هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۹:۵۳ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷

گراوپold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از لای ریشای هاگرید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 156
آفلاین
با اجازه شما من فقط در امتحان شرکت می کنم.

1. پیشگویی اختصاصی جادوگران چه نوع پیشگویی ای هست ؟ توضیح بدید

پیشگویی اختصاصی یعنی یک پیشگویی که توسط جادوگران به طور روزمره استفاده میشه.همچنین در دسته پیشگویی های ساده و غیرقابل اطمینان قرار می گیره و اعتمادی به این نوع پیشگویی نیست و وقتی این پیشگویی توسط یک جادوگر انجام میشه که ، جادوگر در تنگا قرار گرفته باشه.


2. اقدامات اولیه انواع پیشگویی چی هست ؟ توضیح بدید

مهم ترین نکته تسلط داشتن به گوی است ... باید گوی را با دو دست بگیریم و به آن تسلط داشته باشیم.سپس باید مغز و ذهنمون رو از هر اتفاق یا مشغله یا کار اضافی خالی کنیم...سپس باید با تمرکز به گوی نگاه کرده و آنقدر با چشم های خود گوی را کند و کاو کنیم که بالاخره بتوانیم اجسام را مشاهده کنیم.

3. در مورد پیشگویی متوسط هر چیزی که میدونید بنویسید !

پیشگویی متوسط ، پیشگویی ای است بین پیشگویی ضعیف و قوی. در پیشگویی متوسط ، چیزهایی که دیده میشه ، قابل اعتماد تر از پیشگویی ضعیف هست ولی باز هم این نوع پیشگویی صد در صد قابل اعتماد نیست. همچنین در هنگام انجام این پیشگویی ، باید هر چیزی رو که باعث انحراف ذهنمون میشه رو از خودمون دور کنیم . بهتر است پیشگویی در محیط آزاد باشه و دست نباید در هنگام پیشگویی به هیچ عنوان با گوی برخورد کنه.

4. چه کسی در کلاس از استاد درخواست کرد که پیشگویی ضعیف و قوی ای انجام بدن ؟ و چه کسی به عنوان سوژه معرفی شد ؟
الف : باب آگدن - عله
ب : ماندانگاس فلچر - پرفسور کوییرل
ج : آلبوس دامبلدور - جلسات خصوصی
د : پرفسور کوییرل - دامبلدور


5. چه کسی در مورد نهادینه شدن کنترل اف پنج صحبت کرد و چند مدیر به شادی و جشن و سرور پرداختند ؟
الف : عله - 7
ب : کوییرل - 6
ج : بارون خون آلود - 7
د : بارون خون آلود- 6


ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۸ ۹:۵۹:۳۳

[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۰:۵۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
1. پیشگویی اختصاصی جادوگران چه نوع پیشگویی ای هست ؟ توضیح بدید

يعني پيشگويي اي که بصورت روزمره استفاده ميشه توسط جادوگران و طبق فرموده استاد در دسته پيشگويي هاي ساده و غير واقعي قرار ميگيره و اعتمادي بهش نیست و فقط زماني استفاده ميشه که جادوگري در تنگنا باشه و مجبور باشه چيزي رو پيشگويي کنه !

2. اقدامات اولیه انواع پیشگویی چی هست ؟ توضیح بدید

اول گوی بلورین را در بین دو دست گرفته و سپس مغرمان را از همه چیز تخلیه می کنیم و در حالتی که فقط فکر ما فقط معطوف به پیشگویی است مگاهمان رادر دو طرف گوی یعنی طرف مجاور و بالای گوی در نوسان در می آریم تا چیزی که در گوی پدید میاد از نگاه ما مخفی نمونه !

3. در مورد پیشگویی متوسط هر چیزی که میدونید بنویسید !

ویژگی این پیشگویی این هست که قدرتش ما بین ضعیف و قوی هست و چیزهایی که در این نوع پیشگویی دیده میشه ، بیشتر از پیشگویی ضعیف قابل اعتماد هستند و به واقعیت نزدیک تر هستند ، ولی هیچ چیز در این پیشگویی صد در صد نخواهد بود !

4. چه کسی در کلاس از استاد درخواست کرد که پیشگویی ضعیف و قوی ای انجام بدن ؟ و چه کسی به عنوان سوژه معرفی شد ؟
الف : باب آگدن - عله
ب : ماندانگاس فلچر - پرفسور کوییرل
ج : آلبوس دامبلدور - جلسات خصوصی
د : پرفسور کوییرل - دامبلدور


5. چه کسی در مورد نهادینه شدن کنترل اف پنج صحبت کرد و چند مدیر به شادی و جشن و سرور پرداختند ؟
الف : عله - 7
ب : کوییرل - 6
ج : بارون خون آلود - 7
د : بارون خون آلود-6


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۸ ۱:۰۲:۲۳
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۸ ۱:۰۶:۰۶
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۸ ۱:۰۷:۱۵
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۸ ۱:۱۱:۱۳

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
جلسه پیشگویی ترم ششم تابستانی - امتحان


پنج سوال شش نمره ای مطرح میشه که دانش آموزان بایستی با توجه به توضیح مقابل اون سوال ، بهش جواب بدن ! ضمنا ، هنوز هم مهلت شرکت در تکلیف تموم نشده !



1. پیشگویی اختصاصی جادوگران چه نوع پیشگویی ای هست ؟ توضیح بدید


2. اقدامات اولیه انواع پیشگویی چی هست ؟ توضیح بدید


3. در مورد پیشگویی متوسط هر چیزی که میدونید بنویسید !


4. چه کسی در کلاس از استاد درخواست کرد که پیشگویی ضعیف و قوی ای انجام بدن ؟ و چه کسی به عنوان سوژه معرفی شد ؟
الف : باب آگدن - عله
ب : ماندانگاس فلچر - پرفسور کوییرل
ج : آلبوس دامبلدور - جلسات خصوصی
د : پرفسور کوییرل - دامبلدور


5. چه کسی در مورد نهادینه شدن کنترل اف پنج صحبت کرد و چند مدیر به شادی و جشن و سرور پرداختند ؟
الف : عله - 7
ب : کوییرل - 6
ج : بارون خون آلود - 7
د : بارون خون آلود- 6


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۳ ۱۲:۰۰:۵۶

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
سنگفرش های تالار اسرار،پذیرای قدم های تند و صدادار عله و کوییرل بود.هر دو چوبدستی خود را روشن کرده بودند.اگر چه نیازی به این کار نبود!گوی های درخشان درون قفسه ها،روشنایی سالن را تامین کرده بودند.سر عله به طور نوسانی از راست به چپ و چپ به راست در حرکت بود و تابلوهای بالای قفسه ها را می خواند.کوییرل پا به پای او می آمد.نگرانی در صورتش موج می زد.

-عله تو نباید عجولانه تصمیم گیری کنی.خودتم می دونی تریلانی زیاد قابل اعتماد نیست.من مطمئنم اون پیشگویی رو که انجام داده درست نیست!

-نه من که اون پیشگویی رو نشنیدم.برای امتحان هم که شده باید گوش بدم.

حال و روز عله هم چندان بهتر از کوییرل نبود.صورت او نیز زرد شده بود.موهای پرکلاغیش در هم تر از همیشه بود.وجود اضطراب در صورتش غیر قابل انکار بود.

-به خاطر خدا هم که شده به حرفم گوش کن!سه روز مداوم داری می گی قدرتم در خطره!در حالی که همش توهمه!اصلا از کجا می دونی پیشگویی تریلانی در مورد این موضوعه؟

-به زودی متوجه می شیم. تو نمی دونی من هر شب چه خواب های وحشتناکی می بینمهمش دارم می بینم در حال له شدنم.حد اقل با این پیشگویی متوجه می شم که این یه حقیقته و شاید بتونم یه تصمیم گیری درست کنم.

کوییرل تا رسیدن به گوی پیشگویی، هیچ تلاشی برای قانع کردن عله انجام نداد.قفسه های بلند و تودرتو،محیط را وحشت انگیز کرده بود.این قفسه ها عله را به یاد مرحله سوم جام 3 جادوگر می انداخت.با این تفاوت که این بار او به دنبال جام قهرمانی نبود.به دنبال گوی پیشگویی بود!هر چند وقت یکبار در برابر یک قفسه می ایستاد و تابلوی آن را می خواند.آن قفسه های مربوط به پیشگویی بوقیان،کودتا زدگان،جاسوسان و خز شدگان را پشت سر گذاشتند تا این که به قفسه مذکور رسیدند در تابلوی بالای قفسه نوشته شده بود:

زوپسیان!

در قفسه گوی های زیادی قرار داشت.اما یک گوی در بین آن ها بیشتر از همه خودنمایی می کرد.نور آن بر خلاف سایر گوی ها، طلایی رنگ بود.عله دستان درشتش را به دور گوی حلقه کرد و سردی شیشه ی آن را حس کرد.آخرین نگاه را به کوییرل انداخت که کماکان با اضطراب به عله نگاه می کرد.

-عله ببخشید که این وسط بحثو عوض می کنم.مثل اینکه تام باهات کار داره!

صدایی کلفت از داخل عمامه ی کوییرل به گوش رسید که موی هر بنی بشری را بر سرش سیخ می کرد.

-داداش حالا که تا این جا اومدی یه سر به پیشگویی من و خودتم بزن!

-الساعه

شترق! (افکت شکسته شدن گوی)

بخار طلایی رنگ از زیر شروع به حرکت کردن کرد و آن سه را در بر گرفت صدایی آسمانی به گوش رسید.گویا تنها آن سه می توانستند بشنوند.صدای کلفت یک زن!

-در آینده پسری پا به سایت می گذارد که آینده ی آن را متحول می کند.وی دارای یک یویوی خز شده است.رگ و ریشه ی وی به خاندان پاترها می خورد. حرف اول شناسه ی کاربری او "ج" است و آی کیوی هر کس در حد مرغ است اگر نداند منظورم چه کسی است او قدرت را از دست عله می رباید و وبستریت را به بوق می کشد و عدالت را در سایت گسترش می دهد.

کپی رایت بای تریلانی


پیشگویی تمام شده بود.اما ترس و وحشت آن در دل های آن دو به جای مانده بود.سکوت محض بر فضا حاکم بود.آن دو با ترس به یکدیگر نگاه می کردند.

عله:

-من می فهمم باید چیکار کنم.باید شناسه جیمز رو بلاک کنم.

-تو نمی تونی!این یک پیشگویی قابل اعتماده!اگه اون روز بلاکش کنی یه روز دیگه میاد!

