هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شصت و نهمین دوره‌ی ترین‌های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین‌های فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا می‌شود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایسته‌ی این فصل یاری کنند.

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۲

گیلدروی لاکهارت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۸ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ سه شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۵
از شبنم عشق خاک آدم گِل شد...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
اندر راهروی خانه ی پیرزن

هر سه نفرشان پاورچین پاورچین و آسته آسته قدم برمی داشتند؛ چون اگر کسی صدای آنها را می شنوید دخلشان می آمد و گودریک حوصله ی یک دیوانه ی دیگر را نداشت.

شتـــــرق!(افکت برخورد گلدان با کف زمین)

-کیه؟ کی اونجاست؟
-زود خودتو نشون بده تا آوادارو ول ندادم تو صورتت!
الهام که از ترس داشت جان به جان آفرین تسلیم میکرد از زیر شنل بیرون پرید و فریاد زد: تو رو خدا ما رو نکشید...من شوهر و بچه دارم. رحم کنید!
در همان حال یک نفر آرام آرام نزدیک شد و گفت: من دخل هستم!

گودریک که از عصبانیت جوش آورده بود بیرون پرید و سعی کرد تا الهام و دخل را خفه کند که با دیدن گیلدروی و لی سر جایش خشک شد و به این صورت در آمد:
گیلدروی و لی نیز:

-شُـ...شما اینجا چیکار می کنید؟
-خب ارباب گفته...خودت اینجا چیکار می کنی؟
گودریک که می دانست می تواند از موقعیتش براحتی برای وارد شدن به داخل خانه استفاده کند بدون هیچ واهمه ای از آن دو واقعیت را گفت. لی بعد از اینکه گودریک ساکت شد گفت: حیف که ناظر گریفی وگرنه تا حالا آوادا رو ول داده بودم تو صورتت. بیا برو فقط اگه گرفتنت نگی ما گذاشتیم بری تو، باشه؟
گودریک گفت: حله!
سپس به همراه ندا، الهام و دخل به حرکتشان ادامه دادند.

دم در خانه ی پیرزن

پـــــــــــاق!(افکت ظاهر شدن جیمز و استر)

دو پیکر در تاریکی به راه افتادند. آن دو بر خلاف گودریک از طرف دیگر خانه ی پیرزن ظاهر شده بودند و مجبور بودند با یک مرگخوار دیگر برای ورود به خانه مقابله کنند.

همانطور که به حرکت خود ادامه می دادند صدایی شنیدند.
-قُل قُل قُل قُل...فـــــــــــــــــــــــوت!
جیمز:
استر به آرامی در گوش جیمز نجوا کرد: صدای چیه؟
جیمز بعد از کلی فسفر سوزاندن پاسخ داد: دامبلدور که می گفت ولدمورت جادوگر قوی ایه.
استر با تعجب گفت:وات؟ یعنی ماذا قلتُ؟ اَهـ...منظورم اینه که چی؟
-مگه نفهمیدی؟ صدای مورفین گانته دیگه داره چیز می کشه! آخه ولدک چه فکری کرده این مفنگی رو نگهبانش کرده، من موندم!
-حالا چیکار کنیم؟
-هیچی بابا...این الآن تو مریخ سیر می کنه! بیا بریم چیزی شد با من.
سپس هر دو آهسته آهسته راه افتادند تا فضاپیمای مورفین از مریخ خارج نشود که از بخت بد آنها فضا پیما به زمین برگشت.
-کی اون ژاشت؟
جیمز و استر:


ویرایش شده توسط گیلدروی لاکهارت در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۵ ۲۱:۴۷:۱۶

ما سزاواران قدرتیم نه شیفتگان خدمت


ملقب به مرگخوار الشعرا ، از جانب جناب لرد




تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۲

دابی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۴ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۷:۱۰ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 152
آفلاین
خلاصه ی دو پست قبل:

