هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۱

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
مـاگـل
پیام: 174
آفلاین
گرچه راه رفتن با آن کفش ها و اندام برایش سخت بود ولی هرچی بود بهتر از بدن گری بک بود . ناگهان شمایل سیاهی با موهای سیاه و چرب روبرویش ظاهر شد.
- دوریا بلک...فکر می کردم الان دیگه تو جلسه باشی.
-س..سوروس...
- اسنیپ ...گرچه این که یکی از خاندان بلک من رو به اسم کوچک صدا بزنه باعث افتاخره ولی...
ریموس گیر افتاده بود دیگر وقتی نداشت تا همه چیز را برای سوروس توضیح دهد و از طرفی به همین راحتی هم نمی شد از او گذشت. ناگهان یاد نگاه عمیق دوریا افتاد او اکنون دوریا بود نه ریموس.
-فکر می کردم لرد تنها شخصی هستن که اینجا لیاقت احترام کامل رو دارن.
- در این شکی نیست.
- همون طور که میدونین داره دیر میشه و لرد از دیر کردن متنفرن.

تا جایی که می شد سعی کرد صدایش نلرزد و با اعتماد بنفس ولی سرد به نظر برسد و گویی که جواب داده باشد سوروس سرش را به نشانه تایید خم کرد.
- امیدوارم رمز رو بلد باشین.
- البته ...خون اصیل و پاک.

دری که چند ثانیه پیش وجود نداشت تکان مختصری خورد و باز شد. راه پله نسبتا بلندی نمایان شد که به سمت تاریکی می رفت ، نفس ریموس در سینه حبس شد بالاخره موفق شده بود.
- اول شما...
- البته...اسنیپ.
هر دو سرازیر شدند. سنگ های راهرو نمور بودند ولی هیچ تار عنکبوتی دیده نمی شد. با جادو تمام راه پله را طلسم کرده بودند تا حس وحشت و احترام همه را برانگیزد. کم کم به محل جلسه می رسیدند صندلی ها به طور منظم دور میز بزرگی چیده شده بودند و شخصی با پوست سفید و چشمان قرمز و رعب انگیز در انتهای میز نشسته بود و در اطراف او بلاتریکس لوسیوس مالفوی و عده دیگری از مرگخوارها نشسته بودند.حس سردی تمام وجودش را در بر گرفته بود ولی باید به این حس غلبه می کرد. چوبدستی اش را لحظه ای لمس کرد تا مطمئن شود نزدیکش است.
- خب بهتره که جلسه رو شروع کنیم.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۶:۳۴:۰۴
از جنگل بایر افکار
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مرگخوار
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
مترجم
پیام: 369
آفلاین
خلاصه «سوژه جدی»:
ریموس لوپین طلسمی کشف کرده که به وسیله اون، با لمس هر شخصی می تونه شبیه اون بشه.
تصمیم میگیره از این طلسم برای نفوذ به ارتش سیاه استفاده بکنه.
درحال حاضر ریموس به شکل فنریر در اومده و سعی داره کلمه رمز رو برای ورود به جلسه مهم مرگخوار ها پیدا کنه؛ اما طی برخورد با کتی که خودش رو شبیه سیریوس بلک کرده بود، کمی نقشش رو لو میده و به سختی میتونه از زیر شک کتی و بلاتریکس عبور کنه. حالا توی فکر اینه که دوباره عوض بشه... .

***

ریموس لحظه به لحظه گیج‌تر می‌شد.
همانطور که به دیوار تکیه داده بود، احساس می‌کرد می‌تواند تک تک موهای بلند و گرگ مانند فنریر را حس کند که با هر نفسش می‌لرزند.
نمی‌دانست باید چه کار کند و به چه کسی تبدیل شود؛ به بن بست رسیده بود.
آه عمیقی کشید، سرش طوری روی گردنش خم شد که گویی نیرویی شیطانی با تمام وجود او را به سمت زمین هل می‌داد.
وقتی صدای پایی را شنید که به او نزدیک می‌شد، تلاش کرد از آخرین نفس‌هایش لذت ببرد. دیگر بریده بود.

-فنریر گری بک؟

سرش را بلند کرد و چهره‌ای ناآشنا در چهارچوب نگاهش نمایان شد. دختری با موهای صاف قهوه‌ای سوخته‌ و چشمانی درشت که از آن تردید می‌بارید، روبروی او ایستاده بود.

