هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

جنگ ارتش تاریکی در برابر وزارتخانه سحر و جادو!

لرد ولدمورت به همراه ارتش تاریکی فراخوان حمله‌ای به وزارتخانه سحر و جادو داده است که پایه‌های جامعه جادوگری را لرزانده است! او تنها یک پیام دارد: اگر واقعا فکر می‌کنید در مقابل ما می‌توانید زنده بمانید، بیایید و از جامعه جادوگری دفاع کنید!

پس در این حمله جزء غارتگران باشید و وزراتخانه را تصاحب کنید، یا سفید بمانید و همراه با وزیر سحر و جادو از جادوگران دفاع کنید! (لیست نبردها) بازه‌ی زمانی: از 16 بهمن تا پایان 26 بهمن


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۲۳:۳۱
از مسلسلستان!
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
ریونکلاو
پیام: 572
آفلاین
جادوفلیکس




صدای بارون شدید به گوش می‌رسه. ارکستر شروع به نواختن Prologue to Dark Shadows - Danny Elfman می‌کنه. دوربین وسط ابرهای سیاه شب ظاهر می‌شه؛ لوگوی وارنر برادرز وسط ابرها پدیدار می‌شه. نور رعد و برق صفحه رو پر می‌کنه و روی لوگو منعکس می‌شه تا لحظه‌ای بعد دوربین از میونش رد شه. ارتفاع دوربین کمتر میشه و از ابرها پایین میاد.
فرودگاه دوربین دریایی از خونه. از گوشه و کنار دریا خرابه‌هایی سنگی بیرون اومده که شاید زمانی دیوار و ستون و سقف بوده باشن. دوربین پایین‌تر میاد تا جزییات دریا رو نشون بده: تیکه‌های مغز و گوش و دست و پا و روده و قفسه سینه و دندون روی دریا شناور شده. از دور نور آتیش کم‌سویی دیده میشه. دوربین از روی دریا به سمت آتیش پرواز می‌کنه. همینطور که به منبع نور نزدیک میشه، خرابه‌های سنگی جاشونو به زغال و خاکستر می‌دن. تصویر اشباح خونه‌های سوخته‌ روی دریای سرخ تاب می‌خوره.
منبع آتیش، شاخه‌های عظیم درختی طلایی ان.
صدای راوی به گوش می‌رسه.
And in the death,
As the last few corpses lay rotting on the slimy thoroughfare,
The shutters lifted in inches in Valhalla,
High in Asgard.
And red mutant eyes gaze down on Midgard.
No more rounded shields.
Fleas the size of rats sucked on rats the size of cats,
And ten thousand peoploids split into small tribes,
Coveting the highest branches of Yggdrasil,
Like packs of dogs assaulting the glass fronts of Gladsheim.
Ripping and rewrapping mink and shiny silver fox, now leg-warmers.
Family badge of sapphire and cracked emerald.
Any day now,
The year of the Diamond Dogs.


"This ain't Rock'n'Roll
This is Genocide"


تلویزیون خاموش می‌شه. پدر خونواده کنترل رو می‌ندازه رو مبل و از جاش بلند می‌شه.
-تلویزیوناشون هم مناسب خونواده نیست دیگه.

ماجراهای اوپس‌کده

نویسندگان، کارگردانان، مسئولان موسیقی متن، تدوین و باقی:
وینکی
فنریر گری بک


فصل دوم
اپیزود دوم: پانک راک


اکت اول

اینکی، جوهر غلیظ، به همراه ویرسینوس، سینوس متناوب، توی فضا شناور شده و برای خودشان میان تاریکی نامتناهای فضای لاکران می‌لولیدند و می‌چرخیدند و می‌لغزیدند و می‌رقصیدند و غل می‌خوردند. خلاء که از این وضعیت راضی نبود بعد از چند ساعت تماشا دیگر صبرش طاق شد. کمربندش را برداشت و چند دور در گردوغبار کیهانی پیچ داد و دور شلوارش بست و بدو بدو به خدمت پروتاگونیست‌های شجاع قصه ما رسید که «این چه وضعی است و مگر اینجا خانه خاله پدرمُرده‌تان است که سر انداخته‌اید و غل می‌خورید و اصلا بیخود می‌کنید که هنوز یخ نزده‌اید و فشار درونتان از فشار بیرونتان بیرون نزده. یا موجود زنده‌اید و باید حرمت بی‌وزنی و فشار صفر را نگه دارید و بمیرید؛ یا هم که موجود زنده نیستید که در آن‌صورت مادرزاد مُرده‌اید و اینجا کاری ندارید و خودتان توپتان را جمع می‌کنید و می‌روید دم خانه خودتان بازی می‌کنید. : ی بدون صدا: »
اینکی و ویرسینوس اما صدای خلاء را نشنیدند چون در فضا صدا وجود ندارد. (بله! کشتی‌های فضایی هم در فضا ویراژ نداد و پیو پیو کنان همو آتیش نزد و دث استارها هم با دوتا شلیک و فورس نترکید و آناکین اسکای‌واکر هم بابای کسی نبود و لیا هم واقعا پرنسس نبود و اصلا راستشو خواست فورس هم وجود نداشت و شاید حتی جادو هم وجود نداشت و شاید وقایع این سریال هیچوقت اتفاق نیفتاد و اصلا خود وینکی هم نبود. وینکی، جن اسکپتیک! )
نتیجه این شد که اینکی و ویرسینوس دماغ گرد و قرمز خلاء را فشار دادند و boink گویان دور شدند.
اینکی و ویرسینوس در جستجوی تلکفیموس پرایم در فضا گشت زدند و هلک هولک‌کنان رفتند و رفتند تا سر از یک پل رنگین‌کمانی قشنگی درآوردند که رویش هزاران جادوگر با رداها و کلاه‌های رنگین‌کمانی پراید مارش می‌رفتند و شعار می‌دادند و خوشحال بودند. اینکی و ویرسینوس خوشحال از این خوشحالی، تصمیم گرفتند بروند همانجایی که این‌ها می‌روند. پس رفتند و دیدند یک سالن بزرگی است که راست و چپش فشفشه‌های آتش‌بازی می‌ترکد. چهار ستون دارد که سه تای این‌ورش معلوم است و چهارمی را تنه درخت عظیمی قایم کرده که چوبش طلاست و شاخه‌هایش می‌رود بالای سالن و سقفش می‌شود. روی شاخه‌ها هم یک گوزن است و یک بز که برگ می‌خورند.
اینکی و ویرسینوس بیشتر خوشحال شدند و در خیابان بزرگ کنار کاخ فرود آمدند ببینند چه خبر است.

دو طرف خیابان بزرگ پر بود از خانه‌های قدیمی و قهوه‌ای و گاثیک که روی خیابان خم شده بودند تا زیر خودشان -دور از نور ماه- سایه‌ها درست کنند و تویشان صدجور دسیسه بچینند. اما مردم شهر بو برده و توی سایه‌ها کلی لامپ‌های کوچک به هم وصل کرده و رشته لامپ‌ها را همه طرف کشیده و پیچانده بودند تا ترکیب مهتاب و لامپ امکان هر دسیسه و نقشه خبیثانه‌ای را از هر خبیثی بگیرد.
مردم خوشحال سوار بر سبدهای چرخدارشان می‌دویدند و می‌خوردند توی ستون‌ها و هرهر می‌خندیدند. آن‌طرف‌تر بید کتک‌زن توی خیابان راه می‌رفت و مردم را کتک می‌زد. بالای سرش، جی‌های رولینگ سوار بر بویینگ در آسمان رنگین‌کمان می‌کشیدند. زیرشان هم جان ویلیامز با ارکسترش تم هری‌پاتر می‌نواخت. دمنتورها هم جلویش دور خود شخص شخیص هری پاتر حلقه زده بودند و برایش دست می‌زدند و می‌خواندند:
-هریِ بندری... آره آره والا!

و هری هم وسطشان روی کله‌اش می‌چرخید. این وسط سوباسا هم هرچندوقت یک بار از یک سمت کادر در می‌آمد و مردم را شوت می‌کرد و در سمت دیگر فرو می‌رفت.
اینکی و ویرسینوس هم تصمیم گرفتند از قافله مردمِ مشعوف عقب نمانند. اول رفتند مغازه الیواندر و کلی چوبدستی امتحان کردند و چندبار مغازه را آتش زدند تا یکیشان به مذاق هرکدام خوش آمد. بعد هم رفتند کوچه ناکترن، سراغ مغازه بورگین و بارکس و پریدند توی کمدهایش و از توی هاگوارتز بیرون آمدند و دامبلدور را کشتند و رفتند کلبه هاگرید را آتش زدند که یهو هاگرید از خانه‌ش بیرون پرید و داد و هوارش بلند شد.
-د آخه صد بار گوفتم برین تو خونه خودتون دامبلدور بکشید. یه شب نشد سرمونو بذاریم رو بالش، ریشی، مویی، پشمی آتیش نگیره. : با ریش آتش‌گرفته:

و یک هیپوگریف از جیبش درآورد و به جانشان افتاد. اینکی و ویرسینوس هم که دیدند هوا پس است، فلنگشان را بستند و چندتا گره بالایش محکم کرده، برگشتند به زیر همان آسمان مهتابی که رولینگ با رنگین‌کمان تزیین می‌کرد.
بعد از اینکه چند جای دیگر هم سرشان را کشیدند، بالاخره خسته شدند و نشستند یک گوشه.

-اینکی دونست اومد کوچه دیاگون! اینکی، جوهر جادوگر! :ِ جادویی:
-منطقیه. :ِ منطقی:
-ولی زمان اینکی اینجوری نبود که. چرا درخت طلایی گذاشت اونجا؟ سالنه چی بود؟ چرا وسط فضا بود؟ چرا ورودیش رنگین‌کمون بود؟ :ِ چراگونه:
-چرا واقعا؟ :ِ چراگونه:
-اینکی باید تحقیق کرد! اینکی، جوهر کاراگاه! :ِ کاراگاهی:

همین‌ که اینکی و ویرسینوس تصمیم گرفتند پرده از راز نهفته و تاریک دیاگون بردارند، یک یاروی جادوگر که سوار جاروی جادوگری‌اش بود، یورتمه کنان از سمت دیگر خیابان، سمتشان دوید.
-روز بخیر. لطف می‌کنید مدارک شناسایی و بلیتتون رو؟
-اینکی شناسایی نشد. اینکی، جوهر ناشناس، باد پشت پرده‌، نیروی نهان، زمزمه شبان، پیدای پنهان، میتیِ کومان! :ٖ مخفیانه:
-دقیقا. بکنیم از این کارا. :ِ ریلکس:

یاروی جادوگر از جارویش پایین آمد.
-صحیح. لطف کنید با من بیاید پس.