-فهمیدم چیکار کنم.میام از امروز قسمت عضوگیری سایت رو غیرفعال می کنم.

-خاک بر بوقت!این سایتی که ساختی این قدر امکاناتش کمه که همچین امکانات غیرفعال کردن نداره.بوق بر سر طراحیت!

-باب خوب چیکار کنم! اصلا از فردا سایتو منحل می کنم!

-همین چیزی که الان هم دست کمی از نابودی نداره!با این همه خرابی سرور در ضمن اگه سایتو نابود کنی دیگه قدرت تو هم نابود شده!پس در واقع بر طبق پیشگویی عمل کردی!

-چه بوقی بر سرم بریزم؟

کوییرل در حالی که نگاه های ناراضی به عله می انداخت گفت:

-باهاش مذاکره کن!تو که نمی تونی اونو نابود کنی!ولی شاید بتونی در کنارش کار کنی!

-باب در شان من نیست زیر دست یه نفر دیگه کار کنم!

-پس بمیر!

عله سرش را به نشانه موافقت پیشنهاد کوییرل تکان داد.به نظر می رسید گوی قفسه ها هم مانند عله رمق چندانی برای درخشیدن ندارند.پایان قدرت عله نزدیک بود و او هر لحظه انتظار روز موعود را می کشید.شاید چند روز،چند ماه، و یا چند سال به روز موعود مانده بود.اما هنوز می توانست به قدرت فعلیش دل خوش کند.

پایان!


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۷ ۱۲:۰۷:۳۴

[b]تن�


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
خوابگاه دختران ریونکلاو
پاسی از شب!


انواع صداها ، مانند شیپور ، ار ار، بوق و صداهای فریاد و فحش در خوابگاه دختران ریونکلاو به گوش میرسید!

- من اصلا نمیتونم پیشگویی کنم ! دلم نمیخواد مشکلی برام پیش بیاد ! به نظرت چی کار کنم، لیلی؟ همه من رو مسخره میکنن! الهی پابرهنه برن رو خِلت!

لیلی با بی تفاوتی کتاب پیشگویی خودش رو روی میز پرتاب کرد. خوابگاه دختران در سکوت خواب آوری فرو رفته بود. لونا روی تخت خوابش فرو رفته بود و صدای خرخرش تمام خوابگاه را برداشته بود. آریانا نیز خوابیده بود، اما حداقل خرخر نمی کرد.

از آن سو وینکی چپ و راست به کریچر به خاطر از دست دادن مدیریت و قدرت فحش میداد! این ها عواملی بود که سکوت را می شکست، اما تنها برای چند دقیقه بود.

گابریل گوی پیشگویی اش را کنارش گذاشت. لیلی نگاهی به او انداخت .

- فکرش رو نکن! به نظرم فردا واسش یه دروغ سرهم کن.
- دروغ گوی خوبی نیستم، لیلی.
- خب پیشگوی خوبی هم نیستی!

گابریل با ناراحتی شانه هایش را بالا انداخت. فردا امتحان عملی پیشگویی و چند ساعت بعد از آن امتحان کتبی آن را داشتند. گابریل مطمئن بود که هیچ چیز در گوی نخواهد دید. به دروغ گفتن فکر کرد؛ هیچ سوژه ای در مغزش نبود !

فردا صبح - اتاقک شمالی

پرفسور ویزلی لیست پسر های کلاس را زودتر از بقیه وارد اتاق پیشگویی کرده بود و حدود دو ساعتی طول کشید تا از آنها سوال و جواب کند! سپس دختر ها را فراخواند.

چند نفر گذشت، سپس نوبتش شد. در حالی که میلرزید پله های مارپیچ را تا در برج شمالی طی کرد. اطراف را نمی دید؛ تنها رنگی خاکستری بود.

تق تق
- بیا تو..
تق تق
- میگم بیا تو، بوقی! تصویر کوچک شده
گابریل چیزی نشنید. دوباره در زد. در باز شد و دست پرسی یقه اش را به داخل کشید.

پرسی: وای نه! باز تویی.. ببین میخوای نمره ی کامل بهت بدم؟ تصویر کوچک شده

در همان لحظه صدای استرجس به گوش رسید. انگار از داخل لوله ها حرف میزد. ( کپی رایت بای رولینگ! ) تصویر کوچک شده

- پرسی! تصویر کوچک شده
- خب باو، من یه چیزی گفتم!

گابریل به سمت گوی و صندلی رفت. برج شمالی دیوارهایی سیاه داشت و پنجره ها با پرده هایی آبی رنگ پوشانده شده بود. شومینه ای کنار دیوار قرار داشت که نوز کمی از خودش میداد، به نظر فقط برای جابه جایی از آن استفاده میشد.

پرسی پشت صندلی نشست. به گابریل اشاره کرد که روبروی او بنشیند.

- هر چیزی توی گوی دیدی به من بگو!
- اوکی!
- بدون جزئیات! وقت ندارم. فقط یک چیز کلی بگو!

و قبل از اینکه گابریل حتی به گوی پیشگویی نزدیک بشه؛ نمره ی سی را روبروی اسم او گذاشت! گابریل اخم کرده بود. با عصبانیت به گوی نگاه کرد.

دستانش را به دو طرف او گرفت! سال هفتم بود، اما هنوز نمیتوانست چیزی در گوی ببیند. به یاد امتحان کتبی افتاد؛ هرچه خوانده بود فراموش کرد!