-اینجا چه کار می‌کنی؟ نمی‌خوای به جلسه برسی؟

ریموس گزینه‌های روبرویش را بررسی کرد؛ یا می‌توانست به این دختر جوان تبدیل شود و خطر لو رفتن دوباره را به جان بخرد، یا با استفاده از حماقت ذاتی فنریر، رمز را از زیر زبان او بیرون بکشد و سپس اگر لازم بود به او تبدیل شود.

-می‌خوام... عه... راه و رمز رو یادم رفته.

سیل ناگهانی شگفت زدگی در چشمان دختر خروشیدن گرفت.
-یادت رفته؟
-آره... چیزه... چندوقته یه شکار خوب نداشتم برای همین ذهنم کند شده.
-که اینطور.

دختر مستقیم به چشمان ریموس خیره شد. ریموس درست مشابه همان احساسی را تجربه می‌کرد که هنگام خیره شدن بلاتریکس لسترنج به چشمانش تجربه کرده بود؛ ترسی آمیخته با تحقیر.
این احساس به ناگاه جرقه‌ای در ذهن ریموس زد.
فقط کسی می‌توانست چنان به چشمانت خیره شود که گویی تمام گناهانی که در آینده خواهی کرد را هم می‌بیند و تنها با نگاهش به خاطر تک تک آن‌ها تو را سرزنش کند، که از وابستگان بلاتریکس لسترنج باشد.
این به او اعتماد به نفس داد. حالا می‌توانست شانسش را امتحان کند.
-خانم بلک! شما نمی‌تونید بفهمین یک گرگینه وقتی شکار نکنه چه حالی میشه! پس چطور اینطور اتهام آمیز با من برخورد می‌کنید؟

ریموس می‌توانست ببیند که تردید به آهستگی از چشمان دختر رخت بر می‌بندد؛ گرچه نه کامل.
دختر سرش را بالا گرفت و سرش را به سمت مخالف او چرخاند تا از او دور شود.
-به هرحال من اجازه ندارم تا رمز رو بهت بگم.

به محض اینکه دختر به او پشت کرد، ریموس چوبدستیش را درآورد و یک بازوی او را گرفت. صدای جیغ دختر در گلویش خفه شد و چندی بعد بدن بی‌حرکتش روی زمین افتاد.
بعد از مخفی کردن بدن او در نزدیکترین اتاق، ریموس شروع به جستجو در ذهن جدیدی که به او هدیه داده شده بود کرد.
-اسمش دوریا بلکه. هممم... ذهنش خیلی از ذهن گری بک بهتره. رمز کجاست؟

ریموس چشمانش را محکم به هم فشرد تا بتواند تمرکز کند. کم کم ترس اینکه نکند دوریا رمز را در ذهنش مخفی کرده باشد یا اصلا رمز را نداند، داشت در جانش رخنه می‌کرد.
نفسش به شماره افتاد و دوباره ناامیدی داشت به سمتش هجوم می‌آورد که از خوشحالی فریاد کشید.
-اینجاست! پیداش کردم!

دیگر وقت آن رسیده بود که در جلسه شرکت کند.


تصویر کوچک شده


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ پنجشنبه ۴ آذر ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
بلاتریکس با جدیت کتی را که حالا به او برخورد کرده بود، کنار می‌زند.
- اوه کتی احمق نباش. نگو که حرف این گرگ رو باور می‌کنی؟ یه نگاه به هیکلش بنداز و ببین اگه توانایی این کارو داشت همینقدر زشت می‌موند؟

کتی نگاهش را به سرتاپای فنریر می‌دوزد.
- شاید از زشت بودن خوشش میاد!

بلاتریکس با قدم‌هایی آرام از کنار کتی عبور می‌کند، ناگهان دست فنریر را می‌گیرد و مستقیم به چشم‌هایش زل می‌زند.
ریموس که جا خورده بود، تمام تلاشش را می‌کند تا ترس و نگرانی‌ای که وجودش را فرا گرفته بود پنهان کند و با چشم‌هایش آن را بروز ندهد. اما نمی‌دانست که موفق عمل کرده است یا خیر. چیزهایی که نباید را به سرعت به زبان رانده بود و همین ممکن بود سرش را به باد بدهد و کل نقشه‌هایش با شکست رو به رو شود.