سوروس اسنیپ، خبر مهمی برای دامبلدور آورد که طبق اون مرگخوار ها دفترچه ی پیرزنی رو پیدا کردن و فهمیدن که اطلاعات مفیدی توشه.مرگخوار ها که تو خونه ی پیرزن به سر می برند، پیرزن رو می کشند. اما اون ها نمی تونند ببیند که توی دفترچه چی نوشته شده. اما حدس میزنند که محفلی ها بتونند مطالب اون رو ببینند. این مسئله جون محفلی ها رو به خطر میندازه. از طرف دیگه محفلی ها هم طبق نقشه ی دامبلدور می خوان زودتر دفترچه رو به چنگ بیارن. در حال حاضر گودریک در کوچه ی خانه ی پیرزن است. مرگخواران زیادی هم در داخل و خارج خانه نگهبانی می دهند. به خاطر جادوهای امنیتی کسی نمی تواند با معجون مرکب پیچیده و یا تغییر شکل وارد خانه شود.
----------------------------


ساعت دوازده ظهر یکی از روزهای تابستان بود. اصلا به نظر نمی آمد همین چند ساعت پیش باران شدیدی باریده بود. در یکی از کوچه پس کوچه های اطراف لندن، خورشید خانوم بر فرق سر گودریک می تابید و می تابید و عرق را از سر و روی گودریک جاری می کرد.
کف زمین، در کنار پای گودریک، لوسیوس و دراکو مالفوی بیهوش شده و زبانشان از دهانشان بیرون افتاده بود.
ناگهان ندا آمد:
- گودریک! نگفتی چطور می خوای بری تو خونه ی پر مرگخوار که متوجه اومدنت نشن؟
- چشماتو ببند!
بعد از این که ندا چشمانش را بست، گودریک از زیر ردایش شنل نقره ای رنگی را بیرون آورد!
- شنل بابای جیمز!
ندا که دوباره چشمانش را باز کرده بود از تیزهوشیه گودریک حیرت زده شد. با تعجب پرسید:
- این فکر از کجا به ذهنت رسید؟
- راستش یهو بهم الهام شد!
در همین حین بانوی دیگری با صدای ترق در کوچه ظاهر شد و ندا و گودریک را از جا پراند!
- شما؟!
- من الهام هستم!
گودریک که زیر لب خودش را لعنت می کرد غرولند کنان گفت:
- زود تر بریم تو! باید سریع دفترچه رو بردارم.جیمز هم نبیاد بفهمه شنل باباش دست منه!:worry:

میدان گریمولد

- جــــــــــیــــــــــغ!
- جــیییییییغ!
- جیمز جون من خونسردیتو حفظ کن!
استرجس پادمور دنبال پسر کوچکی می دوید و تلاش می کرد او را آرام کند! داد و فریاد خانم بلک هم از توی تابلو سر تمام اهالی خانه را برده بود!
- شنل بابا کو؟!
- من نمی دونم!
رنگ صورت جیمز از صورتی ملایم تغییر کرده و مدام سرخ تر و سرخ تر می شد!
- میگی یا بدم وزیر چیز خورت کنه؟
- من از کجا بدونم گودریک شنلو کجا برد... گودریک نه... ببین یه لحظه آروم باش! منم که آخر سوتی ام!
جیمز که صورتش از شدت عصبانیت کبود شده بود دست استر را گرفت و فریاد زد:
- میریم خونه ی اون پیرزنه! همین حالا غیب میشیم!
استرجس بعد از شنیدن این جمله ی جیمز نفس راحتی کشید! با دستش عرق های روی پیشانی اش را پاک کرد و گفت:
- تو که امتحان غیب و ظاهر شن ندادی! منو ترسوندی فکر کردم الان میری اونجا!
جیمز پلک هایش را بهم زد ناگهان لبخندی بر لبش آمد و دست استر را محکمتر گرفت و گفت:
- من بابام هیئت علمیه!دو سه سال هم جهشی خوندم!
ترق!
اثری از جیمز و استر که ثانیه ای پیش روی کفپوش چوبی سالن خانه ایستاده بودند دیگر به چشم نمی خورد!

