هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ جمعه ۲۲ آبان ۱۳۹۴

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
ولدمورت، کلاه لبه دارش را کمی جابه جا کرد تا قفس گربه ها را بهتر ببیند اما فایده ای نداشت، چون اگر کمی کلاهش بالاتر می آمد گله ای از مردم به سمتش می دویدند و میخواستند بدانند درچه حادثه و به چه علتی دماغش را از دست داده. گربه ای سیاه در فاصله دو متری نرده های قفس، که توجه ولدمورت را به شدت به سوی خودش جلب کرده بود، با ولع مثل گربه هایی که از سومالی فرار کرده اند و در بین راه شلاق های زیادی را نوش جان کرده اند، گوشت موشی را لیس میزد.

گربه چشمانش را از ظرف برگرفت و به تماشاچی ای با کلاه حصیری و پیراهنی کتان در این گرما چشم دوخت و...و خوب چه انتظاری داشتید؟برای گربه اوهم تماشاچی ای معمولی بود...فقط کمی بدریخت تر.

ولدمورت، که با نوع لباس پوسیدن ماگل ها آشنایی ای نداشت و همین حالا هم این کاررا هم به ناچار انجام داده بود، کفش های زنانه قرمز رنگش را محکم به قفس زد...اما ما این کار را نه به حساب خشمش بلکه به حساب علاقه مند بودن به سنجیدن میزان مقاوت کفش میگذاریم.
-میـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو!

برای یک آدم عادی صدای گربه فرقی با بقیه صداها ندارد، اما برای ولدمورت که نصف عمرش را با گربه ها سر کرده و به عنوان اسباب بازی از آن ها استفاده میکرد، میدانست که این صدا با بقیه صداها متفاوت است پس با حرکتی سریع از جا پرید و به طرف منبع صدا برگشت و متوجه گربه سیاه دیگری، با چشم های زرد و موهای سیخ سیخی ای که با تمنا به او نگاه میکرد شد.
لطفا انتظار نداشته باشید که ولدمورت بفهمد چرا نگاه گربه، مثل نگاه فرزند به پدرش هنگام پول شمردن، یعنی اینجوری() است، چون نه ننه بابایش راونی بودند و برخلاف چیزی که شما فکر میکنید، شاید تشخیص دادن یک سگ سیاه از سگ سیاه دیگری آسان باشد اما این موضوع دررابطه با چند گربه سیاه و مغرور صدق نمی کند، اگر منکر این قضیه هستید میتوانید امتحان کنید.
-میـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو!

ولدمورت همچنان به گربه خیره بود و با خود فکر میکرد آیا این گربه جزو همان دسته گربه هایی ست که میشناسد یا نه...اگر گربه اورا میشناخت که خیلی بد میشد...یعنی آنقدر ضایع تغییر چهره داده بود؟!

-ای گربه مسخره!ولمون کن!

گربه بغض کرد و زیر لب زمزمه کرد:
-من که میو میو میکنم برات، موشارو فراری میدم برات، خونه ریدلارو جارو میکنم برات...بذارم برم؟

ولدمورت سرش را به شدت تکان داد و به خودش نهیب زد:
-خل شدی ولدمورت!پاک خل شدی...گربه ها همشون شبیه همن، درست مثل چشم بادومی ها...همشونم موذین...هه هه هه انتظار داری بیام نجاتت بدم حیوون احمق؟!کور خوندی!

چند لحظه بعد!


ولدمورت راهش را گرفت و رفت و حالا به جای گربه، دختری در قفس به او خیره شده بود...دختری با فرمت "".


ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲۲ ۱۲:۲۰:۰۹
ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲۲ ۱۲:۲۴:۰۷
ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲۲ ۱۶:۲۷:۲۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴

ورونیکا اسمتلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۳ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۵ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰
از خودشون گفتن ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
به نام خدا




نیو سوژه:


صبح یک روز خنک پاییزی بود که ...

