هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۵

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
چون پنجره كوچيك بود هلگا و بيل با هم جلوش جا نميشدن براي همين هلگا بيل رو كنار زد و زفت دم پنجره و دولا شد و طوري داد زد كه صداش به پايين برسه:
هلگا:جناب وزير نامه از طرف كي؟
داركو كه سرش رو بالا گرفته بود تا هلگا رو بتونه ببينه گفت:
دراكو:فك و فاميل همين جكول بودن گفتن اگه آزادش نكنين ميان حسابمون رو ميرسن.
هلگا اخماش تو هم رفت و از جلوي پنجره كنار اومد و موهاش زد پشت گوشش بعد همون جوري با اخم رو به بقيه كرد و گفت:
هلگا:يعني واقعا حمله ميكنن؟
مايكل در حالي كه داشت ناخن شصت دست چپش رو به سختي ميجويد گفت:
مايكل:خب مرض نداشتن الكي كاغذ حروم كنن كه...لابد ميكنن..
بيل به سمت ميزش رفت و ولو شد روي صندليش بعدش هم روانويسش رو محكم كوبيد رو ميز گفت:
بيل:ديگه دارين اعصابم رو خورد ميكنين ها...هلگا چرا اينجوري اخم كردي يعني به نظرت هفت هشتا كارآگاه گنده و برتر وزارتخونه با هم نميتونن بيست تا بچه آتيش علي آباد كتون رو سرجاشون بشونن؟...
هلگا با قدمهاي محكم و سريع به طرف بيل رفت و گفت:
هلگا:د همين چيزها رو گفتي كه مونتاگ يه هفته سر كارت گذاشته بود ديگه...بچه اتيشيهاي علي آباد كتون رو اتفاقا سخت تر از مرگخوارهاي ولدمورت ميشه گرفت...فكر كردي اونها با چوبدستي ميان سراغت؟...
مري هم كه حالا ديگه بيدار شده بود از روي صندلي گفت:
مري:آره بيلي جان نبايد همچين پا رو پا بندازي بگي اومدن ميريم استقبالشون...پاشو يه فكري بكنيم...
بيل سرش رو محكم به سمت مري برگردوند و گفت:
بيل:شما فعلا برو اين يارو رو(با دستش به جكول اشاره كرد)ببرش ببين چي از زير زبونش ميكشي بيرون...استرجس تو هم باهاش برو اين يارو معلوم نيست چند مرد حريفه شايد يه نفر كم باشه!...
بعدش هم پاشد رفت دم پنجره و چند دقيقه خيره به بيرون نگاه كرد و بعدش برگشت و روبه بقيه گفت:
بيل:خب پس چرا واستادين اينجا؟...
بچه ها يه نگاه به هم كردن و بعد رونان گفت:
رونان:خب پس چيكار كنيم بيل؟...
بيل:خدا شماها رو گير گرگ بيابون نندازه..معمولا قبل حمله بيست نفر به دفتر كاراگاهان برتر وزارتخونه چيكار ميكنن رونان؟..
هلگا در حالي كه داشت نخودي ميخنديد دستهاي رونان و مايكل رو گرفت و به سمت در بردشون و رو به بيل گفت:
هلگا:ما ميريم شما راحت بتوني فكر كني..تا قبل از حمله هم ما همهچيز رو آماده كرديم يه دونه چيز برگر هم زديم تو رگ كه نيرو داشته باشيم براي جنگ! فعلا...
و با رونان و مايكل به سمت در رفت..سه تاييشون با هم خواستن از در برن بيرون كه با چارچوب در برخورد كردن..بعد رونان اومد عقب و مايكل و هلگا خواستن برن كه بار هم به چارچوب در برخورد كردن..بعد رونان و مايكل خواستن برن كه دوباره مخشون با برخورد به در اومد توي دهنشون و بعد تصميم گرفتن كه ببينن رونان و هلگا با هم رد ميشن يا كه باز هم موفقيت آميز نبود بلاخره يكي يكي از در رد شدن و بيرون رفت و هر سه تاييشون با اين حالت احساس خودشون رو از موفقيت بيرون آمدن ابراز كردن:
ولي چشمشون به قيافه ترسناك بيل افتاد كه فيتيلش به اخراش رسيده بود و در حال انفجار بود ( ) براي همين كرواتاشون رو صاف كردن و مثل سه نفر آدم متشخص بيورن رفتن!


هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲:۵۱ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۵

