هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ چهارشنبه ۶ آبان ۱۳۸۸

بارتيموس كراوچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۵:۲۷ چهارشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۸
از وزارتخانه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 46
آفلاین
فرم عضویت
1 - ‏‎ ‎نام و نام خانوادگي‎ :

بارتیموس کراوچ


2 - ‏‎ ‎انگيزه ي شما براي عضو شدن در اين گروه‎ :


من خودم یک زمانی قرار بود رئیس تان بشم ها ....


3 - به طور خيلي خلاصه ، يك كاراگاه رو توصيف كنيد‎ :


یک کاراگاه شخصی است وارد به جادو و بی رحم


4 – جز دام يك از گروه ها يا گروهك ها يا سازمان ها بوده ايد يا هستيد؟ (محفل ققنوس، الف دال، مرگحواران، ‏سازمان اطلاعات و امنيت، حزب ارزشي و ...)‏


هیچ کدام


5 - ساحره اي با پدر مشنگش زندگي مي کردند روزي يک جادوگر سياه قوي دختر را‎ ‎با تهديد به کشتن ‏پدرش مجبور مي کند که با خودش ازدواج کند ... ساحره اين‎ ‎شرط را قبول مي کند اما خودش هم شرطي مي ‏گذارد : اين که در برابر مردم‎ ‎کيسه اي به او بدهند در آن کيسه دو سنگ همسان با رنگ هاي سفيد و سياه ‏باشد‎ ‎و دختر دستش را به درون کيسه برده و اگر سنگ سياه را برداشت با جادوگر‎ ‎ازدواج مي کند و اگر ‏سنگ سفيد را برداشت بايد از ازدواج سر بزند و ازدواج‎ ‎انجام نگيرد ... جادوگر سياه اين شرط را پذيرفت ‏ولي بعد انديشيد که هر دو‎ ‎سنگ داخل کيسه را به رنگ سياه در بياورد ... دختر به وسيله ي يکي از‎ ‎ملازمان جادوگر سياه از اين موضوع با خبر شد و در پي چاره اي بر آمد‎ ...
به‎ ‎نظر شما چاره اي که دختر انديشيده بود چه بود؟!(پاسخش كاملا منطقيه...سوال‎ ‎سوال هوشه و با دقت و ‏كامل شرح بدين چون هدف هوش و منطق شماست‏‎...)


احتمالا یک تناقض منطقی مطرح می کنه تا از ازدواج با ایشون سر باز بزند


6 - کدوم يکي از اين جرم ها ارزش پي گيري بيشتري داره؟‎
الف ) قتل و کشتار زنجيره اي‎
ب ) شوراندن ديوانه سازها‎
ج ) دزدي از گرينگوتز‎
د ) شورش بر عليه وزير‎!
‎(نكته: نظر شما مهمه...پس لطفا اين رو هم با دقت جواب بدين‎(...


صد در صد مورد الف

7 - شب‎ ‎تاريكيه و ترس و توهم در وجود شما رخنه كرده ! هوا مه گرفته است و شما را‎ ‎به دنبال يك ‏ماموريت پيچيده فرستادند ، دقت كنيد كه ارزش معنوي اين‎ ‎ماموريت بسيار بالاست ، پس شما فرار نمي كنيد ‏‏! بلكه به راه خود ادامه مي‎ ‎دهيد و به برج صد طبقه اي كه مقصد شماست مي رسيد ، پيرزن همسايه دم در‏‎ ‎منتظر شماست و هدف هم در باند هلي كوپتر ايستاده است !چگونگي نجات گربه‎ ‎پيرزن همسايه از دست ‏عروس وي را روي باند هلي كوپتر شرح دهيد !(هدف، سطح‎ ‎رول و كيفيت طنزنويسي در عين جدي ‏نويسي، پس يا طنز بنويسيد يا جدي يا مخلوط .... پاسخ به اندازه ي يك رول كامل باشه‎ ‎لطفا...در ضمن، ‏سوژه‌يابي هم اهميت زيادي داره‎)


احتمالا از پریدن یک گربه سیاه به جلوی خودم بترسم ولی ماموریتم رو ادامه می دم سپس کاملا منطقی با عروس پیرزن صحبت کرده و موضوع رو حل می کنم

8 – نظر، ‏‎ ‎انتقاد و پيشنهاد در رابطه با همه چيز، حتي فرم عضويت‏‎

حالا اگه یکی دو هفته مریض شد نتونست بیاد می خوای بدون محاکمه اخراجش کنی پس رحمت کجا رفته؟؟؟؟


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۸۸

رون ویزلیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۴ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۱۶ دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۰
از پناهگاه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
ساعت 11 شب، دفتر فرماندهي، اتاق بازجويي

سیریوس دیوانه وار لینی را تکان میداد .
- راستشو بگو ! تو کی هستـــــی ؟؟؟؟

مالی با چشم غره ای او را کنار زد .
به حق ریش مرلین ! این رفتار ها از تو بعیده سیریوس ، ناسلامتی تو فرماندهی ! راه های بهتری ام هست ...

چشم غره ی دیگری به سیریوس رفت و به ترورس گفت :
- معجون حقیقت رو بده به من ... آره اون بالاس ، فکر میکنم سمت راست اون قفسه کوچیکه باشه .

- بیا ، ایناهاش ، فقط همشو نریزیا ! 3 قطره کافیه !

- تو لازم نیست به من بگی چیکار کنم ! برو کنار کینگزلی .

سپس به آرامی در دهان لینی که از حیرت باز مانده بود 3 قطره از معجون بی رنگ درون شیشه ریخت .
...
چند لحظه گذشت ، تمام کاراگاهان دور چهار پایه ی کوتاهی که لینی برویش نشسته بود حلقه زده بودند و به او نگاه میکردند .
چشم های بی حال و بی تفاوت لینی کم کم رنگی از واقعیت به خود می گرفت و سرانجام پس از چند لحظه با تکانی به خود آمد و با چشمانی پر از سوال به عده ای که اورا دوره کرده بودند نگریست ...
- من کجام ؟!

- توی دفتر کاراگاهان ، ولی این مهم نیست ! هر سوالی ازت می کنم با دقت و درست جواب میدی !

نگاهش بر روی سیریوس متمرکز شد .
- باشه

- پرونده ای حاکی از خبر گم شدن تو به دست ما رسیده که ...

پوزخندی زد .
- من ؟

-بله ، خودت اطلاعی نداری ؟

- نه ، من گمشده بودم ؟

-فکر نمی کنم . در این مدت با مرگ خوارها ارتباط داشتی ؟!

لحظه ای سکوت کرد .
- بله

همه در جای خود جا به جا شدند و سرهایشان را جلو آوردند .

-چطور ؟ کجا ؟ همه چی رو تعریف کن .

- برای انجام ماموریتی از طرف محفل حوالی خانه ی ریدل نگهبانی می دادم ، شب بود و چند ساعتی بود که ایستاده بودم ، خسته بودم و گهگاهی پلک هام بروی هم مییفتاد ولی سعی می کردم بیدار بمونم ... نمی دونم چی شد ... به خودم امدم و دیدم چوبدستیم نیست و توی یک اتاق تاریک زندانیم کردن ، ساعت ها به در کوبیدم و التماس کردم من رو بیرون بیارن ولی هیچ صدایی از بیرون نمیومد ... فکر میکنم ساعت ها از نیمه شب گذشه بود ، در حالت خواب و بیداری بودم که در اتاق باز شد و نور شدیدی چشمام رو زد ، مرد بلند قدی در چهارچوب در ایستاده بود و به من نگاه میکرد ، صورتش در حاشیه ی ضد نور اتاق معلوم نبود ... به من گفت بلند شم و بایستم ، به سختی بلند شدم . چوبدستیم رو به سمتم پرتاب کرد ... سعی کردم ازش بپرسم که برای چی اونجام ولی خندید و چوبدستیش رو به سمتم گرفت و چیزی زیر لب گفت ... بعد از اون هیچی یادم نیست ...

مالی و سیریوس نگاهی رد و بدل کردند .
- طلسم فرمان !

کینگزلی موذیانه به آن دو نگاهی کرد و در حالیکه با سرانگشتانش بروی میز ضرب گرفته بود گفت :
- حالا ما چیزی داریم که حکم برنده شدنمونه !

- منظورت چیه !؟

- ما کسی رو داریم که مرگخوارها فکر می کنند تحت طلسم فرمانه اما نیست !

چشمان سیریوس برقی زد و با صدای بلند گفت :

- همه جمع شید . می خوام یه نقشه ی درست و حسابی بکشیم !


[b][color=000066]نان و ستاره
نان در کنارم و ستاره ها دور،
آن دورها...
به ستاره ها نگاه می کنم و نان می خورم!
چنان غرق


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ جمعه ۱ آبان ۱۳۸۸

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
ساعت 5 ، جلسه سري، سيريوس در حال صحبت:

- همون طور كه همه ميدونند الان دو روزه كه رون گم شده. كسي مدركي، چيزي نداره؟
جميع: نه . متاسفانه نه...
- ماموريت اون ميدان گريمولد بود. پس به نظر من ما بايد گروهي به اون جا بريم و تحقيقات كاملي رو انجام بديم. نظرتون چيه؟
صداي همهمه تاييد فضا را پر كرد. در اين بين جيني گفت:
- سيريوس، من فكر نميكنم اونجا چيزي دستگيرمون بشه.
ترورس: راس ميگه. من كه رفته بودم دنبال رون و پيداش نكردم كلي اونجارو گشتم.
- كينگزلي: ولي به نظر منم بايد براي تحقيق به اونجا بريم.
دابي: منم نظرم همينه قربامن، بايد براي تحقيقات به اونجا رفت.
همين طور كه اعضا در حال بحث بودند مالي با نگاه مو شكافانه اي به سيريوس نگاه ميكرد. گويي ميدانست او چه در سر دارد. با صداي بلند گفت:
- اين كار فايده اي نداره سيريوس.
- از كجا ميدوني مالي؟ حالا خوبه كه جيمز سيريوس نوه منه.
جميع كاراگاها: شما چي ميگيد؟ جيمز سيريوس كيه؟
مالي: دامبلدور محيط اطراف قرارگاه محفل رو با يه طلسم جادو كرده كه ميتونه افرادي رو كه به اونجا ميان رد يابي كنه. ولي اين اطلاعات فقط نزد ارشد محفل باقي ميمونه كه جيمز سيريوس پاتره. اگه اشتباه نكنم سيريوس ميخواد اين اطلاعات رو بدست بياره... درسته سيريوس؟
- دقيقا". نظر شما ها چيه؟
- عاليه.
- خيلي خوبه.
- حالا اطلاعات رو به ما ميده؟
- من كه چشمم آب نميخوره.
سيريوس: ولي من ميگم امتحانش ضرري نداره. دابي، جيني، مالي، ترورس، شما با من ميايد به ميدان گريمولد. كينگزلي، يه لطفي بكن و اينجا باش تا اگه اتفاقي افتاد بتونيم خبر بديم.

ساعت 9 شب، قرار گاه محفل ققنوس

سكوت ميدان گريمولد را فرا گرفته بود. در بالاي ساختمان هاي اطراف، افراد سياه پوشي كمين كرده بودند. كاراگاهان براي احتياط و حفاظت، توسط دابي درست در وسط خانه شماره دوازده ظاهر شند... پاق جيمز سيريوس: چخبره ؟!!
ليني: حمله كردن!!!
ناگهان عده اي از پله هاي آشپزخانه بالا آمدند. همگي چوبدستي به دست داشتند. به محض اينكه به بالاي پله ها رسيدند نعره زدند:
- استيوپفاي!!
سيريوس فرياد زد: بخوابين رو زمين. شليك نكنين. ما كاراگاهيم. من سيريوس بلك، كاراگاه ارشدهستم.
جيمز سيريوس با چوبدستي اش سر سيريوس را نشانه گرفت و گفت:
- دروغ نگو . اگه راس ميگي بگو بينم تو پدرم رو تو كدوم ساختمون ديدي و بهش گفتي كه قاتل نيستي؟
سيريوس: معلومه، شيون آوارگان.
- بچه ها، چوبدستي هارو غلاف كنين.
سپس به طرف سيريوس رفت و با او دست داد.
- باب بزرگ! خيلي وقته نديدمت.
- آره، راستش ميدوني، سرمون اين روزا خيلي شلوغه، خبر گم شدن ليني وارنر توسط مرگخوارا واقعا" مارو گيج كرد.
- چي؟ ليني گم شده؟ مطمئني؟ پس اوني كه اونجاست كيه؟
او با انگشتش به ساحره اي اشاره ميكرد كه نزديك راه پله ايستاده بود و آنها را نظاره ميكرد.
جميع كاراگاها:
سيريوس فرياد زد: بگيريدش!
ليني همان جا ايستاده بود و واكنشي از خود نشان نميداد. و اين مشكوك بود.

ساعت 11 شب، دفتر فرماندهي، اتاق بازجويي



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۰:۰۴ جمعه ۱ آبان ۱۳۸۸

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
خانه تیمی مرگ خواران

مایل ها آن طرف تر رون بیهوش در خانه ای متروک افتاده بود جغدی در نزدیکی آنجا در حال هو هو بود رون به سختی چشم هایش را باز کرد آخرین چیزی که به یاد میاورد نور چوب دستی آن مرد سیاه پوش بود که به سینه اش بر خورد کرده بود بلند شد و به اطراف نگاه کرد به نظر می آ مد در یک سیاه چال است اما بیشتر مثل یک زندان متروک بود به سیریوس و بقیه فکر می کرد که حتما تا الان به خاطر تا خیرش نگران و عصبانی هستند این کنجکاوی بی مورد در مورد آن مرد نقابدار برایش دردسر درست کرده بود نمی دانست چند روز است که بیهوش است ناگهان در باز شد مرد قوی هیکلی وارد شد رون به او نگاه کرد به نظر آشنا نمی آمد اگر هم آشنابود باز هم رون او را نمی شنا خت چون سر تا پا سیاه پوش بود آن مرد قوی هیکل بدون هیچ حرفی به سمت رون آمد و با زور رون را کشا کشان بیرون برد لحظه ای بعد رون کف سالنی افتاده بود آدم های زیادی آنجا بودن رون سرش را بالا برد چهر های آشنایی را دید بهت و حیرتش دو چندان شد باور کردنی نبود.....

مقر فرماندهی کارا گاهان

سیریوس نگران در اتاقش قدم می زد ناگهان در باز شد و مالی با نگرانی وارد شد
سیریوس من دیگه طاقت ندارم 2 روزه که خبری از رون نیست نمی خوای کاری بکنی
میگی چیکار کنم مالی من به هر جا که بوده سر زدم از کوچه ناکترن گرفته تا هر جا که فکرشو بکنی بچه ها رو صدا کن باید یه جلسه سری تشکیل بدیم رون باید امشب پیدا بشه.......


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۸/۱ ۰:۰۸:۴۰
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۸/۱ ۰:۱۳:۴۶

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ پنجشنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۸

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
دابي، تاييد شد

اميدوارم به دو اصل زير توجه كنيد:

(( اعضايي كه عضو بشوند و بيشتر از يك يا دو هفته رول نزنند، بي برو و برگرد اخراج شده و ما به اداره هاي ديگر نامه ميفرستيم تا آن ها نيز از سوابق شما با خبر شده و احتمال استخدام شما پايين بيايد. )) نكته دوم: (( اينم از لوگو كه همه شما حتما" بايد در امضاتون بگذاريد:
http://hazhir73.persiangig.com/image/Jadoo/karagahan.gif البته احتمال داره كه تغيير كنه در حال حاضر دنبال يك لوگوي جديد هستم شما هم اگر پيشنهادي در رابطه با لوگو داريد يا عكسي داريد مطرح كنيد. ))


دابي جان فرم عضويت بايدم مثل هفت خان رستم باشه. ما ميخوايم بهترين ها رو انتخاب كنيم.

با تشكر، سيريوس بلك، كاراگاه ارشد


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۳۰ ۱۶:۲۸:۰۹
ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۳۰ ۱۶:۳۰:۵۲


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ پنجشنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۸

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
فرم عضويت‎ :
‏1 - ‏‎ ‎نام و نام خانوادگي‎ :

‎ دابی " آخه من فامیل دارم؟


‏2 - ‏‎ ‎انگيزه ي شما براي عضو شدن در اين گروه‎ :


‎ انگیزه خوب معلومه بتونم جادوگرا و مرگ خوارای خبیث رو تو 3 سوت دستگیررررررررررررر کنم

‏3 - به طور خيلي خلاصه ، يك كاراگاه رو توصيف كنيد‎ :

خوب یه کارگاه باید بدبین وشکاک مثه مودی هوشیار و تیزبین باشه
‏4 – جز دام يك از گروه ها يا گروهك ها يا سازمان ها بوده ايد يا هستيد؟ (محفل ققنوس، الف دال، مرگحواران، ‏سازمان اطلاعات و امنيت، حزب ارزشي و ...)‏
فعلا فرم الف دال رو پر کردم تاییدیه نگرفتم هنوز


‏5 - ساحره اي با پدر مشنگش زندگي مي کردند روزي يک جادوگر سياه قوي دختر را‎ ‎با تهديد به کشتن ‏پدرش مجبور مي کند که با خودش ازدواج کند ... ساحره اين‎ ‎شرط را قبول مي کند اما خودش هم شرطي مي ‏گذارد : اين که در برابر مردم‎ ‎کيسه اي به او بدهند در آن کيسه دو سنگ همسان با رنگ هاي سفيد و سياه ‏باشد‎ ‎و دختر دستش را به درون کيسه برده و اگر سنگ سياه را برداشت با جادوگر‎ ‎ازدواج مي کند و اگر ‏سنگ سفيد را برداشت بايد از ازدواج سر بزند و ازدواج‎ ‎انجام نگيرد ... جادوگر سياه اين شرط را پذيرفت ‏ولي بعد انديشيد که هر دو‎ ‎سنگ داخل کيسه را به رنگ سياه در بياورد ... دختر به وسيله ي يکي از‎ ‎ملازمان جادوگر سياه از اين موضوع با خبر شد و در پي چاره اي بر آمد‎ ...
به‎ ‎نظر شما چاره اي که دختر انديشيده بود چه بود؟!(پاسخش كاملا منطقيه...سوال‎ ‎سوال هوشه و با دقت و ‏كامل شرح بدين چون هدف هوش و منطق شماست‏‎...)