دییییییینگ! درییییییینگ! دروننننننگ!

صدای زنگ در در فضای خانه ریدل می پیچید. لرد ولدمورت پس از مدتی از یک سفر کوتاه برگشته و با چمدانی بزرگ جلوی در ایستاده بود و زنگ در را فشار می داد. اما ظاهرا کسی نبود تا در را باز کند.

- باز دو روز نبودیم معلوم نیست دیگه کی توی صندلی ما گیر کرده!

لرد لبی گزید و انگشتش را دوباره و محکم تر روی زنگ در فشرد. یعنی یک نفر هم نبود که به خودش تکانی بدهد؟! شاید گندی زده بودند که...

- زیر پای ما علف سبز شد! آهای!

لرد حتی سنگی هم برداشت و آن را به داخل عمارت پرت کرد. نهایت خرجش یک "ریپارو" بود. صدای شکستن شیشه آمد، اما از مرگخواران هیچ...

- ببین عمارت مبارکمون رو سپرده بودیم دست کیا... آهاااااای!

لرد لگدی به در زد بلکه باز شود. اما تنها یک برگ کاغذ از لای آن به زمین افتاد. در حقیقت چند برگ کاغذ...

برگه اوّل، تبلیغ یک باغ وحش بود که در آن حوالی فعالیت می کرد که لرد آن را بی توجه یک طرف انداخت و بعدش کاغذی که با خطی خرچنگ قورباغه روی آن چیزهای نوشته بودند:

ارباب، ما رفتیم تا همین چند خیابون اونطرف تر، اداره برق، دست جمعی قبضا رو بدیم. یه دو سه تا سوت بزنید ما جلدی اومدیم.

قربانتون، مرگخواراتون.


لرد تکه کاغذ را تا کرد و در جیب ردایش گذاشت و سپس، به سمت چند خیابان آن طرف تر به راه افتاد. مرگخواران چه طور جرات می کردند بدون لرد بروند قبض پرداخت کنند؟!


همان موقع، جایی دیگر:



مردی خپل و سیبیلو، با یک شلاق در دست ایستاده بود و تعداد زیادی قفس پوشیده شده در اطرافش بودند بلند بلند می خندید و حرف می زدید:

-یوها ها ها! الان می ندازمتون توی قفس... یوهاهاها... بعد مردم می آن نیگا می کنن... یوهاهاها... بعد من پولدار می شم!

مرگخواران طلسم شده برای لحظه ای اندیشیدند که آیا راه امیدی هم هست؟

- شما این شکلی می مونید! یوها ها ها! مگه این که یکی بشناستتون... که عمرا کسی بشناسدتون...هوهوهو هاهاها!

نه... ظاهرا نبود.



یه مدتی بعد:


لرد در حالی که پاپ کرن ها را در یک دست و نوشابه را در دست دیگرش گرفته بود، راهش را از میان جمعیت باز می کرد تا بتواند از نزدیک نگاهی به جانور بیاندازد. در طول باز کردن راه البته لرد مجبور شدند یک چندتا نیشگون از این و آن بگیرند که مهم نبود... اما سرانجام، هنگامی که لرد به نزدیکی قفس رسید، یکجوری شد. جانور... به نظر آشنا بود!


be happy


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴
#99

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)


لرد سیاه نگاهی به وضعیت آشفته ای که بوجود آمده بود انداخت!
-این چه وضعیه؟ این چه رفتاریه؟ اسم خودتونو گذاشتین مرگخوار؟ مرگخوارا قدیما بهتر از این رفتار می کردن.

مرگخواران شرمنده شدند...سر افکنده شدند و یکی یکی از روی زمین بلند شدند.