ناگهان نوری درون گوی درخشید. سرگابریل بالا آمد؛ پرسی نوررا ندیده بود. دوباره به گوی نگاه کرد، سرش به آن نزدیک تر شد. چیز هایی میدید..

ورقه های امتحانی بودند با مضمون " پیشگویی پیشرفته "! در دستان پرفسور مک گونگال قرار داشت که آنها را برای پخش به سرسرا میبرد. گابریل با دقت نگاه کرد. بادی وزید و ورقه ها از دست مک گونگال افتاد.

چشم گابریل به سوال اول و دوم افتاد. سوال اول معرفی یک پیشگوی قرن پانزدهم بود، که گابریل اصلا به یاد نداشت! و سوال دوم، در مورد پیشگویی سرنوشت ساز قرن هشتم بود که پیروزی روم را شرح میداد.

گابریل سرش را به سوی پرسی برگرداند و گفت:
- دارم میبینم که پرفسور مک گونگال توی سرسرا قدم میزنه.. داره از کنار صندلی یکی از بچه ها عبور میکنه.. بعد، مثینکه از کسی تقلب گرفته!

و به صورت ساختگی، نفسش را در سینه حبس کرد.
- از جیمز تقلب گرفته! بیست امتیاز هم از گریفندور کم کرد! تصویر کوچک شده
پرسی: تصویر کوچک شده

خودش می دانست که پرسی حتی یک کلمه از پیشگویی دروغینش را باور نکرد. میدانست که اگر در باره ی دیدن سوالها به پرسی بگوید؛ او سوال هارا تغییر میدهد.

نگاه آخرش را به گوی انداخت.. یکی از ورقه های امتحانی گوشه ی مجسمه ی شوالیه ای گیر کرد. مک گونگال از آن دور شد و گابریل بلافاصله از جا پرید.

برایش مهم بود که پیشگویی را حداقل فراتر از حد انتظار بگیرد. پرسی پشت سرش با فریاد چیزی گفت، اما گابر از جایش بلند شد و به سوی پایین برج دوید.

به سوی راهروی ورودی به سرسرا و به سوی مجسمه. این بهترین صحنه ی زندگی اش بود؛ دیدن ورقه ی امتحانی که لای شمشیر به زمین چسبیده ی شوالیه گیر کرده بود.

آنرا برداشت و سوالات را نگاه کرد. قلبش، آرام گرفت. عجب شانسی آورده بود!

سپس نگاهش به بالای ورقه افتاد :
امتحان پیشگویی مقدماتی برای سال سومی ها!

و با عصبانیت کاغذ را روی زمین انداخت! این هم از این، حتی یکی از پیشگویی هایش درست از آب در نیامده بود! با این کار، هم نمره ی کتبی و هم شفاهی را کم میگرفت!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۶ ۲۰:۵۱:۴۰

[b]دیگه ب


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۰:۰۴ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
یک پیشگویی قابل اعتماد انجام بدین ، پست کلاس رو با دقت بخونین تا موفق بشید . ترجیحا پیشگویی در مورد مسائل سایت باشه ، خارج از اون هم مشکلی نداره ( 30 امتیاز )



پیوز داشت فکر می کرد. اتفاقات اخیر اعصابش را خرد کرده بود. تصمیم داشت بعد از سال ها دوباره از قدرت پیشگوییش استفاده کند. چاره ای نداشت !
روی صندلی راحتی اتاقش نشست. دفتر پیوز با دیوار های زردش همیشه روی اعصاب بود و در این میان صندلی ها و میز قرمز و نارنجی بیشتر اعصاب انسان را خرد می کرد. پنجره ضلع شرقی اتاق باز بود و خورشید صبحگاهی از فراز آن مشخص بود. نسیم خنکی به داخل می وزید و مشغولیات انسان را با خود می برد. پیوز سر انجام بلند شد و از روی میز کلیدی برداشت ، کلید را در قفل کشوی میزش چرخاند و آن را باز کرد.

با باز شدن کشو ، هزاران وسیله درهم و برهم نمایان شد : دو سه نوع چوبدستی ، کتاب هایی در رابطه به تغییر شکل ، انواع اجسام باستانی و با ارزش جادوگری و سرانجام ، یک گوی بلورین متوسط برای پیشگویی ...

پیوز گوی را برداشت و مستقیم روی میزش گذاشت و پشت میز نشست ، می توانست ارتعاشات ناشی از قدرت پیشگویی را احساس کند ، چشمانش چرخید و در اعماق مه آلود گوی غرق شد :

سهراب پی سی رو روشن میکنه ، این کامپیوتر مدل قدیمی با گرافیک 32 تی ان تی و رم با زور 128 اش با صدایی شبیه صدای هواپیما روشن میشه و طبق معمول صدای خسته کننده و ارزشی «بیق» رو از خودش اشاعه میده
ویندوز داره بوت میشه و روی صفحه با خطی بزرگ نوشته شده :
Windows XP
Professional sv1
و بعد رنگ آبی مسخره ای نمایان میشه و می نویسه ولکام و قدم رنجه فرمودید و غیره ...
هنوز دسکتاپ ویندوز لود نشده که صدای «تق» بلندی از وسط کیس شنیده میشه و کامپیوتر ریست میکنه ! و بعد شروع میکنه با فاصله های نیم ثانیه پشت سر هم ریست کردن !!