همه چیز به دیالوگ بعدی بلاتریکس و واکنش او برمی‌گشت که همچنان به او خیره مانده بود. طولی نمی‌کشد که دست فنریر را رها می‌کند.
- من که نمی‌بینم تبدیل به بلاتریکس شده باشه. تو می‌بینی کتی؟
- پس چرا باید با سیریوس گرم بگیره و از ماموریت دامبلدور حرف بزنه؟
- چنین کاری کرد؟

بلاتریکس که ابتدای مکالمه را نشنیده بود، نگاه تحقیرآمیزش جای خود را به چهره‌ای مشکوک می‌دهد. ریموس دیگر نباید به سکوتش ادامه می‌داد. ناباورانه سرش را بین کتی و بلاتریکس می‌چرخاند.
- من فقط داشتم باهات شوخی می‌کردم کتی! چون تو تبدیل به بلک شده بودی، منم خواستم ادعایی کرده باشم. نمی‌دونم این منم که تو شوخی کردن تبحر ندارم، یا تویی که حس شوخ طبعی نداری! در هر صورت فکر نکنم بلاتریکس بخواد وقتشو با چنین مسئله‌ای تلف کنه.

بلاتریکس که همین حالا هم از درگیر شدن در این مکالمه پشیمان بود، بدون هیچ حرفی از آن‌ها دور می‌شود. کتی هم شانه‌ای بالا می‌اندازد و ریموس را تنها رها می‌کند.

ریموس نفس عمیقی می‌کشد و به دیوار تکیه می‌دهد. خطر از بیخ گوشش عبور کرده بود. در قامت فنریر به اندازه کافی خودش را به دردسر انداخته بود. آیا باید قبل از لو رفتن خودش را به شخص دیگری تبدیل می‌کرد؟ اما چه کس دیگری ممکن بود در این جلسه دعوت باشد؟




پاسخ به: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۸:۴۰ یکشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۰

مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 454
آفلاین
ریموس، در حالی که داشت سعی میکرد این موضوع را درک کند، با سردرگمی به سیریوسی که کلاه پشمی سرش کرده بود، خیره شد. سپس، دست های سیریوس را، درون دستانش گرفت و تکانش داد.
- سیریوس! تو اینجا چیکار میکنی؟ دامبلدور، بهت ماموریت داده؟ ببین، قدرت من تازه شکوفا شده. به هر کی دست بزنم، به همون تبدیل میشم.

سیریوس، با شک و تردید، خنده ای کرد و پس کله ای، به فنریر زد. سپس، قد سیریوس آب رفت و موهای بلندش، به کوهی موی ژولیده تبدیل شد و کلاه پشمی که روی سرش بود، به گلوله ای پشمالو تبدیل شد.

- اوه، فنریر! مطمئنی داری شوخی میکنی؟

ریموس، به کتی خیره شد، که داشت عقب عقب، به سمت بلاتریکس میرفت. آب دهانش را قورت داد. رازش لو رفته بود.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ شنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۰

آنتونی گلدشتاین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۴۹:۱۷ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۳
از ایریثیل
گروه:
مـاگـل
پیام: 85
آفلاین
خلاصه : 《سوژه جدی》

ریموس لوپین طلسمی کشف کرده که به وسیله اون، با لمس هر شخصی می تونه شبیه اون بشه.
تصمیم میگیره از این طلسم برای نفوذ به ارتش سیاه استفاده بکنه.
درحال حاضر ریموس به شکل فنریر در اومده و سعی داره کلمه رمز رو برای ورود به جلسه مهم مرگخوار ها پیدا کنه و سعی داره این رمز رو از زیر زبون اسنیپ بیرون بکشه



ریموس کاملا گیج شده بود و این حسش داشت تبدیل به ترس می شد. او از اینکه بمیرد ترسی نداشت، می ترسید نتواند به موقع از نقشه آن ها باخبر شود. چندی پیش از زبان چند مرگخوار چیز هایی درباره نقشه ای بزرگ شنیده بود که آن ها خودشان را برای ان آماده کرده بودند.
ریموس با نا امیدی در حال پرسه زدن در راهرو های زندان بود تا بتواند اسنیپ را پیدا کند. زمان به ضرر ریموس درحال سپری شدن بود و هر لحظه که می گذشت او به شکست نزدیک می شد. ریموس هم برای اینکه توجه دیگران را جلب نکند سعی می کرد به دیگران نزدیک نشود.
در همین حین ریموس از گوشه چشمم فردی را دید که در انتهای راه رو به سمت چپ پیچید. ریموس قدم هایش را تند تر کرد تا هرچه سریع تر به آن شخص برسد. خوشبختانه وقتی به پشت فردی که دنبالش بود رسید لبخند رضایت امیزی زد. ریموس هیچ وقت فکر نمی کرد با دیدن موهای اسنیپ آن هم از پشت اینقدر خوشحال شود.
ریموس گلویش را صاف کرد و بعد گفت:
- هی چطوری اسنیپ؟

