1.صداي پاهاي اسنيپ در راهروهاي تاريك و نمور هاگوارتز طنين انداز بود . به سرعت در راهروهاي خلوت مي دويد و شمشير گريفيندور را با خود حمل مي كرد .
به بيرون قلعه هاگوارتز رسيد ، نگاهي به آسمان كرد و كارگردان عكس ليلي را در آسمان انعكاس داد تا افكار او را نشان داده باشد .
سپس اسنيپ با صداي پاقي و همراه دودي عجيب غيب شد .
دودها كنار رفتند و چهره ي گريفيندور نمايان شد . خشمي از دزديده شدن شمشيرش بر صورت او نقش بسته بود . دوربين بر روي چمانش زوم مي كند و همزمان در چشمان او شعله ي آتشي ديده مي شود و او نيز با صداي پاقي ناپديد مي شود .
صحنه عوض مي شود و شعله هاي آتش جاي خود را به علفزارهايي مي دهند كه در اثر بهره مند شدن ازنور نقره اي ماه به رنگ سبز متاليك در آمده بودند .
در ميان علفزارها دوربين با چرخشي 360 درجه به دور اسنيپ مي گردد و سپس بر روي قامت او كلوزآپ مي كند .
اسنيپ دركنار چشمه اي عميق مي نشيند ، آهي از ته دل مي كشد و صداي شكستن قلب او شنيده مي شود .
- آه ليلي ، تو چطور تونستي اون پسره جيمز پاتر رو به من ترجيح بدي و باهاش ازدواج كني ؟ چطور دلت اومد مني رو كه هميشه در كنارت بودم رو ول كني بري و با اون زندگي كني؟ ! اگه به خاطر تو نبود محال بود ذره اي به هري پاتر جوان كمك كنم .
اسنيپ خم مي شود و با نوك شمشير تكه اي از يخ درياچه را مي شكند و شمشير را به درون درياچه مي اندازد .
بلند مي شود ، شال و رداي زمستاني اش را محكم به بدنش مي چسباند و به سوي ديگري از جنگل راه مي افتد .
دراين مدت كه گودريك در حال خواندن كتاب هري پاتر و يادگاران مرگ در زير نور زيباي ماه بود ،فهميد كه اسنيپ به سوي چادر هري رفته است تا اورا با سپر دفاعيش به محل شمشير هدايت كند . اين بهترين فرصت براي او بود تا بتواند شمشيرش را از آن ناجوان مردان پس بگيرد تا ديگر از آن استفاده ي غيرقانوني نكنند .
جستي زد و خود را به رودخانه رساند و قطعه هاي يخ را ديد .
سردي آب براي آن شيردل مسئله اي نبود مهم عمق زياد رودخانه بود كه برايش در نفس كشيدن مشكل ايجاد مي كند .
كارگردان ريسمان محكي به دوربين بست و آن را به داخل آب انداخت تا از نماي داخلي آب نيز فيلم بگيرد .
گودريك در ميان علف ها دنبال چيزي بود كه حكم لوله اي داشته باشد تا بتواند با آن در عمق رودخانه نفس بكشد .
عاقبت جست و جو نتيجه داد وگياهي لوله مانند پيدا كرد كه به دور خود پيچيده بود . پيچ هايش را باز كرد و توانست گياه را به شكل يك لوله ي نازك و باريك دربياورد ؛ به هرحال از هيچ بهتر بود .
علف را در دهانش گذاشت و داخل آب پريد . همين كه به عمق آب رسيد پايش سرخورد و كف استخر پهن شد . در اثر شوكي كه به او وارد شده بود دهانش در هنگام سر خوردن باز شده بود و مقداري از علفي كه براي تنفسش درست كرده بود به داخل دهانش رفته و آن را قورت داده بود .
در عمق شما مي كرد كه متوجه تغييراتي در بدنش شد . درد شديدي در گردنش داشت و تنفسش قطع شده بود و تقريباً رو به موت خوابيده بود كه فهميد به راحتي در درون آب درحال نفس كشيدن است .
دستي به گردنش برد و در عين ناباوري آبششي بر روي گردنش حس كرد . بهتر از اين نمي شد ، گياهي كه قورت داده بود علف آبشش زا بود .
قبلاً چيزهايي درباره ي شكل و نوع عملكرد اين علف را از زبان هلگا شنيده بود ولي در آن زمان مجالي براي يادآوري نداشت چون هرلحظه ممكن بود كه هري بيايد و بخواهد شمشير را دربياورد .
با كمك آبشش توانست به خوبي در رودخانه شنا كند و شمشير را دربياورد .
از آب بيرون آمد و درست چند لحظه قبل از بيرون آمدنش خاصيت علف نيز از بين رفته بود .