مایکل کرنر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۵ شنبه ۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۲۰ سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۳
از دفتر کارآگاهان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 162
آفلاین
دراکو روي لبه جلوي پنجره نشسته بود و در حالي که بيرون را نگاه مي کرد داستان را تعريف مي کرد.
دراکو : خلاصه اينجوري شد که دستگيرش کرديم ...
دراکو برگشت و همه رو جز بيل در اين حالت ديد
همه جز بيل :
دراکو :
بيل يک نگاه به دور و برش کرد و همه رو در خواب ديد سپس با دست راستش يک نيشگون از پاي مايکل کند و گفت : مايکل بلند شو
مايکل در خواب : اه ... نکن ، برو حالا دنبال بقيه خودم ميام
دراکو همچنان :
بيل : پاشو احمق ما الان تو وزارت خونه هستيم
مايکل از خواب ميپره و وزير رو جلوي چشمهاش ميبينه
مايکل : ا ... من .. من ... من داشتم به حرفاتون ... آخه ديشب اصلا ...
بيل : مايکل توروخدا خفه شو و بقيه رو از خواب بيدار کن
مايکل بلند ميشه و همه رو از خواب بلند ميکنه
همه :
دراکو در حالي که به هلکا و مايکل اشاره ميکنه ميگه : مثلا اينا معاون و بازرس ويژه تو هستن؟
بيل : جناب وزير زياد سخت نگيريد اينا فقط يکم بدخوابن ، شما که در جريان ماموريت هاي قبلي ما هستيد
با اين حرف بيل همه کارآگاه ها سينه صاف ميکنن و استرجس از اون طرف با خوشحالي شصتش رو به بيل نشون ميده
متاسفانه وزير اين صحنه رو ميبينه و برداشت بدي ميکنه
دراکو : خاک بر سر بيشعورت کنن ... تو خجالت نميکشي؟
بيل :
استرجس که خيلي هول شده حرف هاشو قاطي ميکنه و ميگه : جناب چيز ، من ...
دراکو : چیز خودتی مرتیکه
بيل : اي خدا
دراکو رو به بيل ميگه : بايد بدم همتون رو از دم کنن
در اين لحظه مريدانوس از خواب ميپره
مريدانوس : آقايون خانومها بيخيال شيد صلوات رو بريد تو کارش
همه تو خواب صلوات ميفرستن و مريدانوس هم دوباره به خواب ميره
دراکو :
دراکو عصاش رو در دست ميگيره رو به بيل ميگه : مردشورتو ببرن با اين کارآگاه هات من ميرم خودتون ميدونيد و اين جکول
سپس اشاره اي به بليز که پنهاني داره ميخنده ميکنه و هر دو خارج ميشن
بيل تا بيرون در آنها رو همراهي ميکنه و سپس برميگرده ميبينه دوباره همه بخواب رفتن
مايکل : آخيــــــــــــــــــــش ! خوب شد رفت
بيل :
که صدايي از پشت سرش ميگه : بيل اين يارو بايد بازجويي بشه
بيل برميگرده و هلگا رو پشت سرش ميبينه
بيل : باشه
هلگا : خوب پس تاوقته که تو بازجويي ميکني من يک چرتي بزنم راسته کار خودته
بيل :
بيل به سمت جکول ميره که صداي دراکو رو از بيرون ميشنوه ، ميره لب پنجره و دراکو رو اون پايين ميبينه
دراکو : راستي يادم رفت بگم يک سنگ که بهش نامه بسته شده بود شيشه رو شکست اومد تو بگرد نامه رو پيدا ميکني
بيل :
...


تصویر کوچک شده














کارآگاه و بازرس ویژه
----------


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۰:۴۲ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۵

