هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ جمعه ۲۴ بهمن ۱۳۹۳

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
روونا و هوش ریونی اش طبق معمول وسط ماجرا پریدند.
- خب جغدی که «هو هو» نکنه، اصلا جغد نیست.

این جمله عمیق و فلسفی، همه ی مر گخواران را به فکر فرو برد.
ناگهان لامپی بالای سر لینی روشن شد و لودو با پرشی که کلا از هیکل و ریخت و قیافه و آن کلاهش بعید بود، قبل از آن که ایده جدیدی مطرح شود و کل سوژه را به هم بریزد، لامپ را دو دستی گرفت و از پنجره به بیرون پرتاب کرد.
مرگخواران دوباره سر موضوع اصلی برگشتند.
سیورس دستی به موهای روغن زده اش کشید، آرام و با وقار از جا بلند شد و به طرف اتاق جغد ها گام برداشت.
- میرم ببینم رودولف چرا داد کشید.

مدتی طولانی همه جا را سکوت فرا گرفته بود و سیورس هنوز بر نگشته بود که ناگهان صدای فریاد پر ابهت و پر عظمت لرد سیاه، چهار ستون خانه ریدل را لرزاند.

30 دقیقه قبل/ اتاق استراحت لرد سیاه

هکتور با ژستی «مارسوفانه» روی مبل مخصوص نجینی، لم داده بود.
- فیـــس!فــــوس فــــوس.فــــاس فـِــس!فـــــوسی فیس.
(ترجمه: تفاوت های غیر قابل تطبیق، مصاحبات ژنو، زوپس، شبکه آندو پلاسمی)

در واقع هکتور بعد از مذاکرات غیر قابل فهمی که با لرد و نجینی داشت، به این نتیجه رسید که چیزی از حرف های آن ها درک نمی کند ولی آن دو می توانند به طور کامل حرف های هکتور را متوجه شوند. برای همین سعی داشت با به زبان آوردن کلمات سخت و با کلاس که در واقع هیچ ربطی به هم نداشتند، آن ها را به طور کامل متوجه سطح اطلاعات بالای خود سازد.
از شواهد معلوم، لرد سیاه و نجینی کاملا تحت تاثیر قرار گرفته بودند و در پس صحبت های هکتور، سری به نشانه تایید تکان می دادند.

نجینی سرش را به گوش پدرش نزدیک کرد و با بغضی که کاملا در صدایش مشهود بود، گفت:
- پدر!فکر می کنم گیراییم به شدت افت کرده. از حرفای این ماره هیچی نمیفهمم. فقط برای آبرو داری دارم سر تکون میدم.

لرد سیاه زیر چشمی نگاهی به هکتور انداخت و آرام زمزمه کرد:
- آروم باش دخترکم! تنها تو نیستی که متوجه نمیشی. نگران نباش! به نظرم ماره انگلیسی نیست!

نجینی چشمان قرمز رنگش را تنگ کرد و خوش حال از این که چیزی از هوش و گیرایی اش کم نشده، خودش را به دور گردن پدرش پیچاند.
- چی کار باید بکنیم به نظرتون؟

لرد چوبش را برداشت و به طرف هکتور گرفت.
- الآن یه طلسمی روش اجرا می کنم که زبونش انگلیسی بشه.
و زیر لب و بسیار آهسته طلسمی را زمزمه کرد و نور نارنجی رنگی هکتور را در بر گرفت.
آن طلسم چه بود و چه تاثیری داشت خدا داند که صورت مار مانند هکتور، به شکل انسانی خودش برگشت و از صورت به پایین به شکل یک مار باقی ماند. و البته زبان هکتور را از هر زبانی که بود، به زبان عربی تغییر داد!

هکتور نگاهش را از آینه ای که نجینی جلوی صورتش گرفته بود، به چهره لرد که هر لحظه بیشتر در هم می رفت، انداخت و ترس بند بند وجودش را فرا گرفت.
- الارباب؟! الطلب البخشش!

لرد سیاه با خشمی در حال انفجار از جا برخاست و ...
- هکـــــــتــــــــور دگـــــــــورث گــــرنــــجـــــر!



پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
سمت مرگخوارا:

مرگخوارا بیرون در اتاق لرد تجمع کرده بودن و به امواج احساسات مارگونه‌ای که بین نجینی، لرد و هکتور‌ـه مار مانند در نوسان بود خیره مونده بودن. خوشبختانه اونقدر سر لرد به هکتور و نجینی گرم شده بود که متوجه باز بودن در و پچ‌پچ‌های مرگخوارای بیرون‌ـه در نمی‌شد. اگه هم می‌شد اهمیت نمی‌داد.

- این چه وضعشه؟ هکتورم خوشش اومده‌ها!
- فقط ببین چطوری خودشو به نجینی چسبونده. واه واه واه!
- انگار نه انگار تا دیروز هردفعه نوبت خودشو واسه غذا دادن به نجینی از ترس به من می‌دادا.

سر مرگخوارا با تعجب به سمت گوینده‌ی آخرین دیالوگ می‌چرخه. این جمله برگرفته از حقیقت بود یا بلفی بیش نبود؟ در شرایط عادی، برای انسانی عاقل و بالغ، همون عقل سالم حکم می‌کرد که تا می‌تونی از نجینی فاصله بگیر. حالا الان مرگخواری پیدا شده که نه‌تنها نوبت خودشو انجام می‌ده، تازه نوبت دیگرانو هم به گردن می‌گیـ...

مرگخوار مذکور به سرعت وسط نطق‌پرانی‌ـه نویسنده می‌پره.
- خیله خب بابا حالا یه جمله گفتم این همه فلسفه‌بافی نداشت که! الان خودم ردیفش می‌کنم.

مرگخوار مذکور صحبت با نویسنده‌رو کنار می‌ذاره و به سوژه برمی‌گرده. با دیدن چهره‌ی مرگخوارا متوجه هزاران سوالی که تو مغزشون شکل گرفته می‌شه و با شرمندگی دستشو تو جیباش می‌کنه و چندین کیسه‌ی پر از گالیون رو به نمایش می‌ذاره.
- در ازاش پول می‌گرفتم.

و این اظهار نظرات مرگخواران‌ـه که جاری می‌شه.
- کاش خدا یه ذره عقل بهت می‌داد.
- واقعا ارزش داشت جونتو بذاری کف دستت؟
- فقط به خاطر دو قرون پول؟

قبل از اینکه مرگخوار مذکور بخواد اعلام کنه "حالا که می‌بینین نجینی قورتم نداده و صحیح و سالم اینجا هستم، پس ارزششو داشت!" لودو که عمیقا تو فکر فرو رفته بود می‌پرسه:
- حالا اصن هکتور این همه پولو از کجا آورده؟

جماعت مرگخوار به طور ناگهانی رو به لودو:
- مهمه؟
- یعنی نکته مهم‌تر از این نبود که چسبیدی به منبع پول؟
- حتما بعدشم می‌خوای بحث حرام و حلالشو بکشی وسط.

لودو اعتراض‌کنان دستاشو به کمرش می‌گیره.
- پس لابد بحث شما در مورد ارزش‌ـه ریسک‌پذیر بودن‌ـه بدست آوردن‌ـه این همه پول در مقابل‌ـه غذا دادن به نجینی مهم‌تر بود؟

مسلما اگه مرگخوارا می‌خواستن به بحثشون ادامه بدن تا صبحم باید پای حرفاشون می‌شستیم اما صدای فریاد تنها مرگخواری که برای مراقبت از قفس جغدا تو اتاق جغدا مونده بود به تمام موضوعات روی میز خاتمه می‌ده.

- این جغدا خیلی مشکوک می‌زنن، همه‌ش دارن هوهو می‌کنن! من مطمئنم یه نقشه‌ای کشیدن.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۷ ۲۳:۵۵:۴۸



پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۳

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
- پیش پیش پیش..
- چخه! چخه!
- بیـــــّـــه! بیــــــّــه!

مرگخواران به حالت ِ به جاسم و قاسم و ممدتقی پشمک آبادی می‌نگریستند که در تلاش بودند هکتور را سمت اتاق ِ لُرد سوق دهند. مدّتی در سکوت کُشنده گذشت تا این که لینی با استفاده از ته‌مانده‌های هوش ریونی‌ش، کوشید ماجرا را برای این سه نوگُل باغ ِ ریدل روشن کند:
- شما متوجهید که این الان ماره، گربه و سگ و کفتر نیست دیگه؟

جاسم و قاسم و ممدتقی پشمک‌آبادی لحظاتی به یکدیگر نگاه کردند، سپس قبل از این که نقششان بیش از آنچه باید در این رول پررنگ شود، در ِ اتاق توسط طلسمی چهار تاق گشوده شد، از پهنا در حلق جاسم فرو رفت، جاسم را در حلق قاسم فرو کرد و سپس هر دو، با ممدتقی پشمک‌آبادی یکی گشتند.