سهراب فحش رکیکی نثار همه وسایل عهد عتیق اتاقش میکنه و نوت بوکش رو که در میان اتاق قدیمی خیلی خودنمایی می کنه و می خواد بگه منم هستم و اینا باز میکنه ، نوت بوک نه صدای «بیق» میده ، نه «بوق» ، سیم ثانیه بوت میشه ، ویندوز بالا میاد و همه نرم افزار های استارت آپ لود میشه !!!!

سهراب سریع اینترنت هوشمند ایرانگیت اصفهان رو باز میکنه : «بیق بیق بوق باق بق بق بیق ! »
(نکته تستی : شماره های اصفهان هفت رقمیه ! برای تهران که هشت رقمی شده و شهر های کوچیک که هنوز پنج یا شش رقمیه گفتم این رو !!!)
اینترنت بالا میاد سهراب فایر فاکس رو باز میکنه و سرعتی تایپ میکنه : www.jadoogaran.org

یک صفحه سفید باز میشه که توش با ارزشی ترین طیف از رنگ آبی نوشته شده :
مشترک گرامی
دسترسی به این سایت امکان پذیر نمی باشد


همون لحظه از آسمون یک قبض تلفن زرد رنگ میافته که زیرش پل و خواجو و میدان نقش جهان و اینا تصویر شده و زیرش نوشته : « هزینه اضافه به دلیل استفاده از سایت های غیر اخلاقی ! »
مبلغ : 876542 ریال و 3 شاهی و 5 غاز
اینترنت : 852345 ریال و 14 غاز
آبونمان : 11432 ریال
تلفن : 6 شاهی

سهراب با عصبانیت دیکانکت میشه ...

یک ساعت بعد !

سهراب وارد اینترنت میشه و آدرس جادوگران رو وارد میکنه ! بلافاصله یک صفحه باز میشه کنارش نوشته :
دختر های ایرونی
کتاب
هاست و دوماین رایگان
کاریابی
شرکت نرم افزاری پویا گستر داده انفورماتیک ایران اکتیو

کنارش هم ک سری لینک چرت و پرت نوشته شده ! سهراب زیر لب هشتاد تا لعنت به عله و دست اندرکاران دیگه جادوگران میکنه و دیسکانکت میشه !

شب

سهراب وارد میشه و آدرس جادوگران رو وارد میکنه و بالاخره صفحه ای آبی ظاهر میشه اون وسط نوشته شده:
از ورود شما متشکریم پیوز
در حال بارگزاری

پیوز بدون معطلی روی گزینه انجمن ها کلیک میکنه وارد میشه و اولین پیام چت باکس رو میخونه :
بارون خون آلود : درسته که از 300 تاپیک سایت 298 تا بسته شده اما همه اش با کنترل اف پنج باز میشه !
پیوز آهی از ته دل میکشه پیام پایین رو می خونه :
جیمز سیریوس پاتر : آقا به جز تاپیک گفتگو با مدیران و انتخاب بهترین ناظر ماه بقیه تاپیک ها سفید میاد !
پیوز نگاهی می کنه میزنه روی تاپیک گفتگو با مدیران میبینه سفیده ! شونصد بار کنترل اف پنج رو امتحان میکنه تاپیک باز نمیشه تف می اندازه که صاف میخوره وسط ال سی دی نوت بوک !

میره سراغ وبلاگ ارزشی خودش یک مطلب ارزشی آپلود میکنه و باز آدرس جادوگران رو میزنه ...
صفحه سفیدی مقابل پیوز ظاهر میشه که وسطش بزرگ آواتور بارون خون آلود رو گذاشته و کنارش با قرمز نوشته : کنترل اف پنج کلید شماست !!

فردا صبح
پیوز آدرس جادوگران رو میزنه و خود به خود به صفحه ارور فایر فاکس redirect میشه !! آهی میکشه و توی آدرس بار مینویسه : www.dementor.ir
سایت زود لود میشه و اون اولش بزرگ با زرد نوشته شده : جادوگران منحدم شد



پیوز در حالی که در دفترش نشسته بود عصبانی تر از همیشه بلند شد و گوی بلورینش را به سمت پنجره پرتاب کرد ...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۶ ۱۰:۰۷:۲۷

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۱:۴۲:۱۰ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
تکلیف جلسه ی سوم:یک پیشگویی قابل اعتماد انجام بدید,پست کلاس رو به دقت بخونید تا موفق بشید .ترجیحا پیشگویی در مورد مسائل سایت باشه,خارج از اون هم مشکلی نداره(30 امتیاز)

کلاس پیشگویی

کلاس تقریبا شلوغ بود,با ورود پرسی ویزلی همه ساکت شدند و به پروفسور نگریستند.
پروفسور ویزلی در همان اول رفت سر اصل مطلب:من امروز زیاد وقت ندارم و میخوام وقتی که درس میدم زود درک کنید تا توی تکالیفتون بتونید خوب عمل کنید!

بچه ها با نگاه هایی نگران به همدیگر نگاه کردند.بدین ترتیب پرسی
ویزلی توضیحات لازم برای تدریسش را به طور خلاصه گفت و تکلیف را سریع بر روی تخته نوشت:یک پیشگویی قابل اعتماد انجام دهید

پروفسور ویزلی تکلیف را سریع نوشت و بدون هیچ حرفی از کلاس خارج شد.
-به نظرت چی کار داشته که این قدر زود کلاس رو تموم کرد؟
-نمیدونم شاید اتفاقی افتاده!
بچه ها با چهره ای سردرگم تکالیفشان را یادداشت کرده و برای کلاس بعدی اماده شدند.

