عنوان هدف استفاده کرد. قسمت بعدی هم همین حالت رو داره. جایی که آرسینوس پیشنهاد می کنه به جای مالیات امتیاز کم کنن...بد نیست...ولی خیلی ساده اس! بدون هیچ نکته خاصی.


نقل قول:
- حالا چجوری اینو ببریم تو اتاق که نجینی رو بیاره بیرون؟

پایان خیلی ترغیب کننده ای نیست. شما در این پست انرژیتون رو روی سوژه گذاشتین. این بد نیست. ولی باید همین کار رو هم به شکلی انجام بدین که خواننده رو جذب کنین. پست شما ساده بود. کمی خالی بود. خواننده احتیاج به یه ضربه داره. ضربه میتونه یه غافلگیری خاص باشه. یه سوژه خوب...یا یه طنز خلاقانه.

من مدتیه که پشت سر هم دارم پست های شما رو نقد می کنم. نکته تعجب آمیز برای من اینه که یک پست شما خوب از آب در میاد و یکی ضعیف! ثبات وجود نداره و این نقد ها حالت نظر سنجی گرفتن. نظرمو درباره پستتون می گم. نقد ها تاثیری روی نوشته های شما ندارن. برای همینه که پست بعدی شما می تونه ضعیف باشه و یه پست دیگه تون قوی! نقدا منو خسته نمی کنن. وقت هم دارم براشون. ولی بهتون توصیه می کنم درخواست های نقدتون رو کمتر کنین. پیشرفتتون رو در مدت زمان طولانی تری و با فاصله های بیشتری بسنجین.


موفق باشید.





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سه نقد رون ویزلی و روبیوس هاگرید( از باشگاه دوئل) و آرسینوس جیگر باقی مونده که به زودی انجام خواهد گرفت!


دو مورد کلی در مورد پست های دوئل:

پست دوئل پست تکی خاصیه. پستیه که باید توش همه تواناییتونو در محدوده سوژه نشون بدین. و این یعنی پست دوئل اصولا باید پست طولانی ای باشه. کمتر پیش میاد با پست کوتاه بتونیم منظورمونو به خوبی و به بهترین شکل ممکن برسونیم.
وقتی سوژه اصلی ما مثلا وفاداریه، اولین مواردی که به ذهن می رسن وفاداری نسبت به همسر، مادر و فرزنده...و اولین چیزی که به ذهن همه می رسن سوژه های عادی و پیش پا افتاده ای هستن. اگه بخوایین یکی مثل همه باشین برین سراغ همین سوژه ها...ولی اگه قصد دارین متفاوت باشین و چیز جدیدی بنویسین این موارد رو کنار بذارین! برین سراغ داستان هایی که کمتر به ذهن کسی می رسه. وفاداری به یک مداد!(به هر دلیلی)... یا حتی یک رسم... اینه که باعث می شه از جمع جدا بشین. یک پله برین بالاتر! اولین راه حلی که به ذهنتون می رسه احتمالا اولین راه حلیه که به ذهن بقیه هم می رسه و این خوب نیست!

__________________

بررسی پست شماره 223 باشگاه دوئل، روونا ریونکلاو:


سوژه ای که انتخاب کردین قشنگه...جدید نیست. دور از ذهن نیست. ولی به هر حال قشنگه.


نقل قول:
همه جا تاریک و ساکت بود. تنها صدای قدم های خودش در راهرو، منعکس می شد.
تق... تق... تق...
چند قدم دیگر جلو رفت.
تق... تق... تق...
ایستاد. گویی به مقصد رسیده بود.

این " همه جا تاریک بود" کمی کار شما و خواننده رو راحت تر کرده. یعنی منتظر فضاسازی نباشین. چون همه جا تاریکه و چیزی دیده نمی شه. ولی فضاسازی اول پستتون باعث می شد خواننده قبل از وارد شدن به سوژه بیشتر با فضا و شخصیت اصلی شما ارتباط برقرار کنه. این نکته همه جا کاربرد نداره. گاهی جالب تره که یهو خواننده رو پرت کنیم وسط سوژه. ولی این پست ساکت و بی هیجان شروع می شه. برای همین بهتر بود خواننده رو کم کم واردش می کردیم.