به نظره من دختر این شرط رو قبول نمی کنه و ذر روز معین جادوگرو به خاطر حقه کثیفی که زده در ملا عام رسوا می کنه شایدم با یه طلسم یواشکی رنگه سنگارو عوض کنه و2 تاشو سفید کنه

‏6 - کدوم يکي از اين جرم ها ارزش پي گيري بيشتري داره؟‎
الف ) قتل و کشتار زنجيره اي‎
ب ) شوراندن ديوانه سازها‎
ج ) دزدي از گرينگوتز‎
د ) شورش بر عليه وزير‎!
‎(نكته: نظر شما مهمه...پس لطفا اين رو هم با دقت جواب بدين‎(...

معلومه مورد الف کی دلش می خواد مردمش نابود بشه

‏7 - شب‎ ‎تاريكيه و ترس و توهم در وجود شما رخنه كرده ! هوا مه گرفته است و شما را‎ ‎به دنبال يك ‏ماموريت پيچيده فرستادند ، دقت كنيد كه ارزش معنوي اين‎ ‎ماموريت بسيار بالاست ، پس شما فرار نمي كنيد ‏‏! بلكه به راه خود ادامه مي‎ ‎دهيد و به برج صد طبقه اي كه مقصد شماست مي رسيد ، پيرزن همسايه دم در‏‎ ‎منتظر شماست و هدف هم در باند هلي كوپتر ايستاده است !چگونگي نجات گربه‎ ‎پيرزن همسايه از دست ‏عروس وي را روي باند هلي كوپتر شرح دهيد !(هدف، سطح‎ ‎رول و كيفيت طنزنويسي در عين جدي ‏نويسي، پس يا طنز بنويسيد يا جدي يا مخلوط .... پاسخ به اندازه ي يك رول كامل باشه‎ ‎لطفا...در ضمن، ‏سوژه‌يابي هم اهميت زيادي داره‎)

توی اون شبه تاریک و پر از مه چقدر وحشتناکه که تو فکر کنی که الان با لر ولدومورت مواجه میشی اما یهو جلوت یه گربه بی ریخت سبز شه که عروس بیکار یه پیرزن غر غرو اونو دزدیده در هر صورت من این مشکلو منطقی حل می کنم و عروس پیرزنو ارشاد می کنم که تو دعواشون گربه زبون بسته رو راه ندن

‏8 – نظر، ‏‎ ‎انتقاد و پيشنهاد در رابطه با همه چيز، حتي فرم عضويت‏‎

سیریوس جون فرم عضویتت مثه هفت خوان رستمه در ضمن شاید یکی 2 هفته آنفولانزای خوکی گرفت اونوقت می خوای بدون دلیل و بدون دفاع اخراجش کنی به زن و بچه اش رحم کن


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۳۰ ۱۶:۳۰:۱۵

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ سه شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۸

جینی ویزلی old4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۲۷ دوشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 82
آفلاین
به سختی در فکر فرو رفته بود و بی هدف به جایی که مرد ناپدید شده بود نگاه می کرد،به طوری که وقتی به خود آمد که کار از کار گذشته بود و فرصتی برای دفاع از خود در مقابل افرادی که گرداگردش ظاهر شده بودند نداشت.
با وجود مقاومت شجاعانه اش با دومین نوری که از نوک چوبدستی فردی سیاهپوش خارج شد از پا درآمد و بیهوش به زمین افتاد.