تالار خصوصی ریونکلا

همان طور که گوی را روی میزی قرار داده بودم با خود فکر میکردم:یه پیشگویی قابل اعتماد چی میتونه باشه؟
سپس ذهنم را از هرچیزی خالی کردم و تمرکزم را بر روی گوی دقیق کردم.

-سلام لونا!میای بریم...
-نه نمیتونم فردا کلاس پیشگویی دارم اما تکالیفم رو انجام ندادم.

اریانا کنارم نشست و گفت:منم میتونم نگاه کنم؟
-البته که میتونی.
دوباره ذهنم را از همه چیز خالی کردم و به گوی نگاهی انداختم.
اینبار توانستم ببینم;ان هاله ی غبار الود جان گرفت و تصویری را تشکیل داد.

خود را میدیدم که در کلاس پیشگویی نشسته ام و پروفسور توضیحات درس بعدی را میدهد و من بدون توجه به چیزی زیر میز همراه با لیلی چیزی در دستمان هست و ان را میخوریم!
پس از چندین لحظه دیدم که پرسی ویزلی صحبت هایش را قطع کرد و بالای سر ما ایستاد و من و لیلی بدون هیچ توجهی مشغول خوردن بودیم,سپس پرسی کتاب پیشگویی را بالا گرفته و ان را
به سر ما کوبیده!

-واااااااااااااایی
اریانا با ترس نگاهی به من انداخت و گفت:چی شد؟چی دیدی؟
بدون توجه به سوال اریانا دوباره نگاهی به گوی انداختم که پروفسور گفت:تکالیفتان رو به من تحویل بدید.
لیلی دستش را در کیفش برد و ورقه ای را به ویزلی داد و صدای خود را شنیدم که با ترس میگفتم:من...تکالیفم رو فراموش کردم.

-چطور ممکنه؟
-چی؟
نمیتوانستم این وقایع را برای اریانا تعریف کنم و حتی نمیتوانستم
این هایی که دیده ام را بنویسم و سر کلاس بیاورم.
بله من و لیلی تصمیم گرفته بودیم برای اولین بار سر کلاس بخوریم و...
-هیچی من چیزی نمیبینم فکر کنم این جلسه رو نمره نگیرم!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۲:۵۲ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
تدریس جلسه سوم پیشگویی ترم ششم تابستانی


در راستای خز شدن سریع حضور دانش آموزان در کلاس و تاخیر استاد و بالعکس ، این بار هم دانش آموزان و هم استاد درس پیشگویی سر وقت در کلاس حاضر بودند . پرسی ویزلی به آرامی مشغول نوشتن عنوان تدریس این هفته بر روی تخته جلوی کلاس بود : جلسه سوم - پیشگویی قابل اعتماد


به آرامی به سمت دانش آموزان برگشت و همانطور که لبخند شیرینی روی لب داشت ، با علاقه خاصی دانش آموزان دختر و پسر را از نظر گذراند و شروع به صحبت کرد : خب ، امروز جلسه سوم پیشگویی تدریس میشه ! قصد ندارم که انقدر صحبت کنم که نفهمید تدریس چی بود و چطوری صورت گرفت ، در نتیجه یه توضیح کوتاه در مورد پیشگویی قابل اعتماد که مبحث این جلسه هست میدم :

پیشگویی قابل اعتماد پیشگویی ای هست که زمانی که فردی این نوع پیشگویی رو انجام میده ، میشه بهش اعتماد کرد . این پیشگویی طوری هست که اگر انجام بشه و نتیجه رو بفهمید ، متوجه میشید که این پیشگویی قابل تصور هست . یعنی وقتی من این پیشگویی رو انجام میدم ، طوری نیست که نیاز باشه صبر کنیم تا بفهمیم این پیشگویی به واقعیت میپیونده یا نه ، میتونیم حدس بزنیم که دیر یا زود به واقعیت میپیوندد .


با مشاهده چهره سر در گم دانش آموزان لبخندی زد و گفت ، میخوام یه پیشگویی بکنم ، یه پیشگویی ساده انجام میدم و ببینید که میتونید مقایسه کنید یا نه !

گوی بلورین پیشگویی ای که از قبل روی میزش آماده کرده بود را در دست گرفت و زیر لب گفت : سنیوریتا ! و مثل همیشه ، با تمرکز و دقت به گوی نگاه کرد و شروع به حرف زدن کرد : هووم ، من بارون خون آلود رو در این گوی میبینم ... اممم ، در دفتر مدیران ایستاده و در حالی که به مدیران نیشخند میزنه ، به پلاکارد بزرگی که پشت سرش نصب شده اشاره میکنه . روی پلاکارد با حروف بسیار بزرگی نوشته شده : جشن انتشار نسخه 1.2 کنترل اف پنج و صداش رو صاف میکنه و شروع به حرف زدن میکنه :

من مفتخرم به عنوان یکی از قدیمی ترین و پر افتخار ترین مدیران هاگوارتز عرض کنم که من موفق شدم فرهنگ استفاده از کنترل اف پنج رو وارد جادوگران کنم و حالا هم جشن انتشار فرهنگ سازی نسخه 1.2 استفاده از کنترل اف پنج هست که به کمک این نسخه میتونیم تعداد زیادی صفحه سفید رو باز کنیم و با کمک یک بار فشردن کلید اف پنج همه صفحات رو باز کنیم !