در همين حال كارگردان نيز دوربينش را كه وسطه قالب يخ بزرگي بود از اب بيرون كشيد و با همان حالت دوربين مشغول ضبط فيلمش شد .
گودريك با تني لرزان لباس هايش را پوشيد ، چوبدتيش را در آورد به سمت شمشير گرفت . وردي زير بل خواند شمشير دوتا شد .
اكنون ديگر نمي دانست كه شمشير واقعي كدام است و كپي كدام . از دور پيكره ي نقره اي آهويي نمايان شد . ديگر وقت نبود ، هر لحظه اسنيپ و هري به او نزديك تر مي شدند . يكي از شمشيرها را برداشت و ديگري را به آب انداخت .
متاسفانه شمشير واقعي را به آب انداخته بود و قلابي را براي خود برداشته بود . شمشير را در بغل گرفت و به مقصد دهكده هاگزميد اپارت كرد .
كارگردان نيز همانجا نشست تا بتواند فريم بعديش را با دوربين يخ زده از هري بگيرد .
گودريك با سرعت فاصله ي بين هاگزميد و هاگوارتز را طي نمود ، از پله هاي مدرسه بالا رفت ، خود را به تابلوي بانوي چاق رساند و پس از گفتن رمز در پنت هاوس خود در برج گريفيندور رفت تا شمشير را در محل خالي اش بگذارد .
سپس به طرف تابلوي چهار بنيان گذار هاگوارتز رفت و جلوي تابلويي در كنار تابلوي چشمك زن خود ايستاد و گفت :
-اوهووووووووووووووي هلگل خانم هووووووووووووي(افكت پسرعمه زا) مي شه يا بار ديگه در مورد علف هاي آبشش زا برام توضيح بدي ؟
2. گیاهان ساده : گياهاني هستند كه بيشترين قدمت در تاريخ بشري را دارند و آن ها را مادر گياهان مي نامند . اين گياهان كه شامل خزه ها ، جلبك ها و آغازيان ها نيز هستند به شدت براي زندگي ارزشمند و لازم مي باشند . زيرا تقريباً غذاي موجودات ديگر و گاهي اوقات پرورش دهنده ي خاك براي كشت كشاورزي است .
گياهان تزئيني : اين گياهان غالبا گياهاني هستند كه نما و يا زيبايي به محل مي دهند و بيشتر در آپارتمانها و يا دفترهاي اداري مشنگ ها استفاده مي شود . براي مثال نَخل مُرداب گياهي است از تيره ي گياهان تزئيني كه در زندگي ماگل ها بيشترين استفاده رو دارد .
این گیاه علفی بومی باتلاقهای ماداگاسکار و از خویشان نزدیک پاپیروس مصر هاست. ساقههایش به صورت انبوه و تا ارتفاع 150 سانتیمتر رشد میکنند و بر سر هر ساقه دستهای برگ خطی و ظریف میروید. نياز مبرمي به آب دارد و پيشنهاد ميگردد در گلدان پلاستيكي مخلوطي از3 خاك رس و 1 خاك برگ باشد تا حالتي باتلاقي بگيرد دما معتدل آبدهي هر روز و براي طول عمر بيشتر در زيرگلداني همواره آب باشد نور غير مستقيمبرايش بسيار مفيد است .
گياهان دارويي : گیاهان دارویی گیاهانی هستند که یک یا برخی از اندامهای آنها حاوی مادهٔ مؤثره است. این ماده كه کمتر از۱٪ وزن خشک گیاه را تشکیل میدهد، دارای خواص دارویی مؤثر بر موجودات زندهاست. همچنین کاشت، داشت و برداشت این گیاهان به منظور استفاده از مادهٔ موثرهٔ آنها انجام میگيرد.
برخی معتقد به خواص درمانی برای گیاهان دارويی نيستند یا اينكه در مورد آن اظهار تردید میکنند. بیشتر مردم به هنگام بیماری به داروهای شیمیایی روی میآورند .
گياهان درنده : گياهان درنده نوعي از گياهان هستند كه مانند شير من خاصيت درندگي دارند ، و بعضي از آن ها گوشتخوار نيز مي باشند . اغلب اين گياهان در جنگل هاي استوايي و آمازون رشد مي كنند و بسيار خطرناك مي باشند .
گياهان معمولي : معمولي ترين قشر گياهان كه هيچ نوع خطري ندارند و در همه جا نيز يافت مي شوند . بعضي از اين گياه ها چاشني سفره ي مشنگ ها نيز مي باشند مثل جعفري و ريحون .
گياهان سمي : نوعي خطرناك از گياهان كه از خود سم توليد مي كنند ، اين نوع گياهان با راههاي مختلفي سم را وارد بدن انسان ها يا حيوانات مي كند . مانند بعضي از قارچها كه سم را پس از وارد شدن بر شكم فرد ايجاد مي كند و وي را بيچاره مي كنند .
[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت