هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳

steve


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۰۲ سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۱
از جهنم اومدم و میخوام محفلیا رو با خودم ببرم اونجا
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 17
آفلاین
هافلپاف

I. یکی از تصاویر سمت چپ یا راست زیر را انتخاب کنید و در مورد آن یک رول بنویسید. مسیر آینده کلاس و تدریس های جلسات بعد را مشخص کنید. انتخاب کنید که دوست دارید جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت چپ داشته باشید یا راه های مقابله با جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت راست داشته باشید: (15 نمره)



شخصیت سمت ... سمت ... چپ . جادوی سیاه

نیمه های شب بود ، همه خواب بودند بجز خون آشامی که همیشه این موقع برایش روز بود ، امشب بر عکس همیشه بجای این که تو جنگل به دنبال شکار بگرده نشسته بود و داشت به دو تکه عکسی که آنتونین بهش داده بود نگاه می کرد . با خودش میگفت :
تو یک ومپانیز هستی ، تو بر عکس بقیه خون آشاما شکارتو میکشی و کل خونشو می نوشی ، اصلا به تو دفاع در برابر جادوی سیاه میاد ؟ بجای این که وقتت را تلف کنی سریع انتخاب درستو بکن .
این ها حرف های بود که استیو از وقتی بیدار شده بود در ذهنش میپیچید .
هیچ وقت تا بحال همچین حسی نداشت . بعد از مدتی لبخندی بر روی لبانش نشت ، لبخندی که با بقیه فرق داشت ، انگار فکر عجیبی در سر داشت . از جایش بلند شد و چوب دستی اش را برداشت و به جنگل رفت . در بین راه ایستاد و ناگهان عکس مرد را به زمین انداخت و با سرعت چوب دستی را در آورد و به سمت سمت عکس مرد مو طلایی گرفت و بدون درنگ طلسمی خواند : دیفیندو !
عکس تکه تکه شد و از بین رفت ، حالا عکس مرد مو مشکی را دست گرفته بود و با حس قدرت به آن نگاه می کرد .
در راه بازگشت تصمیماتی را که گرفته بود مرور میکرد :
جادوی سیاهو یاد میگیرم ، بعدش بخاطر سرعتم گه از بقیه خیلی بیشتره بهترین میشم ، بعد از این که خوب جادوی سیاه رو یاد گرفتم ... دنیا رو تسخیر میکنم !!
و هیچکس هم نمی تونه جلو بگیره اگه حتی یک نفر فقط به این که به دنبالم بیاد فکر کنه حسش میکنم و وقتی نزدیک شد بوشو حس میکنم و بدون این که بفهمه کارشو تموم میکنم ، حتی اگه هزاران نفر هم باشن من بدون چوب دستی تو سه ثانیه کارشونو تموم میکنم ، پس هیچکس نمیتونه جلومو بگیره ...
و بعد در دلش خنده ای سر داد و به تالار بازگشت .

II. برای انسان های نامتقارن چندین خصوصیت ذکر شد. در مورد یکی از این خصوصیت ها یک رول بنویسید.(15 نمره)

-چی یعنی تو واقعا ؟ امکان نداره ! یعنی تو واقعا می تونی هروقت خواستی تو هر جایی ظاهر شی ؟ ، ای کاش منم مثل تو بودم ... میشه اسمتو بدونم ؟
- اسم من استورمر هست . درسته این حقیقت داره ، من میتونم هر جایی که بخوام ظاهر شم در هر زمان و مکانی .
استیو : خوش بحالت ، منم تقریبا مثل تو ام ولی اصلا مثل تو نیستم .
- منظورت چیه ؟
- یعنی من میتونم تو چند ثانیه چندین متر حرکت کنم ولی اگر بخواهم به جایی بروم باز طول میکشد اما تو یک دفعه ای خودت را به هرجایی می بری و این خیلی خوبه
- خب .. تو چطوری همچین قدرتی داری ؟ نکنه تو ام مثل من یه قدرت های خاصی داری و اومدی بخاطر دور بودن ازمردم با من تو جنگل زندگی کنی ؟ هان ؟ عالیه ! میتونیم با هم کلی کار انجام بدیم ، اما قبل از اتمام حرفش :
- هی هی هی تند نرو ! من یه خون آشامم برای همین این قدرت هارو دارم و نیومدم با تو اینجا زندگی کنم ، فقط اینبار گفتم بزار چند کیلومتر جلو تر دنبال شکار بگردم که تو رو دیدم .
- اوو کی این طور . من قدرتمو از بچگی داشتم ولی توی شانزده سالگی کشفش کردم .
- واقعا خوش بحالت ، راهی نیست که من بتونم ، یعنی تو بتونی کاری کنی که منم قدرت تو رو داشته باشم ؟
- چرا هست ، قول میدی به کسی نگی ؟
- آره آره ؟ اما چیو نگم ؟
- این که بهت دروغ گفتمو ! هههههههه ! من قدرتمو با هیچکس تقسیم نمی کنم حالا برو بسوز !
رنگ چشمان استیو از بفنش به قرمز تغیر کرد و او با خشم به سمت مرد رفت و قبل از این که مرد متوجه شود او را به عقب پرتاب کرد .
با سرعت به او حمله کرد تا کارش را تمام کند اما دیر شده بود ، مرد رفته بود ...

III. منظور از انسان های متقارن و نامتقارن در درس چه بود؟ ( نمره اضافی )


نامتقارن : جادوگر ها با قدرت های خاص
متقارن : جادوگر های معمولی


:bat:
تو فیلما پسره میره خارج بعد 20 سال برمیگرده اتاقش بدون تغییر میمونه!



خواستم بگم اینا دروغه!

من سه روز با دوستام رفتم اردو برگشتم بابام اتاقمو کرده بود انباری!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
حاچ خانومِ هافلپاف



یکی از تصاویر سمت چپ یا راست زیر را انتخاب کنید و در مورد آن یک رول بنویسید. مسیر آینده کلاس و تدریس های جلسات بعد را مشخص کنید. انتخاب کنید که دوست دارید جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت چپ داشته باشید یا راه های مقابله با جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت راست داشته باشید: (15 نمره)


با دست راست، ساعد دست دیگرش را نوازش می کرد. کاری که هروقت تصمیمی مهم در پیش داشت، انجام می داد. دو قطعه عکسی که دالاهوف بین شاگردان پخش کرده بود روی میز روبرویش قرار داشتند. با نوک چوبدست آنها را جا به جا کرد.
-تو؟ به قیافه ت نمیخوره واقعا راه های مقابله با جادوی سیاه رو یاد گرفته باشی... اصلا راهی برای مقابله با جادوی سیاه وجود نداره. چطور اینو متوجه نشدی؟

صاحب عکس اخم هایش را در هم کشید و لب هایش با خشم تکان خوردند. احتمالا داشت جواب الا را میداد. از همینجا معلوم بود چقدر کودن است؛ عکس ها صدا ندارند، وقتی توی تصویری گیر میکنی نمیتوانی جوابی به کسی بدهی. پوزخندی زد و به دیگری نگاه کرد.
-این یکی؟ اوه...این رو خوب یادمه. یه موقعی توی هافلپاف بودی، درسته؟ کسی که جادوی سیاه رو یاد گرفته و برای گستروندن سیاهی تو دنیا تلاش کرده...ولی واقعا به جادوی سیاه واقعی دست پیدا نکردی. چیزی که ما به عنوان جادوی سیاه یاد گرفتیم در مقابل چیزی که واقعا هست، چند تا تردستی ساده بیشتر به نظر نمیاد...

مرد مو سیاه با بی اعتنایی به ساحره خیره شد. اعتماد به نفس در چشم هایش موج می زد. چشم هایی که او را به یاد خودش می انداختند، زمانی که برای اولین بار و به اولین بارقه های جادوی سیاه درونش دست پیدا کرده بود. هرقدر بیشتر پیش میرفت، بیشتر مطمئن میشد که هنوز از جادوی سیاه چیزی نمی داند، و حالا یقین داشت «هیچکس آنقدر کودن نیست که نتواند جادوی سفید را فرا بگیرد و کمتر کسی این توان را دارد که جادوی سیاه واقعی را دریابد.» ، نوشته ای که مدت ها پیش در قسمت ممنوع کتابخانه به آن برخورده بود.