لرد سیاه که موقعیت را برای ابراز خشم مساعد دیده بود ادامه داد:
-به جای حل کردن ماجرا همه چیز رو پیچیده تر می کنین. یکی یادآوری کنه ببینم چی شد که اینجوری شد؟ دلیل این شلوغی چیه؟

هلنا از بین جمعیت جلو رفت.
-برای تعمیر سیبلتونه سرورم!

لرد سیاه برای چند ثانیه با نگاه "این دیگه کیه و از کجا پیداش شد؟" به هلنا نگاه کرد. ولی در آن موقعیت این موضوع مهمی نبود.
-ما سیبل نمی خواییم! شصت سال پیش یه پیشگویی کرد و ما رو بیچاره کرد. اینو پرش بدین بره...ولی نذارین بره! شکارش کنین. وای به حالتون اگه فرار کنه. بعد، مرگخواری که شکارش کرده بیاد که ما تبدیلش کنیم به کلاغ و همین برنامه رو روی خودش اجرا کنیم. چون کسی حق نداره به یاران ما آسیبی وارد کنه. حالا بی سرو صدا برین دستور ما رو اجرا کنین و شاد باشین که ما اینجا هستیم که همه مشکلات را حل کنیم.


پایان!




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ یکشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۳
#98

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
هکتور در حالی که بال درآورده بود، از داخل پاتیل معجون سوروس بیرون آمد و پرواز کنان به سمت لرد ولدمورت بال گشود و جیک جیک کنان گفت: ارباب...ارباب... ارباب

ولدمورت: این چرا بال درآورده؟! چرا عین ققنوس حرف میزنه؟ سوروس، توضیح بده!
سوروس: ارباب، به سر همایونی قسم، خودش پرید تو معجون! از حول معجون افتاد تو دیگ!

در همین حال، سیبل که بشکل ققنوس درآمده بود گوشه ای نشسته بود و آرام آرام اشک میریخت و لاکرتیا هم سیبل رو نوازش میکرد و سر ققنوس شکل سیبل را روش شانه اش گذاشته بود. در همین حین ولدمورت به سیبل نزدیک شد که متوجه شخصی در زیر پای لاکرتیا شد!

شخص زیر پای لاکرتیا: ارباب
ولدمورت: مـــــــرگ! داری چیکار میکنی؟! داری اشکای ققنوس این سیبل بدبخت رو جمع میکنی؟!
شخص زیر پای لاکرتیا: ارباب به سر همایونی قسم، کار و کاسبی قاچاق مواد کساده! میخواستم اشک ققنوس قاچاق کنم! وضعم خرابه! بچه م مریضه! زنم حامله س! شصت پام پیچیده!
ولدمورت: الان من باید بهت ترحم کنم؟!
مورفین: اِهیم!
ولدمورت: باشه... کروشیو!

مورفین روی زمین افتاد و همینجوری به خودش میپیچید که تراورز افتاد رو مورفین!

ولدمورت: تراورز تو چی میگی این وسط؟!
تراورز در همان حال که روی مورفین افتاده بود: ارباب، مشتی، با مروت، قربون اون گردن کلفتت بشم! گناه داره! زن داره! بچه داره! اصن خودم گناهشو گردن میگیرم! اصن آب بیارم؟ نون بیگیرم؟!

در همین حال رودولف هم روی تراورز افتاد...
ولدمورت: رودولف؟!!
رودولف در حالی که روی تراورز افتاده بود و تراورز روی مورفین افتاده بود: ارباب، قربون اون شاخ سیبیلات بشم، تیزیم به فدای تخم چشمات، راس میگه این لامصب! مورفین گناه داره! عیالواره! فقط من میفهمم عیالواری یعنی چی!

و بعد از رودولف، لوسیوس و جاگسن هم روی تراورز و رودولف و مورفین افتادن!

در همین حال مورگانا و جیگر و فلور و روونا و دلوروس در حالی که چشم هایشان را عروسکی کرده بودند به لرد ولدمورت خیره شدند و گفتند:
_ اربـــــــــــــاب! گناه دارن!