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
_بدویید دیگه...از دست شماها....من باید بیام شما ها را از خواب بیدار کنم....واقعا چه کاراگاهان سحر خیزی هستید.....زود باشید دیگه......!
بیل همان طور که با شتاب به سمت خانه ایی مخروبه در یک سوی خیابان در حرکت بود این جملات را بازگو می کرد.
_اگر یه دفعا سر کله ی یکی از این کله گندها اونجا پیدا شه سر سه سوت هممون اخراجیم.....!
استرجس که نفسش به سختی بالا می آمد گفت:
_بیخیال بیل...اینقدر فکرهای منفی نکن.....!
و به رونان که اکنون به خرابه رسیده بود و هنوز سرحال به نظر می رسید نگاهی افکند.وقتی همه به محل مورد نظر رسیدند با یک آپارت سریع در وزارت بودند.....
************************
دراکو به طرف پنجره رفت و از یک سوی آن به صورت پنهانی نگاهی به بیرون انداخت. مانند همیشه مردم در خیابان در حال رفت و آمد بودند و شخصی مشکوک به چشم نمی خورد. البته در نظر دراکو که در آن لحظه بسیار شکاک شده بود قضیه به صورت وارونه می نمود و او حتی به بلیز نیز به طور کامل اطمینان نداشت. پرده ی پاره شده را کشید و در حالی که به سمت ممد جکول می رفت گفت:
_اونها هرکسی که باشن تو همین جا می مونی....این رو مطمئن باش!
و به ممد جکول اشاره کرد. سپس از او روی بر گردانید و با حالتی توأم با خشم به بلیز گفت:
_پس این کاراگاه ها کجان... ..خدای من در بدترین شرایط غیبشون می زنه....برو پیداشون کن و بگو سریع اینجا باشن وگرنه.........!
با نواختن در دراکو حرفش را نیمه تمام گذاشت و به در نیم نگاهی انداخت و با این وجود که می دانست وزارت محل امنی می باشد، چوب دستی خود را در آورد و به بلیز اشاره کرد که در را باز کند. بلیز همان طور که به سوی در می رفت با صدایی بلند گفت:
_کیه؟.....خودتون را معرفی کنید!
صدایی به عنوان جواب شنیده نشد. دراکو چوب دستی اش را در دست فشرد و در همان حال که آن را به سمت در نشانه می رفت به بلیز فهماند که در را باز کند. بلیز آرام آرام دست گیره را به سمت پایین کشید و با یک حرکت ناگهانی در را به سمت خود کشید و پشت در سنگر گرفت. با این کار شخصی که پشت در بود با شتاب روی زمین افتاد. دراکو می رفت که اولین ورد را بخواند اما با دیدن چهره ی پشت در از این کار منصرف شد. بیل که با تعجب به رونان که روی زمین افتاده بود می نگریست با دیدن دراکو لبخندی زد و به او سلام کرد.....:
_سلام خدمت جناب وزیر....قدم رنجه فرمودین....با وجودتون کلبه ی محقر ما را منور فرمودین....از این طرفا................!
دراکو که اکنون قیافه ایی جدی و خشمگینانه به خود گرفته بود گفت:
_بسه دیگه.....به جای خود شیرینی بهتره بگید تا حالا کجا بودید؟
بیل داستان را از اونجایی که وقتی به خانه ی مایکل رسیده بود و او را در خواب ناز یافته بود تا آن جایی که در وزارت بودند با خلاصه و کم و بیش کردن تعریف کرد و سپس با این جملات علت تأخیر را پایان برد:
_و وقتی اینجا رسیدیم یکی از بروبچس گفت شما اینجا هستید......!
بلیز در حالی که هنوز جواب سوال خود را نگرفته بود گفت:
_خب حالا چرا وقتی پشت در بودید جواب نمی دادید که کی هستید؟
هلگا جواب این سوال را داد و گفت:
_آخه اگر ما جواب می دادیم ضایع می شد که نبودیم و آبرومون جلوی اتاق بغلی ها می رفت!
و سارا رو به دراکو کرد و ادامه داد:
_و شما هم که به کسی نمی گید که؟!!!
دراکو سری تکان داد و گفت:
_باید روش فکر کنم....حالا از این موضوع خارج شیم.... ببینید براتون یه مجرم آوردیم!
و به ممد جکول که اکنون آرام نشسته بود و به دیوارهای اتاق می نگریست اشاره کرد و سپس او نیز داستان دستگیری او را با آب و تاب تعریف کرد........!
_________________________________________________

یه ذره اشکال داره....بی خیال شید....!
راستی پست های اینجا نقد نمی شه؟!!



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۹:۲۴ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۵

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
" جلوی ساختمان کاراگاهان "

- برو تو ببینم مسخره ... آدمت میکنم !
بلیز در حالی که از پشت ، دستان مردی بلندقد رو بسته بود ، اون رو به درون دفتر کاراگاهان هل میداد .
وزير هم پشت سر اونها وارد ساختمون شد .
دفتر کاراگاهان به شدت سوت و کور بود ... تارهای عنکبوت روی دستگیره اتاقها نشسته بود ... صدای چکه کردن شیر آب خوری که باز مونده بود تنها صدایی بود که شنیده میشد .
- آهای کسی اینجا نیست ؟؟
مردی که وزير دستگیر کرده بود چهره عجیبی داشت .
کمتر جادوگری پیدا میشد که تیلـیـپش شبیه اون یارو باشه !
لباسهای تنگ و کوتاه و موهای ژولیده و نامرتب با خطهای وحشتناکی روی صورت ، اون رو مردی خطرناک نشون میداد ... آدامسی هم در دهنش بود که با خنده های شیطانی اون رو میجویيد .
وزير : انگار صد ساله کسی اینجا نبوده پسر !
این بار دراکو جلوتر از اونها حرکت کرد و در حالی که مراقب بود تا کت و شلوار جدیدش کثیف نشه از پله های خاک گرفته بالا رفت .
- بلیز نمیدونم اینا کجا غیبشون زده ؟؟
بلیز که تمام حواسش به اون یارو بود سری تکون داد .
دراکو : خوب این اتاق بازجوييشون کجاست ؟
مرد شرور با لهجه ای خاص لبخندی زد که حکایت از مسخره دونستن این وزارتخونه بود .
بلیز : بیشین بینیم بـــــــــــــو ا !!
دراکو از طبقه بالا فرياد زد : بلیز بیارش پیدا کردم !
بلیز مرد رو وارد اتاق کرد و روبروی صندلی وزير نشوند .
دراکو : بیرون مراقب باش کسی نیاد تو ...
بلیز : باب کسی اینجا نیست که
دراکو : خوب پس برو بیرون و نذار هیچ کس بیاد تو ..
بلیز سری تکون داد و از در خارج شد .
وزير : خوب ... اسم ؟؟
مرد شرور نیشخندی زد و با شدت بیشتری ادامسش رو جويد .
وزير : گفتم اسم ؟؟
مرد شرور این بار اصلا افتخار نداد به وزير نگاهی کنه .
بلیز از پشت شیشه گفتگوی اونها رو نگاه میکرد .
دراکو از طرفی میترسید که بهش حمله کنه و از طرف دیگه نمیتونست هیچ کاری نکنه .
- خوب ما تو رو در حال ارتکاب جرم پیدا کرديم که داشتی شیشه های خونه های هاگزمید رو میوردی پایین ! چرا این کار رو کردی ؟؟ مگه کرم داری بچه ؟

مرد شرور یک بار دیگه لبخند شیطانی به وزير زد و با سمت چپ دهنش آدامس رو به طرز خفنی جويد .
دراکو : بلیز پرونده اینو ببین میتونی تو این خراب شده پیدا کنی ؟
مرد شرور از پنجره بیرون رو نگاه میکرد و در حالی که لبخندهای عذاب آور خودش رو ادامه میداد روی صندلی خودش لم داده بود .
بلیز : بیا وزير پیداش کردم ... ببین چه پرونده خفنی داره !