خانه ی پیرزن

دافنه لینی و رز که روی مبل راحتی پیرزن لم داده بودند، یکی پس از دیگری چوبدستی شان را بر روی کتاب می کوبیدند تا شاید نوشته اش را آشکار کند.
رز که دیگر خسته شده بود آهی کشید و گفت:
- ارباب گفته اگه تا یه ساعت دیگه راز دفترچه فاش نشد، یه محفلی رو گروگان بگیریم که بهمون بگه تو این دفتر چیه!
بلاتریکس که با نفرت به دندان مصنوعی های پیرزن نگاه می کرد، چهره ای مغموم به خود گرفت و گفت:
- طفلی ارباب انقدر غصه خورده همه ی موهاش ریخته!

بیرون در ورودی خانه ی پیرزن

گودریک شنل نامرئی را روی سر ندا و الهام انداخت و خودش نیز به زیر آن رفت.
زیر لب زمزمه کرد:
- خوب بچه ها بریم تو! وقتشه!



پاسخ به: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۸:۰۱ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
ادامه ی سوژه

چهار مرگخوار ریونی در داخل خانه ی پیرزن نشسته بودند و انواع و اقسام ورد هارا برای نمایان کردن نوشته های دفترچه به کار می بردند.

ده مرگخوار دیگر نیز مسئول حفظ امنیت جلسه بودند. خانه دو در داشت که دو مرگخوار از هر در محافظت می کردند، دو مرگخوار بر روی سقف قرار داشتند و چهار مرگخوار دیگر دوبه دو گشت زنی میکردند.

دراکو که به همراه پدرش مشغول پرسه گشت زدن در کوچه های اطراف بود به لوسیوس گفت:

- پدر، شما مطمئنید که اون دفترچـ..

اناگهان دراکو به سبک بتمنی(!) ناپدید می شود و گودریک جای آنرا میگیرد!

لوسیوس در حالی که به سکوت ناگهانی پسرش شک کرده بود برگشت و وقتی گودریک را دید؛

- اکسپلیارموس!

- هاهاها! بازم اکسپلیارموس... تاریخچه ی گریفیندور پوشیده با اکسپلیارموسه و الان کافیه تا من دهنمو وا کنم و یه داد کوچولو بزنم تا...

- سی لنسیو!

- اومممم اوم مم موم اوم!

- استوپفای!

-اوووووووم!

گودریک بعد از اینکه به لوسیوس بیهوش پوزخندی( ) زد برگشت و به جای نامعلومی که هیچکس در آن دیده نمی شد گفت: کارم تموم شد، بریم!

از همان جای نامعلوم درحالی که باز کسی دیده نمی شد ندا آمد(!) که بریم؟ مگه قرار نبود از معجون مرکب استفاده کنیم؟

- خب من و دامبلدور به این نتیجه رسیدیم که اونا سر جلسه ای به این مهمی از ضد معجون هم برای حفاظت از جلسه استفاده می کنن.

- پس ما باید چیکار کنیم؟ یعنی الان نقشه چیه؟

-


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۴ ۸:۰۹:۱۱
ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۴ ۸:۱۱:۱۹