ولدمورت مانده بود چه کاری انجام دهد. اگر مورفین را میبخشید که ابهتش از بین میرفت و اگر او را نمیبخشید با این لشکر ملتمس مواجه بود که ناگهان بلاتریکس دستان لرد ولدمورت را در دستانش گرفت و گفت:
_ ارباب، عزیزم، گور باباشون! همه شونو شکنجه کن کیف کنیم!

ولدمورت: همه تون خفه! اول یه چیزی رو برای من توضیح بدید! مگه مورفین آتیش گرفته که پریدید روش؟! یا مگه نارنجکه؟! شماها آی کیوتون چنده؟ باید فرم عضویت مرگخوارا رو عوض کنم و یه تست هوش هم توش بذارم! ای بی مایه ها!

قبل از اینکه صحبت ولدمورت تمام شود، عظیم الجثه ترین مرگخوار یعنی کراب هم دورخیز کرد و پرید روی بقیه که پس از پریدن او، تراورز که در زیرین ترین لایه پریدندگان روی مورفین قرار گرفته بود، گفت:
_ همه ساکت! مورفین دیگه نفس نمیکشه! فکر کنم مُرد!



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ شنبه ۶ دی ۱۳۹۳
#97

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
- برای در آوردن اشک این، راه های بهتری هم هست پسرک سنگ و چوب من !

- مثلا چی ماما مورا؟

- راااک وود جلوی این همه مرگخوار اینجوری صدام نزن. درضمن اون ساندرز رو هم بده اون ور، :vay: و اون گوش همایونی رو بیار جلو!

در واقع با فریادی که مورگانا سر راک وود کشید, بعید بود که او گوش نکند.آنهم با گوش هایی که الان قد گوش موش باد کرده و بزرگ شده بود.پس از بنابراین راک وود پیش از آنکه تبدیل به هر شی یا موجود دیگری شود،گوشش را تقدیم مورگانا کرد.مورگانا نجوا کرد.
- این پیشگو بوده نبوده؟
- بوده!
- هرگز پیشگوی خوبی نبوده بوده؟
- نبوده!
- هرگز چیزی رو درست دیده؟ ندیده!
- ندیده!
- هرگز حرفی رو درست نزده بوده! زده بوده؟
- بوده!

مورگانا با فرمت به راک وود خیره شد.
- بوده؟
- خوب نبوده!
- نخیر بوده!
- نه نبوده!
- سایلنسیو!
مورگانا و راک وود به اطراف نگاه کردند تا زننده طلسم را بیابند که با ملتی مواجه شدند بدین صورت!
و البته با لرد سیاهی با این فرمت
- شما آمدید گریه این را در بیاورید یا کفر ما را؟ در ضمن گریه این چه ربطی به سوژه داشت؟

مورگانا در حالیکه سعی میکرد به هر جایی نگاه کند جز ارباب... با ترس و لرز گفت:
- خوب اربابا آمدیم اشک ققنوس جمع کنیم!! بعدش هم خودتان گفتید لازم نیست همیشه خر سوژه را بچسبیم!

در حین این مکالمه چیزی نمانده بود لینی به کیک چیز-پیکسی و رودلف هم به عصای شکلاتی-دربانی تبدیل شود! لرد سیاه با خشم گفت:
-گفتیم....ولی نگفتیم سوژه را نابود کنی. ببند اون چشمانت را! ما مرگخوارانمان را لازم داریم! این معجون چ.... تو داخل پاتیل سوروس چکار میکنی هکتوور؟


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۶ ۲۳:۲۲:۲۵
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۷ ۱۸:۵۵:۰۷

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ دوشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۳
#96

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

سیبل تریلانی بعد از بازگشت از ماموریتی از محفل تبدیل به ققنوس شده. لرد از مرگخوارا می خواد درستش کنن. سیوروس شروع به تهیه معجون بازگشت می کنه. قراره سیبل رو توی این معجون بپزن!
هکتور ذوق زده در تهیه معجون به سیوروس کمک می کنه!