بعد از تموم شدن سخنرانی ، مدیران به هلهله و شادی میپردازند ... عله با خوشحالی یک دستش رو روی کمرش گذاشته و با دست دیگه مشغول چرخوندن سیم سرور هست ... کوییرل سمت دیگه ای با خوشحالی پاهاش رو بالا و پایین میکنه و عمامش رو بالا و پایین میندازه ... راجر هم که میخواد بینهایت خوشحالیش رو نشون بده ، تصمیم میگیره زودتر از قبل در سایت لاگین کنه و چند ماه رو به دو هفته یک بار تغییر میده ... استرجس هم با خوشحالی به شادی میپردازه و به کوییرل اعلام میکنه که به خاطر این پیروزی بزرگ دیگه قصد نداره نظارت گریفیندور رو بر عهده بگیره ... مونالیزا هم که دیوانه وار به رقصیدن مشغوله ، تعدادی خبر رو که در مورد اطلاعات بازیگران و نویسنده هست و شامل شماره تلفن های ایشان هم میشه تائید میکنه که بتونه گامی در خوشحال توحید ظفر پور هم برداره ... لیلی اوانز هم از خوشحالی اظهار میکنه پشت سر هم که دیگه علاقه ای به نارنجی نداره و میخواد بره سراغ سبز لجنی


و پرسی ادامه میده : خوب این نمونه ای از پیشگویی قابل اعتماد بود که میتونیم از الان این رو در نظر بگیریم که در آینده این اتفاق میفته ! و به تخته اشاره میکنه و در حالی که برای آخرین بار به پسر های خیلی کیوت ( Cute ) کلاس نگاه میکنه ، خارج میشه .



تکلیف :

یک پیشگویی قابل اعتماد انجام بدین ، پست کلاس رو با دقت بخونین تا موفق بشید . ترجیحا پیشگویی در مورد مسائل سایت باشه ، خارج از اون هم مشکلی نداره ( 30 امتیاز )


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۹ ۱۲:۵۶:۴۹

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۲:۵۱ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
امتیازات جلسه دوم پیشگویی


پیتر پتی گرو : 29
سوژت خوب بود ، هر چند ترجیح میدادم در مورد ارزشیت این کاربر بنویسی بیشتر ... چند تا غلط املایی داشتی که امتیاز کم میکنم .


آریانا دامبلدور : 26
هووم ، پیشگویی بدی نبود ، سوژت ضعیف بود و به خاطر نحوه نوشتنش بهت امتیاز دادم ، چهره پستت بی نهایت خسته کننده بود .


باب آگدن : 27
بهتر بود که یه کم شکلک هم استفاده میکردی که پستت خسته کننده نباشه ، سوژه ضعیف بود یه کم ، خیلی سریع جلو رفتی


جیمز سیریوس پاتر : 30
آفرین ، خوب و جدی بود .


گابریل دلاکور : 30
ولدان ! خیلی خوب بود


فرد ویزلی ( سیموس فینیگان ) : 30
خیلی خوب بود ! سوژه روز !


ماتیلدا استیونز : 21
ضعیف تر از این امکان نداشت ماتیلدای عزیز ! باید سوژه خوب پیدا کنی و بنویسی ، طول پست اصلا اهمیتی نداره ، ولی سوژه باید خوب باشه ، این چیزی که نوشتی در واقع اصلا پیشگویی نبود .


آراگوگ : 30
آفرین ! سوژه مورد علاقه منو پیدا کردیا !


پیوز : 30
آفرین ! خیلی لذت بردم از سوژه و طرز نوشتنت


چارلی ویزلی : 30
نیاز داشتم همچین چیزی رو بخونم !


دنیس : 30
ولدان دختر کوچولوی لجباز ! من واقعا لذت میبرم همچین سوژه های قوی و واقعی ای میبینم