وزير عکس روی پرونده رو با خود جنس مطابقت داد و شروع به خوندن کرد :

" ممد جکول 21 ساله ، روی مرز مشترک سه کشور آمريکا و افغانستان و فرانسه به دنیا اومده و به دلیل شرارتهای بسیار در هر سه زادگاه خودش ، از کشور تبعید شده .
قتل بیش از 34 ماگول و خسارتهای مالی معادل 52900 گالیون از عمده فعالیتهای خشانت بار اوست . "

دراکو زير چشمی به چهره مرد شرور که پر از خطوط چاقو بود نگاه کرد .
- پس تو به اینجا تبعید شدی درسته ؟؟
مرد شرارت طلب با حالت خاصی گردن خودش رو شکوند و لبخند شرارت باری زد .
در یک حرکت اسلوموشن یگانه وزير مردمی از جای خودش بلند شد و با پشت دست چنان تو دهن یارو کوبید که برق از سر ممد جکول پريد .
بلیز : دراک تو ؟؟ بابا ایول
دراکو : تو خجالت نمیکشی مردم آزاری میکنی ؟
مرد کمی روی صندلی خودش جابجا شد و با چشمان وحشتناک خودش به وزير زل زد .

دوووووف دیــــــــــــــــــــــــــــــش !!
یک سنگ عظیم الجثه شیشه رو شکست و وارد اتاق شد .
بلیز :
دراکو نامه ای که روی سنگ بسته شده بود رو باز کرد و شروع به خوندن کرد :

یک ساعت بهتون مهلت میدیم که ممد جکول رو ازاد کنید وگرنه همه بروبچ میريزيم سه سوته نفلتون میکنیم ! شیرفهم شد ؟
از طرف نوچه های استاد


ممد جکول با شرارت تمام به صندلی خودش تکیه داد و همراه خنده های شیطانی خودش ، آدامسش رو به بیرون انداخت .

( ادامه بديد ... )



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۵

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
لرزش نامحسوس صورت ولدمورت با زمزمه اي همراه شد :
_ بلاتريكس ...
لرد به جنازه ي بلاتريكس خيره شده بود و حرفي نميزد....
مري سريع چوب دستي لرد رو از روي زمين برداشت و اونو از پنجره به بيرون پرتاب كرد...تمام مرگ خوارها منتظر دستور اربابشون بودند تا حركتي انجام دهند
رونان به دنبال چوب دستي خودش ميگشت...بعد از چند لحظه اونو به سمت لرد گرفت و گفت:
مري تو برو به بچه ها بگو كه همه چي درسته سريع!!!
مري بدون معطلي از در اتاق بيرون رفت...
لرد در كمال آرامش شروع به صحبت كرد و گفت:
فكر ميكني اگه نيروهاي وزارت هم بيان ميتوني من و افرادمو بگيري!!!
رونان هم كه خيس عغرق شده بود ولي آرامش خودشو حفظ كرد و گفت:
بله مطمئنم....آخ...
يك صندلي به سمت رونان پرت شده بود....اون مجبور شد براي جلوگيري از برخورد اون صندلي با خودش روي زمين بخوابه.....سريع از جاش بلند شد ولي نه از لرد خبري بود و نه از افرادش...فقط به جاي اونها گرد و خاكي در اتاق پيچيده بود!!!
رونان سري تكون داد و با خودش گفت:
لعنت بهتون!!!
استرجس و هلگا و بقيه وارد اتاق ميشن و وقتي با اتاق خالي رو به رو ميشن تعجب ميكنن...استرجس رو به رونان ميكنه و ميگه:
چي شد پس؟؟
رونان هم سري تكون ميده و ميگه:
فرار كردن.....ولي مونتاگ هنوز هست...بايد سرژ رو ببريم پيشش!!!
استرجس سري تكون داد و گفت:
مري تو با رونان برين سرژ رو بيارين سريع!!!
اون دو تا به سرعت باد از اتاق بيرون رفتند و چند دقيقه بعد همراه سرژ وارد اتاق شدن.....
در همون زمان هم نامه اي از پنجره وارد اتاق شد!!!
استرجس نامرو از روي زمين برداشت و شروع به خوندن كرد!!!
(براي اينكه بيل رو بگيرين بياين زير زمين وزارت خونه سريع!!سرژ يادتون نره)
استرجس نامرو مچاله ميكنه و به گوشه اي پرتاب ميكنه!!!سپس در حالي كه سعي ميكنه آرامش خودشو حفظ كنه ميگه:
برين به سمت زير زمين وزارت سريع...
همه بدون معطلي به سمت زير زمين وزارت خونه حركت ميكنن!!!