در آستانه‌ی در، لُرد ولدمورت با چشمانی قرمز و خشمگین دیده می‌شد:
- چطور جرئت کردید مزاحم ِ ..

رعد و برق‌های بالای سر لُرد داشت می‌رفت چند کورممد و نورممد دیگر را فنا کند که ناگهان چشم ولدمورت، به جمال هکتور روشن شد.
- این..

مرگخوارا:
- این..
-
- این ماره..
-
- این جذّاب‌ترین ماریه که ما در عُمر ابدی و ازلی خودمون دیدیم!

و مرگخواران در خفا، همگی به شکل در آمدند.

***


- هــــوو هــــوو هـــوو!
[ زیرنویس: یه فکری بکنید به جای اینجا نشستن و موش خوردن! ]

- هــــووو هـــووو هـو!!
[ زیرنویس: همه‌ش به خاطر جغد ابله ِ توئه! ]

- آآآآ هـــــــــــــــــــــووووو!! آآآآآ هــــــــــــــوووو!!
[ زیرنویس: آآآآی زخمم! آآآآآی زخمم! ]


-
[ زیرنو.. اوه.. چیز. هدویگه. توجه نکنین! ]

پنج عدد جغد، برمی‌گردند به سمت تنها جغدی که احدی نمی‌توانست حرف‌هایش را زیرنویس کند و به این اندیشیدند:
" باید هدویگ اصلی رو فراری بدیم!"

تا به حال جیمز باندهای جغد شکل دیده‌اید؟

سعی کنید ببینید.

برای روحیه‌تان خوب است!


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۳

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
بدن هکتور به سرعت شروع به بزرگ شدن کرد.

پس از چند ثانیه هکتور تقریبا به اندازه ی یک انسان قد بلند شده بود و بدنش بسیار کلفت و سیاه بود.

هکتور که از این کار سیوروس عصبانی بود بدنش را بالا کشید و صورتش را مقابل چهره ی سیوروس قرار داد تا او را نیش بزند اما به محض اینکه دهانش را باز کرد سیوروس با افسونی دهان او را بست.

مرگخواران که از این واکنش سریع سیوروس به هیجان آمده بودند میخواستند او را تشویق کنند، اما سیوروس به سرعت غرید:
- لازم به تشویق نیست! بذارید اول کارمونو انجام بدیم! بعدش از همتون مالیات دو برابر میگیرم به عنوان تشویق.

مرگخواران:

آرسینوس یک نگاه به چپ کرد و یک نگاه به راست، سپس یک قدم جلو آمد تا از بقیه دور شود و سپس گفت:
- سیوروس، به نظرم بهتره به جای مالیات از گروه ها امتیاز کم کنی! منتها از هر گروهی غیر از گریفیندور و اسلایترین.

- هومم.... اینم نظر بدی نیست! روش فکر میکنم.

مرگخواران دوباره:

در همین حین هکتور که از بی توجهی خسته شده بود فیس فیس بلندی کرد تا توجه مرگخواران را جلب کند که ناگهان لرد در میان خواب و بیداری با حالتی جویده جویده گفت:
- نجینی.... دخترم.... از تختت رفتی؟!

مرگخواران با تمام سرعت از مقابل در اتاق لرد کنار رفتند و زمانی که لرد دوباره به خواب عمیقی فرو رفت دوباره در مقابل در اتاق جمع شدند، نفس راحتی کشیدند و همگی به هکتور گفتند:
- برو تو هک! برو نترس! برو نجینی رو بیار بیرون.

هکتور که از دست آنها عصبانی بود به هیچ وجه به آنها توجهی نکرد و همچنان روی زمین دراز کشید.

- حالا چجوری اینو ببریم تو اتاق که نجینی رو بیاره بیرون؟


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۲ ۱۴:۲۴:۰۱
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۲ ۱۴:۳۴:۲۳


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ پنجشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
هکتور که به تازگی و بعد از شکست ممدمرگخوار بند و بساط معجون‌سازیشو بیرون آورده بود و منتظر بود تا بدون توجه به ایده‌ی سایر مرگخوارا زهر نجینی رو بگیره و دست به ساخت معجون جدیدی بزنه، با شنیدن اسم خودش رنگ از رخش می‌پره!