اینکی و ویرسینوس دنبال محتسبِ جادو افتادند و همراهش رفتند و از این یکی پیچ گذشتند و افتادند توی آن خیابان و ته آن خیابان هم پیچیدند و رفتند توی خیابان دیگری و از جلوی مغازه‌ها رد شدند و جادوگر دیدند و آخرش به یک جاهایی رسیدند که جاهای عجیبی بود.
سرانجام، محتسب یخه جفتشان را گرفت و از یک‌ سری پله‌ پایین برد و انداختشان توی اتاقی و درش را بست و هلوهومورا گفت که خیلی ورد خفنی بود و درها را جوری قفل می‌کرد که آلوهومورا که هیچ، مادرش هم نمی‌توانست بازشان کند.

اینکی و ویرسینوس، راه زیادی آمده بودند. خسته بودند‌. نشستند. خستگی در کردند. بلند شدند. متوجه شدند اتاقشان خیلی تاریک است.
-چرا تاریک بود؟ :تاریک:
-واقعا چرا؟ ::تاریک:
-اومد از این آقاهه پرسید. :تاریک:
-آقاهه کجاست دیگه؟ :تاریک:
-اینکی ندونست که. اینکی چشم نداشت. اینکی، جوهر بود. :تاریک:
-منطقیه. ::تاریکٖ: منطقی:

اینکی روی زمین لولید و رفت سراغ یک آقاهه‌ی پیرمردی که گوشه اتاق نشسته بود.
-آقاهه، اینکی کجا بود؟ چرا تاریک بود؟ چرا آقاهه اینجا بود؟ اینکی چرا زندانی بود؟ ٖ تاریک:

آقاهه از جا پرید و بعد، از اینکه توانسته بود از حالت نشسته یکراست بپرد کلی خوشحال شد و تصمیم گرفت حالا که اینقدر ورزشکار است و بپر بپر بلد است، سال بعد حتما در المپیک شرکت کند و بپرد.

-ارجو که عما قریب وجه حبس به وضوح پیوندد و البته بای نحو کان عاجلا و چه احلا بسامع ما برسد. علی‌العاجله در حین انتظار، اصبر ان الصبر مفتاح الفرج و علی کل حال نعم‌الاشتغال است. و فی حین حاشا که نفس عاصی قاصر را قاضی نکنی که مایه تقصیر عمل باشد.

اینکی رو به ویرسینوس کرد.
-چی گفت؟ : تاریک:
-می‌فرماد که «لعل که علت توقیف لمصلحه یا اصلا لاجل ذلک رجای مطمئنه باشد که لوالابداء عما قریب انتها پذیرد، مزید امتنان شود و لعل هم احقر را کان لم یکن پنداشته و بلاشک به مصداق من جد و جد به حصول مسئول موفق و مقتضی‌المرام مستخلص شده.»
-راست گفت. : تاریک:

اینکی و ویرسینوس از آقاهه تشکر کردند و به سمت دیگر اتاق رفتند که تاریک‌تر بود و یک پیرزنه‌ای تویش نشسته بود. اما پیرزنه فرق داشت: نصف تنش از سوختگی سیاه شده بود و نصف دیگرش از کبودی بنفش. موهایش با ماده لزجی به هم چسبیده و لباس‌هایش زیر زرهِ پوشیده، نخ‌نما شده بودند.
-پیرزنه چه وضع اسفناکی داشت. ویزلی بود؟ عهههههههههههههه! :تاریک‌تر:

پیرزنه با شنیدن صدای جوهر، سرش را بلند کرد. مخاطبش را نمی‌دید ولی هرچه توان داشت توی صدایش گذاشت و به سمت قهرمانان شجاع ما پرتاب کرد.
-عاااااااگاااااااااافهههععععععععرررررررنااااااااااااام! : پیرزنانه:

اینکی از ویرسینوس ترجمه خواست. به هرحال ویرسینوس چندین مدرک ترجمه به و از چندین زبان زنده و مُرده دنیا نداشت و دکترا پشت دکترا بود که روی رزومه‌اش نچسبانده بود.
-می‌فرماد که اینجا سرزمین آزگارده که جادوگرا با دسیسه والراون بهش حمله کردن و گویا والراون -که خدای توهمه- با همکاریشون تونسته هرچی اودین و ثور و هایمدال و فریر و تیر وجود داره رو متقاعد کنه که رگناروک اومده و وقتشه برن با لوکی و فنریر و یورمانگاندر و غول‌ها بجنگن و کشته بشن و جهان نابود شه. ولی جهان نابود نشده و جادوگرا با استفاده از هرج و مرج و خوشحال از اینکه دشمناشون همدیگه رو میخورن، حکومت آزگارد رو غصب کردن.
-اینکی ندونست چی شد. ولی اینکی همه جادوگرا رو کشت و انتقام کریس همسورث و تام هیدلستون رو ازشون گرفت. :انتقام‌جویانه:
-موافقم. :انتقام‌جویانه:

در همین لحظه در باز می‌شه و سیلی از نور می‌پاشه توی اتاق و به سر و صورت همه مالیده می‌شه.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۱ ۲۳:۴۰:۱۹


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲:۱۱ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۹

گریفیندور، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

سیریوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۸:۲۵:۲۶
از خونِ جوانان محفل لاله دمیده...
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
گریفیندور
شـاغـل
مشاور دیوان جادوگران
جـادوگـر
پیام: 411
آفلاین
پشت پرده انتخابات!!!

- شائفی! شائفی! شائفی!

استاد بزرگ، مغز متفکر دوران، دارنده انباری از مدال های مرلین، تحلیل گر برجسته فراجناحی امور جادوگری، استاد شائفی پور وارد سالن گردهمایی جادوگران میشه و در برابر تشویق های هواداران، تواضع میکنه.
- استدعا دارم. خواهش میکنم. لطف دارید. ممنونم. متشکرم. ناقابلم. بسه دیگه!

پس از نشستن روی صندلی و تکان هایی به چپ و راست برای تنظیم نشیمنگاه، چوبدستی رو زیر حلقوم مبارکش میزاره و تحلیل دور اول انتخابات وزارت سحر و جادو رو آغاز میکنه:
- ببینید بچه ها! اول همه به شما بگم... میدونید که وزارتخونه قبلا اسمش "وزارت سِحر و جادو" نبوده. بلکه "وزارت سَحر و جارو" بوده. کنسرت مهستی رو دیدید؟ یه جاش میگه اینم دختر من سَحر؟ سَحر خانم اولین معشوقه اولین وزیر وزارتخونه بوده. حالا قضیه جارو چیه؟ اینها از طبقه پایین جامعه بودند. خانوادتن جاروکش بودن! اینه که نخستین وزیر به افتخار سَحر دختر مهستی، اسم وزارتخونه رو میزاره وزارت سَحر و جارو.

حضار در سالن: وااااو!

- اما برسیم به این دوره از انتخابات! بععععله عزیزان من! امروز قراره خیلی چیزها براتون روشن بشه. اگر بدونید زوپس نشیان بی درد که همون زوپسیون هستند، چطور به صورت سمبلیک کاندیداهارا انتخاب کردند و به افکار عمومی جهت دادند تا شما درنهایت همون کاندیدای حکومتی رو انتخاب کنید.

حضار در سالن: وااااااااو!
(یکی از فرط وحشت زدگی از بیانات استااااد خشتک دریدندی و از سالن بیرون رفتندی و کویر شدندی!)

- آروم باشید عزیزان! میدونم خیلی هیجان انگیزه و ممکنه بعدش من رو برای همیشه از کادر خارج کنند. اما این حرفها در گلوی من گیره کرده و باید شمارو آگاه کنم. از رودولف شروع میکنم. اگر گفتید رودولف در این انتخابات نماد چی بود؟ نماد کشاندن جوانان به فساد اخلاقی! شما کافیه اسم ایشون رو سرچ بکنید و عکسهایی که گوگل براتون میاره رو دقیق نگاه کنید. ببینید بغل کدوم عمو در کنار استخر عکس داره!

حضار در سالن: او ماااااای گاش!

- حسن رو چرا اوردن در انتخابات؟ شما فکر کردید حسن بازیگردان این قضیه بود؟ حسن خودش از بازی اصلی بازیگردانان خبر نداشت! حسن رو وارد کردند که مشارکت حداکثری اتفاق بیوفته. حسن رو وارد کردن که شمارو به مرگ بگیرن و به تب راضی تون کنن! اما حسن نماد چی بود؟ حسن نماد خشم بود بچه ها. خشمی که با خنده خودش رو نمایان کرده بود!

حضار در سالن: پلیییییز لرد!

- پیوز بیناموسی رو تبلیغ میکرد اما از همه باناموس تر بود! چرا؟ چون میخواستن باناموسی رو هدف قرار بدن. بگن زیرپوستین بیناموسی، باناموسیه! یعنی شما هم میتونید یک بیناموس باشید در عین حال که باناموسید! آروم آروم دارن قورباغه رو گرم میکنن... آروم آروم دارن فرهنگ رو تغییر میدن.

حضار در سالن: ایم گونا کیل مای سلفففف!

- آروم باشید بچه ها! اشکال نداره. هنوز هم دیر نشده و من با راه حل اومدم اینجا. چرا بلاتریکس فعالیت های انتخاباتی نداشت؟ از اولین روز انتخابات غیبش زد! چون کاملا برخلاف خواسته پشت پرده زوپس توی انتخابات شرکت کرده بود. اگر رای میاورد کار تموم بود! زوپس فاتحه ش خونده بود. به همین دلیل همون روز اول ترورش کردند. و رودولف رو فرستادن تا قضیه رو جمع و جور کنه!