*10 دقيقه بعد*

مونتاگ چوب دستي خودشو روي شقيقه بيل گذاشته بود و منتظر بچه ها بود!!!
استرجس وارد زير زمين شد و گفت:
مونتاگ!!!اگه بلايي سر بيل بياد من ميدونم با تو!!!
سرژ به محض ديدن مونتاگ هورا كشيد و گفت:
مونتاگ جان به ارباب ميگم برات پاداش رديف كنه......
مونتاگ خنده ي شيطاني كرد و گفت:
ممنون سرژ عزيز!!!هلگا و مري اونو ول كنيد تا بياد طرف من!!!
هر دوي اونها به استرجس نگاه كردن اونم با حركت سر اجازه آزاد كردن سرژ رو داد...
سرژ داشت آروم به سمت مونتاگ ميرفت...جوري راه ميرف كه مونتاگ نميتونست بچه ها رو ببينه استرجس سري تكون داد ...
زير زمين وزرات براي لحظاتي روشن شد......
مونتاگ و سرژ هر دو بيهوش روي زمين افتاده بودن....بيل به هوش اومده بود....استرجس به هلگا و مري اشاره كرد و گفت:
شما دو تا اينو ببرين بدينش دست ديوانه سازا بايد منتقل بشه به آزكابان...بيل از روي صندليش بلند شد ... به نظر ميرسيد كه هنوز گيج باشد ولي بالاخره گفت:
بچه ها از همتون ممنونم برين استراحت در ضمن بعدا هم بياين به دفترم...استرجس بيا اينو ببريم به دادگاه تحويلش بديم!!!
استرجس سري تكون داد و همراه بيل اونو از روي زمين بلند كردن و به سمت دادگاه شماره 10 به راه افتادن...

---------------------------------------------------------------------------------
كاراگاهان عزيز اين ماموريت هم به پايان رسيد...ماموريت بعدي توسط بيل عزيز داده ميشه!!!


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۵

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
عرق سردي بر پيشاني رونان نشست ...
نمي توانست به چشمان بيروح ولدمورت نگاه كند ، سرش را پايين انداخت و دستش را به سمت چوب دستيش برد ؛
امكان برخورد طلسم با هلگا كه اكنون بيهوش ، در دستان ولدمورت قرار داشت ، زياد بود ... نمي توانست ريسك كند !
_ جنگي در كار نيست سانتور ... سياهي پيروزه ...
رونان در حالي كه سعي مي كرد لرزش دستانش را پنهان كند ، سرش را بالا گرفت و با خشم و ترسي توام ، گفت :
_ پيش بيني ها به وقوع مي پيونده ... خيلي زود ...
و در دلش دعا كرد كه دوستانش هر چه زودتر از راه برسند !
چند لحظه بعد ، رونان و هلگا طناب پيچ شده ، روي زمين افتاده بودند ...


ولدمورت ، به سمت مريدانوس رفت و چوب دستيش را به سمت او گرفت ، در حالي كه پشتش به رونان بود گفت :
_ خيلي لذت بخشه كه مرگ دوستانت رو ببيني سانتور ، نه ؟!
و چوب دستيش را به سمت مري گرفت ، رونان تقلا مي كرد ؛
_ آوداكداورا ...
نور سبزي با سينه مريدانوس برخورد كرد و قهقهه ولدمورت در ذهن رونان پيچيد ...
ديگر دير شده بود !!!


استرجس ، سارا ، مايكل و رز پس از برخورد شديدشان با مرگخواران ، و با وجود زخم ها و جراحاتي كه برداشته بودند ، بدون هيچ معطلي خود را غيب كردند تا در جلوي درب وزارتخانه ظاهر شوند ...


رونان در حالي كه سعي مي كرد هلگا را به هوش آورد ، به شخصي خيره شده بود كه به سمتش مي آمد ؛
چشمان بي احساسش ، لبريز از لذتي بي پايان بود ...
_ حالا نوبته توئه سانتور ... دوست دارم ببينم عكس العمل دوست بيهوشت ، وقتي با دو تا جسد رو به رو مي شه چيه ...
و چوب دستيش را به سمت رونان گرفت ؛
_ آود...
ناگهان
ولدمورت تعادلش را از دست داد و چوب دستيش از دستش رها شد ...
مري كه نفس نفس مي زد ، رو به رونان كه حيرت زده مي نمود ، كرد و گفت :
_ تو خوبي ؟!
ولدمورت به سمت جسدي كه مي بايست متعلق به مري باشد ، نگاهي انداخت ؛
زني ميانسال ، كه روي دستش علامتي آشنا قرار داشت ، در جويباري از خون ، بي هيچ حركتي افتاده بود ...
لرزش نامحسوس صورت ولدمورت با زمزمه اي همراه شد :
_ بلاتريكس ...