تد ریموس لوپین : 30
آفرین ! خوب بود مادر بزرگ


پرفسور پومانا اسپراوت : 29
چهرش مناسب نبود ، خشک بود ! خوب بود


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷

پرفسور پومانا اسپراوت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۷ سه شنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۵۷ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
از Dark Side Of the moon
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
موهایم بر روی صورتم ریخته بود، قدم های آرام خود را به سوی در گران قیمت چوبی بر میداشتم؛ انگشتان خیس از عرق ترسم،دستگیره را لمس کردند. در گشوده شد. نوری خیره کنند و صدای برخورد سرم با کف سنگی و سرد زمین. صد ها صدا در اطراف سرش می چرخید. چشم هایی که همیشه آن ها را دوست داشت، در چشم هایش خیره شده بودند. و ناگهان صدایی او را به سمت مرگ فرا خواند و بعد صدای فریاد، صدای پایی که به سمتش میدوید.
خود را به عقب پرتاب کردم و سرم بر بالش نرمی که پشت سرم قرار داشت فرود آمد. گوی بر روی زمین می چرخید و به سمت درب خروجی حرکت می کرد.
در باز شد. گوی به پشت در لغزید؛ چشمانش را به من دوخت و حس آرام بخشی را درون قلبم زنده ساخت. بدنم خیس از عرق بود و به آنچه که درون گوی بر من اتفاق می افتاد می اندیشیدم. لبخند گرمش تبدیل به نگرانی عجیبی شد و به سمتم آمد.
- چیزی شده؟
- نه، چیزه مهمی نیست، خواب بدی دیدم فقط.
گوی پیشگویی پشت در پنهان شده بود، اگر گوی را میدید خشمش به علت ترسی که داشت شعله ور می گشت. ردایم را به تن کردم و با صدایی نیمه لرزان گفتم:
- بریم!
- مطمئنی؟ به نظر میاد میترسی، من که بهت گفتم به من اعتماد کن.
- نمیترسم!
راه خود را به سمت در ورودی گرفتم و خارج شدم. پشت سرم با تردید می آمد. به سمت آنچه که در گوی دیده بودم قدم بر میداشتم. سال ها بود که قصد جانم را داشتند و دیگر از پنهان شدن خسته شده بودم. فرزند خانواده ی فقیری بودم و در پیشگویی مهارت خاصی داشتم. در دوران هاگوارتز دل به پسری بستم که والدینش مرگ خوار های بزرگی بودند، اما پسر قلب پاکی داشت. از ابتدا رابطه ی خود را از پدر و مادرش پنهان می کردیم تا جایی که دوران تحصیل تمام گشت و تصمیم به احیای یک زندگی نو داشتیم. خانواده ی او به محض اطلاع از این که پسرشان دل به دختری باخته است، به شدت مخالف ازدواج او شدند. پسر بدون آنکه اسراری بورزد، از خانه فرار کرد و با مقداری از ثروتی که خانواده اش به در گذشته بخشیده بودند؛ خانه ی آرامی را برایمان ساخت. تا زمانی که در یکی از پیشگویی هایم خواهر او را دیدم که به قصد کشتن من خانه را آتش زده است. همسرم را مطلع کردم و او آن شب مرا به مکان دیگری برد. فردای آن روز با خاکستر خانه ی خود مواجه شدیم. همسرم برای گرفتن انتقام با خواهرش دوئل سختی کرد، اما مشخص شد که به علت رشد بیش از حد دانه های جرقه در حیاط خانه ی مان آن آتش سوزی رخ داده بوده و ارتباطی به خواهر فرد نداشته. فرد از آن پس از پیشگویی های من وحشت دارد و همیشه از من میخواهد تا حد امکان دست به پیشگویی نزنم.
امروز بعد از گذشت سال ها و پس از تحمل رنج های بسیار برای آرامشمان تصمیم به آن گرفته ایم که روابطی که با خانواده ی سالخورده اش سال ها از بین برده بودیم را مجددا بسیازیم. همه چیز عالی پیش میرفت، به غیر از این لحظه که تصمیم گرفتم تا گوی خود را پس از سالها از صتدوق قدیمی بیرون آورم، هنوز مرگ و نابودی خانواده ی عزیزم را زیر سایه ی آن مرگ خوار ها میدیدم.
شاید اشتباه می کردم، اما قلبم فشرده می شد هر گاه به یاد صحنه ای که باید خود را تسلیم میکردم می افتادم. شاید نباید غیر از این میشد. در هر حال خود را غیب کردیم و در نزدیکی های آنجا ظاهر شدیم. برگ های پاییز زیر پایمان سمفونی مرگ را به یادم می آوردند. خانه ای اشرافی با طاق نمایی مرمری رو به رویم ظاهر شد. پس از آنکه جن خانگی تمیزشان مارا به به سالن ورودی راهنمایی کرد، زن حدودا سی و پنج سال ای با موهای قهوه ای سوخته و چشمانی که برق زیبایی میزد، من را در آغوش گرفت و خوش آمد گرمی گفت. خانوم براید از دیدن فرزندش بسیار خوشحال شد. پس از مرگ لرد ولدمورت دیگر از جادوی سیاه دست کشیده بودند و هم اکنون دوران پیری را میگذراندند.
به همراه آنا خواهر همسرم که از ورودی مر مر نشان خانه اولین نفر به استقبالمان آمده بود، برای دیدن تحقیقاتی که بر پیوند گیاهان جادویی و غیر جادویی کرده بود به اتاقش رفتیم. گاهان بسیار زیبایی بودند. خانم براید آنا را صدا کردند و او به دنبال صدا از در خارج شد. در اتاق گیاهان را نگاه می کردم.
زیر گیاهی نوشته شده بود: مرگ را با زیبایی به بازی میگیریم. گیاه بسیار زیبایی بود. گل هایی شبیه گل های رز که هر چند ثانیه یک بار با آرامش به سمتی حرکت می کرد. چنان گلبرگ های لطیفی داشت که خواه نا خواه دست خود را برای لمس آن ها جلو بردم. دستم خراش برداشت از گلبرگ های به آن ظریفی بعید بود. خون گرم از دستم جاری شد. با لبه ی ردایم محکم آن را گرفتم. به سمت در خروجی رفتم، صدایی که همیشه دوست داشتم به گوشم آمد. به سمت صدا رفتم. در سلطنتی را باز کردم. سرم با کف سنگی بر خورد کرد. چشم ها، چشم ها را میدیدم.
چشم هایم بسته شدند و دیگر حیاطی در ن به چشم نمیخورد.


ویرایش شده توسط پرفسور پومانا اسپراوت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۹ ۱۲:۴۷:۵۰

I will leave the sun for the rain...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.