حضار در سالن:

- مرلین و تام! اینها از اولش هماهنگ با تراورز شده بودند. که همه شون با شعار آسلام بیان جلو. دقت کردید در مناظرات پشت هم رو داشتند؟ اما چه طور یک مشت مرگخوار شعار آسلام سر دادند؟ عجیب نیست براتون؟ زوپس اینجا میخواست حتی به چهره آسلام واقعی هم ضربه وارد کنه و آسلام رو تحریف کنه. البته مدتی قبل از انتخابات تراورز به صورت کاملا صوری از مرگخوار بودن انصراف میده تا قضیه خیلی هم آشکار نباشه. اما هدف همون تحریفه! میگید نه، برید تاریخ رو ورق بزنید. چیزهایی که اینها از آسلام میگند کجا و چیزهایی که دارک لرد قدیمی میگفت کجا!

دوربین جادوگر تی وی روی چهره استاد زوم میکنه. استاد تنی تکان میده و صحبتش رو ادامه میده:
- بععععله عزیزانم! اما زاخاریاس! این چهره مظلوم آسلام حقیقی! این بنده خدا به اصلاحات از درون سیستم اعتقاد داشت. یعنی گفت نفوذ میکنم، بعدش کار خودمو انجام میدم. اما نمیدونست که زوپس زرنگ تر از اینحرفهاست. لحظه آخر زوپس صدمه خودشو زد! عکسهای بیناموسی زاخاریاس در فضای مجازی پخش شد و همین سبد آراشو خالی کرد. اما بنده اطلاع دارم. اون عکسها همگی فتوشاپن. اون خانمم که اونجان طرفدار شاهن، برن گمشن. پس چی؟

استاد به دوربین خیره میشه و حرف آخر رو میزنه:

- اما حضار محترم! بینندگان عزیز! من خودمم سوپاپ اطمینان زوپسم! اصلا اگر دست نشانده زوپس نبودم که توی جادوگر تی وی نشونم نمیدادن. میدادن؟! پس میخوام بگم برید بخوابید و به این خزعبلات گوش نکنید! اصلا برید رای تونو بدید. خجالت نمی کشید اصلا دنبال پشت پرده اید؟ واقعا فکر کردید پشت پرده ای هست؟ چیه سوپرایز شدید؟ برید رای بدید عاقاااا ! زوپس خیلی هم خوبه! من سالها دارم استفاده میکنم و مشتریشم.

سوالات ذهنی بینندگان: چرا قیمه ها ریخته شد تو ماستا؟ چی شد؟ کی بود؟ من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود؟ کممممممک!


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۵ ۲:۲۱:۳۱

تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are



پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
مـاگـل
پیام: 349
آفلاین
دین دین دین دین دین،دین دین دیدین دییییییییییین.

به اخبار شبانگاهی جادوگران خوش آمدید. توجهتان را به عناوین اصلی جلب میکنیم.

دین دین دین، دین دین دین دوووووووووووووف

زاخاریاس اسمیت از برنامه های 5 گانه وزارت خود رونمایی کرد.


به گزارش خبرگزاری جادوگر تی وی زاخاریاس اسمیت در مصاحبه با پیام امروز اعلام کرد که پنج برنامه بزرگ دولت داس و چکش او هدف اصلی وزارت او است. او در ادامه اضافه کرد:
-سوسیس هارو کش نرو مردک.

حاجی و پیامبر به صلح رسیدند

دقایقی پیش حاجی تراورز در ملاقاتی با پیامبر مرلین به صلح موقت رسیدند. مردم این واقعه را افقی بزرگ در دین بزرگ آسلام خواندند.

تام جاگسن استعفا داد.

تام جاگسن،کاندیدای وزارت سحر و جادو به نفع حاجی تراورز استعفا داد. او اعلام کرد که برنامه وزارت او با دولت آسلامی تراورز در یک سو است و به نفع او کناره خواهد کشید.

صلاحیت بلاتریکس لسترنج رد شد.


با به وجود آمدن جنجالی مبنی بر این که لسترنج مونث برای کاندید شدن تایید نامه شوهر نداشته دادگاه انتخاباتی به رد صلاحیت خانم لسترنج رد داد.

گااااااف گااااف گاااااف گااااااف داف داف



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۰:۱۴ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹

ریموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۰ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷:۴۳ جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
از میان قصه ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 331
آفلاین
اهم... اهم... توجه شما را به گزارشی که هم اکنون به دست ما رسیده جلب میکنم!

(دوربین روی قدم زدن گزارشگر در سالن سنگ مرمر بیمارستان متمرکز میشود.)

بر اساس گزارشات رسمی بیمارستان سنت مانگوی لندن، اخیرا ادوارد قیچی، با علائمی مشکوک به جرونا، وارد بیمارستان سنت مانگو شده و تست جرونا، داده است.
پزشکان سنت مانگو، بر اساس مشاهدات خود، اعلام کرده اند، که به احتمال زیاد، نتیجه ی تست جرونای ادوارد مثبت خواهد بود!

ادوارد اخیرا با مراجعه به ستاد انتخاباتی حاجی تراورز، برای بیعت آسلامی و اعلام حمایت، از حکومت آسلامی، آن هم خارج از پروتکل های بهداشتی، مسئولین را به این گمانه زنی ها وا داشته، که احتمال مبتلا بودن حاجی توپیا هم به جرونا ممکن است.
دانسته یا ندانسته کاندیدای آسلامی، برای به چالش کشیدن دیگر کاندید ها، در چند روز اخیر، آن هم با، رعایت نکردن پروتکل های بهداشتی تعیین شده، از سوی سازمان بهداشت لندن، به دیگر ستاد های تبلیغاتیِ انتخابات شانزدهمین دوره ی وزارت جادو، رفت و آمد داشته است.
جامعه ی جادوگران حال با این نگرانی روبه رو شده که با رفت و امد به ستاد های تبلیغاتی آلوده شده، در معرض جرونا قرار بگیرند!


(گزارشگر جلوی بخش قرنطینه جرونا ایستاده به دوربین نگاه میکند.)

سخنگوی رسمی سنت مانگو، در بیانیه ای رسمی اعلام کرده، که با ستاد های تبلیغاتی، در صورت رعایت نکردن پروتکل های بهداشتی برخورد جدی خواهد شد!

محسنی های، بیمارستان سنت مانگو، لندن.





پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۹

مرلین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از بارگاه ملکوتی
گروه:
مـاگـل
پیام: 116
آفلاین
- با سلام خدمت بینندگان عزیز. امروز در خدمت یکی از کاندیداهای وزارت سحر و جادو هستیم. خوش آمدید جناب پیامبر.

دوربین کم کم از صورت کک مکی مجری(که احتمالا یکی از ویزلی هاست) فاصله گرفت و قاب را طوری تنظیم کرد تا هم مرلین و هم مجری را درون تصویر داشته باشد.
استودیو خبر ویژه دکور جدیدی را به مناسبت شروع انتخابات برگزیده بود. کلاه های وزارت از سقف آویزان شده بودند و تم سیاه پشت زمینه خبر از حضور یک مرگخوار در برنامه می‌داد.

- سلام و درود خداوند بر رهروان حقیقی بنده.
- جناب مرلین، یک مقدار در مورد لباستون توضیح می‌دید؟

مرلین همان ردای خاکستری کهنه و پاره را پوشیده بود. عصایش را به صندلی تکیه داده بود و کلاهش در کنار لیوان آب بر روی میز قرار داشت.

- چه توضیحی؟ این همان لباسی است که بنده همیشه می‌پوشم. ما هیچ بیت المالی را خرج مصارف شخصی نمی‌کنیم. از دار دنیای فانی ما فقط همین لباس را داریم و حوله ای که هربار استحمام می‌کنیم از آن استفاده می‌شود. برخی فکر می‌کنند ما در بارگاه روی کوهی از طلا نشسته ایم. خب این تصور غلطی است. ملت ما بهتر می‌داند.

مجری از تصور اینکه حوله و لباسی هزاران سال در حال استفاده شدن هستند چهره اش را در هم کشید.

- خب بهتره که زودتر از این سوال رد شیم و به جزئیات نپردازیم. شما به تازگی برنامه های خود را برای وزارت اعلام کردید. مشتاقانه آماده شنیدن توضیحات تکمیلی شما هستیم.
- ما برای توضیح برنامه هایمان به اینجا نیامده ایم.
- خب چرا اینجا هستید؟

دوربین مجری را ایگنور و روی مرلین زوم کرد.

- ما اینجاییم تا برخی مسائل را شفاف کنیم. همانطور که قبلا هم گفته ایم دوران بخند و بزن و دررو تمام شده است. زیر سایه عدالت الهی مو را از ماست بیرون می‌کشیم.

صدای مجری خارج از کادر شنیده شد که گفت:
- یعنی چی؟
- یعنی اینکه آقای حسن مصطفی با پشتوانه مدیریت وارد انتخابات شود و تصور کند که کاری به او نداریم وهمی بیش نیست.

مرلین از جیب ردایش عکسی را درآورد و رو به دوربین نشان داد.

- بینندگان محترم این عکس را ببینند. چند روز گذشته بنده میزبان دختری به نام "جازمین" بودم که ادعا داشت اغفال شده است. او با گریه و زاری پیش من آمده بود و از فردی به نام حسن شکایت می‌کرد. ما پیگیر موضوع شدیم و توانستیم این عکس را، که توسط دوربین های ترافیکی قاهره ثبت شده، پیدا کنیم. مشخصاً جناب مصطفی اقدام به اغفال این دختر کرده. فقط پروردگار می‌داند چند دختر معصوم دیگر گول این خنده ها را خوردند و با او به غار رفته و شروع به ...
- بله متشکرم از جناب مرلین. متاسفانه اگر بیشتر از این به جزئیات بپردازیم قیلتر خواهیم شد.
- ولی ما هنوز نگفتیم جازمین چگونه با...

دوربین کلوزآپ مجری را نشان داد و تیتراژ پایانی برنامه در پس زمینه شروع به نواختن کرد.

- منتظر دفاعیات آقای مصطفی هستیم....
- تازه نگفتیم دختر طفل معصوم اعتراف کرده که قد و طول حسن خیلی کوچیک بو...
- بینندگان عزیز تا برنامه ای دیگر بدرود.


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۹

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
مـاگـل
پیام: 520
آفلاین
Ain't no love in the heart of the city
Ain't no love in the heart of town
Ain't no love, and it's sure 'nuff a pity
Ain't no love, 'cause you ain't around


- عین الله ناهار نرسیده، عین الله...