_______________________

به دستور سیوروس هکتور به گوشه ای رفت و نشست...ولی طولی نکشید که بندری زنان به میادین باز گشت.
-هی سیو! به نظرم آب رو با ملاقه بریزی بهتر از پیمونه اس!

سیوروس چشم غره ای به هکتور رفت.
-چه فرقی می کنه دقیقا؟ این آب مقدار خاصی نداره. فقط می خوام آب بریزم توش...کمی آبه! فقط آب! برو بگیر بشین!

طبیعتا هکتور نرفت و نگرفت و ننشست! او باید کمک می کرد!


در سمت دیگر مرگخواران سرگرمی جدیدی پیدا کرده بودند.

-جان من...یه بار دیگه صدای الاغ در بیار!
-بلدی چهچهه بزنی؟ رقص چی؟ اگه بخوای خودم یادت می دم. ببین. بالاتو اینجوری باز می کنی.
-مسواک کدومه...مسواکو به من نشون بده. روز باش ققی!
-رودولف؟ اون سیبله! معلومه که می دونه مسواک کدومه!

شاهینی که روی بازوی آگوستوس نشسته بود چپ چپ به سیبل نگاه می کرد. آگوستوس کمی به سیبل نزدیک تر شد.
-قیافه رو! نه وقتی آدم بودی قیافه درست و حسابی داشتی نه الان! جادوگریتم که تعریفی نداشت. به نظر من ارباب باید خوشحال باشن که از شر تو خلاص شدن! عفریته!

مرگخواران پلید بودند! ولی این رفتار آگوستوس از تصور آنها هم خارج بود.با وضعیتی که سیبل داشت...
آگوستوس متوجه نگاه بقیه شد.
-چیه خب! خواستم کمی شخصیتشو خرد کنم....دو سه قطره اشک بریزه جمع کنیم برای روز مبادا! حداقل به یه دردی بخوره.

سیوروس دور از ققنوس و مرگخواران به تهیه معجون ادامه می داد. ولی با وجود هکتور و اصرارش برای کمک کردن چندان به نتیجه اطمینان نداشت!




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۶:۱۶ سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۳
#95

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
ولدمورت رو به لينى کرد و گفت:

- تو هم تا معجون آماده بشه اين ققنوسچه رو آروم نگه دار!
- چشم سرورم، امر شما مطاع، جانم فداى شما، جوجه هاي نداشته ام فداى شما، دونه هاى ذخیره ى زمستانم فدای شما، لونه ى جديدم فدای شما..
- ميو ميو ميو..

لينى که سر و صداى ققنوسچه را شنيد، زير نگاه هاى سنگين ولدمورت به سمت آن رفت.

- ققنوس کوچولو! گوگولى! يه بار ديگه ميو ميو کن!
- واق..واق واق..
-
-
- نه نه گريه نکن مامان سگ هم دوست داره، آى پرنده هاى مهاجر قربونت.
- عااااااا...اووووووو..
-

نزد اسنيپ اينا

هکتور که هنوز در عالم جوگرفتگى سير مى کرد، دستانش را به هم مالید و گفت:

- خب من بايد چى کار کنم؟ مواد معجون کدوم وره؟ از اين وره يا از اون وره؟ يه جورى کار رو تقسیم کن خودت بيکار نمونى!
- هکتور!
- سيوروس؟
- يه کار مهم بايد انجام بدى.
- چى؟ چى؟ تا آخرین قطره ى خون مى جنگم براش بگو!
- اون گوشه بشين و مواظب باش من ماده اشتباه استفاده نکنم.


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۳:۰۱ دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۳
#94

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
سیوروس: بله ارباب!