فردی که روبه رویش بود به سمت ریموس چرخید
- ای بابا فنریر، دیگه درسته از مغزت استفاده نمیکنی ولی منو که دیگه نباید با اسنیپ اشتباه بگیری

ریموس با دیدن سیریوس بلک در مقابل خودش بیش از پیش خوشحال شد لبخندی به پهنای صورتش زد ولی ناگهان فکری ذهنش را آشفته کرد، در نقش فنریر بودن باعث شده بود واقعا کند ذهن شود.
سوالی که ذهن ریموس را آشفته کرده بود این بود که در این لحظه و این زمان حساس، کسی مانند سیریوس بلک در این زندان چه می کند و اگر او نفوذی بود چرا در تمام این مدت با کسی در میان نگذاشته بود؟


زمان ، جوهر قلمی است که ما به دست گرفته ایم

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ شنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۴:۱۱:۱۱ سه شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۳
از پشت ویترین
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 268
آفلاین
ریموس به سرعت از اتاق دور شد و وارد یک راهری خالی شد.
به فکر فرو رفت که چطور می توانست اسم رمز را پیدا کند.
کار خیلی سختی بود. فکر های زیادی به ذهنش رسیدند ولی یکی از یکی غیر ممکن تر بودند.
- شاید بهتر باشه که برم بهشون بگم که اسم رمزو یادم رفته. فکر نکنم خیلی شک کنن... ولی اگه بعدش به جای اسم رمز یه چیز دیگه ازم بپرسن چی؟ اینجوری لو می رم... نه باید یه فکر دیگه بکنم... آها فهمیدم خودشه.

ریموس به سرعت از راهرو خارج شد. تنها راهی که داشت همین بود باید یکی از کسانی که به جلسه دعوت بودند را پیدا می کرد و اسم رمز را با چرب زبانی از زیر زبانش بیرون می کشید ولی این راه حل خودش سوالی دیگر را به وجود می آورد. اینکه باید سراغ چه کسی می رفت.

سعی کرد حلقه ای از نزدیکان ولدمورت را در ذهنش مرور کند.
- بلاتریکس؟ نه این خیلی خطرناکه... شایدم رودولف! ولی نه اگه خوب پیش نره ممکنه مجبور به کشتنش بشم، خیلی خطرناکه... دیگه کی می مونه؟... خودشه فهمیدم.

پس از مدت ها لبخندی روی لب های ریموس نشست.
تنها کسی را که می توانست جواب را از زیر زبانش بیرون بکشد را پیدا کرده بود.
کسی که ریموس او را به خوبی می شناخت و با نقاط ضعف و قدرتش به خوبی آشنا بود.
باید به سراغ اسنیپ می رفت.




پاسخ به: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
آخرین تلاش‌های ریموس برای گشت و گذار در مغز فنریر و یافتن رمز نتیجه‌ای به دنبال نداشت. امید داشت که با پیدا کردن رمز بتواند از کشتن مرگخوار پیش رویش دست بکشد و تنها به بیهوش کردنش اکتفا کند، اما نتیجه درخوری نگرفته بود.

ناامید و درمانده به دست‌هایش که دور گردن مرگخوار حلقه شده بود نگاه کرد. به نظر می‌آمد برای ماندن در آنجا مجبور بود همانند مرگخواران رفتار کند... قاتل باشد و از کشتن ابایی نداشته باشد.

اما اگر در این مسیر خود حقیقی‌اش را گم می‌کرد چه؟ اگر با این رفتارها تبدیل به یکی از آن‌ها می‌شد چه؟ تفاوت او با آن‌ها چه می‌بود اگر همانند خودشان رفتار می‌کرد؟

- با توام فنریر. داری چه غلطی می‌کنی؟

ریموس که عمیقا در فکر فرو رفته بود و متوجه حضور شخص سومی در اتاق نشده بود، با شنیدن این حرف ناگهان از افکارش جدا می‌شود. حالا رودولف لسترنج رو به رویش ایستاده بود و نگاه مشکوکش در حال بلعیدن کل وجودش بود. سعی کرد عرق سردی را که از پیشانی‌اش لغزید و به پشت گوشش خزید نادیده بگیرد.