دوربین مردی را نشون میده که با چوبی در دست گاومیش های خودشو میون خرابه های شهر میگردونه تا از زباله های شهری تغذیه کنند. زاخاریاس اسمیت که علاوه بر کاندیداتوری و مفسری اکنون شغل سوم خبرنگاری رو هم بر دوش میکشع به سوی صاحب گاومیش ها روانه میشه.
- سلام دوست عزیز، میشه وقت شما رو بگیرم؟
- وقت من ره بیگیری؟ بیگیر.
- ببخشید، میشه به مردم توضیح بدید که به چه دلیل مشغول گردوندن این گاومیش ها وسط خرابه ها هستید؟
- این گاومیشا تنها دارایی منه روستایین. من ره مردم وزیر کرده بودن، حقوق ملت ره که پرداخت کردیم این شهرنشینای زوپسی ما ره به زیر کردن.

دوربین برفکی میشه و بعد از اندکی قطعی حالا تصویر، یک خانوم با منوی مدیریت رو نشون میده که صاحب گاومیش ها رو مستقیم به جزایر بالاک میفرسته.
- زاخار، پاشو برو تو ستادت تا غیبت نکردم.
- آ... آستاکبار؟!

و دوربین خاموش میشه.

And now that you're gone
Oh, the sun don't shine
From the city hall to the county line, I said


روزنامه ای پاره پوره به تاریخ 32 بهمن 1457 از جلوی دوربین رد میشه، دوربین از میان خرابه ها رد میشه، از کنار خانه ی ریدل، از بغل گریمولد، از بارگاه ملکوتی، از انجمن مخفی بی ناموسیزم، از قصر مخفی حسن مصطفی و در نهایت به یک خونه ی ساده میرسه که سر درش تابلویی رنگ و رو رفته و خاک خورده نصب شده با متنی حاوی "حوزه!". دوربین به درون حوزه وارد میشه.

Ain't no love in the heart of the city
Ain't no love in the heart of town
Ain't no love, it sure is a pity
Ain't no love 'cause you ain't around
'Cause you ain't around


حاج تراورز بین مریدان خود نشسته و تسبیح به دست، ذکر های خودش رو روانه ی خاندان آستاکبار میکنه و مریدانش گونی به دست از جای خود بر میخزند تا نظآم جادوگری را از دستان آستاکبار نجات دهند. در این جاست که به علت نبود امکانات کافی برای فیلم بردای بیشتر خود تماشاچی با نبوغ خود متوجه میشه که عشقی که در موسیقی متن مستند از نبودش صحبت میشد، با آسلام وارد شهر میشه! مستند به اتمام میرسه و این کلمات بر صفحه نقش میبندند:

who's uncle sam? haj Travers needs you!


به تهیه کنندگی ستاد بی بودجه و مردمی دولت آسلامی، در پناه حاجی توپیا.


every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۰:۱۳ یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹

حسن مصطفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۳ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۶:۲۷:۱۲
از قـضــــاااا
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مدیر دیوان جادوگران
هیئت مدیره جادوگران
پیام: 191
آفلاین
مستند سوگخند


برداشت اول: کوچه پس کوچه های قاهره

کودکان مصری گونی پوش با شعفی وصف ناپذیر تو کوچه ای خاکی جمع شدن و دارن یارکشی میکنن. بعد از توافق رو دو تیم، جاروهاشونو سوار میشن و چند متری از زمین ارتفاع میگیرن تا یه دست کوییدیچ تو کوچه بزنن. دوربین یه کلوزآپ مختصر از چهره حسن مصطفی رو نشون میده و بعد از لانگ شاتی سریع، حسن با شلیک چیزی شبیه موشک که پشتش بسته شده بود و در حال اشتعال به نظر می رسید، از رو زمین بلند میشه و رو هوا به این ور بین کودکان پرتاب میشه.

حسن روی زمین خاکی رو به دوربین نشسته و کودکان خنده رو پشتش هستند و دارن نوبتی به کمرش لگد و مشت میزنن...

- بله. عح عح عح عح عح! محبوبیت هم دردسرهای خودشو داره دیگه. وووی وووی وووی! یعنی داغون شدماااا. این بچه های گل اینقدر منو دوس دارن که نگو. وقت گذروندن باهاشون توی این ورزش جادویی بهترین تفریح منه. منو صدا میکنن عمو مصی.

صحنه عوض میشه و یکی از کودکان سوار بر جارو با چماق یک ضربه محکم به حسن که نقش توپ بلاجر رو داشت وارد میکنه. بازیکن تیم حریف جاخالی میده و حسن با سرعت خیره کننده به سمت شیشه پنجره یکی از خانه ها پرتاب میشه. صدای حسن در زمینه با افکت معنوی نریشن میشه و طنین میندازه.

- همیشه با خودم میگفتم بهترین راه اینه که خودمو در اختیار این کودکان معصوم قرار بدم تا خشم فروخفته کودکی شون رو روی من تخلیه کنن. والله به خدا. عح عح عح عح عح! چیه این همه قاتل تحویل جامعه میدیم. هر روز صبح میرم نون بخرم یه جوونی رو دم وزارت آوادا بارون کردن. چیه همش اعدام میکنن. نمیذارن شمع تولد هیجده سالگی شون اصن خاموش بشه. زرتی خلاصشون میکنن.

حسن با شیشه خونه اصابت میکنه و بعد از طواف منزل و مشاهده زندگی خصوصی اهل اون که وای فای نداشتن و فقط به نوای عبد الباسط گوش میدادن، با کاتی متفاوت دوباره از لابلای پنجره خرد شده برمیگرده بیرون و میوفته داخل مرغدونی توی حیاط خونه.

- اولیای عزیز. لاقل بچه بلد نیست تربیت کنید بفرستید خشمشونو رو من خالی کنن پس فردا نزنن دیگری رو به درک واصل کنن. من به عنوان یه توپ بلاجر...عه. بچه جان یواش بزن عمو. دیسکم از تو نافم زد بیرون پسرم. یواش تر. بله عرض میکردم. من به عنوان یه توپ بلاجر میتونم هر چی عقده شما والدین توی این گل های عزیز ایجاد کردین رو تخلیه کنم. من برای فرزندان سرزمینم پاره میشم. جرم بدین اصن.

مرغ: به تو هم میگن خروس؟ بی غیرت! صد بار نگفتم چفت و بست این درو لامصبمو محکم بنداز؟
خروس: باوو گرمه خانومم. لاشو وا گذاشتم یه نسیمی بیاد داخل خب. چمیدونستم این بی ناموس سرشو میاره تو که.
مرغ: الان خوبت شد دید دارم تخم میذارم؟ خوبت شد دید کرک و پر منو؟ بده من اون چادر بی صاحابو.
خروس: حساس نشو حساس نشو گل! الان پاره ش میکنم.

درب چوبی مرغدونی با ترکیب صدای غد غد غدا و قوقولی قوقول خرد میشه و حسن در نقش بلاجر در حالیکه خروس جنگی دنبالش میکنه پا به فرار میذاره. صحنه بعدی حسن نشسته رو گردن خروس و در حالیکه رو به دوربین Vی ویکتوری نشون میده، داره با دقت خروس رو زنده زنده پر میکنه و پاک میکنه برای شام.


برداشت دوم: کوچه دیاگون

دوربین یه کرودشات گذرا از بالا میگیره تا شلوغی کوچه رو نشون بده. علیرغم هوای بارونی جای سوزن انداختن نبود. حسن یه گوشه جلوی مغازه ای متروک بساط کرده و داره چند دستگاه پسربچه میفروشه...
- بدو که آتیش زدم به مالم. عح عح عح عح عح! ووی ووی ووی! بدو فقط دونه ای هزاره هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا!

در حالیکه زیر بارون مقابل رهگذران بی توجه یه پدرام بغل گرفته رو به دوربین میکنه و ادامه میده:

- به هر حال من پدر خیلی ها هستم. ممکنه پدر خود شما کارگردان عزیز هم باشم. هاااا. ووی ووی ووی! زندگی هزینه داره به هر جهت. سیر کردن شکم بچه ها. هر روز هم یکی ادعا میکنه عیال منه. این دایناسورا هم کلی هزینه چهره دارن تا من یه وقت سکته نکنم. شما اخیراً دیدی هزینه لوازم آرایش رو؟ اصن میدونی سر یه ابرو چقدر پیاده ت میکنن آرایشگاها؟ نه ناموسا میدونی یا الکی داری سر تکون میدی عاقو؟ من نمیدونم من آلزایمر دارم یا ملت می بندن خودشونو الکی به پاچه ما. بهرحال مسئولیت سنگینه. اینی که بغلم گرفتم پدرامه. هزاران نسخه ازش تکثیر کردم. پدرام اختراع خودمه. یه تکنولوژی جدیده برای جادوگران. دونه ای هزار گالیون میفروشم. مفت. هزار تا الان تخم هیپوگریفم نمیندازن کف دستت.

دوربین رو یه نسخه دیگه از پدرام زوم میکنه که وسط کوچه آب گرفته داره باباکرم می رقصه و در عین حال مشغول آنالیز نوسانات بورس لندنه. نما زوم آوت میکنه و یه کلوز آپ میگیره روی حسن که حالا ظاهرا با یه مشتری دهن به دهن شده...

- صدی چند میخوره اینا؟
- برو عاقو! مگه داری تسترال میخری؟ این ته فناوریه. درست برخورد کن.
- ماساژم میده؟
- برو عاقو! برو تو خریدار نیستی. دست نمال الکی خریدار نیستی. دست نزن میگم. ترک ور میداره. برو عاقو. برو سد معبر نکن اینجا محل کسبه. برو مرلین روزیتو یه جا دیگه بریزه. برو عمو جان.

صحنه از زاویه کفش حسن در حالی محو میشه که چیک چیک بارون به گوش میرسه و عده ای میان بساط حسن رو لگدمال میکنن و پدرام هارو پرتاب میکنن این ور اون ور.