اما چه فایده؟ قبل از اینکه هکتور بخواد مخالفتی انجام بده چندین دست از دو طرف بازوهاشو می‌گیرن و ضمن پرتاب شدن بند و بساط معجون‌سازی به زمین، هکتورو بلند می‌کنن و یکراست جلوی در اتاق لرد می‌کارن.

روونا به موقع متوجه نکته‌ی جا مونده می‌شه و معجون تغییر شکلو از دستای اسنیپ می‌قاپه. خوشبختانه مرگخوارا همیشه به فکر روزی بودن که مجبور به استفاده از نجینی بشن و واسه همین همیشه یه معجون تغییر شکل به مار آماده و دم دست داشتن.

روونا بعد از قاپیدن معجون همون‌طور که کنار در وایساده دستشو دراز میکنه و اونو تو حلقوم هکتور خالی می‌کنه. متاسفانه هکتور به دلیل ایستادن مقابل در اتاق لرد، قادر به هیچ‌گونه دفاعی از خودش نبود و حتی فریادش هم کاری از پیش نمی‌برد. بنابراین بخت شگون‌بخت خودش رو می‌پذیره و بعد از مقادیری حس بالا آوردن، تبدیل به ماری از نوع مذکر می‌شه.

مرگخوارا که تا یک ثانیه پیش به رو به روشون می‌نگریستن، حالا با تبدیل شدن هکتور به مار سرشونو پایین میارن و این‌بار زمینو نگاه می‌کنن تا ببین حاصل دسترنجشون چطور شده.

- فقط یکم کوتوله‌س!
- کوتوله؟ مگه آدمه که کوتوله باشه؟ دمش کوتاهه!
- آقا اصن بحث کوتاهی و کوتولگی نیست! این زیادی باریکه! اصن شک دارم نجینی اونو بعنوان مار قبول کنه، بیشتر شبیه کرم‌ـه!
- پس اینکه به درد نمی‌خوره!

هکتور که از این همه اظهار نظر راجع به خود‌‌ـه ماریش ناراضی بود، دهنشو باز می‌کنه تا با کروشیوی همه‌شونو ساکت کنه. اما جز صدای فش فش ماری قادر به تولید صوت دیگه‌ای از خودش نمی‌شه. پس در کمال ناامیدی ترجیح می‌ده سکوت پیشه کنه. اصلا بهتر که به درد نمی‌خوره! از ماموریت نجات پیدا می‌کنه.

درست در همون لحظه‌ای که خیالات امیدوار کننده‌ای به ذهن هکتور خطور کرده بود و لبخندی بر لبان‌ـه ماریش نقش بسته بود، سیوروس معجونیو رو سرش خالی می‌کنه و همزمان می‌گه:

- معجون بزرگ‌نمایی! هیکلشو گنده می‌کنه.

هکتور:




پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ یکشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۳

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
چند ثانیه پس از اینکه مرگخواران مثل تسترال بهم زل زدند ممد مرگخواری گفت:

- خوب اصن چرا مخفیانه؟ مطمئنا ارباب برای انجام ماموریت اجازه میدن از بانو نجینی استفاده کنیم.

- اصلا ارباب در حال حاضر کجا هستن؟

- احتمالا یا خواب هستن، یا در حال دوش گرفتن! از این دوتا نمیتونه خارج باشه.

مرگخواران نگاه شیطانی ای به همان ممد کردند به سرعت دست و پای وی را گرفتند و به مقابل اتاق لرد بردند.

ممد که با وحشت دست و پا میزد کلماتی از جمله:
- من زن و بچه دارم! مرگ کله زخمی نکنید اینکارو با من!
را به کار میبرد، اما هیچ یک از مرگخواران به او توجه نمیکرد تا اینکه به مقابل اتاق لرد رسیدند.

مرگخواران، ممد را به زمین انداختند و خودشان همچون کماندو ها دو طرف درب اتاق لرد ایستادند، ممد نفس عمیقی کشید و آب دهانش را به سختی فرو داد و سپس دو قدم جلو رفت و به آرامی ضرباتی به در زد که ناگهان در با افسونی به رنگ بنفش منفجر شد و البته از مرگخوار مجهول الهویه چیزی به جز یک عدد ردای سیاه خالی و یک جفت کفش که دود میکرد چیزی نماند.