نقل قول:
در، بی صدا باز شد. چشمانش، اتاق را می کاوید.پوزخندی زد: چراغ خواب آبی، تخت آبی، کمد آبی. حتی جلد بعضی از کتاب ها نیز آبی شده بودند.
تعجبی نداشت؛ خودش او را بزرگ کرده بود!

صحنه قشنگی بود. یکی از نکات مثبت پست شما اینه که زیاده روی نکردین. نه در مورد احساسات شخصیت ها( چه مثبت و چه منفی) و نه توصیف هاتون. تعادل رو به خوبی برقرار کردین.


نقل قول:
چوبدستی را به گلوی دخترش نزدیک تر کرد. اشک در چشمانش حلقه زد: چقدر سخت بود!
آُستین چپش را بالا زد. با دیدن علامت روی ساعد، کمی آرام تر شد. به این قوت قلب نیاز داشت:

این صحنه هم قشنگ بود. این که یه مرگخوار با دیدن علامت شوم آروم و دلگرم بشه. برای مرگخوار ها هم می شه چنین احساسات عمیقی خلق کرد! با استفاده از وفاداری و دلبستگی های خاصشون.


نقل قول:
دخترجوان، چشمانش را با وحشت باز کرد. از جا بلند شد و نشست:
-تو... تو کی هستی؟

بالا اشاره کرده بودین که روونا دختر رو بزرگ کرده...و اینجا دختر روونا رو نمی شناسه...یا حداقل در نگاه اول نمی شناسه. بهتر بود یا بالا اشاره می کردین که مثلا تا پنج-شش سالگی بزرگش کرده..و یا روی تاریکی اتاق تاکید می کردین. که دختر نتونسته چهره روونا رو تو تاریکی تشخیص بده.


داستان کمی ساده پیش می ره. کمی قابل حدس...و مخصوصا در پست های جدی این مورد مهمیه. چون خواننده خسته می شه. این یک پست طنز نیست که خواننده بی خیال سوژه بشه و به شوخی های شما و شخصیت ها بخنده. اینجا خواننده می خونه که بفهمه چی شد! اینجا مجبوریم حرکت خاصی انجام بدیم. مجبوریم خواننده رو غافلگیر کنیم.


نقل قول:
بغضش را فرو داد. او یک مرگخوار بود! مرگخوار ها، گریه نمی کردند. می کشتند!
-آواداکدورا!

نوری سبز... دردی در اعماق جان... و سیاهی!

این قسمت یه مشکل کوچیک داره...زاویه دید یهو عوض شده. دو خط اول مال رووناست. بغضش رو فرو می ده و طلسم رو اجرا می کنه.و جمله آخر مال هلناست. به نظر من بهتر بود صحنه آخر هم از زاویه دید روونا نوشته می شد. به همین شکل...با چند کلمه.


پست شما یک پست متعادل و زیبا بود. با احساسات کنترل شده و حرکات منطقی.

____________________

لینک تاپیک رو ندین...لینک پست رو بدین!

بررسی پست شماره 224 باشگاه دوئل، مورگانا لی فای:


بزرگترین اشکال پست شما احساسات بشدت اغراق شده و زیادش بود! فرقی نمی کنه نویسنده سیاه باشه یا سفید. احساسات بیش از حد هر خواننده ای رو زده می کنه. مثل نمک غذا! به اندازه اش لازمه..ولی وقتی زیاد بشه دیگه مهم نیست موادی که استفاده کردین چی هستن و غذا رو چطوری درست کردین. کل غذا طعم شور نمک می ده!


نقل قول:
مورگانا با آرامش روي يك صندلي در جايگاه ويژه نشسته بود و دوئل ريونا و فلور را تماشا ميكرد.
- دوئل خوبي بود پرنسس نه؟

برای یک پست تکی شروعتون خیلی ناگهانی بود. قبلا هم گفتم. شروع ناگهانی در بعضی پست ها قابل قبوله...ولی اینجا طوری نوشتین که انگار پستتون ادامه یک پست دیگه اس.
اشاره به دوئل روونا و فلور کار خیلی قشنگی بود.


اشکال دوم پست شما توصیف بیش از حد و بازم اغراق آمیز مورگاناست:
نقل قول:
با عشوه سرش را به ناخن هاي زيبا و بلند مورگانا ماليد

نقل قول:
رداي سبز و نقره اي اش در هوا مي رقصيد.