مسیری را برای زندگی اش برگزیده بود تا بالاخره عطش درونی اش برای فراگرفتن بیشتر و بیشتر ارضا شود. ولی هرقدر بیشتر از جادوی سیاه ی آموخت، بیشتر میخواست. مثل تشنه ای در کنار آب دریا...!

الا نوک چوبدست را روی پیشانی جادوگر بلوند گذاشت. لب هایش دیگر تکان نمی خوردند، و با وحشت به چوبدستی که زندگی اش را هدف گرفته بود خیره شده بود.
-از خودت خیلی مطمئنی...بذار ببینم چی تو چنته داری.

در کسری از ثانیه، شعله ای ظاهر کرد که تصویر جادوگر سفید را در کام خود کشید. دوباره نشان مرگخوار روی ساعدش را لمس کرد. مدت ها پیش انتخابش را کرده بود.

برای انسان های نامتقارن چندین خصوصیت ذکر شد. در مورد یکی از این خصوصیت ها یک رول بنویسید.(15 نمره)

[روز، خارجی، زمان نئاندرتال ها]
قبیله با سر و صدا به دایناسوری که از گله اش جدا افتاده بود حمله ور شد. «چپول» (نامی که دوستانش او را صدا میزدند) تمام قدرت درونش را به پاهایش داد و در حالی که فریاد می زد، با سرعت هر چه تمام تر به دنبال مردان قبیله اش دوید. دایناسور وحشتزده پا به فرار گذاشت و شکارچیان ناگزیر به سرعت خود افزودند. اگر شکار فرار میکرد، قبیله باید تا زمان پیدا شدن طعمه مناسب بعدی، با شکم گرسنه سر میکرد. و این خوب نبود. چپول به خود فشار آورد. قدم هایش را بلند تر برداشت. به خود نهیب زد:
-یالا! بهش میرسی! بهش میرسی!

ناگهان متوجه شد پاهایش دیگر زمین را لمس نمی کند؛ ولی همچنان با سرعت به هدف نزدیک می شد. به پایین نگاه کرد، پاهایش می دویدند، اما بدنش به نرمی در هوا شناور بود. از روی شانه پشت سرش را دید زد و متوجه شد بقیه خیلی از او عقب تر مانده اند. خندید، خنده ای از سر آسودگی و شادی بی دلیل. نیزه چوبی اش را به زمین انداخت و دست هایش را بالا برد. جریان نیرویی که او را در هوا معلق نگه داشته بود حس می کرد. حتی می توانست کنترلش کند . در هوا اوج گرفت. حالا شکار را فراموش کرده بود. پرواز...این آرزوی همیشگی انسان...چقدر ساده به آن دست پیدا کرده بود! بالا رفت، بالاتر و بالاتر...از فراز درختان در هم تنیده جنگل عبور کرد و چند پرنده بزرگ را ترساند. از اینجا تمام سرزمینش را زیر پا داشت. خورشید عصرگاهی میدرخشید و نور سرخ رنگش هاله ای جادویی به بدن چپول می بخشید. افسانه ها میگفتند خورشید پشت کوه ها خانه ای دارد که شب ها آنجا پنهان می شود. این داستان را یک شب کنار آتش، از بزرگ قبیله شنیده بود.

در یک آن تصمیمی گرفت. می توانست به کوه ها برسد، میتوانست خانه ی خورشید را پیدا کند و کاری کند که خورشید همیشه در آسمان بدرخشد...با کمک قدرت جدیدش می توانست قبیله اش را از حملۀ شبانۀ حیوانات وحشی در امان نگه دارد. به قدرت جادویی درونش تلنگر زد و شناور در هوا، راه خانه خورشید را در پیش گرفت. هیجان زده، و بی خبر از اینکه هنوز کنترل کاملی روی قدرتش ندارد.

یک هفته بعد، جسد بی جانش را که از ارتفاعی مهیب سقوط کرده بود، شناور در آب، جایی که رودخانه به تالاب میریخت، پیدا کردند.

منظور از انسان های متقارن و نامتقارن در درس چه بود؟ ( نمره اضافی)
انسان های نامتقارن اونایی بودن که تقارن وجودیشون با وجود یه عنصر اضافی به اسم جادو به هم ریخته، و آدم های متقارن همون مشنگ های بی در و پیکر خودمون که همه چیزشون تناظر یک به یک داره مثلا خشم دارن و آرامش، ترس دارن و شجاعت، خوشحالی دارن و غم! غیرمتقارن ها در مقابل جادو هیچی ندارن!




پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۰:۵۵ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 162
آفلاین
اسلیترین


I. یکی از تصاویر سمت چپ یا راست زیر را انتخاب کنید و در مورد آن یک رول بنویسید. مسیر آینده کلاس و تدریس های جلسات بعد را مشخص کنید. انتخاب کنید که دوست دارید جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت چپ داشته باشید یا راه های مقابله با جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت راست داشته باشید: (15 نمره)


آشا در فکر بود. شدیدا در فکر بود . حتی لحظه ای که استاد داشت درباره ی خودش، خود تنهایش و خود درک نشده از طرف دیگران َش صحبت میکرد نیز در فکر بود.
در افکارش به شب گذشته برگشته بود. مجبور شده بود در خیابان و کوچه پس کوچه دنبال فیلم های پیشهنادی استادش بگردد و در کمال تاسف نتوانسته بود چیزی پیدا کند. انواع فیلم های مشنگی از جمله اینسپشن که عجیب توجهش را جلب کرده بود را در کیفی چپاند اما در بین آنها باز چیزی که میخواست رو نیافته بود. هاج و واج اطرافش را نگاه کرد و کوچه ای باریک دیگه ای را دید که احتمال میداد به آنجا سرنزده باشد. در کیفش را بست و خواست راه بیوفتد که با اعتراض فروشنده ی مشنگ روبه رو شد. خانم کجا؟ پولش؟ آشا از جیبش چندتا سکه ی آغشته به ویروس درد بی درمون داد و بعد از اینکه دید فروشنده با دندون گازی به سکه زده با رضایت خاطر از آنجا درو شد. وقتی به کوچه ی مذکور رسید، فروشنده ای دید با ردایی مندرس و ژولیده تر از هر فروشنده ای که تا به حال دیده بود. از در و دیوار کتش انواع و اقسام ساعت ها و گردنبندها آویزان بودند. آشا نزدیک رفت تا در بساطی که مرد بر کف سنگفرش آن کوچه ی تنگ و تاریک پهن کرده بود چیزی بیابد. اما مشاهده کرد که مرد بیشتر در کار فروش اجناس قیمتی و عجیب غریب است. از روی نارضایتی فریادی زد: آخه اینم شد مَخش؟ بریم فیلم ببینیم؟ اونم فیلم مشنگی؟ این چه استادیه آقــــا! ما شکایت داریم! اصلا صفر بده! نمیخوام نمرش رو. باید رفت. باید گفت. باید حقش را کف دستش گذاشت . همینطور که با روحیه ی اعتراضی خود فریاد میزد جلوی اون آقای نمیدونم کی که فروشنده بود، ناگهان قیافش به شکل قابل محسوسی افتاده شد: ولـــی ... نمره ی گروهی؟ اسلیترین؟ گروهم؟ افتخار؟ .... هـــــــــی روزگار! همش تقصیر اون مدیریه که اینو استاد کرده. چی بگم؟ و با چهره ای پکر راه خونه را پیش گرفت.

همچنان در فکر غوطه ور بود که استاد به میز او رسید. کلی برگه که احتمال میرفت تکالیف بچه ها بودند هم در آغوشش! با لبخندی پدرانه گفت فرزندم؟ تکلیفت؟ ... ننوشتی؟
آشا گفت: استاد به مرلین فیلما رو پیدا نکردم!
استاد:بچه بهونه نیار! من گفتم اونا اختیاریه! تکالیفتو ننوشتی بگو الکی وقتمو نگیر فرزندم!
آشا باز هم با سماجت گفت: ولی خب ما اختیار داشتیم بریم ببینیم یعنی اگه نریم اختیارمون دست خودمون نیست؟ یعنی اجباریه؟
آشا با دیدن چهره ی درهم استاد گفت: خب من یه کلمه شفاهی بگم که، سیاهی خوبه، اصلا رنگی بالاتر از سیاهی نیست! چندین متر که نمیدونم دقیقا چند متر زیر آب فقط سیاهیه و هیچ رنگی نیست میشه یه جورایی 5 نمره رو گرفت؟ یا اینکه بگم من از شخصیت سمت راست رو انتخاب میکنم چون از قیافش شرورت میبارید؟
دانش آموزی از ته کلاس فریاد زد: اون آدم خوبه بود!
اشا باز گفت: اصلا آقا اگه این دفعه رو ببخشین من سری بعد کنفرانس میدم. از گروهم نمره نکن!میشه؟ من گروهم ... اسلیترین.... ای بابا اصلا هر کاری دلت میخواد بکن! آدم سیاهی مثل من به جز اربابش جلوی هیچ احدی خواهش نمیکنه. من فقط به خاطر روحیه اصالت دوست و عاشق کارگروهی و مسئولیت پذیر بودنم ناراحت بودم وگرنه عمری بخوام التماس کسی جز لرد تاریکی رو بکنم.
ناگهان با صدای تق تق آشا از حرف زدن زیادی ،با وجود تاکید استاد روی خلاصه نویسی که سر همه رو به درد آورده بود، متوقف شد. مردی وارد کلاس شد. آشا شوکه شده به فروشنده ای که شب گذشته در کوچه دیده بود نگاه میکرد. مرد وارد کلاس شد و رو به استاد گفت: برای بازرسی کلاس اومدم. در ضمن، گرچه غیر مستقیم ولی شکایاتی از نحوه ی تدریستون داشتم. گویا تکالیف سخت سخت میدین درسته؟ هیشکی هیچی نگفت اما استاد نگاه غضبناکی به آشا انداخت. برای بار دیگر مرد، این بار رو به آشا و با حرکات سر وچشم و دست و پا و دیگر اعضای بدن که مفهومش این بود که د بنال بچه گفت: شکایتــــــــــــــتی نیست؟
آشا نگاهی با اضطراب به آنتونی خشمگین انداخت و گفت: نــــــــــــــــه خـــــــــــــیر!
مدیر مدرسه از روی تاسف سری تکان داد و از کلاس خارج شد. از پس او استاد یه بیست بدون دو جلوی اسم آشا گذاشت و رفت.




II. برای انسان های نامتقارن چندین خصوصیت ذکر شد. در مورد یکی از این خصوصیت ها یک رول بنویسید.(15 نمره)

برایش دشوار بود دیدن اینها! دیدن این همه جوان کوته فکر و بی هدف که در اطرافش فقط به دنبال راهی برای گذراندن وقت میگشتن. یکی به فکر لباسی بود که شب کریسمس میخواست بپوشد. دیگری در حال درست کردن برگه های تقلب برای آخرین امتحان سال، یکی در حال چرت زدن روی کاناپه.... او اما به شومینه چشم دوخته بود و فکر میکرد. زمان یه سرعت داشت میگذشت و هر کسی در گرداب آن گرفتار میشد و در نهایت هرجا که جریان آب او را میبرد میرفت. مانند عروسک های شب خیمه بازی در دستان نامروی سرنوشت بازی میکردند و سرانجام در پایان نمایش به گوشه ای پرت میشدند. اما او نمیخواست که اینگونه باشد. او باید خودش قلم بدست میگرفت و صفحه به صفحه و سطر به سطر آینده اش را مینوشت و حرف به حرفش به وقوع میپیوست. با قلم سیاه نوشت. چون نمیخواست پاک بشه. نباید پاک میشد. نباید هیچ چیزی تقدیری که خودش برای خودش مینوشت رو تغییر میداد. بنابرین سیاه نوشت. چون هر رنگی جز سیاه از دفترش پاک میشد و یا به مرور زمان رنگ دیگری میشد. اما رنگ سیاهش را هیچ کس نمیتوانست عوض کند.
در آخر همه ی آن ماهی هایی که در گرداب گیر کرده بودند در اقیانوس قدرت او شنا میکردند و عروسک ها نیز به اراده ی او در صحنه ی نمایش میرقصیدند.
این است تفاوت!




III. منظور از انسان های متقارن و نامتقارن در درس چه بود؟ ( نمره اضافی)


متقارن: مردم عادی. کسایی که همرنگ جماعتن و سرشونو میندازن پایین و هرجه بقیه برن میرن.
نا متقارن: مردم متفاوت از گروه خودشون که اهداف متفاوت دارن. کارهای متفاوت تر از هم نوعان خودشون میکنن.




ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۷ ۱:۰۴:۵۸
ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۷ ۱:۰۷:۰۴
ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۷ ۱:۱۱:۰۸
ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۷ ۱۵:۲۱:۳۴

....I believe I can fly

تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳

ویلیام آپ ست old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۹ سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
از دهکده هاگزمید
گروه:
مـاگـل
پیام: 35
آفلاین
راونکلاو !


1. یکی از تصاویر سمت چپ یا راست زیر را انتخاب کنید و در مورد آن یک رول بنویسید. مسیر آینده کلاس و تدریس های جلسات بعد را مشخص کنید. انتخاب کنید که دوست دارید جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت چپ داشته باشید یا راه های مقابله با جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت راست داشته باشید: (15 نمره)


شخصیت سمت راست : دفاع در برابر جادوی سیاه

در کلاس نشسته بود ، منتظر استاد . در ذهن پر سوالش فرو رفته بود . به دنبال راهی برای دفاع تا خانواده اش را از دست جادوگران سیاه نجات دهد . دیگر صبر نداشت ، با بی قراری سمت در می رفت تا از آمدن استاد باخبر شود . چیزی در دلش می گفت که تو قهرمان خواهی شد ، آن ها را شکست خواهی داد .
استاد آمد ، تمام سوال هایش را از استادش پرسید . حالا او انگیزه پیدا کرده بود ، علم دفاع را کسب کرده بود . برای مبارزه آماده شده بود . اما ...
در کلاس اتفاقات دیگری در حال رخ دادن بود . او ساکت در کلاس نشسته بود و به حرف های استاد گوش میداد . اما بقیه در حالت بی قراری در کلاس بودند . که ناگهانی یکی از شاگردان ، دستش به شیشه سیاهی خورد و به زمین افتاد و شکست . استاد به سرعت همه را از کلاس خارج کرد ، به همین علت برای پاک سازی آن محل و از بین بردن اثرات آن ماده سیاهی ، کلاس تعطیل اعلام شد ، علاوه بر آن برای تنبیه شاگردان از هر گروه 10 امتیاز کم شد . جلسه ای بد اما هیجان انگیز بود .

2. برای انسان های نامتقارن چندین خصوصیت ذکر شد. در مورد یکی از این خصوصیت ها یک رول بنویسید.(15 نمره)

روزی ، روزگاری ؛ زمانی که آدم هایی خاص از متقارن ها جدا بودند و به جادوگر مشهور بودند . در کلبه ای تاریک اما زیبا ، دور هم جمع شده بودند . تقریبا به بیست نفر می رسیدند . همه خوشحال از ویژگی های هم برای خود می گفتد ، یکی خود را می کرد و دیگران را با ظاهر شدنی ناگهانی متهیر می کرد ، دیگری در هوا معلق بود اما یکی از آن ها ناراحت در گوشه ای نشسته بود . در این حین جادوگری به نام ایمورتال به پیش جادوگر ناراحت رفت .
- نامت چیست ؟
- پارادوکس .
- برای چه ناراحتی .
- هیچ چیز . تو حال من را درک نمی کنی . من زمانی که اینجا پیش تو زنده هستم در خانه مرده ام ! نمی دانی این احساس چه قدر سخت است . هیچکس نمی تواند این را درک کند.
- هه ، سختی . آیا می دانی من عمر جاویدان دارم ! می دانی الان 1538 سال عمر کرده ام ! می دانی ، نمی دانی ! هیچکس نمی تواند درک کند که از دست دادن عزیزانش در کنارش چه قدر سخت است .