برداشت سوم: بیت زوپس

لابلای تاریکی شب تو منطقه ای شبیه حلبی آباد، حسن با مشقت فراوان و هزارتا فرمون، جاروی پارس خزر محقرشو لای جاروهای لوکس و آخرین سیستم و فول آپشن نیمبوس و غیره پارک میکنه. با خستگی تمام کیف آغشته به روغن سیم سرورشو میندازه رو دوشش و به سمت کوچه ای تنگ و باریک قدم ور میداره. دوربین از نمای کتف حسن به همراهش وارد خانه ای کاه گلی میشه که دور تا دورش پر از سیم پیچ و ابزار و دکمه و پشتی و قلیون چیده شده. هر گوشه منزل یکی از زوپس نشینان برای خودش زندگی لوکسی ترتیب داده.

حسن میره سمت پنجره، کیفشو میذاره یه گوشه و لم میده روی مبلی جراواجری که از عاقا جونش به ارث برده بود.

- اینجا محل استراحت من هست. حالا من نمیخوام صدامو بلند کنم و تمرکز اهل بیت رو خراب کنم ولی همونطور که مشاهده کردید به هر حال بزرگ تری وارد بیت شد. هیچ کدوم شون زحمت ندادن بیان این کیفو از دست من بگیرن یه لیوان آب بدن دست من. انگار نه انگار کل روز زیر هزاران سیم سرور برقالو با کلی روغن داشتم تعمیرات میکردم. شما الان نگاه کنید برخورداشونو.

حسن به سمت طاقچه که گلدون رزی قرار گرفته خم میشه و میگه:
- رز. پاشو یه استکان چایی بیار برم. گلوم خشکیده. هاااا.
- بیا کودمو بخور باوو! این همه درس خوندم دکتر شدم که از شما علوم پایه ای ها دستور بگیرم؟

حسن رو به دوربین برمیگیرده و ادامه میده:
- بله. وووی وووی وووی! عح عح عح عح عح! یعنی داغون شدمماااا. له له هستم. نه نمیخدونم. خرد میشما از این همه محبتی که به من دارن. بله. بذارین معرفی کنم. اون گوشه سمت راست فنر رو داریم که مشغول تماشای سریاله. اخلاقای سگی و گرگی داره کلا. به ماه بستگی داره. ماه کامل بشه قلاده ش می کنیم معمولا. ولی در مجموع بنده راضی هستم. تا حالا منو گاز نگرفته. عح عح عح عح عح! ووی وووی ووی!

فنر: ببخشید پا نمیشما حسن جان. نیست زندگی من خوب آنتن نمیده این گوشه، پاشم صفحه و همه چی سفید میشه تو چشمم.

- هاااا. نه قربونت بشم. راحت باش. عح عح عح عح عح! بله عرض میکردم. اون گوشه پشت اون هیکلی که سرش تو طبقه بالا گیر کرده و بدنش رو می بینید هگریده. یه زمانی سگش بودم ولی این روزا خیلی رفته تو قیافه و به جای من، یه سگ تریر سفید بلند کرده. کنارش رودولف رو داریم که یه دیقه نشد از تلفن بیت کنده بشه. تا جایی که یادمه مشغول بوسای خداحافظی پای تلفن بوده همیشه و این چالشو همیشه داره با پشت خطی که نه اول تو قطع کن. اون انتهای سالن هم عاقا مودی رو دارید می بینید که کفن فیروزه ای مرحومه مافلدا خاتون رو پوشیده و داره پولای مسابقه ایکه باگ رو حساب کتاب میکنه که با چه شیوه ای بالا بکشه که لو نره. یه پشه هم داریم اسمش لینی هست. رهبر والا مقام ما هستن. احتمالا دارن همین دوره و برا یکی از مارو میگزن. چند نفر دیگه م هستن رفتن مرخصی. هاااا. عح عح عح عح عح! ووی وووی ووی! اینم زندگی ما. دیدین میگفتین کاخ و فلان؟ خجالت کشیدین حالا دشمنان؟

صحنه بعدی حسن داره جوراباشو گوله میکنه و شوت میکنه سمت بقیه اهل بیت که دارن زو بازی میکنن وسط خونه و یه خنده الکی میکنه و صورتشو برمیگردونه و به دوربین خیره میشه. بک گراند و صداهای دیگران توی تاریکی محو میشه و فقط چهره حسن نمایانه.

- بابت تمام معضلات و ناهنجاری های اجتماعی که دیدین در این مستند احساس خطر کردم. گفتم با خودم که حسن، اگه یه راه باشه که بتونی امور رو از ریشه اصلاح کنی همین راه وزارت هست. اونم به دموکراتیک ترین راه ممکن. وارد صحنه شدم. انتظار دارم بابت تمام عرقایی که سالها زیر این زوپس گندیده ریختم بهم اعتماد کنید ای امت شریف جادوگران! در هر حال البته مرگ بر وردپرس. من خنده رو به لب هاتون برمیگردونم. سالها عقب ماندگی و ظلمی که دولت های پیشین بر شما تحمیل کردن رو به اشاره ای محو خواهم کرد. کافیه پدرام رو همچنان دست به دست کنید و به من رای بدین. همین!

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۲۹ ۱۱:۳۲:۲۸
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۲۹ ۲۱:۴۱:۳۵
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۳۰ ۶:۵۰:۴۱



پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۹

محفل ققنوس

مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۱ دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱:۲۰ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۹
از کدوم سرویس جاسوسی پول میگیری؟
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 38
آفلاین
مجری برنامه‌ی «عشق‌ورزی برتر» در استدیو نشسته بود و به بینندگان انرژی مثبت گسیل می‌کرد.

- تو معجزه‌ی بزرگ خداوند هستی. تصویر کوچک شده
تو رابطه خوبی با همه داری. تصویر کوچک شده
تو هر روز خوش‌اندام‌تر می‌شی. تصویر کوچک شده


ساعت‌های متوالی بود که تنها با همین جملات، به بذل نیروی عشق می‌پرداخت.

- این برنامه هر روز پرمحتواتر می‌شه. تصویر کوچک شده
نه خیر! این یک جمله‌ی انگیزشی نبود؛ این نوید اضافه شدن بخش جدیدی به برنامه‌ی محبوبِ شما بیننده‌های عشق‌ورز و روشنایی پیشه بود. در این بخش قصد دارم براتون کمی از حکمت و فلسفه‌ی برایانی بگم. خورشید، پشتش به ماست. روش رو کرده به یک دنیای موازی. خورشید رو این‌طوری نگاه نکنید! تمام کمالات و حرارتش، پشتش جمع شده. جلوی خورشید، یخه. یخخخخخخخخخ. در اون دنیای موازی، به شما یخخخخخخخ می‌تابه. گل‌های دنیای موازی، کاسبرگشون از یخخخخخ تغذیه می‌کنه. آدم‌های خاص، از اون‌جایشان یخخخخخخ می‌تابه. حالا تصور کنید ... دختری که توی ساحل به جای آفتاب، ساعت‌ها یخخخخخخ گرفته باشه. شما نمی‌تونید تصور کنید چهره‌ای که بهش یخخخخخخ تابیده چه‌قدر زیباست. اگر ببینید، یختون آب میشه. عشقتون میاد. می‌ورزه. بورزید. ورز بدید. یخخخخخخخ. شاید باورتون نشه اما این بخش از برنامه، مسابقه هم داره. تصویر یک دختر دنیای موازی که بهش یخخخخخ تابیده رو نقاشی کنید و برامون بفرستید. تلفن داریم؟ وصل کنید.

- ببینید آقای ثیندرفورداقی ... قبلا کسی از عشق ورزیدن حرف می‌زد که این کاره بود. هری رو تو پرونده داشت. گلرت رو داشت. شما کیو ورزیدی که حالا مجری شدی؟

- تو در مسائلی که بهت مربوط نیست، دخالت نمی‌کنی. تصویر کوچک شده
تو می‌دونی که اهمیتت برام چقدره. تصویر کوچک شده
تلفن بعدی رو وصل کنید.

- شما ...

- جانم؟

- خجالت ...

- خوب؟

- نمی‌کشید؟

- بابت؟

- فازتون ...

- ها؟

- چیه؟

- می‌شه کل دیالوگت رو توی یک خط بگی عزیزم؟ ظاهر پست داره زشت می‌شه.

- اون دختر داره بهش یخ می‌تابه. حق داره. ولی شما پول می‌گیرین از کسی که نقاشیش خوب باشه.

- ما از کی پول می‌گیریم؟

- اشتب زدی. اگه فکر می‌کنی دیالوگاتو می‌خونم، کور خوندی. من فقط دیالوگای خودمو می‌گم. هه!

- الان شما دقیقا مشکلت چیه؟

- یکی می‌بینی نقاشیش خوبه. [تق - تلفن قطع می‌شود.]

- تو می‌فهمی. تصویر کوچک شده


تیزترین کارِ قُرون این‌جاست! بزترین آگاهِ اعصار.


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۰:۴۱ شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۲۳:۳۱
از مسلسلستان!
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
ریونکلاو
پیام: 572
آفلاین
جادوفلیکس


توجه:


ویرسینوس پشت میز آشپزیه. کف تابه روغن زیتون می‌ریزه. دوتا قارچ کامل می‌ذاره وسط تابه. یه ذره نمک و فلفل می‌پاشه. پنج‌تا گوجه خیلی کوچیک کنار قارچا میذاره. صبر می‌کنه تا خودشون بپزن. همزمان نون می‌بُره و توی توستر می‌ذاره. سه تا تخم‌مرغ برمی‌داره و توی یه تابه دیگه می‌ندازه. بعد یه تیکه کَره می‌بُره و می‌ندازه وسط تخم مرغا. با یه همزن، توی تابه همشون می‌زنه. اشاره می‌کنه که راز پختن یه تخم‌مرغ خوب اینه که مدام از روی شعله برش داره و دوباره برگردونه روی شعله. بعد از چندبار جابجایی "از" و "به" شعله، یه‌کم نمک و فلفل اضافه می‌کنه. پیازچه برمی‌داره، دُمشون رو می‌بره. یه‌ذره از سرشون رو خرد می‌کنه و می‌ریزه توی تخم‌مرغا.
تابه دوم رو می‌ذاره کنار تا با گرمای خودش بپزه. نونشو برمی‌داره. محتویات تابه اول رو برمی‌داره و توی بشقاب می‌ذاره. یه‌کم روغن زیتون دوباره اضافه می‌کنه. این بار روی نون. و بعد تخم‌مرغای هم‌زده رو روی نون اضافه می‌کنه.
-خب... آماده‌ست.