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۵

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
مري دستهاش رو كه به طور ناخوداگاه مشت شده بود به پهناي عرض شونش باز كرد و چشماش هم اونقدر تنگ كرده بود كه ديگه يه خط شده بودند!بعد با صدايي كه اصلا شبيه مال خودش نبود رو به مونتاگ كرد و گفت:
مري:پست فطرت رذل..اگه بيل نبود دراكو حتي توي وزارت استخدامت نميكرد اون وقت تو...تو..اون بيچاره نميدونست كه داره مار توي آستينش ميپرورونه...وقتي برگشت حالت رو جا مياره و به خون سياه هارنون اون قسم كه اگه اون اينكار رو نكرد من خودم با همين دستهاي خدوم تو رو ميكشمت!...بعد قبل از اينكه رونان بتونه جلوش رو بگيره جلوي پاي مونتاگ تف كرد و روي پاشنه پاش چرخيد(شنلش به هوا رفت) و به طرف زارتخونه راه افتاد!به طور معمول انسانها نميتونن به سرع سانتورها بدون ولي مري اونقدر عصباني بود كه رونان سعي ميكرد ازش عقب نيفته!مونتاگ و اون دو تا مرگخوار هم خودشون رو غيب كرده بودن ولي چون وزارت سحر و جادو هم مثل هاگوارتز غير قابل جسميابي بود رونان و مري نميتونستن خودشون رو غيب كنن!حدود پنج دقيقه بعد به وزارت رسيدن..مري گفت كه ميره دفتر تا به پرونده مونتاگ يه نگاهي بندازه و به بقيه هم بي سيم بزنه و اطلاع بده و رونان هم گفت كه ميره پيش وزير تا بهش خبر بده!...به طور معمول رونان نميتونست توي طبقات وزارت يورتمه بره ولي الان شرايط معمول نبود و براي همين هم رونان با بيشترين سرعتي كه در خودش سراغ داشت خودش رو به طبقه اخر كه اتاق وزير توش بود رسوند در راه هم به چند نفر كه تا بالاي پيشونيشون ورق دستشون بود تنه زد ولي حتي صبر نكر تا ازشون عذرخواهي كنه و يا كمك كنه تا برگه هاشون رو جمع كنن!..تا در اتاق دراكو مالفوي دو متر بيشتر فاصله نداشت كه صداي جيغ زني از چند طبقه پايينتر به گوش رسيد و بعدش هم چند جيغ دلخراش و كوتاه ديگه!رونان از روي غريزش با سرعت به سمت دفتر كاراگاهن در طبقه سوم يورتمه رفت و وقتي در رو باز كرد صحنه اي رو ديد كه نزديك بود خودش هم دهنش رو باز كنه و از ته دلش فرياد بزنه ولي هنجرش ياريش نكرد و فقط صداي خش خش ضعيف و مسخره اي از دهنش بيرون اومد!مري خونين و مالين روي زمين افتاده بود و موهاي سياهش هم پريشون دورش خونريزيش خيلي شديد بود و توي همين مدت كوتاه كه رونان خودش رو رسونده بود چاله اي از خون كنارش درست شده بود!روي گردنش عمقترين و خطرناكترين زخمي كه رونان تا حالا ديده بود خودنمايي ميكرد و حتي اگر هم مري زنده ميموند كه با وضعيتي كه داشت رونان اين رو محال ميدونست بعيد بود كه دوباره مثل قبل بتونه سرپا بايسته!..رونان ناخوداگاه روي سينه مري خم شد و گوش كرد..صداي ضربان خيلي آروم و خفيفي شنيد ولي اين نشونه خوبي بود چونكه هرچي باشه هنوز زنده بود قلبش ميزد هرچند ممكن بود كه تا چند دقيقه ديگه...
صداي پق ضعيفي شنيده شد و سايه دو نفر اون طرف اتاق ديده شد..رونان سريع سرپا ايستاد و چوبدستيش رو به همون سمت نشونه گرفت..به طور غريزي كاري كه ميكرد اين بودش كه مري رو روي كولش بذاره و از اون اتاق فرار كنه ولي سنگيني رو در نگاه اون سايه حس كرد كه باعث شد تمام موهاي تنش سيخ بشه و بلوزش از شدت عرق به تنش بچسبه و پاهاش به طور ناخودآگاه قفل كنن..دو سايه نزديكتر شدند و در معرض نور قرار گرفتن و رونان چهره هايشان رو ديد:ولدمورت چوبدستيش رو روي شقيقه هلگا كه بيهوش بود به نظر ميرسيد كه وضعش خيلي از مري بدتر باشه گرفته بود با تمسخري كه رونان ميدونست نشانه دردسره نيشخند ميزد!تنها چيزي كه رونان تونست در عمق نگاهش ببينه هيولايي سركش و شيطاني و به طور غير قابل تصوري تشنه به خون بود!...


هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
خارج از رول
خیلی نامردیم یعنی به طور اساسی نامردین ها
من بیل ویزلی رو دزدیم اون وقت خودم خبر ندارم
عجیبه
یه پی ام کوچولو میزدین ما هم خبر دار بشیم دیگه
با من قرار هم گذاشتن بعد من نمیدونم
خیلی بدین

_____________________________________________

داخل رول

رونان و مري داشتن به مرد مشکوکه نگاه میکردن که یهو مرده اونا رو دید
روتات : زود روتو برگردون شاید متوجه ما نشده باشه

مری تا میاد حرف رونان رو گوش کنه یه صدای میگه: سلام بر کاراگاهان وزارت خونه و همکاران سابق

مری و رونان با هم برمیگردن مونتاگ رو میبینن که روبه رو شون واساده

هردو با هم چوب دستی ها رو در میارن ولی دو تا طلسم خوشکل از پشت سر میاد و چوب دستی ها رو از دستشون خارج میکنه

رونان و مری تا به خودشون میان میبینن توسط مونتاگ و دو مرگخوار محاصره شدن

مونتاگ : سرژ کجاس

رونان: تو بگو بیل رو چیکارش کردی

مونتاگ: بیل جاش امنه تا سرژ رو به ما تحویل ندی از بیل هم خبری نیست

رونان میخواد بلف بزنه: تا چند دقیقه ی دیگه اینجا پر از کاراگاه میشه

مونتاگ: زرنگی ها کاراگاه ها الان توی هاگمید هستن و توسط لرد سیاه و مرگخوارانش دستگیر شدن

مری: دروغ میگی

مونتاگ به بیسیم اشاره میکنه و میگه: امتحان کن

فيشششششش...فيشــــــــــــــــــــــــــو...فيـــــــــش...

مری: از مری به استرجس

استرجس: بله چیکار داری

مری: شما حالتون خوبه

استرجس : فعلا بله

مری: ما مونتاگ رو پیدا کردیم

استریجس : ما هم مرگخوار ها رو پیدا کردیم

یک صدای جدید از پشت بیسیم میاد : بهتر نیست بگید که هردوتون دستگیر شدید؟

مری که صدای لرد سیاه رو میشنوه حول میشه و بی سیم از دستش میفته
مونتاگ بیسیم رو برمیداره و با اربابش صحبت میکنه

مونتاگ: خوب به حرفام گوش کنید ما الن شما رو آزاد میکنیم و شما بر میگردین به وزارت خونه و سرژ رو آزاد میکنین اگه سرژ تا نیمه شب خودشو به ارباب معرفی نکنه شما دیگه دوستاتون رو نمیبیند

رونان: فرض کن ما سرژ رو آزاد کردیم چه تضمینی هست که صاف بره پیش اربابت

مونتاگ: بهش بگید که لرد اینطور دستور داده

مری: من از تو یه سوال دارم چرا تو بیل رو دوزدیدی

مونتاگ: چون منو استخدام نکرد ح-الا زودتر برید



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱:۱۰ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۵

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
هلگا جان..."هواس" ديگه...نه...؟!
_________________________________________________
**وزارتخانه...**

سارا، در حالي كه آليس را با چوبدستي در هوا نگه داشته بود، به سختي داشت در ميان يوارهاي بلند راهروي تاريك و ساكت، به سمت دفتر فرماندهي كارآگاهان حركت مي‌كرد...وقتي در را به زحمت باز كرد و وارد شد، با هلگا و استرجس رات ديد كه در كنار هم مشغول ببرسي آثار جرم و پرونده‌ها بودند...با ورود سارا، هلگا سرژ را به آرامي بالا آورد، و در حالي كه يكي از ابروهايش را به نشانه‌ي شگفت بالا مي‌برد، به آليس كه در هوا معلق بود خيره شد...
استرجس هم سرش را برگرداند و در اولين نگاه گفت:
"سارا...ميشه بگي اينجا چه خبره...؟"
سارا لبخندي زد، آليس را روي يكي از صندليهاي خاك‌گرفته رها كرد و در حالي كه هنوز نفس‌نفس مي‌زد،گفت:
"جريانش مفصله...فعلا مايكل به كمك نياز داره...ايني هم كه آوردم يه مرگخاره كه سعي داشت ما رو گول بزنه...واقعا نزديك بود شكست بخوريم...خوب...حالا بايد بريم به كافه...مايكل منتظرمونه و خطر هر لحظه تهديدش مي‌كنه...خواهش مي‌كنم...هلگا يه لحظه دست از اون پرونده بردار و بيا بريم ببينيم چي كار بايد كرد...؟!"
هلگا كه از اين حالت نگران سارا به شگفت آمده بود، دهانش را باز كرد تا چيزي بگويد، ولي استرجس اين مهلت را به او نداد، و در حالي كه با سرعت به سمت در مي‌رفت، دست او را هم گرفت و به دنبال خود كشيد..قبل از رفتن، استرجس نگاهي به آليس كرد، و بعد از در خارج شد...
هر سه، لحظاتي ديگر با صداي تقي ناپديد شدند...


**كوچه‌ي دياگون...**
رونان و مري داشتند در ميان سيل خروشان مردم، با سرعت پيش مي‌رفتند...مري كه به شدت خوابش ميآمد، خميازه‌اي كشيد و زيرلب گفت:
"اين ماموريت خيلي كسل كننده به نظر مي‌رسه... تازه اينجا هيچ اثر مشكوكي هم نيست...!"
رونان هم به تاييد سر تكان داد، ودر حالي كه به جهت نامعلومي مي‌رفت، گفت:
"كاش منم با مايكل و سارا مـ_..."