و آن دو هیچ وقت یک دیگر را درک نکردند .

3. منظور از انسان های متقارن و نامتقارن در درس چه بود؟ ( نمره اضافی)
1- متقارن : ماگل ها
2- نا متقارن : جادوگران ( دوباره جادوگران به دو دسته متقارن : گروهی که قدرتشان برای کمک بود ، نامتقارن : گروهی که قدرتشان برای منفعت خودشان بود )




پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
تازه وارد هافلپاف

تکالیف:

I. یکی از تصاویر سمت چپ یا راست زیر را انتخاب کنید و در مورد آن یک رول بنویسید. مسیر آینده کلاس و تدریس های جلسات بعد را مشخص کنید. انتخاب کنید که دوست دارید جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت چپ داشته باشید یا راه های مقابله با جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت راست داشته باشید:

به انسان های زیادی که در بیرون قصر منتظر بودند،چشم دوخته بود.این همه مشنگ شاهد تاجگذاری پرنس محبوبشان بودند.بیشترشان پرنس جرج را فردی با موهای سیاه و گوشه گیر می پنداشتند.فردی با هنرهای عجیب و غریب.ولی هیچکدامشان نمیدانستند این تاجگذاری چقدر مهم است.اولین پادشاه جادوگر.آن هم نه هر جادوگری بلکه یک جادوگر سیاه.پرنس جرج در این سالها سعی کرده بود از جادویش بعنوان کمکی برای مردم استفاده کند اما بازهم او به مشنگ ها علاقه زیادی نداشت.
صدای زیر مردی او را از جا پراند:
-ادگار!تاجگذاری داره شروع میشه.باید بیای.
-الان میام.برو و منتظر من باش.

این مهمترین تاجگذاری روم شرقی بود.باید به بهترین نحو انجام میشد.





II. برای انسان های نامتقارن چندین خصوصیت ذکر شد. در مورد یکی از این خصوصیت ها یک رول بنویسید.(15 نمره)

یک مرد ردا پوش از هیچ کجا ظاهر شد.برای لحظه ای با گیجی به اطراف نگاه کرد تا اینکه فهمید در کجا ایستاده، کوچه ی دیاگون.
ردایش را تکاند.چند لحظه تمرکز کرد و ناگهان غیب شد.

------------------------
چند دقیقه بعد در یکی از مغازه های دیاگون:

-بله قربان.اون 30 سیکل ــه...اون 3 گالیون...بله بله...اون...داخل گاو صندوق هست...چی؟نه نه!

مرد پیر از پشت پیشخوان با زحمت بیرون آمد و به داخل گاو صندوق با تعجب خیره شد.

-اون همینجا بود.من مطمئنم!
-بله آقای بلازانی.اون اینجا بود

هیکل ردا پوش بار دیگری خود را ظاهر کرد.دستی به ریش پرپشتش کشید و به خریدار خیره شد:

-اگه میخواین صدمه نبینید بهتره از اینجا برید.

خریدار با سرعت از مغازه خارج شد.
فروشنده پیر که ظاهرا نامش بلازانی بود با عصبانیت به هیکل ردا پوش گفت:

-چی میخوای گریندل والد؟
-تمام چیزهای ارزشمندتو.این یک خرید به سبک سیاهه یا به شکلی دیگه...

به بلازانی نزدیکتر شد و گفت:
-سرقت مسلحانه.بلازانی اگه جونتو دوست داری درآمد امروزتو به من بده.

و دستش را دراز کرد.بلازانی با تمام شجاعتش گفت:

-نه گریندلوالد.اول به من بگو چطوری اونو برداشتی؟اون 900 گالیون می ارزید.

گریندلوالد درحالی که چوبدستیش را از جیب ردایش بیرون میکشید گفت:

-غیب شدن بلازانی.حالا پولتو بهم بده!


III.منظور از انسان های های متقارن و نامتقارن در درس چه بود؟ ( نمره اضافی)

نامتقارن:جادوگران.
متقارن:مشنگان!


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱:۵۲ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
طبق اعلامیه ای که در راهروی اصلی هاگوارتز نصب شده بود:
نقل قول:

آنتونین دالاهوف:
برای زنده نگه داشتن یاد پرفسور اسنیپ، کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه در دخمه اسلایترین برگزار میشود.


دانش آموزان همه متعجب بودند و اکثرا رنگ به رخسار نداشتند، غیر از دانش آموزان اسلایترین که با آن دخمه تنگ و تاریک به خوبی آشنا بودند. خورشید به اینجا راهی نداشت و نفس ها سنگین و چشم ها تیره و تار بود. پنج دقیقه به شروع کلاس مانده بود و زمزمه های فراوانی در کلاس شنیده میشد:...

دختری که موهایش قهوه ای بود و عینک زیبایی به چشم زده بود، آرام خود را به پسری که در کنارش نشسته بود و هیکل درشتی داشت نزدیک کرده بود تا به این طریق احساس آرامش بیشتری پیدا کند و آرام به آن پسر گفت:
_ شایعه هایی که درباره دالاهوف میگن درسته؟

آن پسر که بنظر نمیامد زیاد متفکر باشد و بیشتر شبیه کسانی بود که بازوان قویتری از مغرشان دارند با تعجب گفت:
_ نمیدونم. مگه چی میگن؟

دختر:
_ همینکه خیلی منزویه. چشماش سیاهه. با پاچه خواری زمانی به مدیریت هاگوارتز رسیده بوده. هیچکس دوستش نداره و ...

دختر حرفش نیمه تمام ماند، سایه ای بالای سرش آمد و پسر درشت هیکل کنارش از شدت ترس بنفش رنگ شد و مدام با چشم به دختر اشاره میکرد. دخترک سرش را برگرداند و وقتی دالاهوف را بالای سرش دید جیغ کشید. دستان دالاهوف به طرف دخترک دراز شد و نفس های دانش آموزان در سینه حبس شد اما اتفاقی برعکس چیزی که فکر میکردند، افتاد. دالاهوف منفور، شانه های دخترک را لمس کرد و گفت:
_ آروم باش، دختر!

دخترک که زبانش گرفته بود، آرام گفت:
_ پرفسور..من..اصلا..نفهمیدم..شما..کی..وارد..شدید..فقط..شایعه هایی..هست..که...

دالاهوف از دخترک دور شد، بطرف میز تدریس رفت و همینطور که پشتش به دختر بود گفت:
_ میدونم. من اصلا وارد نشدم! همینجا بودم. منتها غیب شده بودم. اما در مورد شایعات،خیلی هاشون برگرفته از واقعیات هستند ولی خیلی هاشونم نه! این چیزهایی که تو به دوستت میگفتی رو بهتر از هر کسی خودم میدونم و البته هر کدوم جوابی دارند که جاش اینجا نیست ولی فقط در یک مورد در این جلسه یعنی جلسه اول نیاز میبینم یه توضیحی بهت بدم.

در مورد اینکه گفتی با پاچه خواری مدیر هاگوارتز شده بودم، باید بگم مدیریت من در قدیم به پاچه خواری ارتباطی نداشت. اصولا سیستم اینطور بود که هر زمان هاگوارتز به مدیر نیاز داشت، مدیر جدید اضافه میشد و آن زمان به مدیر اطلاع رسانی و خبر نیاز بود که کسی جز من اینکار را نمیکرد و بنابراین مدیر شدم. همیشه گفتم که مدیریت بینهایت برایم جاذبه داشت ولی پاچه خواری ربطی به این قضیه نداشت.

صاحب اصلی هاگوارتز هری پاتر است و جالب است برایت بگویم که در گفتگوهای مخفیانه بین مدیران، زمانی بشدت علاقه داشته که من را از هاگوارتز اخراج کنند و حتی از بقیه خواسته بود اگر بهانه ای داشتند هیچ قصوری در این قضیه نکنند، بنابراین تعریف از او باعث مدیریتم نشد.