اینکی روی کاناپه‌ست.
-چی پخت؟

ماجراهای اوپس‌کده

نویسندگان، کارگردانان، مسئولان موسیقی متن، تدوین و باقی:
وینکی
فنریر گری بک


فصل دوم
اپیزود اول: پریمیر!



اکت اول

دو دیوار کامل داشت: یکی پشت ویرسینوس، دیوار آشپزخانه. دیگری پشت اینکی، مقابل آشپزخانه. دو دیوار ناقص در دو طرف مسئولیت نظارت بر دو دیوار کامل را داشتند: درون یکی درِ چوبی قهوه‌ای‌رنگی لانه کرده‌بود و دیگری پر بود از پنجره‌های نامنظم بسته‌ای که سوراخش کرده‌بودند.
خانه نبود. اتاق هم نبود. سر جمع مساحتش به زور پانزده متر می‌شد. یک آشپزخانه داشت که به سختی می‌توانست یک سینوس با کلاه و پیشبند و دستکش آشپزی را توی خودش جا دهد.

-اینکی غذا نخورد. اینکی جوهر بود. غذا رو کجاش کرد؟ : با ندونستن کجا کردن غذا:
-نکته خوبیه. چرا درستش کردم پس؟ : با ندونستن چرایی درست کردن غذا:

از میان پنجره‌ها تصویر یک‌عالمه ابر و پرنده و هواپیما در پس‌زمینه آبی آسمانی دیده می‌شد که همینطوری می‌آمدند پایین. گاهی اوقات هم یک پرنده‌ای به شیشه‌ می‌خورد و له می‌شد و محتویات درونش می‌پاشید.
ویرسینوس بشقاب غذا را برداشت.
-سطل آشغال نداریم چرا؟ :ِ بدون سطل آشغال:
-تونست ریخت تو یخچال.
-موافقم. : با توانایی ریختن تو یخچال:

ویرسینوس یخچال پشت سرش را برداشت. دو طرفش را فشار داد تا گرد شود. درش را بالا برد و خواست غذا را بریزد.

-نهههههععوووواااووووو. :ِ روی بشقاب:
-چرا غذا حرف میزنه؟ : با غذایی که حرف می‌زنه:

غذا دو چشم و یک دهان و یک دماغ و دو گوش در آورده بود. ویرسینوس بشقاب غذا را به اوپن برگرداند. اینکی از جایش بلند شد و بالای سر غذا آمد.
-چرا حرف زد؟ :ِ تهدید آمیز:
-موافقم. :ِ تهدید آمیز:

بیرون اتاق، یک هواپیما صاف آمد و خورد توی پنجره‌های خانه و آتش گرفت و ترکید و خرد شد و مردمِ تویش سوختند و دردشان گرفت و مردند و ریختند بیرون.

-چون داشتی می‌ریختیم تو سطل آشغال یخچالی؟ :ِ نزدیک-مونده-بوده به ریخته شدن تو سطل آشغال یخچالی:
-منطقیه. : منطقی:
-و اگه منو نریزی تو سطل آشغال، بهتون راه فرار از اینجا رو نشون میدم. :ِ مجبور به دادن اطلاعات بی‌خود و بی‌ربط به کارکترش برای پیش بردن پلات:
-چرا خواست از اینجا فرار کرد؟ جای خوبی بود که. کاناپه‌ش هم اینکی رو جذب نکرد. اینکی تونست روش نشست. :ِ خوشحال:

کاناپه از اینکه برای اینکی جذاب نبود ناراحت شد و گریه کرد و افسردگی گرفت و چندبار خودکشی ناموفق کرد و آخرش تصمیم گرفت پنهانی با تلویزیون و فرش نقشه قتل اینکی را بریزد.

غذا برای اینکی و ویرسینوس توضیح داد که تازه مُرده بودند و داشتند به درجات اثیری می‌رسیدند و بالا می‌رفتند تا کاغذبازی‌های اداری را تکمیل کنند و مرگشان رسمی شود و آن بالاها یک مدتی بگردند و با میکائیل غذا بخورند و به اسرافیل بگویند اسراف نکند و از خاطرات عزراییل و آدم‌های خیلی پیر بپرسند و جبرئیل را متقاعد کنند برای بَند سینث-مدیوال-امبینت-کلاسیک‌شان لیریک بنویسد. آن وسط ها روحشان را به سمائیل هم بفروشند و در ازایش چندتا آلبوم بلک سبث بخرند و بروند روی راه‌پله‌ی لد زپلین با آن خانمه که فکر می‌کرد هرچیزی درخشانی طلاست، سر بخورند. با باب دیلن بروند درِ خانه مردم را بزنند. با اریک کلپتون گریه کنند و یک وقتی هم بگذارند تا بشود بروند یک گوشه آن بالاها و تف کنند روی کله Cardi B ها و آزالیا بنکس ها و نیکی میناژ ها و لیل وین‌ ها. شاید حتی به نیروانا هم برسند و با کرت کوبین کشتی بگیرند و نظرش را در مورد این حجمِ [نه چندان، ولی گویا ظاهرا] زیاد ارجاعات راک هم بپرسند.

-بعدش چی؟ :ِ کنجکاو:
-دقیقا! بعدش باید بشینین و شونصد سال منتظر بمونین تا کاغذبازیاتون انجام بشه و تکلیفتونو معلوم کنن. و تازه، هیچوقت هم نمیذارن برگردین اوپس‌کده. :ِ ناراضی از روند کشکیِ دادن اطلاعات به شخصیتای اصلی برای پیش بردن پلات:
-اینکی نخواست. کسی نتونست جلوی اینکی رو گرفت که هرجایی خواست رفت. : روی اوپن:
-موافقم. : تکیه داده به اوپن:

بیرون کم کم رنگ آبی آسمانی تیره می‌شد و جایش را به نوع تیره‌تری از آبی می‌داد که با لکه‌های چشمک‌زن ستارگان تزئین شده بود.

-ولی مشکل این بود که اینکی همیشه تابع قانون و فرمالیته و روند کافکایی و اداری اصول بود و به همه قوانین احترام گذاشت و هیچوقت نشکستشون. با بی‌احترامی و بی‌نظمی به قوانین، غذا همه رو به سمت برده‌داری کاپیتالیسم سوق داد. اینکی غذا رو خورد تا دیگه نتونست افکار فرار و سرپیچی از قانون تو ذهن اینکی گذاشت. : مطابق قانون:

به محض اتمام حرفش، تلویزیون - که حالا دوتا پا از زیر خودش درآورده بود و دوتا دست هم داشت و یک کله هم توی صفحه نمایشش تاب می‌خورد - از پشت به سوی اینکی جهید. فرش از پایین پرید تا پاهای اینکی را بگیرد. کاناپه هم با سر دادن فریاد انتقام از سقف خانه خودش را رها کرد تا روی کله اینکی فرود بیاید.

اکت دوم

اینکی خیلی جوهر تمیز و چابک و چُست و بولت و سریعیه و چندین سال متواتر تو المپیک تموم مدال‌های تموم ورزشا رو برده و بیدی نیست که با این نینجابازی‌ها بلرزه. پس طی یه حرکت محیرالعقول از لای مثلث حرکات پلید وسایل خونه جاخالی میده. نتیجه کارش این میشه که کله تلویزیون توی دماغ کاناپه خرد میشه و شیشه هاش می‌ریزه توی چشمای فرش و کورش میکنه.
ولی وسایل خونه هم بیدهایی نیستن که از یه لکه جوهر شکست بخورن. تلویزیون چندین رکورد گینس تو زمینه نشون دادن فیلمای پارک چان ووک و تارانتینو داره و حتی خودشم بعنوان نقش اصلی تو چندتا Oldboy بازی کرده. فرش چندین سال تو هیمالیا آموزش کونگ‌فوی شائولین دیده و خیلی بروس‌لیه و سالهاست همه رو زده و تا سال‌ها همه رو میزنه و قویه. این وسط فقط کاناپه‌ست که بدبخته و هیچ افتخاری تو زندگیش نداره و چیزی بارش نیست و خیلی بازنده و آشغال و پست و کم ارزش و بی‌شعور و کم‌خرد و مدفوعه.

تلویزیون، کاناپه و فرش طی ادای دِینی به ترنسفورمرز، با همدیگه ترکیب میشن. حاصل، غول بزرگیه که دستاشو فرش تشکیل داده، بقیه‌ش تلویزیونه و از کاناپه بعنوان شمشیرش استفاده میکنه.

ساعت دیواری، چاقو، ماهی‌تابه و سطل آشغال برای افزایش هیجان صحنه شروع به خوندن می‌کنن.

Here they're coming with their guns, guns, guns
Singing, "You, stick 'em up"
Here they're coming with their guns, guns, guns
Singing, "Move, stick 'em up"

اینکی فریادزنان روی کله تلکفیموس پرایم می‌پره. دستشو توی دماغش میکنه و به سر و صورت حریفش می‌ماله. غذا که فرصت رو مناسب میبینه تصمیم میگیره به تلکفیموس بپیونده از ویرسینوس بابت به دنیا آوردنش انتقام بگیره؛ پس بشقابشو برمی‌داره و می‌کوبه توی محور عمودی پدرش.

You don't wanna, don't wanna
Don't wanna mess with Inky

ویرسینوس از سمت دیگه دور غذا می‌پیچه. کِش میاد و می‌پره توی دهن تلکفیموس. اون وسطا غذا رو به سیم‌کشی های درونی تلکفیموس گره میزنه و سریعا می‌پره بیرون تا دور گردن تلکفیموس بپیچه و خفه‌ش کنه.

I've got the feeling I can break
Out of anything that is standing in my way
You're the reason I can stay
And fight until the death
’Cause what I stand for will not give up

اینکی دندوناشو توی تلویزیون فرو می‌بره و شروع به جویدن می‌کنه. صدای شکستن و جویدن شیشه بلند میشه.

I've got the feeling I can break
Out of anything that is standing in my way
I know the feeling I can take
The pain of losing teeth is better than defeat
I've got the feeling I can let go
Because it means that much to me to show you so
You're the reason I can stay
And fight until the death
’Cause what I stand for will not give up

اینکی دندوناشو میکشه بیرون چون اینقدر براش مهمه که به تلکفیموس اینو نشون بده. به هرحال تلکفیموس دلیلیه که میتونه بمونه و تا مرگش بجنگه چون چیزی که ازش دفاع میکنه تسلیم نمیشه.