نقل قول:
در حاليكه با ناخن هاي بلند و لاك زده اش پشت گوش هاي ساتين را نوازش ميكرد،لبخند ملايمي زد.

نقل قول:
زير لب آواز ميخواند و موهايش را مي رقصاند

بعد از یکی دو تکرار این مورد برای خواننده آزار دهنده می شه. یه حالت دافعه براش ایجاد می کنه. یه حالت ضد مورگانا! و این به ضرر شما تموم می شه.


نقل قول:
اين ْآپشن را خود مورگانا به اين سالن اضافه كرده بود.

آپشن کلمه مناسبی برای استفاده در یک پست جدی نیست. به جاش می تونین از کلمه قابلیت و ویژگی استفاده کنین. در پست های طنز استفاده از این کلمات اشکالی نداره.


نقل قول:
نجواي مورگانا هجمه نور نقره اي رنگ را مهار كرد... اصلاح ميكنم گويي طلسم را بلعيد!

چه کسی اصلاح می کنه؟ به عنوان نویسنده وارد داستان نشین! این یک صحنه اس که خواننده برای خودش تصور می کنه...شما نقشی در این صحنه ندارین. حضورتون فقط تمرکز خواننده رو به هم می زنه. همینطور در این قسمت که احساسات خودتون رو ابراز کردین:
نقل قول:
و حيف! فلورانسو فقط چند ثانيه زودتر جنبيده بود.


این که فلورانسو یهو وارد خاطرات مورگانا شد ایده خوب و قشنگی بود


بخش مربوط به خاطرات مورگانا همون بزرگترین اشکالیه که اشاره کردم. البته مرگ خواهر رو نمی شه بی احساس و سرد توصیف کرد....ولی اینجا خیلی زیاده روی شده بود.

فلورانسو رو فلور خطاب نکنین...مخصوصا در قسمت های غیر دیالوگ که معمولا جالب نیست اسامی رو مخفف کنیم. گذشته از این با فلور اشتباه گرفته می شه. همون فلو که خودش نوشته می تونه مخفف بهتری باشه.


طلسم هایی که در پایان پستتون توضیح دادین اینجا به ضرر شما عمل می کنن. چون خواننده(داور) یا باید پست رو ول کنه بره آخرش و توضیح رو بخونه و یا تا آخر پست نفهمه کاربرد اون طلسم ها چیه. هر دو حالت می تونه تاثیر منفی روش بذاره.

از سوژه مرگ به شکل قشنگی استفاده کردین. در پست شما مرگی اتفاق نیفتاده...فقط یاد آوری شده. این نشون می ده که درباره سوژه تون فکر کردین.

__________________

بررسی پست شماره 226 باشگاه دوئل، فلورانسو:


شما از سوژه مورگانا استفاده کردین. ولی از زاویه مقابل. به نظر من ایده خوبی بود. مخصوصا با توجه به این که پست هاتون به هم ارتباط پیدا می کرد. ولی یه امتیاز منفی هم داشت. و اونم این بود که در این حالت پست شما برای خواننده تکراریه!

احساس فلورانسو رو به خوبی توصیف کردین. یه جور شرم و عذاب وجدان از این که این صحنه ها رو دیده.


نقل قول:
موهاى طلايى دخترک رنگ خون گرفته بود. چشمانش نيمه باز بود و همراه با نفس هاى آرام او، قفسه ى سينه اش بالا و پايين مى رفت. خواهر بزرگش وقتى او را ديد جيغ کشيد، به سمتش دويد و در کنارش نشست. رداى او نيز حالا به خون خواهرش آغشته شده بود.
- لنى..

این شروع هم ناگهانی بود. خواننده یهو میفته وسط ماجرا! ولی امتیازی که شما دارین اینه که خواننده می دونه موضوع چیه. اگه این یک پست تکی غیر دوئل بود این قسمت امتیاز منفی محسوب می شد. احتیاج به کمی توضیح داشت که اینجا کجاست و اینا کین!


نقل قول:
قطره اشکى گونه ى فلورانسو را خيس کرد. حالا جاى ملينا را دخترک سياه پوستى با چشمان درخشان گرفته بود. لباس هاى يک خدمتكار را به تن داشت و موهاى بلند و بافته اش را زير پارچه ى سفيدى پنهان کرده بود. تنها تفاوت اين بود که خونى وجود نداشت. خدمتكار با طلسم سياهى جان باخته بود. خدمتکارى که همیشه براى فلورانسو مانند خواهر بود و در آخر هم به خاطر او جانش را از دست داده بود.