دست رودولف به حالت آماده روی جیب شلوارش متمرکز شده بود، ریموس دقیقا نمی‌دانست که آنجا محل جاسازی چوبدستی رودولف بود یا قمه‌اش. اما هرچه که بود خطرناک بود. هنوز وقتش نرسیده بود تا با کشتن مرگخواری از خاندان لسترنج، حضورش در آنجا را به خطر بیندازد.

بنابراین فکر کرد، باید سریعا فکری می‌کرد و خودش را از این مخمصه نجات می‌داد. پس دستش را از دور گردن مرگخوار باز کرده و چند بار آرام به کمرش می‌کوبد.
- منظورت چیه لسترنج؟ یعنی من نمی‌تونم یکم با مرگخوارای تازه‌کار شوخی کنم؟ جدیت اوضاع رو براشون روشن کنم؟

نگاه مشکوک رودولف با مرگخوار تازه‌کار برخورد می‌کند و نگاه مرگخوار تازه‌کار هم به دندان‌های فنریر که به نشانه تهدید برق عجیبی پیدا کرده بودند.
- البته البته... فقط داشتیم سر به سر هم می‌ذاشتیم.

ریموس مطمئن نبود که رودولف را قانع کرده است یا خیر، اما بیشتر ماندن در آنجا را جایز نمی‌دانست. بنابراین برای آخرین بار دستی به شانه مرگخوار تازه‌کار کشیده، لبخندی کج تحویل رودولف می‌دهد و از اتاق خارج می‌شود.

هنوز در قامت فنریر بود و رمزی وجود داشت که باید پیدایش می‌کرد...




پاسخ به: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۱۰:۰۴ سه شنبه ۹ شهریور ۱۴۰۰

مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 454
آفلاین
بر خلاف ذهن های دیگر، ذهن فنریر بر قسمت های منظمی بخش نشده بود. بلکه، همه چیز در هم و پخش و پلا بود.
- این دیگه چه ذهنیه! چجوری من کلمه رمزو پیدا کنم؟

ریموس، بیش از ده هزار کلمه پیدا کرد که میتوانستند رمز عبور باشند. اما وقتی دقت کرد، دید که ذهن فنریر، کپی پیستش خراب شده و چند کلمه، بیش از ده بار تکرار شده.
- خب، گزینه هام، به چند تا کلمه محدود محدود میشه. لرد سیاه که خیلی ضایست. گرگینه هم که نمیشه. گل سیاه؟ یه گل سفیدم هست. یعنی کودومشونه؟ گل سفید یا سیاه؟

ریموس، بالای کلمات، چیزی پیدا کرد.
- ساعت بمبی؟ یعنی چی؟

وقتی ریموس، به کلمات دست زد، سیم چینی درون دستش ظاهر شد.
- سلام! شما چند ثانیه وقت دارید که کلمه درست را بچینید. در غیر این صورت، از این ذهن، به بیرون پرت خواهید شد. با تشکر!

فنریر، برای اینکه رمز را یادش نرود، برای خودش تهدید گذاشته بود!


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۱۰:۰۲ سه شنبه ۹ شهریور ۱۴۰۰

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۷:۳۴:۴۳ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۳
از تارتاروس
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 251
آفلاین
ریموس لوپین یکی از شجاع ترین محفلی ها و همینطور یک سرباز وفادار و البته فردی باهوش بود. اگر قرار بود به جلسه ی مرگخواران دسترسی داشته باشد باید رمز عبور را پیدا میکرد. این را میدانست اما دنبال نقشه ای بود تا بتواند بدون خونریزی وارد جلسه شود. اگر لو میرفت ولدمورت اپارات میکرد و او میماند و صد ها مرگخوار. جانش برایش مهم نبود ینی بود اما آنقدر هدفش برای او مهم بود که چیز دیگری نمی دید.