تلکفیموس از این توزیع قدرت راضی نیست. استالین درونش فعال میشه و درحالیکه فریادهای ضدکاپیتالیسم سر میده، کاناپه رو تو هوا می‌چرخونه و روی محور افقی ویرسینوس می‌کوبه و خردش می‌کنه. بعد هم اینکی رو از بالای سرش می‌قاپه و از وسط نصف می‌کنه. ولی گویا نمیدونه اینکی مایعه و مایعات خیلی نسبت به نصف شدن حساسن و دردشون می‌گیره. اینکی جیغ بنفشی میکشه که باعث شکستن پنجره‌های خونه میشه. عدم توازن فشار باعث میشه تموم محتویات خونه کشیده بشن سمت خلاء بیرون.
تموم محتویات خونه:

اینکی و ویرسینوس و تلکفیموس و غذای توش و ساعت دیواری و چاقو و تابه و سطل آشغال و اوپن از لای پنجره‌ها به استراتوسفر پرتاب میشن.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ سه شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۲۳:۳۱
از مسلسلستان!
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
ریونکلاو
پیام: 572
آفلاین
جادوفلیکس


توجه:
نه


دوربین از بالای تپه های سرسبز اوپس‌کده رد میشه. از آبشارها و کوهستان‌های برفی میگذره‌. دشت و صحرا رو پشت سر میذاره و از میون شاخ و برگ درختای جنگل‌ها سرک می‌کشه تا به گله‌های بوفالویی برسه که دارن بی هدف طی امتداد دره‌ای می‌دَوَن. دوربین همچنان نمیخواد آروم بگیره. کمی متمایل میشه و بالای دره رو نشون میده؛ جایی که تعدادی گوزن و آهو و شیر و پلنگ و زرافه و فیل و کانگورو و میمون و گرگ و مرغ و دارکوب و فلامینگو و خرچنگ و پنگوئن و کلاغ و خر و الاغ و توله‌سگ و پدرسگ و گاو و بیشعور جمع شدن و دارن از یه برکه مشترک آب می‌خورن و کنار هم chill می‌کنن.
دوربین به زمین میاد و چند شات طولانی از هر گروه حیوونای کنار برکه می‌گیره تا اتمسفر صحنه به عمق وجود بیننده نفوذ کنه و تا مغز استخونش پر از مادر طبیعت بشه.
بدون هیچ هشدار قبلی، یکی از گوزنا سرشو میاره بالا و به نقطه‌ای خارج از کادر نگاه می‌کنه‌. بقیه حیوونا هم یکی یکی متوجه حضور غریبی می‌شن و به همون نقطه چشم می‌دوزن. بعد از چند دقیقه، همه به طرز وحشیانه‌ای به سمت نقطه مقابل کادر فرار می‌کنن.
دوربین می‌چرخه تا عامل وحشت حیوونا رو به بیننده نشون بده:


ماجراهای اوپس‌کده

نویسندگان، کارگردانان، مسئولان موسیقی متن، تدوین و بقیه چیزا:
وینکی
فنریر گری بک


اپیزود ششم: دِ سیزن فینالِی!



اکت اول

اینکی و ویرسینوس به سبک یک لکه دمدمی‌مزاج و مدار سینوسی تک‌مزاج -که بودند- راه افتاده و در خیابان‌ها می‌رفتند. هر کدام یک آیپاد درون گوشِ نداشته‌شان چپانده و عینک‌ دودی گنده‌ بر چشم زده و گام‌های گنده‌تری بر می‌داشتند و همینطور می‌رفتند. دور و ورشان البته خالی از سکنه بود و همه اهل دنیا درون خانه مشغول خود-قرنطینه بودند. آن‌طرف‌تر چند نفر بودند که لباس دکترهای عهد مرگ‌سیاه پوشیده بودند. (با منقار و کلاه لبه‌دار و ردای سیاه و عصا) درِ خانه مردم را بی‌وقفه می‌کوبیدند تا اهل خانه بیایند بیرون و بعد دعوایشان می‌کردند که "چرا آمده‌اید بیرون و مگر نمی‌دانید طاعون آمده و همه باید در خانه بمانیم و اصلا همه‌چیز تقصیر خودتان است و ما درب تک‌تک خانه‌هایتان را می‌کوبیم و بهتان فحش می‌دهیم و می‌سوزانیمتان چون مریضید. اگر این نباشد، مریضی دیگری‌ست و آخر کار همه‌تان که مرگ است به هرحال. بهتر است همه‌تان زودتر بمیرید تا طاعون را منتقل نکنید." و بعدش هم یقه یاروها را می‌گرفتند و می‌بردند یک گوشه‌ای می‌سوزاندندشان.
آن طرف‌تر اما یک‌سری کارتن‌خواب بودند. (با ریش‌های بلند و سر و صورت خاکستری و روغنی، موهای پشم‌طور و لباس‌هایی که از اجداد بی‌خانمانشان به ارث رسیده بود) یک دیگ بزرگ زیر بغل زده و می‌رفتند سمت رودخانه شهر. قرار بر این بود که خودشان را برای اولین بار در زندگی بشویند و آب حاصله را توی دیگ بریزند و هم بزنند و بجوشانند. بعد بریزند توی یک سری بطری، رویش برچسب درمان قطعی طاعون بزنند و به مردم بفروشند. اسپانسرشان هم دراگ دیلر محل بود که یک تریبون وسیع داشت و هر چیزی را با هر برچسبی می‌توانست به مردم بفروشد و مردم باور می‌کردند.

اما اینکی و ویرسینوس خیلی سطحشان بالاتر از این بود که به وضع این مردم و شهرشان توجه کنند. پس همینطور آیپاد-در-گوش می‌رفتند و خیلی خفن بودند. رفتند و رفتند تا اینکه از دور، چیزی چشمشان را گرفت. تا جوهر و سینوس به خود جنبیدند، چیز مذکور چشمشان را گرفته بود و با خود برده‌بود و بی‌چشم شده بودند.

-ای بابا... بی‌چشم شدیم. :relax بدون چشم:
-اینکی کل مردم این شهر رو کشت و چشماشون رو در آورد تا اونا هم بی‌چشم شد. بعد رفت کل دنیا رو بی‌چشم کرد تا همه مثل اینکی شد! :war بدون چشم:
-دقیقا! :relax بدون چشم:

اینکی راه افتاد تا برود همه را بکشد و چشم‌هایشان را بیرون بکشد که دید "ای بابا، بدون چشم که نمی‌شود کسی را کشت." پس ناچار لامپ را از جیبش بیرون کشید. قبل از اینکه عنبیه و مردمک چشمان لامپ به تغییر ناگهانی نور عادت کند، اینکی آن را توی دیوار کوبید و شکاند. بعد چشم‌هایش را برداشت و جای چشم‌های خودش و ویرسینوس گذاشت.

-اینکی، جوهر نابغه! اینکی، بازگرداننده روشنایی! :war با چشم:
-به به... اینو چرا کشتی حالا؟ :relax با چشم:

اینکی به خون لامپ و امعا و احشای کف دستش نگاه کرد.
-اینکی، جوهر قاتل! :biganeh با چشم:

لکه جوهر -که حالا قرمز شده بود چون کلی خون لایش رفته بود- دستش را تکان داد تا بقایای جسد لامپ بریزد پایین. ولی نریخت. خم شد و دستش را مالید به سنگفرش کِرِمی پیاده‌رو. دو سه بار هم دستش را محکم کشید تا مطمئن شود چیزی باقی نمانده.
و مسیر را ادامه دادند.
همینطور که می‌رفتند، آسمان تاریک‌تر می‌شد و سایه ساختمان‌ها روی اینکی و ویرسینوس رشد می‌کرد. سایه‌ها از خیابان شهر تغذیه می‌کردند. خیابان لاغر‌تر می‌شد، سایه‌ها چاق و چله‌تر؛ خیابان کم‌رنگ‌تر می‌شد، سایه‌ها سیاه‌تر.

-چرا سایه ساختمونا داره شهرو می‌خوره؟ :relax با چشمای کمی بازتر:
-سایه گشنه بود، خورد. حالا که فکر کرد، اینکی هم گشنه بود، خواست خورد. :shout گرسنه:
-بیا اینو بخور بابا.

ویرسینوس یک تکه از محور yهایش را شکاند و به اینکی داد تا بخورد. اینکی گرفت؛ خورد.
و ادامه دادند.
سایه‌ها کل شهر را بلعیده‌بودند. آسمان تاریک بود؛ ستاره و ماه نداشت، پتوی تماما تاریکی بود که انگار می‌خواست شهر را خفه کند. نور خانه‌های مردم خیلی زود جایگزین نور ازدست‌رفته خورشید شد: از لای پنجره‌ها بیرون می‌پاشید، مقداری از خیابان را روشن می‌کرد، مقدار دیگری تیره‌تر می‌ماند. از دوردست به آرامی نور و دود جان می‌گرفت. جایی داشتند طاعونی می‌سوزاندند.
ویرسینوس خسته شده بود. نشست روی نیمکتی که لبه پیاده‌رو بود.
-بشینیم. :relax نشسته:
-نشست! :shout نشیننده:

ویرسینوس به دور و برش نگاهی انداخت. آن طرف چندتا دکتر عهد مرگ سیاه بودند و در خانه مردم را می‌زدند، آن‌ طرف‌تر ملت بی‌خانمانی بودند که یک دیگ زیر بغل داشتند.

