هوا سرد بود . برف و کوران با هم قاطی شده بود . باد مثل شلاق به درودیوار برج گریفیندور می خورد .
دنی تنهای تنها روی مبل راحتی جلویشومینه خوابش برده بود و فقط از صدای خروپفش می شد فهمید که یه نفر پشت اون تپه ی بزرگ از کتاب و پر و کاغذای پوستیه .
همه جا همین طور آروم بود که .......
آنیتا : خب ..... اینم از فرم بچه هایی که باید دعوتشون کنیم ......
که ناگهان در باز میشه ......
آنیتا هیجان زده : سلااااااااااام ...... حالت چه طوره .....
یه دختر وارد تالار عمومی شده بود از بس که لباس دور خودش پیچیده بود به زور میشد تشخیص داد که کیه .
آنیتا : این هلگا هستش از دوستای خوبه منه ...... قراره تو کارا به ما کمک کنه .....
دنی که از صدای این همه سروصدا بیدار شده بود ..... نگاهی به دوروبرش کرد ولی همین که آنیتا و اوتو رو دید دوباره پشت کتاباش پنهان شد ( به خاطر یه سری مسائلی که قبلا پیش اومده بود* )
آنیتا و اوتو و هلگا دور یکی از میزای خالی تالار نشستن .
هلگا وسایلشو کنار صندلیش گذاشت . دستکشاشو در اورد و : خب ..... تا حالا چی کارا کردین ؟؟؟؟
اوتو : کار خاصی نکردیم ..... فقط تونستیم لیست کسایی رو که احتمالا به ارتش الف-دال می پیوندن بنویسیم .....
دنی همین که اسم الف-دالو می شنوه از جا می پره ولی بازم خودشو کنترل می کنه و پشت کوپه ی کتاب می مونه .
هلگا : بخون ببینم کیان ؟؟؟
اوتو نگاهی به آنیتا می کنه و شروع به خوندن میکنه: رون ویزلی . استرجس پادمور . فرانک لانگباتم . هلگا هافلپاف . هرمیون گرینجر . کتی بل و .... ( من اسم این افرادو همین جوری نوشتم )
ولی اسم دنیل هیچ کجای لیست نبود . دنی از عصبانیت مثل بلو سرخ شده بود که نا خواسته عطسه می زنه .
_ ااااااااچووووو ( فرض کنین صدای عطسه است )
آنیتا مشکوک میشه و چوبشو در میاره و خیلی آروم اوتو رو که می خواست مانع راهش بشه کنار می زنه و به کوپه ی کتاب نزدیک تر میشه .
آنیتا سرک می کشه و دنی رو میبینه که خودشو به زور پشت کتابا جمع و جور می کرد .
آنیتا از شدت خشم : استیو .....
دنی جیغ می زنه : صبر کن
آنیتا اول یه خورده تعجب می کنه که دنی این جوری داره با التماس نگاش می کنه ولی بعد دوباره حالت جدیشو به خودش میگیره و: پسره ی پررو ....... خجالت نمی کشی به حرفای مردم گوش میدی بزنم ......
اوتو که تازه ماجرا رو فهمیده بود : برو کنار ..... ( آنیتا نا خودآگاه کنار میره ) ایمپندیمنتا اینکار سروس .......
دنی که از تعجب خشکش زده بود قبل از این که حتی بتونه چوبشو بیرون بیاره از پنجره ی پشت سرش به بیرون پرت میشه .
آنیتا : چی کار کردی ؟؟؟؟!!!! حالا اگه بلایی سرش بیاد چی کار کنیم !!!؟؟؟؟
هر سه نفر با ترس خاصی از پنجره که خورده شیشه هاش به اطراف اتاق پراکنده شده بود پایینو نگاه می کنن .
هر سه :
خبری از دنی نبود ...... یعنی کجا رفته بود ......
هلگا : آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ
هلگا نفس نفس می زد و با دستش به لبه ی پنجره اشاره می کرد .
آنیتا : چی شده ؟؟؟؟؟
ناگهان چشمش به یه دست افتاد که از پنجره آویزون شده بود .
دنی : کممممممممممممک .
دنی مثل یه قندیل محکم به لبه ی پنجره چسبیده بود و چون مقدار زیادی برف روش باریده بود قیافش شبیه یه آدم برفی شده بود .
هلگا و آنیتا و اوتو بدون این که بفهمن دارن چی کار می کنن دنی رو از پنجره بالا کشیدن .
_____________________________________
چند دقیقه بعد در همون جا
دنی خودشو لایه یه پتو که شیر گریفیندور روش می درخشید پیچیده بود و خیلی مشکوک از معجونی که آنیتا درست کرده بود می خورد . ( چون می ترسید زهری چیزی توش ریخته باشه )
آنیتا و اوتو از خشم صورتاشون مثل بادمجونای پوست قرمز و چروکیده ی کلاس گیاه شناسی شده بود .
هلگا : خب به خیر گذشت ..... حالا برنامتون چیه .....
آنیتا و اوتو جوابی ندادن و فقط خیره به دنی نگاه کردن .
دنی که صورتش هم رنگ پتوش شده بود : خب ..... چیزه .... میگم موافقین گذشته هارو کنار بذاریم .......
چهره ی آنیتا و اوتو تغییر چندانی نکرد .
دنی که چاره ای نداشت چهرشو معصومانه تر جلوه داد و تو چشمای اون دو تا نگاه کرد ( چهرش شباهت زیادی به بچه گربه هایی که از آدم غذا می خوان پیدا کرده بود (!) )
اوتو : خیله خب ..... باشه ..... توهم می تونی با ما همکاری کنی .......
( بدون شرح )
در همین هنگام در با صدای بلندی باز شد .....
______________________________________
* یه سری مسائل که تو محفل پیش اومده بود .
______________________________________
امیدوارم بتونم باهاتون همکاری کنم .
در ضمن آلبوس جان اگه وقت کردی لطفا نقدش کن .
راستی یه چیز دیگه من نمی دونستم چون که دانش آموز نیستم می تونم این جا عضو بشم یا نه . چون چیزی درباره ی این موضوع گفته نشده بود . اگه که نمی تونم واقعا ببخشید که این جا پست زدم .
با تشکر
دنیل
[size=medium][color=3333FF]هر انسانی آنچه را که دوست دارد نابود می کند !
بگذا