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
سوژه ی جدید
ابرهای سیاه سرتاسر آسمان را پوشانده بود.باران تندی می بارید و مردی شنل پوش به تندی ، زیر باران به سمت خانه ای قدیمی میرفت.وقتی رسید با نگرانی در زد و چند ثانیه بعد زنی مضطرب در را باز کرد.
-جلسه شروع شده؟
-بله.برو تو.
سپس از جلوی در کنار رفت تا مرد به داخل برود.به سرعت به اتاق بزرگی که جلسه در آن برگزار شده بود رفت .اما با رفتار سرد حاضران روبه رو شد .تنها کسی که به پیشوازش آمد دامبلدور بود که با همان لبخند همیشگی گفت:
سلام سوروس .خوش اومدی.
-ممنونم البوس .اطلاعات مهمی دارم .
-چه اطلاعاتی ؟
-طبق شواهد و اطلاعاتی که من به دست آوردم مرگخواران دفترچه ای رو پیدا کردن که طبق گفته ی پیره زنی که مالک اونه ،حاویه اطلاعات مفیدیه .اما مشکل اونها اینه که نمی تونن این دفترچه رو بخونن در اصل چیزی نمی بینن که بخوان بخونن.
در این بین سیریوس با نیشخندی از اسنیپ پرسید:
خب چرا از همون پیره زنه نپرسیدن.
اسنیپ نگاه خشمگینی به سیریوس کرد و با نفرتی که همیشه در موقعه ی حرف زدن با سیریوس در صداش موج می زد گفت:
اون احمق ها کشتنش.
- حالا این اطلاعات برای ما مفیده یا اونا؟
-سوال اصلی همینه .اما مرگخوار ها فکر می کنن ما می تونیم مطالب اون دفترچه رو ببینیم و به شدت به دنبال فهمیدن راز اون دفترچه اند .
-پس حالا جون تمام محفلی ها در خطره ؟درسته؟
-بله .اما ما نباید گیر اونها بیفتیم بلکه باید سعی کنیم اون دفترچه رو به دست بیاریم و رازشو کشف کنیم.
-تو نقشه ای داری؟
دامبلدور که تا این لحظه فقط شاهد و شنونده ی حرف های محفلی ها بود.به آرامی گفت:
من یک نقشه دارم اما برای اجراش به تک تک شما نیاز دارم.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱

لی جردن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۰۸ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶
از سوسک سیاه به خاله خرسه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
ساعت هشت و پانزده دقیقه - قطار 3/4 - مقصد: لندن - مبدا:هاگزمید

-ببین لی مطمئنی واگن خودشونه؟...اگه نباشه پوله گوشو ازت میگرما!
-باشه بابا... می خوای یه گوش بدیا... کلی منت سرمون می زاری...اصن نخواستیم.

حرف های لی جواب داد و توانست فرد و جرج را راضی کند یک گوش مجانی بهش بدهند. لی گوش را به واگن مالفوی و دوستان گذاشت و به سیل گریفی های کنجکاو که نفسشان را در سینه حبس کرده بودند خیره ماند.

- آره داشتم می گفتم...بچه که بودم یه بار بچه ی مشنگو چون بدتکیب بود ترکوندم. (همه زیر خنده میزنند) آخرشم بابام مجبور شد هزار گالیون رشوه بده تا موضوع خیلی رسانه ای نشه. یه بار دیگم برا تفریح یه بازیه مشنگی رو طلسم کردیم که دو تا تیم هی مساوی شن. آخه دماغ سرمربیه یه تیما مثل نوک عقاب ریون بود ( همه قهقهه سر می دهند.) ولی هیچ کدوم مثل اون دوندون کنا نبود. دیدید قیافه ناظرشون چجوری شده بود؟( همه از خنده رودهبر می شوند.)

لی گوش را له کرد و گفت: خواهیم دید آقای مالفوی :evilsmile:

ساعت نه و ده دقیقه - محوطه ی فضای سبز قصر مالفوی - چادر مسافرتی

-خوب بچه ها نقشه اینه، فردا تولد مالفویه و همه ی تالار اسلیترین و مرگخوارا هستن و ما باید پودر های استفراق آور رو تو کیک تولدش بریزیم. اوکـــــــــی؟
-اوکـــــــــــــــــــی :evilsmile:
- خوبه


Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۶:۰۱ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۱