من و هری پاتر غیر از چندین جغد که آن هم کاری بوده و البته بعد از مدیر شدن تبادل شده نه قبل از آن، هیچ رابطه دیگری از آن زمان با یکدیگر نداشتیم. او به کارهایش در وزارت سحر و جادو مشغول است و من هم به کارهایم در اینجا. حتی در حال حاضر هیچ کدام نمیدانیم که دیگری زنده است یا مرده.

در نهایت من خودم از مدیریت استعفا دادم در حالی که جا برای مدیریتم بشدت وجود داشت چون مثل الان دو سه مدیر فعال بیشتر نداشتیم... البته منظورم این نیست که با یه بچه پیامبر روبرو هستید، نه من هم خصوصیات بدی دارم که به مرور خودتون متوجه میشد، منتها خارج از هاگوارتز هر کس با من آشنا شده معمولا شخصیت منفوری برایش نبودم... اما در هاگوارتز اگر هم منفور باشم اشکالی نداره، از یه مرگخوار انتظار دیگه ای نمیره

بگذریم، یه چیز دیگه، دوست ندارم به من بگید پرفسور! همون آنتونین کافیه. خب تا اینجا با شخصیت کسی که قراره یه ترم باهاش درس جادوی سیاه رو پاس کنید بیشتر آشنا شدید و البته قرار نیست این صحبت ها یکطرفه باشه، ممکنه حرف های من خودخواهانه باشه و هر کدوم از شما میتونید در جغدهایی که بعدا برای انجام تکالیف در همین کلاس میفرستید به صراحت از من یا نحوه تدریسم انتقاد کنید و اگر حرف نادرستی زدم اصلاح کنید هر چند ترجیح میدم کلاس بیشتر در مورد جادوی سیاه باشه تا شخصیت من.

مهم نیست چه کسی چه درسی رو تدریس میکنه و اون شخص چقدر بیخوده یا خردمند، مهم اینه درسشو خوب بلد باشه بده. از اینا که بگذریم میرسیم به موضوع اصلی و درسی که ما همه اینجا براش جمع شدیم یعنی جادوی سیاه یا در واقع دفاع در برابر جادوی سیاه. ممکنه خیلی از شماها فکر کرده باشید دلیل اینکه من سعی میکنم عبارت "جادوی سیاه" رو پررنگ کنم و "دفاع در برابر اون" رو کمرنگ کنم علایق شخصی و مرگخورانه مه. نه اینطور نیست، دلیل اصلیش چیزیه که در اولین سوال تکالیف، متوجه میشید. شاید این حرف ها خسته کننده شد ولی برای جلسه اول لازم بود که گفته بشه.

اما، برای تدریس بهتره از اینجا شروع کنیم که اصلا با جادوی سیاه آشنا بشید و بدونید چیه. چون تا چیزی رو نشناسید نمیتونید در موردش اظهار نظر کنید یا در مقابلش از خودتون دفاع کنید. از شناخت نترسید. از شنیدن حرف های مخالف نترسید. حرف ها را گوش کنید و حتی اگر درست بودند تغییر رویه بدید. حتی از شناخت جادوی سیاه نترسید. اگر بخواهید در مقابل چیزی از خودتون دفاع کنید لازمه ش اینه که اون رو خوب بشناسید. این کار خیلی مفیدتره تا یه جا قایم بشید و منتظر بشید یکی ازتون در مقابل چیزهای بد دفاع کنه. در این کلاس بهتون ماهی نمیدم، ماهی گیری یاد میدم!

یکی از دانش آموزان اسلایترین با خنده و استهزا گفت:
_ آنتونین، ماهیگیری کار مشنگ هاست

آنتونین: اوکی عزیزم ببند! ...
خب، پس اول ببینیم جادوی سیاه چی بوده و از کجا بوجود اومده.
از وقتی هر چیزی بوجود میاد یا به تعبیر دینی خلق میشه، نمونه های نامتقارن هم حتما در بین آن ها وجود خواهد داشت. از تولید چوبدستی جادوگری و جاروی پرواز بگیر تا انسان ها. هزاران سال پیش زمانی که هنوز انسان به این شکل مدنیت پیدا نکرده بود و شهرنشین نشده بود و اغلبا شکارچی بود و در حیات وحش میزیست، انسان هایی متوجه شدند که قابلیت هایی دارند که بقیه ندارند. متوجه شدند نامتقارن هستند! اصطلاحا چپول هستند!

مثلا بقیه انسان ها باید خود را به نحوی در بین سبزه ها مخفی میکردند تا حیوانات آن ها را نبینند و بعد بتوانند آن ها شکار کنند ولی بعضی از انسان ها مثل کاری که من در اول کلاس کرده بودم، به راحتی خودشان را غیب میکردند و هر حیوانی را میخواستند شکار میکردند. این قضیه اینقدر محدود نماند چون دامنه اش فقط به این خصوصیت غیب شدن محدود نشده بود. در واقع حد نامتقارن ها به بینهایت میل میکند.

خیلی خصوصیات وجود داشت. چند نفر بودند که میتوانستند در جا، غیب و ظاهر شوند.# چند نفر بودند که زمان را به جلو یا عقب برمیگرداندند! چند نفر بودند که میتوانستند پرواز کنند! چند نفر بودند که میتوانستند تا هر وقت دوست دارند در عمیق ترین قسمت های آب شنا کنند. چند نفر بودند که میتوانستند هزاران سال عمر کنند! چند نفر بودند که میتوانستند به شکل جانوران دیگر دربیایند و اصطلاحا جانورنما بودند.

...چند نفر بودند که میتوانستند ذهن جانداران را بخوانند و حتی با آن ها رابطه برقرار کنند. مثلا کلاغی را به جایی بفرستند و چشمان او چشمان خودشان بشود و متوجه بشوند که در آن جا واقعا چه اتفاقاتی میفتد. بعضی از ضرب المثل های ما هم نادانسته از همین قضیه سرچشمه میگیرد. مثلا همین اصطلاح "یک کلاغ چهل کلاغ و خبر رسانی کلاغ ها".

طبیعی است که در آن زمان نه تنها انسان های نامتقارن حتی انسان های متقارن و طبیعی هم نظام خاصی نداشتند ولی به مرور که همه چیز در بین انسان ها نظام مند شد. به مرور که شهرها پدید آمد و هر کس در جایی ساکن شد. عده ای که این خصوصیت از اجدادشان به آن ها منتقل شده بود گروه هایی را برای خود تشکیل دادند. گروه هایی که البته دوست نداشتند انسان های عادی عضو آن ها بشوند چون انسان های عادی و متقارن انسان های نامتقارن را به چشم بدی نگاه میکنند.

انسان های نامتقارن یا در واقع معادل آن را که از این به بعد به کار میبریم یعنی جادوگران، برای اینکه انسان های عادی یا در واقع معادل آن را که از این به بعد به کار میبریم یعنی مشنگ ها، به آن ها نزدیک نشوند آن ها را از این قابلیت های خود میترساندند و حتی غلو میکردند. مثلا اسم قدرت هایشان را گذاشته بودند جادوی سیاه و میگفتند کسانی که جادوی سیاه بلدند "شیطان" هستند و میتوانند در بدن بقیه حلول کنند یا آن ها را بدرند یا از آن ها سو استفاده کنند.

جادوگران کم کم از بقیه جدا شدند و برای خود محل های خاصی درست کردند مانند همین هاگوارتز که ما در آن هستیم. نکته جالب این بود که حتی جادوگران توانستند قدرت هایشان را بهبود ببخشند و اگر به جایی در درس که این علامت # را به کار ببردم برگردید بهتر متوجه منظورم میشوید. فرضا منظورم این است که بعضی جادوگران توانستند نه تنها در جای خود، بلکه در فواصل طولانی غیب و ظاهر شوند. حتی بین چندین شهر یا کشور! نکته جالب تر اینکه جادوگران این قابلیت های خود را در بین خود به اشتراک گذاشتند و در نتیجه در حال حاضر در هاگوارتز شما یاد میگیرید همه این کارها را با هم انجام دهید.