لرد که هر لحظه داشت عصبانی تر میشد چوب دستیش را بطرف سیوروس گرفت ولی کروشیو نزد.چون ارباب فرمودن نبایدچپ و راست کروشیو زد و ما تابع فرامین ارباب هستیم.
در عوض فریاد زد که فریاد لرد دست کمی از کروشیو ندارد:بله و بلا! بدیم هکتور تمام روغن موهاتو از تک تک تارهاش استخراج کنه و بعد تو همون روغن سرخت کنیم؟اصلا ما نمیدونیم چرا تو رواینجا نگه داشتیم.وقتی میدونیم اخرش قراره خیانت کنی. :vay:

سیوروس سرخ و سفید میشد و زیر چشمی برای مرگخوارایی که داشتند ریز ریز میخندیدند خط و نشان میکشید.ولی اول باید لرد را آرام میکرد:ارباب البته راه حلی هم برای شما ابداع میکنیم.جانمان فدای شما.
لرد سیاه با بی حوصلگی پرسید:خب اینو از اول بگو!تارهای صوتی ما رو بی دلیل خسته کردی.چه راهی؟

سیوروس که در ذهنش به دنبال جزئیات راه حل میگشت جواب داد:معجون بازگشت!

هکتور با شنیدن این کلمه کنترلش را از دست داد و پای کوبان به وسط میدان پرید:ارباب ارباب معجونه!بدین من درست کنم!معجون بازگشت!من بلدم!من استاد معجون بازگشتم.من...معجون بازگشت؟ تا حالا نشنیدم!
هکتور سرخورده به جمع مرگخواران برگشت تا برای خود معجون ترمیم ضایع شدگی درست کرده و بنوشد.

سیوروس که دلش کمی خنک شده بود ادامه داد:این معجون پیچیده ایه.باید سریع درستش کنیم و...
لرد سیاه:و به خورد سیبل بدین.بله.دست بکار بشین.هکتورم به عنوان دستیارت تعیین میکنیم.

سیوروس که اصلا خوشحال به نظر نمیرسید به هکتور که دوباره پای کوبان به وسط میدان آمده بود نگاه کرد و گفت:نه ارباب!نباید به خوردش بدیم.باید سیبل رو توش بپزیم!یادتونه جسارتا شما یه بار از توی معجون جوشان داخل پاتیل اومدین بیرون.لباس هم تنتون...اهم...خلاصه به همون شکل!باید سیبل رو توش بپزیم!
صدای قار قار سیبل به هوا بلند شد و اینکه سیبل در هر پست یک جور صدا در میاورد به دلیل کم خردی رولینگ است که صدای ققنوس را تعیین ننمود.
لرد در بین رقص و پایکوبی هکتور دستور تهیه معجون را صادر کرد.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۳
#93

کرنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۹ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ یکشنبه ۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
لرد سیاه که هنوزم که هنوزه رنگ ققنوسچه را ندیده بود، صبرش در حال تموم شدن بود و داشت یکی از ظروف خانه را بررسی می کرد و به فکر این بود که روی زمین بشکونتش تا ببینه که چقدر طول می کشه که وینکی بیاد تمیزش کنه. ناگهان گروه کوماندوی مرگخوارا با یک افکت *پوف* در سالن ظاهر شدن. سه مرگخوار به ارباب تاریکی ها نگاه کردن و لبخند گشادی رو چهرشون سبز شد. لرد تاریکی بهشون لبخند گشاد تری زد (البته لرد وقتی لبخند میزنه از حالت عادیشم ترسناک تر میشه) دیس چینیی که تو دستش بودو به سمتشون پرتاب کرد.

- ببینم ما چرا باید شماهارو هزار بار دوباره بفرستیم تا این که ماموریتتونو درست و حسابی انجام بدین و بعد مسواکتونو بزنین برین بخوابین ؟

مرگخوار ها که از کمبود کروشیو جا خورده بودن با ترس به ذرات خورد شده دیس نگاه کردن. لودو یک نیمچه قدم جلو رفت و ققنوسچه را جلوی خودش گرفت

- ببینین ارباب ما رفتیم و این سیبل بی خواصیتو براتون آوردیم...احتمالا کلی در مورد محفل و طرز کار دامبل اطلاع جمع کرده هه هه هه هه.