تغییر صحنه کار قشنگی بود که انجام دادین. ایده خوبی بود که فلورانسو هم خاطره ای مشابه مورگانا داشته باشه و احساسش رو درک کنه. یک نکته مثبت دیگه پست شما این بود که این قسمت رو زیاد کش ندادین! همونقدر که لازم بوده خواننده بدونه و احساس فلورانسو رو درک کنه توضیح دادین. صحنه رو هم بیش از حدی که لازمه غم انگیز نکردین.


نقل قول:
خدمتكار با طلسم سياهى جان باخته بود. خدمتکارى که همیشه براى فلورانسو مانند خواهر بود و در آخر هم به خاطر او جانش را از دست داده بود.

فردی که مرد، خدمتکار فلورانسو بود. اگه این فرد رو خواهر فلورانسو معرفی می کردین(با توجه به پست مورگانا) پستتون کل تاثیرش رو از دست می داد. خوشبختانه مرتکب این اشتباه نشدین.
البته من توصیه می کنم وقتی قصد دارین دوئل کنین پست رقیبتون رو نخونین که هیچ تاثیری مثبت یا منفی روی شما نذاره. در این حالت شباهت داستانی هم اشکالی نداره.


نقل قول:
- فلو! تو خواستى که يه جادوگر خوب باشى..تو نخواستى مرگخوار بشى..من..
- کاترین حرف نزن. تو خوب ميشى و با من مياى.
- من دارم مى ميرم فلو اما..اما همیشه کنارتم..همیشه.

دیالوگ فلورانسو دیالوگ یک جادوگر سفیده...ولی خدمتکار هم سفیده اینجا. می تونست در لحظه های آخر پشیمون شده باشه. بهتر بود به دلیل این تغییر هم اشاره کوچیکی می کردین.

یک حرکت خوبی که می تونستین انجام بدین جدا کردن خاطره مورگانا از خاطره فلورانسو بود. خیلی با هم مخلوط شدن. مخصوصا جایی که خاطره فلورانسو تموم می شه. برای حل این مشکل مثلا می تونستین فونت قسمت مربوط به خاطره فلورانسو رو عوض کنین.


نقل قول:
روحش اذیت مى شد.

توصیف خیلی قشنگی بود. معمولا درد طلسم کروشیو رو غیر قابل وصف می دونن...ولی این توصیف خوبی بود.

در قسمت آخر هم احساس فلورانسو قابل درک و قابل قبول بود. فلورانسو یه جادوگر سفیده و این احساس همدردی و دلسوزی در موردش قابل باوره.


موفق باشید.





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۳

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
سلام و درود!

ارباب من باز اومدم! این رو اگه میشه نقد کنید:

انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۰۸ پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
روونا!

همش سه ماه؟!
ما سالهاست آواتارمون همینه! بابا بذارین آواتاراتون جزئی از شخصیتتون بشن! مگه شما صورتتونو هر روز تغییر می دین؟!


بررسی پست شماره288 خاطرات مرگخواران؛ روونا ریونکلاو:


نقل قول:
خانه ریدل ها، غرق در سکوت بود. روونا غلتی زد و سعی کرد بدون توجه به احساس نیازش، بخوابد. هر چند می دانست بی فایده ست.

شروع خوبی داشتین.توصیف کلافگی روونا خوب بود. شاید بهتر می شد با یکی دو کلمه احساس نیاز رو کمی باز تر می کردین. چون اینجا تمرکز خواننده روی خوابیدن رووناست. در نگاه اول فکر می کنه احساس نیاز، همون نیاز به خوابه. این مشکل رو می شد اینجوری بر طرف کرد: مثلا می نوشتین "بدون توجه به احساس نیازی که مانع خوابش می شد"!


نقل قول:
در را که پشت سرش بست، به سوی جنگل دوید. احساس می کرد خون در رگهایش خشک شده است. توصیف کردنش سخت بود... گویی رگهایش تشنه اند!