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۶:۴۰ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1205 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مادام پامفری خیلی زود خودشو به تالار خصوصی گریفیندور می رسونه و با دیدن منظره وحشتناک دون دونی بچه ها غش می کنه ‏:
جسیکا ‏
:‏ اوهو یکی باید این رو جمع کنه ‏،‏ یکیتون یه لیوان آب بیاره ببینیم می تونیم خانم دکتر ( !) رو به هوش بیاریم !‏
بعد از ‏۲۰‏ دقیقه تلاش و عرق جبین ریختن بالاخره مادام پامفری بهوش اومد ‏:‏ ‏
-‏ چه بلایی سر اینا اومده ؟
جینی ‏:‏ ههققق هق ‏...‏ نمی دونم ‏،‏ یه بسته اومد ‏..هق هق ‏..‏ ‏ بازش کردیم ‏...‏ اینطوری شدیم ‏...‏ هههققق ‏..ههههققق...‏ ‏
مادام ‏:‏ کل گریف ها ‏،‏ کل گریف ها ‏...‏ به درمانگاه ‏....

بعد از یه هفته کلنجار رفتن مادام پامفری با بچه های گریف بالاخره همگی خوب شدند ‏،‏ ولی آثار دون دون در چهره جسیکا هنوز باقی مانده بود ‏:
جسی ‏:‏ ریگول جونم ! کجایی؟ چرا پیش من نمیایی ؟ اصلا بهتره نیای ! ‏ من عین یه ‏....‏ جوش دارم ‏...‏ من دارم می میرم !‏
الفیاس ‏:‏ آروم باش جسی ! مادام گفت که درست میشه ! زیاد خودتو ناراحت نکن ‏.

۵‏ ساعت بعد ‏،‏ تالار گریفیندور ‏،‏ جلسه ریشه یابی مشکل اخیر ‏:
جینی ‏:‏ این کار نمیتونه کار گودریک باشه ولی ‏...
جرج ‏:،من فک کنم یکی از کارهای ما باشه که می فروشیمش ‏،‏ ولی نمی دونم کی این رو از ما خریده !‏
فرد ‏:‏ جرجی ‏،‏ یادم می یاد اسلی ها چند تا از اینا خریدن !‏
الفیاس ‏: چرا از اول به فکرمون نرسید ؟ این کار به جز اسلی ها از کی بر میاد ؟
لی ‏:‏ حق با توئه ! حالا بچه ها آماده پاتک زدن به دشمن با سلاح هایی بدتر از مال اون ها باشین !‏
به پیش !‏


و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۱:۵۶ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۱

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۱۶ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۱
از سر خط...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 309
آفلاین
جسی :جیییغ

ملت: جیییغ

جسی که شوکه شده بود با لکنت گفت:
چ...چ.. چرا اینجوری شدن؟؟ من فقط چند لحظه نبودما. یعنی چی شده؟؟

گودریک :فک کنم آبله تسترالی گرفتن که بدجور واگیر داره‏!‏‏!‏

جسی که درتلاش برای بیرون آوردن دستمال صورتی رنگ که شکل قلبی وسط اون به چشم میخورد ازجیبش بود که گودریک با یه حرکت مافوق نور دستمال را ازجیب جسی بیرون کشید وبه بینی ودهان خودش بست و درحالیکه به بیرون تالار میدوید:
.. من .. من برم مادام پامفری رو خبر کنم...


سی دقیقه و سیم ثانیه بعد،درمانگاه


مادام پامفری :


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۰ ۲:۳۳:۵۰

در اندرون دل خسته من ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست...

در زندگی مثل زودپز باش...هر وقت جوش آوردی در کمال آرامش سوت بزن!


پاسخ به: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۱

لی جردن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۰۸ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶
از سوسک سیاه به خاله خرسه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
با عرض معذرت روند تایپیک یخته فرق کرد.