ملت مرگخوار چند ثانیه به باقی مانده های مرگخوار بخت برگشته نگاه کردند تا اینکه لودو که موهایش مثل صاعقه خورده ها سیخ شده بود گفت:
- اممم.... روحش شاد باد!

جمیع مرگخواران دوباره به فکر فرو رفتند تا اینکه لینی با هیجان گفت:
- خوب ارباب دوباره میخوابن الان! یکی از ما باید این فداکاری رو بکنه و با معجون مرکب به شکل یه مار نر در بیاد و بره سراغ نجینی و نجینی هم دنبالش بیاد.

سیوروس کمی به لینی نگاه کرد و گفت:
- به نظرم راه خیلی خوبیه! من خودم هکتور رو پیشنهاد میکنم واسه این کار.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۴ ۱۶:۴۲:۲۰


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۳

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
خلاصه:
لرد سیاه از مرگخواران می خواد که هدویگ رو براش شکار و قربانی کنن.
محفلیا از نقشه مطلع می شن و به روش کتاب پنجم شش نفر از اونا معجون می خورن و به شکل هدویگ در میان. در حین فرار مرگخوارا بهشون حمله می کنن و موفق می شن چهار تا از جغدا رو بگیرن و برای لرد ببرن.لرد که دیگه نمی تونه صبر کنه دستور می ده هویت جغدا سریع تر مشخص بشه.مرگخوارها هم تلاش میکنن تا هدویگ اصلی رو از بقیه تشخیص بدن.اما اسنیپ به مرگخوار ها میگه که در شرایطی ممکنه که معجون مرکب تاثیرش دائمی باشه...
نکته: شش نفری که جغد شدن هری، رون، هرمیون، فرد، جرج و ماندانگاس بودن که ماندانگاس همون اول کشته شد.
-----------------------------------------------------------
سکوت همه جا را فرا گرفته بود و همه مثل تسترال به سوروس زل زدن!

سوروس برای خلاص شدن از این همه تسترال که به او زل زده بودن،سکوت رو شکست و گفت:
_خب...البته میشه یه کاری کرد...
_پر هاشون رو دونه دونه بکنیم؟!
_موش بدیم به خوردشون؟!
_ببریمشون تو سرما؟!
_شکنجه بکنیمشون؟!
_از منو مدیریت استفاده کنیم؟!

سوروس با متانت همیشگی () به همه راهکارهای قدیمی شکست خورده گوش کرد...بعد از اینکه نفری یک بار پیشنهادهای همیشگیشون رو گفتن،سوروس گفت:
_خب...راستش من فکر میکردم از بانو نجینی استفاده کنیم...
_آره...آره...از زهرش میتونم معجونی درست کنم تا بتونیم هدویگ اصلی رو تشخیص بدیم!

همه سرها به طرف گوینده این جمله یعنی هکتور برگشت...طبیعتا معجون های هکتور بهترین راه بود...ولی بهترین راه برای نابودی جغد ها!

سوروس سعی کرد طوری که هکتور متوجه نشه موضوع رو دوباره عوض کنه:
_نه...دست به لباسشویی نباید بزنیم! منظورم اینه که بانو نجینی مار مخصوص ارباب هستن...حتما میتونن تشخیص بدن که کدوم جغد اصلیه و کدوم نه...جغدها رو رو به روشون میذاریم...اون جغدهایی که بانو نجینی میخورن که جغد اصلی نیستن...چون بانو نجینی اصلا جغد نمیخورن...آدم میخورن...اینطوری اونی جغد که مونده همون هدویگه...نظرتون چیه؟!

دوباره سکوت همه جا را فرا گرفت و همه مثل تسترال به سوروس زل زدن!
_خب...خب...فکر خوبیه...ولی چه جوری بانو نجینی رو از ارباب جدا کنیم به طوری که ارباب نفهمن؟!

و برای بار چندم سکوت همه جا را فرا گرفت و همه مثل تسترال به همدیگه زل زدن!


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۷ ۱۸:۴۳:۲۸



پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۰:۰۳ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۳

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
ملت که تا حالا یک منوی مدیریت از نزدیک ندیده بودن دور پرنس جمع شدند.
- ایول پرنس عجب چیز توپیه. چه خوشگله!
- عمو (یا عمه؟!) پرنس، میشه من دست بزنم بهش؟
- منو منو منو منو منو!