به سمت در خروجی زندان رفت؛ از پله ها بالا رفت و وارد راهروی اصلی شد. مرگخواران کم رتبه تر با دیدن فنریر می ترسیدند. اما ریموس از کنار انها هم با احتیاط رد میشد. همینطور که در راهرو قدم میزد به روبه رویش خیره شد و سعی میکرد آرام به نظر برسد. اما با گوش هایش سعی میکرد حتی صدای نفس زدن مرگخواران را هم از دست ندهد. هر اطلاعاتی برایش با ارزش بود. از کنار چندین مرگخوار رد شد.


-امشب وقتشه؟
-اره. مسلح بشید و اماده باشید.


خبری بود! سعی میکرد پازل قضیه را با هوش خودش و شواهد دیگر پر کند، آن هم قبل از اینکه بلاتریکس دوباره با او رو به رو شود و بیشتر شک کند. با نزدیک شدن به در اتاقی سرعتش را کم کرد. از لای در داخل اتاق را وارسی کرد. یک مرگخوار که رو به دیوار روی تخت خوابیده بود. گزینه ی خوبی نبود. یک مرگخوار کم رتبه بود و خیلی هم لاغر به نظر میرسید. اما از فنریر خیلی بهتر بود. فنریر شخصیتی کاملا جا افتاده در ارتش سیاه بود و جدا از اینکه ممکن بود نقشش را خراب کند، از فنریر متنفر بود. از هر لحظه ای که در ان جسم نفرت انگیز نفس میکشید نفرت داشت.

ریموس در را باز کرد و ارام به سمت هدفش رفت. طنابی روی زمین پیدا کرد. ان را دور دستانش پیچاند و اماده شد که زندگی مرگخوار را بگیرد.

-اینجا چه خبره؟

یک مرگخوار دیگر همان موقع از دستشویی که داخل اتاق بود بیرون امد و فنریر را در حال خفه کردن دوستش دید.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۰:۰۷ سه شنبه ۹ شهریور ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۷:۴۷:۲۹ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۳
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
جـادوگـر
پیام: 292
آفلاین
خلاصه: «سوژه جدی»

ریموس لوپین طلسمی کشف کرده که به وسیله اون، با لمس هر شخصی می تونه شبیه اون بشه.
تصمیم می گیره از این طلسم برای نفوذ به ارتش سیاه استفاده کنه.
ریموس با لمس چند مرگخوار چندین بار تغییر شکل می ده، در حال حاضر به شکل فنریر در اومده و از طرف بلاتریکس وظیفه داشت که با کشتن زندانی ها، زندان رو خلوت کنه.

—————✦—————


سرمای هوا بر روی پوست سختش تازیانه می زد. جسد چند فرد بی گناه دیگر را هم به دست خاک سپرد و آرام دور شد. حس بدی داشت، فشار عجیبی روی قفسه ی سینه اش سنگینی می کرد. به دستان زخمت فنریر نگاه کرد.

- نه این من نیستم! من نمیتونم اینقدر بد ذات باشم...

بد ذات!
این کمترین مجازاتی بود که میتوانست برای گناهی که انجام داده بود از زبان خودش بشنود.

- هی تو! میبینم که زندان بدون هیچ اثری خلوت شده! تا بهتون مزه درد رو نفهمونم که آدم نمیشید.

سرش را بلند کرد. بلاتریکس دست به سینه جلوی او ایستاده بود. در نظر لوپین جلسه بلاتریکس و اربابش خیلی زود تمام شده بود. او فکر نمیکرد به این زودی دوباره بتواند بلاتریکس لسترنج را ببیند.

- اومدم بهت بگم نیمه شب جلسه داریم! جالبه ولی ارباب گفتند تو هم باید تو اون جلسه باشی.

لوپین در یک آن جا خورد. بدون هیج دردسری میتوانست در جلسه مرگخواران بزرگ حضور یابد. در نظرش نزدیک شدن به لرد سیاه آنقدر کار سختی هم نبوده است.

- حواست باشه مثل دفعه قبل دست گل به آب ندی. راستی اسم رمز رو که یادته؟
-اسم رمز؟
-میدونستم نمیشه بهت اعتماد کرد! هیبت یه گرگ رو داری ولی مغزت اندازه یه ماهی هم کار نمی کنه. یکم فکر کن شاید یادت بیاد چی بوده.

بلاتریکس پوزخند زنان رفت و لوپین را با اسم رمزی که در حافظه فنریر اصلی جا مانده بود، تنها گذاشت.


~ only Raven ~







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.