خوب در آژانس هواپیمایی بودیم که محفلی ها... نه باب تو هواپیما بودن، نوشته برگردین به پست ماقبل آخر! ( سوژه رو تموم کرده، بعد از تموم کردن سوژه پشیمون شده دوباره برگردونه به حالت اول، بعد از پست زدنش پشیمون شده گفته برین پست قبل! واه واه فقط کاغذ پوستی رو حروم کرده! ( کپی رایت بای رون یا هرمیون تو کتاب پنج!
) )
در هواپیما لودو با چهره ای شیطانی به محفلی ها لبخند زد و با قدم هایی آرام طوری که مهماندار شک نکند خودش را به جیمز رساند. بچه را از گردنش بلند کرد و منو مدیریت را روی شقیقه ی جیمز گذاشت!
تدی:
- اگه بلیت ها رو تحویل ندین کارشو تموم میکنم!
محفلی ها که مدت زیادی بود چنین خشونت آشکاری را به چشم ندیده بودند خشکشان زد. اما آلبوس دامبلدور کمربند ایمنی اش را باز کرد. از جایش بلند شد و صحنه ای بسیار خز و خیل و کلیشه ای را رقم زد!
- لودو. تو قاتل نیستی.
- از کجا میدونی؟!
- تو همون لودو گوگوری مگوری با ردای زنبوی هستی که تنها کار خلافت کلاهبرداری تو جام جهانی بوده.
دامبلدور بعد از هر کلمه قدمی به سمت لودو برمیداشت.
- تو نمیدونی من چه قدر عوض شدم! من کازینو دارم! من برای ارباب چه جادوگرهایی رو که نکشتم! این بچه که چیزی نیست.
تدی:
حال دامبلدور به لودو رسیده بود. لبخند ملیحی زد و منو را از دست لودو کشید.
- تو مرگخوار خوبی نمیشی لودو.
سپس پنجره ی هواپیما را پایین کشید و منوی مدیریت را بیرون انداخت! ( چیه؟ ملت با لودر میان وسط سوژه بعد می گن نه برگردین به پست ما قبل آخر! ما یه شیشه هواپیما رو نمیشه بدیم پایین؟! واه واه!
)
لودو که از این حرکت به خشم آمده بود، بلافاصله دکمه ی پاسخ را زد تا پست بعدی را رزرو کند و منویش را با لودر در هوا بگیرد. اما دامبلدور سفید دانا که از قصد و نیت وی آگاه شده بود دوباره پنجره را پایین کشید و لودو را هم به بیرون پرتاب کرد!
محفلی ها:
دامبلدور: خشونت به هیچ عنوان توصیه نمی شه فرزندان من. اما گاهی اوقات چاره ای برای من پیرمرد نمی مونه.
همان زمان، فرودگاهولدمورت و مرگخواران ،خسته و نالان، مانند لشگر شکست خوردگان، دست از پا درازان، جا مانده از هواپیمای ماهان! راهشان را کج کردند و به سمت آژانس هواپیمایی واقع در فرودگاه راه افتادند.
صف طویل پیچ واپیچی جلوی کانتر مسئولین پیچ خورده بود! مورفین و آشا پیشنهاد دادند لرد که در صف بزند و دوباره بلیت هواپیما بگیرد.
-آشا. تو برو. ولدمورت اگه با این چهره بره همه خوف می کنن. نه این که بد باشه قیافه ام...
- نه ارباب زبونتونو گاز بگیرین. شما خوش قیافه ترین کچل بی دماغی هستین...
-
( انقدر به کچلی و بی دماغی این لرد طفلی گیر دادیم احتمالا این روزاست که بره پیوند بزنه!)
خلاصه آشا بالاخره به کانتر فروش بلیت رسید.
- خسته نباشین! عیدتون مبارک! کلی بلیت می خواستم برای ریو!
خانم لب غنچه ای با بینی سربالا با نگاه عاقل اندر سفیهی گفت: پرواز ریو که تازه بلند شده!
- می دونم ولی خواهش میکنم! کلی بدهی دارم. بابام عمل داره...مامانم تو کشتی غرق شده، خواهرم تو کوه های یخی فاز تارک دنیا گرفته خودم قلبم یخ بسته، موهام از غصه سفید شده... شما رو به مرلین نمره بدین... نه! چیز!
خواهشا یه پرواز جور کنین.
خانم پشت کانتر از کیبوردش صدای تلق و تلوقی در آورد و گفت: نیم ساعت دیگه یه پرواز مستقیم به ریو هست. تازه شانس آوردین مستتقیمه. پرواز قبلی یه توقف در دوبی داره! شما زودتر به مقصد میرسید!
آشا رفت و خبر خوب را به ولدمورت داد.
ولدمورت خنده ای خبیثانه کرد. سرش را بالا برد و رو به هواپیمای محفلی ها در آسمان گفت: تو ریو میبینیمتون! بلیت های بازی رو از حلقومتون می کشم بیرون!