پرنس یک به یک ملت رو با ضربه ی آرنج توی دُماغشون دور کرد و یه چشم غره بهشون رفت:
- ساکت بشینین ببینیم چه غلطی می تونیم بکنیم! دِهه!

ملت با قیافه هایی مُدلی دور تا دور پرنس به صورت دست به سینه نشستن و منتظر شدن ببینن پرنس چیکار می خواد با این منو بکنه.
پرنس هم یه فیگور با منوی مدیریت یه ژست زاقارت گرفت و گفت:
- خب دوستان عزیز. منوهای مدیریت ما از قسمت های متفاوتی تشکیل شده و قابلیت های ویژه ای برای مواقع خاص داره. به این صورت که شما می تونید با منوی مدیریت طرف رو معلق کنید. یعنی از سقف آویزون میشه. اگه نخواستید می تونید کلاً بلیطی به جزایر بالاک براشون صادر کنید. یا حتی بفرستینشون آزکابان.

ملت که ذوق مرگ شده بودند با همدیگه شروع به پچ پچ کردند. از یه گوشه یکی از مرگخواران فریاد زد:
- اینا رو معلقشون کن تا مشخص بشه کدوم هدویگه!

پرنس که کل الیوم توی نقش فرو رفته بود و بیرون هم نمیومد گفت:
- پیشنهاد خیلی خوبی بود دوست عزیز. من الان هری، رون، هرمیون، فرد و جورج رو معلق می کنم و اینا به سقف قفس می چسبند بعد مشخص میشه که قدرت دست کیه!

پرنس شروع کرد با منو ور رفتن و بعد از چند لحظه شروع به حرف زدن زیر لب با خودش کرد:
- مرتیکه گوساله 2 روز نیست اومده توی خوابگاه، ماژول تعلیق رو رفته فروخته. حالا من جلوی این ملت مرگخوار ضایع میشم. این لعنتی هم که هی میگه ماژول مورد نظر موجود نمی باشد... بذار ببینم ماژول آزکابان هست یا نه؟ ای تو روحت! اینم که موجود نیست! عه! ماژول بلاک هنوز هست!

- خب دوستان متأسفانه یک مشکلی پیش اومده و من مجبورم اینا رو بلاک کنم. ولی اصلاً نگران نباشید همه چیز تحت کنترله.

پرنس با منو یه کم دیگه ور رفت و ناگهان صدای سرد و بی روحی به گوش رسید:
- مدیر عزیز، متأسفانه جزایر بالاک توسط ماندانگاس فلچر به سایت دمنتور فروخته شده است. لطفاً درخواست مجدد نفرمایید!

و در این لحظه پرنس سکته ی قلبی زد و جان به جان آفرین تسلیم نمود و امید مرگخواران نا امید شد و دوباره به نقطه ی اول برگشتند!

همینطور که مرگخواران زانوی غم بقل گرفته بودند ناگهان قسمت راونی لینی بیدار شد و گفت:
- یه لحظه صبر کنید ببینم! مگه توی کتاب 2 که هرمیون اشتباهی از معجون مرکب پیچیده برای حیوون استفاده کرد به فنا نرفت؟

سوروس گفت:
- اساساً وقتی معجون مرکب پیچیده و موی حیوان با هم مخلوط میشه تغییر ماهیت میده و تبدیل میشه به معجون مرکب نپیچیده ک ممکنه عوارضی داشته باشه از جمله دائمی شدن تأثیر معجون!

چند لحظه سکوت همه جا را فرا گرفت همه مثل تسترال به سوروس زل زدن!



پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
- يه ذره صبر کنید الان هاست که سردشون بشه.

نيم ساعت بعد

رودولف درحالى که از سرما دندان هايش به هم برخورد مى کرد گفت:

- ديگه آروم آروم بايد سردشون بشه. :worry:

چند ساعت بعد

جغدها همچنان سرحال" هوهو" مى کردند. مرگخوارها که ديگر تحمل سرما را نداشتند شروع به اعتراض کردند.

- کى قراره سردشون بشه؟
- اگه جغدهاى واقعى به ريش دامبلدور هم مجهز بودن انقدر نمى تونستن طاقت بيارن.
- اصلا تو چرا نميرى سر پستت؟!