مقر فرماندهی کاراگاهان


ترورس پشت یک کامپیوتر ماگلی نشسته بود و همزمان با دوازده نفر چت میکرد.
صدای سیریوس از گوشه ی اتاق به گوش رسید که میگفت:هی ترورس بیا اینجا به کمکت احتیاج دارم.
ترورس که به سرعت تایپ می کرد جواب داد:باشه صبر کن میام.
سیریوس صدایش را کمی بالاتر برد و گفت:ترورس بهت گفتم بیا اینجا باید این پرونده ها رو مرتب کنیم.
ترورس که محو کامپیتر شده بود و در حال و هوای دیگری بود جواب داد:اه یه لحظه خفه شو دیگه سیری...
اما با دیدن قیافه ی غضبناک سیریوس که رو به رویش قرار گرفته شد متوجه موقعیت خود شد،به سختی آب دهانش را قورت داد و در حالی که سعی میکرد مظلوم به نظر برسد به او لبخندی زد.
سیریوس گفت:تو چیزی گفتی؟
ترورس:نه
سیریوس که دوباره به سمت پرونده ها می رفت گفت:پس زود بیا اینجا.
ترورس به سرعت بای هانی رو برای همه سند تو آل کرد و به کمک سیریوس رفت تا با هم پرونده ها را مرتب کنند.
-خیلی خب تو موضوع پرونده ها رو بگو تا من به ترتیب اولویت مرتبشون کنم و بعد از پرونده ی لینی بهشون رسیدگی کنیم.
ترورس نگاهی به یکی از پرونده ها انداخت و گفت:خب...این مربوط به پیرزنیه که همسایشونو متهم به قتل کرده و حتی ادعا میکنه اون یه مرگخواره.می خواد ما در این مورد یه بررسی داشته باشیم...
-همسایشونو متهم به قتل کی کرده؟
-گربه ش!
سیریوس با بی حوصلگی گفت:خودشونو مسخره کردن... بعدی رو بخون!
-این یکی مربوط به زن جوونیه که میخواد از شوهرش طلاق بگیره...به این دلیل که...
سیریوس با کلافگی غرید:بقیشو نخون این پرونده مال دادگاه خانوادگیه جادوگرانه...بعدا بفرستش اونجا...نمی دونم دوره های قبلم یه همچین اتفاقایی میفتاده یا نه؟
سپس زیر لب زمزمه کرد:انگار جغداشون دون نخوردن که مسیرا رو از هم تشخیص نمیدن!
-این یکی پرونده رو لینی وارنر فرستاده و خواسته...
سیریوس از جا پرید و گفت:لیلی وارنر؟این پرونده مال چند وقت قبل از مفقود شدنشه؟
ترورس نگاهی به تاریخ پرونده کرد و گفت:پرونده مربوط به بیست اکتبره یعنی امروز.
سیریوس هیجانزده گفت:اما لینی دیروز گم شده.
در همین لحظه مالی وارد شد سیریوس از او که ژاکتش را روی دسته ی صندلی آویزان می کرد با اشتیاق پرسید:چیز خاصی پیدا کردی مالی؟
-نه اون چیزی که تو بخوای سیریوس.اطلاعاتی که به دست آوردم همش اینجاست.
به پوشه ای که در دستش قرار داشت اشاره کرد و آن را به سیریوس تحویل داد.سیریوس که خیلی هیجان زده شده بود نگاهی گذرا به پوشه انداخت و بدون این که آن را بخواند به کناری زد و گفت:فعلا یه مشکل دیگه پیدا کردیم مالی.امروز یه پرونده از لینی وارنر به دستمون رسیده.
مالی با تعجب به سیریوس نگاه کرد و گفت:اما این امکان نداره.چند تا شاهد شهادت دادن که لینی گم شده.
سیرویس گفت:خیلی ساده ست مالی طلسم فرمان.
مالی با تردید نگاهی به سیریوس انداخت ولی سیریوس مشتاقانه ادامه داد:این قضیه خیلی مشکوکه و من می ترسم که این یه تله باشه.در هر صورت باید تا وقتی سرنخی پیدا نکردیم فعالیتمونو متوقف کنیم.ترورس برو به بچه ها بگو بیان. نمی خوام بلایی سر کسی بیاد و در ضمن باید با هم تصمیم بگیریم.خودت که میدونی هر کدوم کجان...
ده دقیقه ی ترورس همراه با کاراگاهان ظاهر شد و نفس نفس زنان گفت:همه اومدن ولی من رونو پیدا نکردم.
سیریوس گفت:میدونی که اون قرار بود بره اطراف محفل...
-آره میدونم اونجا رو گشتم ولی نبود.
...


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۲۸ ۱۹:۱۴:۴۰

[b][color=FF0000]قدم قدم تا روشنايي


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۸

رون ویزلیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۴ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۱۶ دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۰
از پناهگاه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
با بی حوصله گی به بقیه نگاه کرد ، آمار ناپدید شدگی ها روز به روز بالاتر میرفت . لینی اولین نفر نبود .
خمیاره ای کشید و به سوی کوه پرونده هایی رفت که نا منظم تا سقف بر روی هم چیده شده بودند .
هرگز تا قبل از این با عملکرد دفتر کاراگاهان موافق نبود و آنها را مسبب تمام آشفتگی های کنونی میدانست که با بی کفایتی و کم کاری مسئولیت های خود را به درستی انجام نمیدهند . شاید برای همین بود که از چند ماه قبل فرم عضویت آنجا را پر کرده بود و تمام مراحل و آزمون های سخت عملی را با مشقت پشت سر گذاشته بود .
به خود نهیب زد " حالا همون جایی هستی که می خواستی ، برای ایجاد تغییر باید از خودت شروع کنی ".
لبخند بی رمقی زد ، می دانست ریشه ی تمام این پرونده ها از کجا آب می خورد ، کسی نمی توانست جلوی مرگ خوارن و در نهایت ولدمورت بایستد . اما همیشه عقیده داشت اگر تلاش کند حتی اگر ثمربخش هم نباشد ، آنقدری هست که احساس نکند مانند بقیه دست بروی دست گذاشته و گوش هایش را گرفته و وانمود می کند حوادث اطرافش مربوط به کراتی دیگرند .
پوشه ها و کاغذ های نو تا نخورده ای که بوی تازگی اشان را احساس می کرد را برداشت . روز اول کاریش بود .

