*قدرت افعی*خلاصه:
لرد سیاه، همراه مرگخوارن برای مدتی به منزل مالفوی ها تشریف فرما شده اند. در همین حال، بروبکس محفل هم طبق سندی مشکوک (که خودش می تونه یه سوژه باشه) درست وسط حیاط مالفوی ها و قسمتی از آشپزخانه را مالک شده اند. نارسیسا که از اشغال آشپزخانه ناراضی است، اعتراض خود را اعلام می کند.
محفلی ها ابتدا نمی خواهند قبول کنند که از آشپزخانه دست بکشند اما با کاغذی که گرابلی پلنک از زیر یک درخت پیدا می کند و در آن نحوۀ ساخت یک روبات هوشمند توضیح داده شده است، به این فکر می افتند که از اتاق کار لوسیوس استفاده کنند و این روبات را برای آزار مرگخواران، بسازند.
درنتیجه به جای آشپزخانه، اتاق کار لوسیوس را طلب می کنند که بلافاصله با موافقت نارسیسا روبرو می شوند.
هرمیون گرنجر روبات را ساخته و برای راه اندازی آن به بیست باتری قلمی نیاز دارند.
و اینک دنبالۀ ماجرا...
*************
تد ریموس مشکوکانه به جیمز نگاه کرد:
- ما هنوز یه ساعتم نشده که کاغذ این روبات رو از توی حیاط پیدا کردیم، چطوری هرمیون به این سرعت هوش مصنوعی رو ساخت؟
هاگرید به زور کلوچۀ ساخت خودش را در دهان تدی چپاند:
- حرف مفت نزن، کار کن!
تدی کاملا مجاب شد که برای نجات جانش هم که شده، ساکت بماند. ولی نگاهش که به محل باتری های قلمی افتاد، طاقت نیاورد:
- فکر نمی کنین استفاده از باتری قلمی اونقدرام جادویی نیس؟ چطوره لااقل با جادو عمر مفید باتریا رو ببریم بالا؟
آرتور ویزلی مشتاقانه دستانش را به هم کوبید:
- اون با من! حالا باتری قلمی چی هس که می خواین جادوییش کنین؟
جیمز یویوی خود را متفکرانه خاراند:
- هممم... گمونم یه چیزی تو مایه های قلم پر جادویی باشه که ریتا داره. به نظرتون بیست تا قلم پر کارمونو را میندازه؟
سایرین:
-
هرمیون از انتهای اتاق دست هایش را به یاد روزگار جوانی بالا برد و مثل قدیم، بالا و پایین پرید. دامبلدور مهربانانه لبخندی زد:
- بگو فرزندم. چه نظری داری؟
- پرفسور، باتری قلمی کوچکترین شباهتی با قلم پر نداره. اگه اجازه بدین، آپارات کنم توی یه مغازۀ ماگلی و براتون بخرم. هرچند... باید بخونم ببینم دوقرن بعد مرلین کبیر، ماگلا چطور از وجود باتری قلمی اطلاع داشتن؟
دامبلدور برای مطالعۀ آخری، نظری نداشت ولی درمورد خرید باتری نظر کاملا روشنی داشت:
- توی مغازه که نمی تونی آپارات کنی چون قوانین حفظ اسرار جادویی به هم می ریزن و هوکی هم که دنبال بهونه س تا محفلو فیتیله کنه، دستگیرت می کنه. ولی می تونی بری بخری.
هرمیون این پا و آن پا کرد. دامبلدور دوباره به او نگاهی انداخت:
- چیزی می خوای بگی دوشیزه گرنجر؟
- هممم... چیزه! اولا من الان دیگه دوشیزه گرنجر نیستم و خانوم رون ویزلیم.
درثانی، پول باتریا دو سه پوند میشه!
- منظورت اینه که دو سه پوند اونقدر سنگینه که نمی تونی حمل کنی؟ (راهنمایی: پوند واحد پول انگلستان، و همزمان واحد وزن در همین کشور و معادل حدود نیم کیلوگرم است. منظور هرمیون مبلغ بود ولی دامبلدور به قسمت وزن چسبید.
)
هرمیون با دهان باز به دامبلدور نگریست. وقتی دید که طرف به هیچ صراطی مستقیم نیست، به آهستگی از اتاق خارج شد تا به مغازه ای ماگلی برود.
آشپزخانهنارسیسا دست هایش را به کمر زده بود و به جن های خانگی دستور می داد نهار آنروز را با شکوه هرچه تمامتر آماده و سرو کنند. بلاتریکس با چهره ای درهم وارد آشپزخانه شد. روی یکی از صندلی های غذاخوری نشست و همچنانکه دستش را زیر چانه اش گذاشته بود، به فکر عمیقی فرو رفت. نارسیسا که کمتر خواهرش را در این حال دیده بود، روبرویش نشست:
- چیزی شده بلا؟
- به نظرت چرا جیمز اتاق لوسیوس رو خواست؟
- چه میدونم. لابد شیطنت بچگیش گل کرده و خواسته اتاق کار یه آدم اشراف زاده رو ببینه!
- و چرا مالی ویزلی که یه عمره عادت کرده توی آشپزخونه بشوره و بسابه و بپزه، بی هیچ مخالفتی باهاشون رفت و از آشپزخونۀ اشرافی تو دست کشید؟
نارسیسا هم این را منطقی نمی دانست. درنتیجه هردو خواهر به این نتیجه رسیدند که پاتیلی زیر نیمه پاتیل است و به پیشنهاد بلاتریکس، به میان سایر مرگخواران رفتند تا به مشاوره در این زمینه بپردازند.