البته در بین جادوگران یا در واقع انسان های نامتقارن باز هم نمونه های نامتقارن وجود دارد! و این از عجایب آفرینش است. همانطور که گفتم حد نامتقارن ها به بینهایت میل میکند. خلاصه، جادوگران در هاگوارتز ساکن شدند و جادوگران متقارن در گروه هایی به نام گریفندور، راونکلاو و هافلپاف گروهبندی شدند. گروه هایی که لازمه عضویت در آن ها شجاعت، هوش و پشتکار بود.

اما طرف حساب ما یعنی جادوی سیاه، جادوگران نامتقارن! در گروهی به نام اسلایترین ساکن شدند. گروهی که سرکرده آن ها اسمش سالازار اسلایترین بود. گروهی که اعتقاد داشت وقتی قدرت بیشتری از بقیه داری چرا آن را محدود کنی و از آن استفاده نکنی؟ چرا انسان های معمولی یا همان مشنگ ها را برده خودت نکنی و از آن ها سو استفاده نکنی؟! اینطور بود که جادوی سیاه بوجود آمد و کسانی که علیه آن بودند نیز طبیعتا بوجود آمدند.

اینطور بود که در نهایت به اینجا رسیدیم.
اما نکته ای که از همه چیز مهمتره:
این توضیحاتی که در مورد جادوی سیاه و فلسفه پیدایش آن و گروه اسلایترین دادم اجباری نیست! منظورم اینه لزومی نداره شما جادوی سیاه را بلد بشید یا دوست داشته باشید و لزوما همچین طرز تفکری داشته باشید. این برمیگرده به ذات شما! و البته همنشینان شما!
کسی میتونه جادوی سیاه رو یاد بگیره و با اون به آدم های خوب کمک کنه و آدم های بد رو به سزای اعمالشون برسونه و نذاره بقیه رو اذیت کنند و کسی هم میتونه درنده ترین موجود زمین بشه با استفاده از این قدرت.

لزومی نداره هر کس جادوی سیاه رو بلده شیطانی باشه!! کسانی هستند که بدون دانستن ذره ای جادوی سیاه، بر مسند قدرت انسان ها هستند و طوری با مردم خودشان برخورد میکنند که هیچ جادوگر سیاهی در طول تاریخ این کار را نکرده. گاهی انسان های عادی بسیار بی جنبه تر از جادوگران سیاه هستند و البته اگر جادوگر سیاهی بر مسند قدرت بشیند بسیار خطرناکتر است چون یک انسان معمولی ممکن است بنا به هر دلیلی از قدرت خلع شود یا ترور شود یا بمیرد ولی یک جادوگر سیاه قدرت هایی دارد که بقیه تصورش هم نمیکنند.

مخلص کلام اینکه، راه ادامه کلاس را شما تعیین میکنید با انجام تکلیف شماره I. در این تکلیف انتخاب میکنید که در ادامه کلاس به خود جادوی سیاه بپردازیم یا راه مقابله با آن. در واقع کمرنگ کردن کلمه "دفاع" در مقابل "جادوی سیاه" بهمین دلیل بود. تا شما انتخابتان را بتوانید بدون جبهه گیری انجام دهید. این جلسه بیش از حد طولانی شد و البته برای جلسه اول ناگزیر بود. سعی میکنم در جلسات بعدی خلاصه تر باشه چون خودم هم عاشق خلاصه نویسی هستم.



تکالیف:

I. یکی از تصاویر سمت چپ یا راست زیر را انتخاب کنید و در مورد آن یک رول بنویسید. مسیر آینده کلاس و تدریس های جلسات بعد را مشخص کنید. انتخاب کنید که دوست دارید جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت چپ داشته باشید یا راه های مقابله با جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت راست داشته باشید: (15 نمره)

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده










II. برای انسان های نامتقارن چندین خصوصیت ذکر شد. در مورد یکی از این خصوصیت ها یک رول بنویسید.(15 نمره)
برای الهام گرفتن، میتوانم دو فیلم Prince.of.Persia و شن های زمان که اتفاقا به کشورمان هم ربط دارد:
تصویر کوچک شده


و فیلم بشدت هیجان انگیز و رویایی Jumper را به شما معرفی کنم:
تصویر کوچک شده






III. منظور از انسان های متقارن و نامتقارن در درس چه بود؟ ( نمره اضافی)




چند نکته در مورد تکالیف:
_ خلاصه نویسی بشدت توصیه میشود و علنا در جریان باشید که از دید من، این قضیه فاکتور مهمی است و برای رول نویسی نمره دارد. همینطور زیبایی ظاهری هم مهم است و البته مهم تر از همه خلاقیت شماست. شاید حتی هر چه نامتقارن تر باشید نمره بیشتری بگیرید!

_ مهلت ارسال تکالیف تا زمان فرستادن پست بعدی تدریس میباشد. یعنی اگر پست انجام تکالیفتان پس از ارسال پست جلسه دوم توسط من باشد به موجب قوانین مدرسه حتی اگر بخواهم نمیتوانم نمره ای به شما و طبیعتا گروهتان بدهم.

_ عرف و حدود را رعایت کنید. همه چیز را نمیشود مکتوب کرد. اگر بخواهم مثال بزنم: صحبت های خارج از عرف و موازین نکنید، خیلی نامتقارن هم نشوید! سو استفاده از صحبت های آنتونین نکنید! نگید چون گفتی نامتقارن بودن خوبه پس من سفید میدم تکالیفمو و خیلی با خلاقیت هستم، اینکار را یک بار یک دکتر مشنگ به نام شریعتی کرده و خز شده قضیه
خلاصه بعدا گله ای نباشد. عرف سایت و کلاس و موضوع کلاس را رعایت کنید.

فرت



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۰:۳۱ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 416
آفلاین
درود

کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه در این ترم، توسط پروفسور دالاهوف در تاریخ های زیر برگزار خواهد شد:

نقل قول:
دوشنبه، 16 تیر؛ دفاع در برابر جادوی سیاه (آنتونین دالاهوف)
دوشنبه، 30 تیر؛ دفاع در برابر جادوی سیاه (آنتونین دالاهوف)
دوشنبه، 13 مرداد؛ دفاع در برابر جادوی سیاه (آنتونین دالاهوف)
دوشنبه، 27 مرداد؛ دفاع در برابر جادوی سیاه (آنتونین دالاهوف)
دوشنبه، 10 شهریور؛ دفاع در برابر جادوی سیاه (آنتونین دالاهوف)
دوشنبه، 24 شهریور؛ دفاع در برابر جادوی سیاه (آنتونین دالاهوف)



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
1. تفاوت تبدیل شدن یک گرگینه به گرگ با یک انسان جانور نما در چیست؟

اولا که یک گرگینه با خواسته ی خودش و هروقت که دلش بخواد نمیتونه تغییر شکل بده و از انسان به گرگ تغییر قیافه بده. بلکه این تغییر اجبارا و خارج از خواسته ی جادوگر یا ساحره، روز چهاردهم ماه که ماه کامل میشه رخ میده و تبدیل به گرگ میشه.

در حالیکه یک انسان جانورنما، با میل و خواسته ی خودش و هروقت که عشقش بکشه میتونه امر کنه و به شکل جانور در بیاد.

دوما وقتی کسی گرگینه باشه، وقتی تبدیل به گرگ میشه تمام تفکرات انسانی و اختیار و کنترل خودشو از دست میده و بدون قدرت تمرکز و تفکر به هرکسی که سر راهش قرار بگیره میتونه آسیب برسونه، حتی عزیزترین کسانش!

اما یک جانورنما در حالتی که تبدیل به جانورنما شده همچنان قدرتای ذهنی خودش رو داره و کاملا مسلط و آگاه به وضعیت خودشه و به اختیار خودش هرکاری که میخواد رو میتونه انجام بده یا نده.

2. گاز گرگینه به چه علت خطرناک است؟

وقتی گرگینه گازت میگیره دو حالت وجود داره! یا اونقد گرگه بهت حمله کرده که دیگه جونی برات نمیمونه و جان به جان آفرین تسلیم میکنی، یا اینکه زنده میمونی!