لرد که یاد دلیل فرستادن سیبل به محفل افتاد آهی کشید

- من این ققنوسو فرستادم محفل که از جلو چشمام دور باشه ، حالا دوباره پیداش شد و الان جوجست ؟! این که از حلزونم بد تره! خوب سیبل دوباره به انسان تبدیل شو و گذارش بده!

ققنوسچه با کنجکاوی به اطرافش نگاه کرد سرش را به همه طرف چرخوند.

- بععع... بععع ... بععع (یادداشت نویسند :همونطور که همه میدونن ققنوس صدای بعبع میده... بر منکرش لعنت...مگه شما ققنوس دیدی؟ من میگم صداش اینه بوگو چشم)

- این چی میگه ؟ گفتیم تبدیل شو! همین حالا تبدیل میشی یا کروشیو نصیبت می کنیم

اسنیپ که کم کم داشت متوجه مشکل می شد سعی کرد که لحن استادانه هاگوارتزشو بگیره تا بتونه درست و حصابی توضیح بده.

- این ققنوس ...اهم... منظورم سبیله. دچار طلسم بنده شده و توی این شکل حیوانی گیر کرده. طلسمی که من روش اجرا کردم یک طلسم خیلی قدیمی بود که توی یکی از کتابام پیدا کرده بودم و می خواستم امتحان کنم.

لرد که داشت کم کم رنگ سبز قشنگش به بنفش تبدیل می شد با نفرت به اسنیپ نگاه کرد.

- کروشیو، یعنی که ما باید با این حیوان فلک زده سر کنیم؟



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۳
#92

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
لینی در حالی که احساس میکرد معجون مرکبی که خورده داره تاثیرش رو از دست میده رو به دامبلدور کرد و با عجله گفت:
_آره...آره...میخریم...هرچی قیمتش باشه میخریم...فقط یکم عجله داریم...زود اون ققنوس رو بده بیاد!
_خب! قابل شما رو نداره البته...قیمتش فقط شونصد گالیون هست!

لودو که از شنیدن قیمت ققنوسچه دود از کله اش بلند شده بود گفت:
_چی؟!شونصد گالیون؟!مگه اینجا سر گردنه اس؟!چه جوری حساب کردی؟ کیلوی حساب کردی؟ متری حساب کردی؟ واسه چی شونصد گالیون آخه؟!
_من که گفتم قابل شما رو نداره...ولی خوب قیمتش همینه...کارکردش در حد صفره! بدون ضربه خوردگی و رنگ!مصرفش کمه! اصلا دوگانه سوزه!

در این لحظه لینی احساس کرد که داره به قیافه اصلیش بر میگرده ،یه چشم غره به لودو کرد و گفت:
_مشکلی نیست...اما میشه قبلش یه دور باهاش بزنیم؟!باور کن مشکلی پیش نمیاد...

دامبلدور از بالای عینک هلالی نگاهی به لینی کرد و بعد با خنده گفت:
_البته فرزندم!من به همه اعتماد دارم!به نظر من بهترین جادو عشقه که استف...
_بلاه بلاه بلاه...باشه حالا این ققنوس رو بده بعدا در مورد جادوی عشق صحبت میکنیم!

دامبلدور ققنوس رو به لینی،لودو و سوروس داد و اون سه نفر با سرعت از اونجا دور شدن...دامبلدور گفت:
_راستی؟!شما چه طوری اومدین تو خونه؟!
اما دیگه خیلی دیر شده بود...سوروس،لودو و لینی از اونجا رفته و در راه خانه ریدل ها بودن...









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.