هوا گرم بود اما تالار گریف نه. صدای خرناس جرج کل تالار رو پر کرده بود. فرد داشت یکی از جدید ترین ابداعاتش را روی یکی از سال اولی ها پیاده می کرد. لی داشت نحوه ی بافت مو رو به صورت آفریقایی یاد الفیاس می داد. اجینی داشت کاناپه ی زهوار در رفته ی تالارو وصله می کرد. جسی و دابی برای خرید بیرون رفته بودند.

خلاصه هر کس مشغول کاری بود که ناگهان صدای زنگ در ( )به صدا در آمد. لی با میلی بلند شد و تابلو را باز کرد که ناگهان جسمی سنگین بر تو مخ مبارک آن حضرت خورد.
- آااااااخ
-اوا!؟ چی شده؟
- تو اون جعبه چیه؟
همه ی بچه ها دور جعبه جمع شدند. لی هم که دست از اخ و اوخ کردن برداشته بود و به جمع آنان پیوسته بود. جعبه ی صورتی رنگی بود و روی آن با خط خوشی نوشته شده بود:
-از طرف گودریک
بچه ها دیگر طاقت نیاوردند و کادو را باز کردند. اما با منظره متعجب آوری( یعنی چی اصن؟)روبرو شدند. آن کادو چیزی نبود جز...جز... جز یک خوشبو کننده کننده ی اتوماتیک اتاق توربو 3000 که خیلی زود جایی در تاقچه ی تالار گیف پیدا کردو

3 ساعت بعد


- اشپل ماهی
و تابلوی بانوی چاغ با بی میلی کنار رفت.
-اخه جسی اینم شد رمز؟
-چی کار کنم برو به البوس بگو!
- اینا چرا همه دون دونن؟

------------------------------------------------------------------------------
خوب داستان اینه که تو اون خوشبو کننده یه ماده ای بوده که دوندون میکرده.
اونا می فهمن که از طرف مالفوی بوده و درمو تو قصر اوناس.
نفر بعد باید این کارو انجام بده


ویرایش شده توسط لی جردن در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۷ ۱۷:۲۸:۴۸

Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



Re: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۸۸

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



منبعِ صدا براي همگان ناشناخته و در عينِ حال بسيار نزديك بود!
سلسي با نگراني به هاگريد كه در كنارش بود خيره شد و گفت:
- انگار از آوازمون خوششون نيومده !!!

استرجس و مونتي كمي جلوتر رفتند،و از ديگران خواستند محتاطانه قدم بردارند. با اينكه صداي غرش قطع شده بود اما ريپر همچنان بي وقفه پارس ميكرد، حتي به نوزاشهاي عمه مارچ هم توجهي نميكرد! ... عمه نگاهي به پاترها كرد و بي رحمانه گفت:
- ميدونم به خاطر اين حماقت هيچ وقت خودم رو نميبخشم!


صدا هر لحظه نزديكتر ميشد، صداهاي رازآلود و نا آشنا هر لحظه بيشتر ميشد، بوته هايي پر از خار كه گوشه اي از رداي آليشيا رو پاره كرد بودند، كلِ محيط رو در بر گرفته بودند. آسمان همچون بومِ سياه رنگي شده بود كه هيچ روزنه ي نوري را در خود جا نداده بود!