بله...توصیف کردنش سخت بود...ولی خیلی خوب توصیف کردین. حتی احساس کینه خاصی که نسبت به بقیه داره. اونا راحت و بی دغدغه خوابیدن و تشنگی مانع خواب روونا می شه. اون نگاه خیلی قشنگ بود. حتی می خواستم بگم صحنه کمی غیر واقعیه...این که مرگخوارا یه جا خوابیدن! ولی مهم احساس و نگاه روونا بود که خیلی خوب توصیف شده بود.


نقل قول:
کافی بود کمی درنگ کنی تا شام یکی از حیوانات درنده اینجا شوی.

"غفلت" مناسب تر از "درنگ" بود برای اینجا.


فاصله هایی که گذاشتین خیلی خوب بودن. در نگاه اول پست تکه تکه به نظر می رسه. ولی وقتی می خونیم و جلو می ریم می بینیم فاصله ها در جاهایی که واقعا لازم بوده گذاشته شدن. همشون به خوندن و درک ماجرا و تجسم صحنه ها کمک می کنن.


نقل قول:
ماده سنجاب را- که از درون لانه بیرون کشیده بود- به گوشه ای انداخت و بی توجه به بچه های کز کرده اش، از جا برخاست.

خیلی بی رحمانه، سیاه و خون آشامانه بود! خیلی طبیعی بود.طبیعت وحشی بی رحمه. شما هم به درستی توصیفش کردین. زیبا و غم انگیز بود.


نقل قول:
هوا داشت روشن می شد. نگاهی به گردنبند آبیش انداخت. طلسم ضد نور، سالم و سرجای خود بود.

فکر خوبی بود. اینجا اولویت ما جادوگر بودنه. و اگه نور مانع روونا بود تو سوژه های دیگه برای خودش و بقیه خیلی دردسر ساز می شد. راه حل خوبی براش پیدا کردین. مخصوصا با توجه به این که روونا یه ساحره اس و همراه داشتن طلسم براش چیز عجیبی نیست.

احساس می کنم بهتر بود روونا کلا حرف نمی زد. البته در این پست! پست فضای سرد و سنگین و غمناکی داشت. پست پر بود از تنهایی! تنهایی روونا. این که چقدر خودش رو از بقیه جدا می دید. در طول پست خواننده رو با دنیای تاریک روونا همراه کردین و صبح همه چیز برگشت سر جای اولش.


من هنوز از جمله های درست و کامل و زیبای شما در تعجبم! پستتون زیبا و تاریک بود!

________________

بررسی پست شماره 289 خاطرات مرگخواران، مرلین کبیر:

در نگاه اول همون اشکالی رو می بینم که در نوشته های خیلی از جدی نویس ها دیدم.
به خواننده فرصت نفس کشیدن و هضم جمله ها رو بدین. فقط پاراگراف بندی کافی نیست. گاهی فاصله هم لازمه. بعضی جمله ها لازمه که از بقیه متن جدا بشن.


نقل قول:
زمین، شاهد نبرد بین نور خورشید و ابر های سیاهی بود که با کمک باد، در حال پیروز شدن این جنگ بودند؛ آخرین اشعه های نور ِ خورشید نیز بعد از شکست خود از ابر ها، عقب نشینی کردند و آسمان به تسخیر ابرهای تیره در آمد.

چه صحنه جنگ زیبایی!
کوتاه و واضح...شاید اگه کمی بیشتر کشش می دادین خسته کننده می شد.

قسمت اول پستتون خوب بود. حاشیه رفتین! توضیح دادین! فضاسازی کردین...ولی این کارها رو به شکلی انجام ندادین که خواننده خسته کنه و از خوندن ادامه پست منصرف بشه. همشون خوب و به اندازه هستن.


نقل قول:
- طلسم نابخشودنی...

شاید بهتر بود اسم دیگه ای برای طلسم در نظر گرفته می شد. چون خواننده با سه طلسم نابخشودنی در کتاب آشنا شده که هیچکدوم برای خراب کردن و سوزوندن بکار برده نمی شن.


نقل قول:
کمی فکر کرد، تمام راهی که آمده بود، هیچ اثری از جنازه یا حداقل چیزی که شبیه به جسد باشد ندیده بود

مثلا اینجا بعد از "کمی فکر کرد" احتیاج به یه جور فاصله داریم. وقتی جادوگره فکر می کنه یه مکث ایجاد می شه. اون مکث رو می تونین با سه نقطه نشون بدین و حتی بعدش برین سر خط!