سیریوس همچنان داشت به بقیه نکاتی را گوشزد می کرد .
- پس تا چیزی دستگیرتون نشده به کارتون ادامه میدید ، متوجه که ...

گلویش را صاف کرد .
- اِهم ...

- بله رون ؟ کاری داشتی ؟

- اگه اجازه بدید من دیگه برم به مقر محفل و کارم رو شروع کنم .

- باشه فقط یادت نره اگه به چیز مهمی برخورد کردی ، قبل از اینکه خودت وارد عمل بشی حتما من رو در جریان بزار !

لبخندی زد .
- بله ، فرمانده !

و با صدای پاقی نا پدید شد.


جلوی خانه گریمولد


ظهور نا گهانی اش بر روی پله ی جلوییه در باعث شد اندکی تعادل خود را از دست بدهد .
دستش را بالا برد تا در بزند ، ولی ناگهان از زیر دستش سایه ی مرد سیاه پوشی را دید که در پناه دیواری ایستاده و به او خیره شده است و تا متوجه نگاه او به خود شد شتابزده به سوی کوچه ی فرعی آنطرف خیابان دوید .
تحقیق و جستجو در محفل را از یاد برد و با بیشترین سرعتی که در توان داشت به دنبال مرد دوید .
مرد همچنان می دوید و شنل سیاهش در هوا پیچ و تاب می خورد . به خیابان اصلی رسید و برگشت . تمام صورتش زیر نقاب بود ولی زمزمه ی لب هایش و بالا آمدن چوبدستیش را دید .
برای کسری از ثانیه مرد تصور کرد طلسمش به هدف خواهد خورد ولی سپر مدافع به موقع رون خنده را بر لبان مرد خشک کرد . سعی کرد با طنابی نامریی جلوی فرار او را بگیرد ولی مرد جاخالی داد و به سرعت به سمت خیابان دوید و با صدای پاق بلندی ناپدید شد ...

با دقت به محلی که تا لحظه ای قبل مرد در آنجا ایستاده بود و سعی داشت اورا طلسم کند نگاه کرد ... فایده ای نداشت او رفته بود !
گمان می کرد مرد آنجا بود تا جاسوسی کند ... مغزش به سرعت کار می کرد ، جوبدستیش را بالا آورد ، نوری درخشید و در میان نور هیبت سگ بزرگ تریری نمایان شد که جست و خیز کنان دمش را تکان می داد . زیر لب جمله ای را زمزمه کرد و سگ با نور درخشان دیگری به دور خود چرخید و نا پدید شد .

به سختی در فکر فرو رفته بود و بی هدف به جایی که مرد ناپدید شده بود نگاه می کرد ...


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۲۷ ۱۴:۳۶:۵۷
ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۲۷ ۱۴:۴۱:۵۵

[b][color=000066]نان و ستاره
نان در کنارم و ستاره ها دور،
آن دورها...
به ستاره ها نگاه می کنم و نان می خورم!
چنان غرق


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ جمعه ۲۴ مهر ۱۳۸۸

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
سوژه جديد، پيشنهاد مالي ويزلي با تغييرات


16 اكتبر 2009‏
ساعت 7 صبح‏

اين تاريخ، روز بازگشايي مجدد دفتر فرماندهي بعد از وقفه اي چند ماهه بود كه به دليل تغيير ‏فرمانده ارشد رخ داده بود.‏
سيريوس كه به تازگي رييس جديد شده بود ناگهان جلوي در وزارتخانه ظاهر شد و با گام هاي ‏شق و رق وارد ساختمان شد. داخل وزارتخانه مثل هميشه شلوغ و مملو از جادوگران و ساحره ‏هايي بود كه در آتش ظاهر ميشدند يا براي رفتن صف ميبستند، احوالپرسي ميكردند و شتابان سر ‏كارشان ميرفتند. سيريوس به طرف يكي از آسانسور ها رفت و همراه با چند نفر ديگر كه ‏ماركوس فيلينت، رييس سازمان اطلاعات و امنيت جادوگري نيز جز آن ها بود داخل آن شد.‏
ماركوس: سلام سيريوس. تو كجا اين جا كجا؟
سيريوس: سلام. مگه خبر نداري؟
‏- ‏نه، چه خبري؟
‏-‏ من رييس دفتر فرماندهي كاراگاهان شدم.‏
‏-‏ چي ميگي! نامرد پس شيرينيش كو؟
‏-‏ كاكائوييه، به درد تو نمي خوره.‏
‏ همين طور كه آنها سرگرم گفت و گو بودند نرده جلويي بسته شد و آسانسور با صداي جيرينگ ‏جيرينگي شروع به حركت كرد. شش طبقه گذشت. آسانسور ناگهان متوقف شد، صداي بي روح ‏زني گفت:‏
‏-‏ طبقه دوم سازمان اجراي قوانين جادويي شامل استفاده نامناسب از جادو، مركز ‏كاراگاهان، و خدمات اداري ديوان عالي جادوگري.‏
نرده آسانسور كنار رفت و سيريوس از آن خارج شد. او رو به ماركوس كرد و گفت:‏
‏-‏ خب ديگه من بايد برم. فعلا" خداحافظ.‏
‏-‏ خداحافظ، موفق باشي.‏