-عه... ما الان اینجا نبودیم؟ :relax + ythink:
-اینکی و ویرسینوس داشت دور خودشون چرخید؟ :shout + lanatia:

اینکی و ویرسینوس از جا جهیدند و بدو بدو مسیر قبلشان را دویدند تا به جایی رسیدند که رویش خون و محتویات لامپ دیدند. فریاد زدند و کلی ترسیدند و به سمت دیگر دویدند تا دوباره به نقطه قبلی رسیدند و دوباره ترسیدند. طولی نکشید که همه چیز دور سرشان می‌چرخید و کلی خسته شدند. پس رفتند و روی همان نیمکت قبلی نشستند.
روبرویشان، یک خانه بود. از پشتش صدای گاو و گوسفند و مرغ و اردک و یک گاو و یک گوسفند دیگر و چندتا گاو و گوسفند افزون بر قبلی‌ها می‌آمد. تویش یک یاروی چوپان زندگی می‌کرد که قصاب هم بود و پشم هم می‌فروخت و یونجه و گندم و جو هم می‌کاشت و بلد بود ساندویچ هم درست کند و به مردم بفروشاند و خلاصه کلی شغل داشت و دستش را توی دماغ نصف فنون زندگی کرده بود. از موقع ورود طاعون اما تمام یونجه‌هایش را موش‌های طاعونی خورده بودند و ستورش بی غذا مانده بودند. اما چوپان/کشاورز/قصاب/پشم‌فروش خیلی گردنش کلفت بود و همیشه تدبیری در آستین داشت: از همکارانش در شهرهای دیگر خواسته‌بود در هنگام طاعون به کمکش بیایند و پول بدهندش تا برای مردم شهر لوازم بهداشتی بخرد. پول را گرفت و به خورد گاو و گوسفندش داد تا گاو و گوسفندانِ پولداری شوند و گشنه نمانند.
اینکی همیشه ذهن فعال و باطراوتی داشت و کلی باهوش بود. پس وظیفه‌اش دانست راه‌حل ارائه کند.
-اینکی پیشنهاد داد گوسفندهای یارو چوپونه رو ازش دزدید، سوارشون شد و از شهر فرار کرد! :war خسته:
-موافقم. :relax خسته:

اکت دوم

نصفه‌شبه. زنگ خونه چوپون/کشاورز/قصاب/پشم‌فروش می‌خوره. چوپون با زیرشلواری و رکابی آبی، درحالی‌که هنوز یکی از چشماش بسته‌ست از اتاق خواب بیرون میاد. فحش دادنش از لحظه بیداریش شروع شده و هنوز ادامه داره.
-...خودتونو طاعون میکنم اصن! پدرتونو طاعون میکنم! برید زنگ خونه عمه‌تونو نصفه‌شب بزنید... :missblack خوابالو:

چوپونِ از همه جا بی‌خبر، در خونه رو باز میکنه تا فحش‌هاش رو بطور مستقیم‌تری به دکترهای ماسک‌منقاری تحویل بده. اما به جاش با یه لکه جوهر و نمودار سینوسی روبرو میشه که ماسک به چهره زدن و بطرز خطرناکی وایسادن.
بدون هشدار قبلی، اینکی و ویرسینوس فریاد زنان به سمت چوپون می‌پرن.
-عااااااااااااااااو! اینکی، جوهر مهاجم! :shout در حال پرش:
-دقیقا! :relax در حال پرش:

توی پس‌زمینه، Dark Entries - Bauhaus پخش میشه.

اینکی و ویرسینوس می‌پرن و پاره می‌کنن و خون می‌پاچه و چوپون فریاد می‌کشه و دست و پا می‌زنه و می‌افته زمین. دوتا از بچه‌های چوپون از سر و صدای حاصله بیدار میشن و از پله ها پایین میان. اینکی و ویرسینوس بدو بدو به سمتشون حمله می‌کنن و به سر و کله اونا هم می‌پرن و پاره پوره‌شون میکنن و خونشون به زمین و آسمون و دوربین و سر و صورتشون و دیوارای خونه می‌پاچه و برمی‌گرده و توی خون‌هایی می‌پاچه که در حال پاچیده شدن از بچه‌هاست. کلی خون توی خون می‌ریزه و دیگه تنها چیزی که دیده می‌شه خونه.
بتدریج بقیه اعضای خونواده هم به درگیری اضافه می‌شن. بچه کوچیک خونواده در پشتی رو باز می‌کنه تا ازش بدَوه بیرون. ویرسینوس دستاشو کش می‌ده و در رو محکم می‌بنده. کودک خونواده از وسط نصف می‌شه. بچه بزرگ‌تر خونه یه قیچی برمیداره و دنبال ویرسینوس می‌دوه. منتها نمیدونه دویدن با قیچی چقدر خطرناکه. پاش گیر می‌کنه به امتداد دست و پای ویرسینوس و می‌افته زمین. دو تیغه قیچی صاف میره توی جفت چشماش و از سمت دیگه سرش بیرون می‌زنه. خون از گوش و حلق و بینی و حفره‌های [سابق] چشم بچه می‌پاچه بیرون.
اینکی از سمت دیگه پیشروی می‌کنه. بچه بزرگ خونه یه شیشه ترشی بزرگ دستش گرفته و به سمت اینکی حمله می‌کنه تا بکندش توی شیشه. اینکی از زیر پای بچه سُر می‌خوره و از پشت سرش میاد بالا. سر بچه بی‌تربیت رو توی شیشه میکنه و بعد شیشه رو محکم به زمین می‌کوبه. سر بچه توی شیشه و شیشه توی سر بچه می‌شکنه و مغزِ بیرون پاشیده و ترشی‌ِ شیشه از همدیگه غیرقابل تشخیص می‌شه. در همین حال زن چوپون -که خیلی مجهز و قویه و یه مدتی هم توی ارتش بوده و همه رو میزده و به همه جا حمله کرده و در برابر تموم خطرات از شهرش دفاع می‌کرده- از پشت سر اینکی در میاد. شعله‌افکنشو بیرون میاره و آماده می‌شه اینکی رو آتیش بزنه. ولی اینکی جوهر آماده تریه. سریع شعله‌افکن رو از دست زن چوپون می‌قاپه و باهاش می‌پره توی دهن مادر خونواده و میره پایین.

مادر خونواده چند ثانیه با بهت و وحشت به اجساد بچه‌هاش نگاه می‌کنه تا لحظه‌ای که از وسط منفجر شه.

ویرسینوس و اینکی با خستگی روی زمین خونه میفتن و روی سطح دریای خون شناور میشن. بعد از اینکه خستگیشون در میره، بلند میشن و بدو بدو میرن سمت طویله. دوتا گوسفند بر می‌دارن و سوارشون میشن و "هو" کنان به بیرون از خونه می‌تازن. بیرون، طوفان شدیدی شروع شده. رعد و برق می‌تازه و با هر رعد انگار آسمونِ تاریک شکافته میشه. از زمین به آرومی خون می‌جوشه و خونه های اطراف همه خاموش و تاریکن. دیگه خبری از گروه بی‌خانمان و دکترهای منقاری هم نیست.

-بعععععععععع! :sheep سواری دهنده:
-چه گوسفندای حرف‌گوش کنی... خب... کجا بریم حالا؟ :relax سوار بر گوسفند:
-اینکی پیشنهاد داد رفت سمت دود و آتیش دوردست. اینکی، جوهر گوسفندسوار! :war سوار بر گوسفند:
-بعععععععععع! :sheep سواری دهنده:

اینکی و ویرسینوس رادیوی گوسفنداشون رو روشن می‌کنن. The One Reborn - Nobuyoshi Suzuki پلی می‌شه. تو پس‌زمینه، خونه ها یکی یکی دارن فرو می‌ریزن‌. رعد و برق بی‌وقفه می‌تازه. طوفان شدیدتر زوزه می‌کشه و هر چند لحظه یک بار، گوسفندارو به هوا بلند می‌کنه و زمین می‌ذاره. کم کم از آسمون هم خون شروع می‌کنه به باریدن و به خونی می‌پیونده که از زمین داره می‌جوشه. همینطور که اینکی و ویرسینوس، سوار بر گوسفندهاشون -که حالا پشماشون کاملا قرمز شده- به سمت منبع آتیش پیش میرن، دسته‌ای از کلاغ‌ها هم بالای سرشون شکل می‌گیره و پشت‌بندش، گروه‌های عظیم موش از توی خونه‌های فرو ریخته بیرون میان. صدای کلاغ‌ها، رعد و برق، ریزش خونه ها، بیرون اومدن موش‌ها و سیل خون پشت سرشون با ریتم موزیک گوسفندها هم‌آوا می‌شه.

و بالاخره، اینکی و ویرسینوس به منبع آتیش می‌رسن: کوه عظیمی از اجساد که وسط گودال بزرگی در حال سوختنه و گروه دکترهای طاعون که دورش مشغول دعا کردنن. بوی تعفن و دود فضا رو پر کرده. تو همین زمان، چند دکتر دیگه از گوشه تاریک گودال نزدیکش می‌شن و دوتا کیسه سیاه رو به سمت کوه اجساد پرت می‌کنن. از توی کیسه‌ها فریادهایی برای چند ثانیه شنیده می‌شه که خیلی زود بعدش قطع می‌شه.

اینکی و ویرسینوس به ته گودال نگاه می‌کنن. بعد به سمت دیگه گودال نگاه می‌کنن که یه جنگله و از تهش نور ضعیفی دیده می‌شه.
اینکی و ویرسینوس و گوسفنداشون می‌تونن! اینکی و ویرسینوس چهار اپیزود تونستن! اگه اینکی و ویرسینوس نتونن بپرن، کی میتونه؟ اصلا سریال مال اینکی و ویرسینوسه. نویسندگی و کارگردانی و موسیقی متن و تدوین سریال با اینکی و ویرسینوسه.

-اینکی، جوهر پرنده!
-موافقم.

رعد و برق پشت سر اینکی و ویرسینوس می‌زنه. سیل به‌سرعت به سمتشون میاد. کلاغ‌ها آماده میشن که با یه شیرجه‌ بهشون حمله کنن و بخورنشون. اینکی و ویرسینوس خوشحال و مطمئن از اینکه می‌تونن، گوسفنداشونو چند قدم عقب می‌رونن. نصفشونو تو سینه حبس می‌کنن و با قدرت می‌تازن تا از روی گودال بپرن!

-عاااااااااااااااو!
-بعععععععععععععع!
-بعععععععععععععع!
-موافقم.

ولی نمی‌تونن...

اینکی و ویرسینوس گویا لحظه‌ای فراموش کردن که سوار گوسفندن و گوسفندا هم گوسفندن. گوسفندای گوسفند راهشونو می‌کشن و به جای پریدن از روی گودال، میرن توی گودال. و صاف ‌میرن توی آتیش.

و می‌سوزن...
دو گوسفند و دو سوارشون...
و می‌میرن...


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۵ ۲۳:۳۵:۱۸
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۶ ۰:۲۲:۳۸


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.