نقل قول:
باران مدتی بود که می بارید، با برخورد با شن و خاک خیابان، آن را گلی کرده بود،

گل آلود!
انتخاب کلمات در پست جدی خیلی مهمه.


نقل قول:
، با سرمایی که درست شده بود، احتمالا خورشید غروب کرده بود، هیچ اثری از نور خورشید نبود، تمام آسمان توسط ابر های سیاه پوشیده شده بودند. صدای خوشحالی ابر ها در را می توانست از صدای رعد و برق بشنود، خوشحال از پیروزی بر خورشید و مغرور از تصاحب آسمان!

"سرمایی که ایجاد شده بود"...یا از اینم قشنگ تر: "سرمایی که حس می کرد!"
اون دو تا کلمه "صدا" که پشت سر هم تکرار شدن تاثیر همدیگه رو کمتر می کنن. یکیشون بهتره عوض بشه. مثلا: "فریاد خوشحالی ابرها را از صدای رعد و برق می شنید. " یا در جمله دوم می تونستین به جای صدا از "غرش" استفاده کنین.


نقل قول:
ناگهان بدن نحیفی را دید، هنوز تکان می خورد، میتوانست نفس کشیدنش را ببیند. به سرعت به سمت بچه رفت.

صحنه جالب و هیجان انگیزی بود. ولی خیلی ناگهانی اتفاق افتاد. بهتر بود کم کم متوجه بچه می شد و به طرفش می رفت.


نقل قول:
چشمان پسرک بسته شد، طلسم فقط می توانست درد را کمتر کند ولی هیچ تاثیری روی روند مرگ نداشت.

قشنگ بود! کار خوبی کردین که سعی نکردین پیرمرد رو قوی تر از چیزی که هست نشون بدین. کامل و بیش از حد قدرتمند بودن از جذابیت شخصیت ها کم می کنه. غیر واقعیشون می کنه.


نقل قول:
نمیتوانست روح پسرک را برگرداند، ولی میتوانست از جسدش عروسکی درست کند تا هر چه را که میخواست انجام بدهد، مرده ای متحرک.

به نظر من این قسمت اضافه بود!
پستتون پایان زیبایی داشت. ولی به این شرط که این قسمت حذف می شد.
کاری که بهش اشاره کردین سیاهه...شیطانیه! و شخصیتی که تا اینجا از پیرمرد دیدیم شخصیتی دلسوز و مهربون بود. نباید در آخر پست اثر کل پستتون رو از بین ببرین. مگه این که بخوایین به خواننده شوکی وارد کنین که بفهمه قضیه و برداشتش اشتباه بوده. ولی منظور شما این نبود. با وجود این پایان پست هم خوب بود. چون اشاره نکردین که پیرمرد کاری رو که بهش فکر کرد انجام داد یا در حد یک ایده و فکر موند!

پستتون تاریک بود. ساکت بود. فضای بعد از یک جنگ و درگیری.بدون این که دقیقا بدونیم چه کسانی و به چه علتی این کار رو انجام دادن. لزومی هم نداشت در این مورد توضیحی بدین. شما چیزی رو که می خواستین به خوبی به خواننده منتقل کردین و به هدفتون رسیدین.


خوب بود.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۵۵ چهارشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۳

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۵۲:۵۹
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 723
آفلاین


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۳

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
ارباب؟ ارباب!
ما یه پست خون آشامی آوردیم نقد کنید. ما هم دیگه آواتار عوض نمی کنیم! اصن تضمین می کنیم تا 3 ماه دیگه آواتارمون همین باشه!

ارباب؟ ارباب!



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۲۱ یکشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لطفا قبل از تموم شدن دوئل برای پست های دوئل درخواست نقد نکنین. قبل از امتیاز دهی نمی تونم نقد کنم. تا اون موقع هم ممکنه اینجا ده تا درخواست نقد داده بشه و سخته که برگردم و ببینم کیا درخواست داده بودن. می ترسم درخواست ها گم و فراموش بشن!