در دفتر فرماندهي


سيريوس: سلام بچه ها، خيلي خوشحالم كه ميتونم با شما كار كنم و ... حالا بگذريم من ليست ‏كاراگاهارو چسبوندم به ديوار هر كي خواست بدونه چه كسايي عضو اين دفتر هستن بره و يه ‏نگاهي به ليست بندازه.‏
سيريوس بلك ................................................ (فرمانده)‏‎

ترورس ....................................................... سرجوخه‎

مالي ويزلي .............................................. سرجوحه‎

رون ويزلي .................................................... سرجوخه‎

جيني ويزلي ............................................ سرجوخه‎

كينگزلي شكلبوت ............................................ سرجوحه‎

نويل لانگ باتم .................................................. سرجوخه


‏- خيله خب. كسي خبري، درگيريي، چيزي نداره؟
جميع كاراگاها: نه نه نه.‏
‏- همگي هستن؟‏
رون: نه، جيني هنوز نيومده.‏
شپلق
در ناگهان باز ميشه و جيني وارد دفتر ميشه.‏
جيني: آخ ببخشيد همش به خاطر اين كفشاي جديدمه، باعث ميشه آدم بتونه سرعت بيشتري داشته ‏باشه.‏
سيريوس: عيبي نداره. خبري چيزي نداري؟
‏- خبر... آهان، بله يه مورد هست. ديروز ليني وارنر كه يكي از اعضاي محفل هم هست گم شده. ‏شاهديني كه ازشون پرس و جو كردم گفتن كه اون شخص يه مرگخوار بوده به نام ايوان روزيه ‏كه دستگير نشده و يه زماني هم تو وزارتخونه كار ميكرده.‏
‏- هوم... مالي، يه لطفي ميكني و در باره اين مرگخوار تحقيق كني؟ ميخوام بدونم كيه و سابقش ‏چيه.‏
مالي: حتما". زيرو بمشو برات در ميارم.‏
‏- خيلي خوبه. رون، ترورس.‏
هر دو: بله قربان.‏
‏- لطفا" به من بگين سيريوس. هر وقت تو جمع بوديم به من بگين قربان مفهوم بود؟
‏- بله.‏
‏- ازتون ميخوام بريد محفل و تحقيق كاملي انجام بديد و نتيجه رو گزارش بديد. مالي، پس حتما" ‏سوابق اين روزيه رو به دست بيار. جيني، كينگزلي و نويل شما بريد دم خونه اين مرگخوار ‏تحقيق كنيد، در رابطه با منطقه و چيزاي ديگه كه اگه خواستيم يه وقت حمله كنيم، از منطقه آگاهي ‏داشته باشيم.‏
هر سه: باوشه.‏
رون: بعدا" شما چيكار ميكني؟
منم با گروه سه ميرم براي تحقيق. ترورس، تو بهتره با رون نري و همين جا تو دفترباشي. خيله ‏خب، كسايي كه ماموريت دارن برن سراغ كارشون...‏
ادامه بديد
مهم نيست ماموريت مربوط به خودتون رو بنويسيد يا اصلا" كدوم رو اول شروع كنيد. دل به ‏خواهي، هدف ما رول نويسي و فعاليته پس فعاليت كنيد. اگر بد شد بخشيد چون من تو شروع سوژه زياد موفق نيستم.‏



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ چهارشنبه ۲۲ مهر ۱۳۸۸

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
جيني ويزلي، تاييد شد

اميدوارم به دو اصل زير توجه كنيد:


(( اعضايي كه عضو بشوند و بيشتر از يك يا دو هفته رول نزنند، بي برو و برگرد اخراج شده و ما به اداره هاي ديگر نامه ميفرستيم تا آن ها نيز از سوابق شما با خبر شده و احتمال استخدام شما پايين بيايد. )) نكته دوم: (( اينم از لوگو كه همه شما حتما" بايد در امضاتون بگذاريد:
http://hazhir73.persiangig.com/image/Jadoo/karagahan.gif البته احتمال داره كه تغيير كنه در حال حاضر دنبال يك لوگوي جديد هستم شما هم اگر پيشنهادي در رابطه با لوگو داريد يا عكسي داريد مطرح كنيد.
))

با تشكر، سيريوس بلك، كاراگاه ارشد








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.