رودولف خواست بگوید که به خاطر مرلينگاه آمده اما لينى اجازه نداد.

- فضا به اين بازی و فراخى چرا از امکانت طبيعى به جاى مرلينگاه استفاده نمى کنى؟ هان؟!
- آره تو همیشه مى خواى از زير کار دربرى! مى خوايد من يه معجون "ميخکوب شدن سر جا" بهش بدم؟
- هکتور تو مگه نباید با رودولف نگهبانى بدى؟

هکتور شروع به سوت زدن رو به آسمان خداوندى کرد، رودولف هم که چند لحظه پيش شروع به سوت زدن کرده بود.

- خب الان بريم سراغ ايده ى من؟ بريم پرهاشون رو بکنيم؟
- لينى تو مگه پرنده نيستى؟ چرا خشونت؟ جغد هم برادر کلاغه چرا بايد پرهاشون رو بکنيم؟ لينى اين جغدها هم نوع تو هستن چرا آخه؟

و اين بار همه متوجه پرنس شدند که جلوى درب ايستاده بود.

- پرنس شما نظر ديگه اى دارى؟

پرنس سریع از جلوى چشم ها دور شد.

- کجا رفت؟
- فکر کنم از سايت رفت!
- سايت چيه؟
- هين.. خودمم نمى دونم ولى شنیدم يه جايى که افراد هى ميرن و ميان.

و بعد همه پرنس را ديدند که با دست و صورتى خيس جلوى درب ايستاده.

- رفتم وضو گرفتم و اومدم..شاید با منوی مديريت يه کارى بشه کرد.




تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
لودو صحنه‌رو ترک می‌کنه و دقایقی بعد همراه با دو جغدی که بانز فریادزنان اصرار داره که هدویگ نیستن برمی‌گرده. دو جغد با هوهوی ضعیفی سعی می‌کنن از زیربار فشار دستای لودو به گردنشون جون سالم به در ببرن. اما لودو بی‌توجه به ضجه‌های دو جغد، راهشو ادامه می‌ده و جلوی قفسی که دو جغد دیگه توش جا‌خوش کردن می‌ایسته.
- نـــــــه!

بانز فریادزنان و اسلوموشن‌وار از دور خیز برمی‌داره و جهشی بلند به سمت لودو می‌کنه و پیش از اینکه دو جغد بیرونی به جمع دو جغد تو قفس بپیوندن، در قفسو با همون سرعتی که باز شده می‌بنده.
- وا چته تو بانز؟ O_o

بانز جغدارو از تو دستای لودو بیرون می‌کشه و به سمت قفس دیگه‌ای می‌ره.
- نمی‌ذارم زحمات من به باد فنا بره. این همه زحمت کشیدم تو اون تاریکی پرده از رخ دو تا از جغدا برداشتم و حدس زدم هدویگ نیستن! حالا تو می‌خوای به همین سادگی زیر سوال ببریش؟ خودم بت ثابت می‌کنم کارم درسته!

- هووو هووو هووو!

بانز با پیروزی به قفس اشاره می‌کنه.
- دیدین، دیدین؟ اصلا تا اسم سرما به گوششون خورد ترس برشون داشت! اینا هیچ‌کدومشون هدویگ نیستن. این خط، اینم نشون!

بانز بعد از گفتن این حرف و به تصویر کشیدن خط و نشون، قفسو زیربغلش می‌گیره و به سمت حیاط راه میفته. بقیه مرگخوارا هم شونه‌ای بالا می‌ندازن و قفس دیگه‌رو برمی‌دارن و راهی‌ـه حیاط می‌شن.

مدتی بعد - بیرون:

هکتور از شدت سرما شروع به مالیدن دستاش به هم و بالا و پایین پریدن می‌کنه. رودولف که می‌بینه که وضعیت بقیه مرگخوارا هم بهتر از هکتور نیست سعی می‌کنه همه‌رو به آرامش دعوت کنه.
- یکم دیگه صبر کنین، همین الاناس که دیگه جغدای تقلبی سردشون بشه...

لینی که حوصله‌ش سر رفته نگاهشو از قفسا برمی‌داره.
- من هنوزم فک می‌کنم وقتی یکی جغد بشه واقعا یه جغد واقعی می‌شه و درست مثل بقیه جغدا در مقابل سرما مقاوم می‌شه!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.