________________________

بررسی پست شماره 114 سرزمین سیاهی، آرسینوس جیگر:


پست ساده ای بود...ساده یعنی مورد خاصی برای تاکید نداشت. این سادگی خیلی زود خواننده رو خسته می کنه. اینجور پستا ایرادی ندارن...اشکال خاصی ندارن. ولی این به معنی خوب بودنشون نیست. حتی شاید خواننده یه پست بد رو تا آخر بخونه. به دلیل همون بد بودن توجهش رو جلب کنه...ولی پست متوسط شانس کمی داره.
ریسک کنین...نترسین. یه این شخصیت ها فکر کنین. هر کدومشون کلی سوژه دارن. لازم نیست تو هر پست همون جمله ها رو تکرار کنین...در هر موقعیتی می شه استفاده جدیدی از شخصیت کرد. مثلا اینجا مرلین سیوروس رو با جادو بلند می کنه. این کارش منو یاد جادوی جیمز پاتر انداخت. همون جایی که سیوروس رو سروته کرد! سیوروس هم می تونست یاد اون خاطره بیفته و بترسه.


نقل قول:
مورگانا با نیشخندی به مرلین گفت:
- به نظرم این مو قشنگ رو شکنجه کنیم بهتره!

مرلین کمی فکر کرد و گفت:
- باشه عزیزم! میرم بیارمش! امیدوارم اینو به عنوان یه هدیه ی ازدواج کوچیک قبول کنی.

اصطلاح "موقشنگ" بد نبود...ولی کافی نبود. دیالوگ های بین مرلین و مورگانا ساده، قابل حدس و سطحی بودن. وقتشه که یک قدم جلوتر برین! روی تک تک دیالوگ ها و جمله ها فکر کنین.


نقل قول:
با افسونی طناب هارا باز کرد، به محض باز شدن طناب ها رودولف برای فرار دوید ولی حتی قبل از اینکه یک قدم از مرلین دور شود با تنها یک تکان کوچک چوبدستی مرلین خشک شد و به زمین خورد.
مرلین به سرعت سیوروس را با افسونی روی هوا نگه داشت و سپس رودولف را دوباره بلند کرد، به سمت درخت برد و دوباره طناب هارا به او بست.

اینجا هم همون مشکل وجود داره. موقعیت خوبه! رودولف فرصت طلب با باز شدن طناب ها فرار می کنه...ولی این قسمت احتیاج به یه تکون دیگه داشت! یه فرار مسخره...یا یه دیالوگ خنده دار از رودولف!


نقل قول:
آرسینوس همچنان که از پله های ورودی خانه پایین میرفت ابتدا موهایش را مرتب کرد سپس ماسک مرگخواری و کلاه شنل سیاهش را برسر گذاشت و روی مرلین تمرکز کرد و غیب شد.

این قسمت خوب بود. صحنه رو با همه جزئیاتش توضیح دادین. بدون خسته کردن خواننده و بدون استفاده از جمله های تکراری. این یک آپارات ساده بود. شما خوب توصیفش کردین.


نقل قول:
مورگانا همچنان در حال تفکر بود که ناگهان با صدای پاق ظاهر شدن آرسینوس از جا پرید.

اضافه شدن آرسینوس خوبه. منم چند پست قبل از شما پست زدم و همون موقع هم فکر می کردم بهترین حالت این سوژه اینه که هی مرگخوارا برن اون طرف و اینا زندانیشون کنن. شما آرسینوس رو آوردین اینجا...ولی تصمیم نگرفتین که بعدش چه اتفاقی بیفته. کار خوبی کردین. نفر بعدی تصمیم می گیره!


همونطور که گفتم پست شما ایرادی نداره. شخصیت ها سر جاشونن...سوژه خوب پیش رفته. جمله ها و توصیفات شما درستن. ولی پستتون برای "خوب" محسوب شدن احتیاج به یه چاشنی دیگه داره. احتیاج به یه طنز جالب...یه صحنه قشنگ...یه حرکت فوق العاده ای که خواننده نتونه حدس بزنه. سعی کنین خواننده رو با غافلگیر کردن سرگرم کنین.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۳

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
اربابا درووود!
عفو بفرمایید که من دائما اینجا پلاسم! ( البته نه بیشتر از جگر جان) lol
ولی خوب... ارباب میدانید که این بنده مرلین پست خاصی بود.
مرحمت می فرمایید نقدش کنید
این موجبات امتنان بنده رو فراهم میکنه
( عهیییییی چقدر دینگ دانگانه شد)


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.