در حالت دوم، یعنی حالتی که زنده بمونی، به کمک اون قسمتی که توسط گرگینه گاز گرفته شده، بزاق دهن گرگینه وارد بدن آدم میشه و به اصطلاح به این بزاقه میگیم سم وارد بدن طرف میشه و همین باعث میشه بیماری گرگینگی(!) به آدم انتقال پیدا کنه.

اینجاس که ما هم خودمون تبدیل به یک گرگینه میشیم و روزایی که ماه کامل میشه علاوه بر اینکه درد زیادی رو برای تبدیل شدن به گرگ متحمل میشیم، تازه به دلیل از دست دادن قدرت های ذهنیمون به هرکسی حمله میکنیم.

بنابراین خطرناکیشم واضح شد دیگه! یا میمیریم یا تبدیل به گرگینه میشیم که خطرناک بودن اولی واضحه، دومی رم شرح دادم.

3. بهترین راه مقابله با اینفری ها در چیست؟

ما از تدریس های شما آموختیم که برای مقابله از اینفری ها بهترین راه حل طلسم های مرتبط با نور و آتیشه اما نه به شکل پایدار و هیچ کدوم نمیتونن در مقابل ارتشی از اینفری ها کمکمون کنن.

اما از بین طلسم های مختلف مرتبط با نور و آتیشم بهترین اونا طوفان آتیشه که میتونه در مقابل چند تا اینفری به خوبی جواب بده ولی همونطور که قبلنم گفته شد، در مقابل یه ارتش اصلا موثر نیست و شاید بتونیم با ساختن حلقه ای از طوفان آتیش فرصت فرار و نجات خودمونو مهیا کنیم.

از راه های دیگه ای که میشه بهش اشاره کرد ایناس:

1. اکسپکتوپاترونوم: طلسم آشنایی که برای دور کردن دیوانه سازها به کار میره. این طلسم در اینجا هم کاربرد داره و به خاطر روشنایی و نور و امیدی که با خودش به همراه داره، باعث دور شدن اینفری ها و به عقب روندن اونا میشه. اما هرگز اینفری هارو تسلیم یا نابود نمیکنه و فقط باعث توقف حرکتشون میشه.

2. لوموس: همین ورد ساده هم در مقابله با یک یا چند اینفری میتونه مناسب باشه. نور این ورد میتونه اونارو تا حدودی از ما دور نگه داره و وقت لازم برای فرار مارو مهیا کنه.

3. آینه!: اینفری ها به هم نوع خودشون حمله نمیکنن و برای نابودی انسان های زنده بوجود اومدن. بنابراین اگه بتونیم یه عالمه جلو و کنار اونا بوجود بیاریم، اونقدر گیج میشن و تغییر مسیر میدن که خودشونم نمیفهمن داره چه اتفاقی می افته و ما میتونیم تو این مدت بگریزیم!

4. آب زلال!: آب مایه ی زندگی و حیاته و اینفری ها موجودات مرده ای هستن که با جادوی سیاه به زندگی ِ فلاکت باری برگشتن. اگه آب پاک و زلالی رو روی اونا بریزیم پوستشون رو به تجزیه شدن و نابودی میره. اما مسلما اینفری ها اونقد قوی هستن که با دو تا لیوان آب نترکن و نیاز به بشکه ها آب دارن. (توی هری پاتر هم دیدیم که آبی که اینفری ها توش بودن آب معمولی نبود و هری هم با چوبدستیش نمیتونست آب بوجود بیاره پس تناقضی بیان نشده)

5. چراغ قوه: چراغ قوه تاثیرش مثل لوموس نیست که اینفری هارو دور نگه داره اما با انداختن نور چراغ قوه تو چشمشون، با اینکه مانع حرکتشون نمیشیم، اما مانع حرکت مستقیمشون میشیم و دید و بیناییشون رو تا وقتی نور بشون میتابه از بین میبریم. یه اینفری که بی هوا حرکت میکنه و از خودش کنترلی نداره و جایی رو نمیبینه، میتونه برای ایجاد موقعیت فرار مناسب باشه.

4. تفاوت اینفری با زامبی در چیست؟

اینفری ها، این موجودات بی قواره و دراز لق لق و اسکلتی، مرده هایی هستن که با جادوهای سیاه و مخوف تا حدودی زنده شدن و تحت اوامر کسی که اونارو به اینفری تبدیل کرده قرار دارن. از اونجایی که قدرت تفکر ندارن در اصل هیچ کنترل خاصی روی خودشون ندارن و تابع فردی هستن که اونارو تبدیل به اینفری کرده.

اما زامبی هارو هیشکی تبدیل نکرده و خودشون ممکنه تحت عوامل مختلفی یکهو تبدیل به زامبی شن و بنابراین تحت اوامر شخص خاصی قرار ندارن. اما اگه جایی زامبی هی پیدا بشه، مطمئنا یک گله زامبی ـه دیگه هم به دنبالش هستن، چون اصولا وقتی شرایط برای تبدیل شدن یک جسد به زامبی مهیا میشه، برای جسدهای اطراف هم بوجود میاد.




پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ چهارشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۲

گلرت گریندل والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۳
از عقلت استفاده کن، لعنتی!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 513
آفلاین
گلرت قلم پر خود را در دست گرفت و به سوال اول خیره شد:

1.تفاوت تبدیل شدن یک گرگینه به گرگ با یک انسان جانور نما در چیست؟

گلرت قبلا با هر دو گونه ی آنها روبه رو شده بود و آنها را بسیار خوب میشناخت پش اطلاعاتش را روی برگه آورد و نوشت:

1.گرگینه ها تنها در شبهایی که ماه کامل است تبدیل به گرگ میشوند ولی جانورنماها در هر زمانی که بخواهند میتوانند تغییر شکل بدهند.
2.تغییر شکل گرگینه ها کاملا اجباری بوده و هیچگونه اراده ای برای جلوگیری از تغییر شکل ندارند ولی در مورد جانورنماها این عمل ارادی بوده و به وسیله ی جادو انجام میگیرد.
3.تغییر شکل گرگینه ها با درد همراه بوده (میتوان به وسیله ی معجون این درد را کاهش داد) اما تغییر شکل یک جانورنما دردی را به دنبال نخواهد داشت.
4.یک گرگینه در شکل یک گرگ همانند یک حیوان بسیار درنده رفتار میکند (و رفتاری تهاجمی تر از گرگهای معمولی دارد) ولی یک جانورنما هوش انسانی خود را به صورت کامل حفظ میکند.
5.گرگینه ها زمانی که ماه ناپدید شود خود به خود به شکل قبلی باز میگردند ولی یک جانورنما برای بازگشت به شکل اولیه خود نیاز به جادوگر دیگری دارد تا او را به شکل اولیه اش بازگرداند.

و گلرت پس از اطمینان یافتن از اینکه نکته ای را جا نینداخته به سوال بعدی خیره شد.

2. گاز گرگینه به چه علت خطرناک است؟

پس از حدود پنج دقیقه تمرکز و تفکر باز قلم را بر روی کاغذ گذاشت و باز مشغول نوشتن شد:

بزاغ گرگینه ها دارای ماده ی خاصی است که DNA فردی که گاز گرفته شده را تبدیل به DNA یک گرگینه میکند؛ بدن گرگینه ها بعد از تغییر شکل مقدار بیشتری از این مواد را نسبت به حالت عادی به بدن قربانی ترزیق میکند و به همین دلیل افرادی که در ماه کامل توسط گرگنماها گاز گرفته شده اند خود تبدیل به گرگنما میشوند ولی آنان که توسط گرگنماها زمانی که گرگنما در حالت تغییرشکل داده ی خود قرار ندارد گاز گرفته میشوند جدا از شکل متفاوت زخمی که بر میدارند، مقدار کمتری نیز از آن ماده را دریافت میکنند که این میزان تنها باعث ایجاد علاقه به گوشت میشود و تاثیر زیادی نخواهد داشت...