جسي سكوتِ شب را شكست و معترضانه گفت:
- مونتي هنوزم نميخواي واقعيت رو قبول كني ؟!
مونتي چوبدستي را در دستش فشرد و پاسخ داد:
- واقعيت چيزيه كه هستيم! ... اينكه بايد بريم دوستمون رو نجات بديم! ببينم نكته ترسيدي ؟!
- هاه ! من ؟! زهي خيالِ باطل دوستِ عزيز! ... احتياط شرطِ عقل! من نميخوام وقتي ميميرم والدينم حسرتِ جنازه ام رو بخورن! ... اين شايد تله باشه ! ... اونها ميدونن ما اينجاييم ...
آخرين جمله ي مونتي براي جسي گران تمام شده بود، اين حرف ميتوانست ديدگاه ديگران را نسبت به حركات و رفتارش عوض كند.
آبر پيش تر آمد و گفت:
- مونتي قبول كن بايد با نقشه جلو بريم! ... ليني دچار تله شده، گودريك گم شده ! ... ما حتي نميدونيم كجا اين سرزمين هستيم! ... سپس چشمكي به جسي زد و گفت:
- جسي هم ميخواد همينو بگه !!
سارا و سلسي كه كنارِ ليني زانو زده بودند به جمع پيوستند، سارا گفت:
- ما خيلي وقت نداريم بچه ها ! ... تعداد كلمه هايي كه ليني داره ميگه هر لحظه بيشتر ميشه، ما ميتونيم آدرس رو اينطوري پيدا كنيم! ... اين كلمه هاي كلي كه ليني گفته نشون ميده اونها همه جا هستن و ما رو رديابي ميكنن!


- چرا هيشكي به دادم نميرسه ... كـــمـــــــك ......
دوباره همان سايه ها ... همان فرياد و همان صداي غرش !

كمي آنطرفتر ليني نجوا كنان گفت :
- آب ، خاك ، آتش، باد ...


- - - - - - - - - - - - - -
گودريكو هيولا بگيره بهتره ! . چون در تاپيك "مكان ها" جيمز سوژه هستش و اگه اينجا هم باشه ممكنه قاطي بشه !! ... موفق باشين!




Re: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۸

سلسيتنا  واربك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۸ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۰
از ت مي ترسم!خيلي وحشتناكي!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 22
آفلاین
سلسيتنا لبخندي زد و رو به هاگريد گفت: هه هاگريد ! خوب آواز مي خونيا!

هاگريد آوازش را قطع نمود و گفت: ما اينيم ديگه!تو نميخوني؟

سلسيتنا آهي كشيد و گفت‌ : الان كه اصلا نمي تونم.مي دوني كه!تو اين موقعيت...!

هاگريد دستش را محكم پشت سلسي زد و گفت :اشكالي نداره خواننده ي جوون!

جسيكا كه محتاطانه اطراف را زير نظر داشت ، با شك و ترديد گفت :بچه ها مطمئنين كه ما بايد به حرف ليني يا كسي كه تسخيرش كرده گوش بديم؟!

مونتگومري با اطمينان گفت : آره احتمالا جيمز پيش اوناس.ما بايد نجاتش بديم...

جسيكا شانه هايش را بالا انداخت و گفت: ولي من اين طوري فكر نميكنم!

نفس عميقي كشيد و ادامه داد : ما قدرت كافي براي مقابله با موجوداتي كه نمي دونيم چي هستن رو نداريم!نبايد از همون اول به حرفشونگوش كنيم و به خواستشون عمل كنيم.مطمئنم عاقبت خوشي در انتظارمون نيس.

مونتگومري با جسي مخالفت كرد و گفت : ما ارتش قدرتمندي هستيم!جسي لطفا اينقدر حرفاي نا اميدكننده نزن.

جسيكا بلافاصله با لحني جدي گفت : اينا حقيقتن! من نميخوام...

ناگهان صداي غرش تيزي از اطراف،يعني پشت بوته اي در سمت راستشان ،همگي را وحشت زده كرد و باعث شد بلافاصله از آنجا دور شوند. ريپر جلوتر رفت شروع به پارس كردن،نمود.

و ناگهان سايه اي قدبلند در پيش چشم همگان حركت كرد و آنها را متعجب ساخت.بلافاصله صداي ديگري به گوش رسيد.اما اين بار صداي غرش نبود!

- كمـــــك ! يكي بياد كمكم كنه !

سلستینای عزیز، گودریک گریفیندور توسط موجودات شیطانی زندانی شده، نه جیمز.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۹ ۲۳:۰۶:۵۹

همون ليسا تورپينم!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.