مرگخوار ها و لرد:
ولی لرد حواس جمع تر از این حرف ها بود که بخواهد مقابل چند مشنگ کم بیاورد پس سریعا گفت:
- ما در حال حاضر دقیقا آموزش رو یادمون نمیاد از اول شروع کنید!
فرمانده که به وضوح آثار خشم و تعجب در چهره اش مشخص بود گفت:
- از تو همچین چیزی بعیده پسرم! تو با این همه سابقه باید همه چیز رو بلد باشی.
- ببند اون فکو باو!
- چی؟
- اممم.... هیچی هیچی شما خودتو ناراحت نکن اصلا!
- خیلی خوب همه به صف بایستید! دیگه به صف ایستادن رو که بلدید نه؟
لودو که از فرط تفکر در مورد به صف ایستادن زبونش داشت از حلقش بیرون میومدگفت:
- صف ایستادن همونی نبود که باید پشت سر هم وایمیسادیم؟
فرمانده که به نظر می آمد کمی امیدوار شده است گفت:
- آفرین درسته! حالا همه به صف بایستید، وقتی به صف شدید من میگم از جلو که یعنی شما باید آماده باشید، بعدش من میگم نظام شما باید دست راستتون رو روی شونه ی نفر مقابلتون قرار بدید، متوجه شدید؟
مرگخوار ها کمی بهم نگاه کردند و به سرعت به صف ایستادند و لرد در همان حین که جلوی صف می ایستاد رو به مرلین گفت:
- مطمئن باش بعد از این ماجرا اون زمان برگردونت رو توی حلقت میکنیم.
مرلین که سر و صورتش خیس عرق شده بود و مطمئن بود لرد صد در صد به قولش عمل میکند با تمام وجود تلاش کرد تا از لرد فاصله بگیرد.
دو دقیقه بعد:بالاخره مرگخواران پس از مقداری تلاش مضاعف، منظم پشت سر لرد قرار میگیرند و فرمانده نعره زد:
- از جلو.... نظام!
به محض اینکه دست های مرگخواران روی شانه های جلویی هایشان پایین می آید تعدادی از مرگخواران با صدایی مثل
زارت (!) زمین میخورند که در پی آن فرمانده نعره زد:
- آخه من به چه زبونی بگم؟ گفتم یه مقدار بالای شونه ی نفر جلویی نه اینکه محکم بکوبید رو شونش.
بلافاصله هکتور از انتهای صف فریاد زد:
- آقا یه بار دیگه! آقا یه بار دیگه! ایندفعه قول میدیم درست انجام بدیم!
و مرگخواران ایندفعه کارشان را به درستی انجام دادند و فرمانده گفت:
- خیلی خوب! حالا نفری بیست تا بشین پاشو برید، بعدش میتونید ناهار بخورید.
- بشین پاشو چیه دیگه؟
لرد سریع نعره زد:
- هیچی نیست! خودمون بلدیم انجامش میدیم شما نگران نباشید.
فرمانده پس از شمارش بیست بشین پاشوی مرگخواران به آنها دستور آزاد باش میدهد که البته بلافاصله پس از شنیدن این دستور چندین مرگخوار از حال میروند و پس از اینکه فرمانده کمی از آنها دور میشود لرد نعره میزند:
- مرتیکه ی مغر هیپوگریف نخورده به ما دستور میدهد! حیف که چوبدستی مان کار نمیکند وگرنه چنان از وسط نصفش میکردیم که حتی عالم بالا هم به حالش گریه کند.
سپس مرگخواران به طرف سالن غذاخوری کوچکی به راه افتادند که بیشتر شبیه کشتارگاه بود که لرد با دیدن یک عدد ماشین مشنگی گفت:
- هر طور و به هر قیمتی که شده باید از اینجا برویم .