گلرت قلم پر را به گوشه ای گذاشت، چشمانش را مالش داد و پس از این که حس پیری کمی از دور او رخت بربست دوباره مشغول پاسخ به سوالات شد

3. بهترین راه مقابله با اینفری ها در چیست؟

همانند گیاه دام شیطان و جانداران دیگری که محیط های سرد و تاریک را ترجیح میدهند،اینفری ها از نور و گرما گریزان اند و مفید ترین راه مقابله با آنان استفاده ار طلسمهای آتشین است که برای مقابله با تعداد بسیاری از آنان دو طلسم توسیه میشود:

1.طلسم طوفان آتش: این طلسم مقدار بسیار زیادی آتش را مانند طوفانی به وجود آورده و سپس به حرکت در می آورد که نور و گرمای بسیاری را به وجود می آورد و اینفری ها را یا میسوزاند یا فراری میدهد...

2.طلسم آتش شیطان(Fiendfyre): این طلسم که یک طلسم تاریک بسیار پیچیده است مقدار بسیار زیادی آتش را آزاد میکند و این آتشها به شکل موجودات آتشین نفرین شده ای در می آیند که به دنبال شکارهایشان میروند؛ البته جادوگران قدرتمند گذشته از کنترل این موجودات میتوانند آنها را به شکل هر موجودی که بخواهند در بیاورند که این خود کار هرکس نیست!

4.تفاوت اینفری با زامبی در چیست؟


گلرت باز کمی تامل کرد تا بتواند به سوال بعدی پاسخ کامل دهد پس از چند دقیقه تفکر عمیق و گاز زدن نصف دست چروکیده اش* یک بار دیگر شروع به نوشتن کرد...

زامبی ها موجوداتی خودمختار هستند که از هیچ جادوگری دستور نمیگیرند؛ پوست آنها سبز مایل به خاکستری است با چشم های سفید که ساکن بومی آمریکای جنوبی هستند؛ با توجه به داشتن منطقه ی بومی آنها باید یا توانایی افزایش جمعیت خود از طریق جادوی مخصوص به خودشان برای به زندگی برگرداندن مردگان را داشته باشند یا توانایی جفتگیری برای ایجاد نسل جدید که البته برای فرض دوم بسیار احتمال کمی وجود دارد و با توجه به شایعات میتوان گفت که اگر یک زامبی قدرت بیشتری نسبت به یک اینفری نداشته باشد، قدرت کمتری نیز نخواهد داشت!

اینفری ها مانند اسکلتهای متحرک جسد موجودات زنده ای اند که توسط جادوگری تاریک به حرکت در آمده و دستورات او را اجرا میکنند؛آنها پوست سفید رنگ پریده ای دارند که رنگ چشمهای آنها به رنگ چشمهای انسانهای معمولیست و محل بومی سکونتی نداشته ولی به دلیل داشتن مصونیت نسبت به جادوهایی که باعث ایجاد درد، خونریزی، بیهوشی و چیزهایی از این قبیل میشوند، رقیبهای مرگباری برای جادوگران اند؛ البته نقطه ضعف آنان آتش بوده و نسبت به طلسمهایی مانند سکورچینگ فایر، دو طلسمی که در سوال قبلی به آنها اشاره شد و طلسمهای آتشینی از این قبیل ضعیف اند.

امتحان تمام شده بود ولی گلرت فکر کرد این سوال کمی نیاز به تغییر دارد پس در پایین برگه اضافه کرد:

5.اسکلتهای متحرک را تعریف کنید!

اسکلت های متحرک، اسکلت انسانهای مرده ای هستند که به وسیله ی جادوی سیاه به حرکت در می آیند؛ آنها نیز مانند اینفری ها به طلسمهای ایجاد کننده ی درد، خونریزی، بیهوشی و چیزهایی از این قبیل مصونیت دارند ولی به دلیل داشتن جسم بسیار شکننده، در برابر طلسمهای ساده ای که ضربه وارد میکنند به صورت رقت انگیزی ضعیف اند...

گلرت خواست با نوشتن در مورد خون آشامان، آخرین گروه از این خانواده ی چهار عضوه ی مردگانِ زنده نوشته ی خود را تمام کند که متوجه شد که تنها چند دقیقه به پایان وقت امتحان باقی مانده پس قلم پر و دواتش را جمع کرد و پس از تحویل دادن برگه اش به پروفسور مالفوی از صحن جلسه ی امتحان خارج شد.



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

Elder با نام علمی Sambucus از خانواده Adoxaceae به معنای درخت آقطی است؛ در حالی که یاس کبود جزو خانواده ی Oleaceae (زیتونیان) میباشد؛ کلمه ی Elder در Elder wand به جنس چوب اشاره میکند و صرفا بدین معنا نیست که این چوب قدیمی ترین چوب باشد.

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۵:۳۲ سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۲

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
1.تفاوت تبدیل شدن یک گرگینه به گرگ با یک انسان جانور نما در چیست؟

از تفاوت های بی اهمیتی چون اختیاری و غیر اختیاری بودن با هوشیاری و عدم هوشیاری در حالت گرگ بودن که بگذریم به مهم ترین نفاوت یعنی درد میرسیم! یک گرگینه درد و رنج و عذاب فراوانی در هنگام تبدیل شدن تحمل میکند که حتا گفته میشود دردی شدید تر از طلسم شکنجه گر دارد! از این روی ضرب المثلی در میان گرگینه ها وجود دارد که میگوید "یک بار گاز بگیر، یک عمر شکنجه کن!" که حقیقتا هم درست است و بهتر است ما مرگخواران به جای کروشیو یک گرگینه در حالت ماه کامل در جیبمان داشته باشیم همیشه که در بیاوریم و بندازیم به جان سوژه شکنجه! کار ساز تر است!


2. گاز گرگینه به چه علت خطرناک است؟

سوال نکته انحرافی دارد! گاز گرگینه برای ما سیاهان نه تنها خطرناک نیست بلکه موهبتی محسوب میشود که ما را به سلاح گاز گرفتن مجهز میکند و خطرناک تر و مخوف تر هم میشویم! اما خوب برای سفید ها خطرناک است و درد میکشند و توانایی کنترل و تحمل درد تبدیل را ندارند و هنگام گرگ شدن نیز به دوست و آشنا و خانواده خود رحمی ندارند و ممکن است آن ها را گاز بگیرند!


3. بهترین راه مقابله با اینفری ها در چیست؟

استاد با اجازه ما این سوال را نیز با توجه به جایگاه خودمان ویرایش میکنیم ... یک مرگخوار که با اینفری ها مقابله نمیکند! از آن ها استفاده میکند! ما از مقابله با اینفری سر در نمی آوریم چون به کارمان نمی آید اما استفاده از اینفری را خوب بلدیم، به اینگونه که ابتدا باید یک جادوگر را (ترجیحا خون لجنی) به قتل برسانیم و سپس با اجرای دستور العمل ها طلسم های باستانی پیچیده و طولانه که مطرح کردنشان در کلاس به صلاح هیچکس نیست آن ها را زنده نماییم و تحت نظر خود در آوریم ... ریا نباشد اما ما در ساخت ارتش اینفری های ارباب در کنار ایشان بودیم و طلایه سپاه کار ما بود


4.تفاوت اینفری با زامبی در چیست؟

زامبی ها مرده هایی هستند که به صورت خودسر و تصادفی زنده شده اند و از جادوگر سیاهی دستور نمیگیرند و در کل بی مصرفند و حتا پس از مرگ نیز لیاقت خدمت به سیاهان و اصیل زادگان را نیافته اند! آن ها قدرت بسیار کمتری از اینفری ها دارند و بدون این که از جایی فرمان ببرند یا فکر کنند به هر موجود متحرکی در اطرافشان حمله ور میشوند، حتا هم نوعانشان! اما اینفری ها در راه هدف های متعالی چون پاکسازی دنیای جادویی از خون لجنی ها و مشنگ ها به خدمت گرفته میشوند.


5. تا دیداری دیگر سایه ارباب در امتداد...

سوال بسیار به جایی بود تا دیداری دیگر زیر سایه ارباب جادوی سیاه را ترویج میدهیم!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.