فيشششششش...فيشــــــــــــــــــــــــــو...فيـــــــــش...
مري يكي از ابروهايش را بالا برد، و براي جلوگيري از تابلو شدن در وسط خيابان، وارد كوچه‌ي بسيار خلوتي شد و رونان هم پشت سر او آمد...مري سريع بي سيمش را از جيب در امد و به آن خيره شد...

" الو...الو...عقاب 2...؟الو...؟"

رونان با عصبانيت بي سيم را از مري گرفت، دكمه را فشار داد و جواب داد:
"صد بار گفتم از اين مسخره‌بازيا در نيار سارا...حرفتو زود بزن...!"

"رونان خودتي...؟خوبه...مي‌خواستم ببينم كه آيا اونجا براي مراقبت بهتره يا صلاح مي‌دونين بياين هاگزميد...؟"

رونان دهانش را باز كرده بود كه بگويد خيلي بهتره بيايم هاگزميد، ولي مري سرش را تكان داد و زيرلب گفت:
"نه...اينجا بهتره...چون دارم مرد مشكوكه رو مي‌بينم...!!!"


**دهكده‌ي هاگزميد..."

سارا و هلگا و استرجس به جمع بقيه پيوسته بودند و همه پشت دو درخت بزرگ و كلفت پنهان شده، و با صدايي كه به زحمت از فاصله‌ي 2 متري قابل شنيدن بود، مشغول نقشه كشيدن بودند...نقشه‌هايشان عملي به نظر مي‌رسيد و آنها اميدوار بودند كارشان خوب پيش رود...
هنگامي كه هلگا به عنوان معاون مي‌خواست اين نقشه را براي كل مع بازگويي كند، صداهاي خش‌خشي از پشت شنيد كه موجب پريدن رنگش شد...!
هر چهار نفر، به طور همزمان و ناگهاني، چوب‌دستي‌هايشان را به سمت منبع توليد صدا گرفتند، و با حدود 11 نفر مرد شنل پوش مواجه شدند...
هلگا ناگهان فرياد زد:
"اكسپـ_..."
مردي در حالي كه انگشتش را به نشانه‌ي سكوت رو لب‌هايش گذاشته بود و با صداي بلند هيس مي‌كرد ، كلاه شنلش را برداشت...مايك...!!!
مايك با عصبانيت گفت:
"هلگا چي كار داري ميكني...؟!"
هلگا كه دهانش از تعجب خشك شده بود، نگاه پرسش گارنه اي به مايكل انداخت...!
مايكل من‌من كرد:
"خوب...من چيكار كنم...!س...س...سارا بهم گفت بهشون بگم...!!"
مايك با عصبانيت گفت:
"هلگا شانس آورديم لو نرفتيم...!"

صدايي سرد، بيروح، و خشن:
"نه عزيز...از اين شانسا نياوردين...!"

.......................................................................
________________________________________
ببخشيد كه هي محيطا رو اين ور اونور كدم..گفتم بهتره تو هر دوتا محيط هيجان داشت باشيم...


تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۵

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
مايكل يه نگاه به سارا كرد و انگار برق گرفتش چون مثل برق شروع كرد به سمت آليس دويدن!...شرط ميبندم كه اگه مثل توي فيلمها ميشد صحنه رو آروم كرد حتما مايكل مثل آرتيستها ميشد چون از دو متر عقبتر پريد روي آليس و هرجفتشون با هم افتادن زمين!آليس شانس اورد كه وزن مايك خيلي زياد نبود وگرنه هنوز از سنت مانگو در نيومده دوباره ميفرستادنش اونجا!
سارا كه داشت نيم خيز و يواشكي جوري كه اگه مرگخوار ي توي كافه بود متوجه نشه به سمت مايكل ميدويد و موهاش هم توي هوا پرواز ميكرد در حالي كه گردنش رو آورده بود پايين چوبدستيش رو به سمت آليس گرفت و زن بيچاره رو طناب پيچش كرد!بعد با قيافه اي متعجب كه معلوم بود هم از حركت ناخودآگاه خودش و هم از حركت مايكل تعجب كرده در حالي كه نفس نفس ميزد به مايكل نگاه كرد!...مايكل هم بدون معطلي نشست و دستمالي رو كه آليس به ساعد دست چپ خودش بسته بود باز كرد و يه نيم نگاه به سارا انداخت بعدش دست آليس رو كه هنوز داشت تقلا ميكرد و دست پا ميزد به سمت سارا گرفت:يه جمجمه سياه كرم زده!..
سارا روي زانوي پاي چپش و پنجه پاي راستش نشست و در حالي كه نوك انگشتهاي دست راستش رو گذاشته بود روي زمين با اون يكي دستش موهاش رو زد پشت گوشش و رو به مايكل گقت:
الكي كه اين رو نميفرستن بيرون بايد حداقل ده دوازده نفر اون تو باشن!كي به جز ولدمورت ميتونه اين فرستاده باشه؟فكر نميكنم كه آليس خودش براي خالكوبي اين كله بي ريخت رو روي دستش كشيده باشه!..
مايكل در حالي كه فك پايينش رو داده بود جلو و لب بالاش رو گاز ميگرفت نگاهش رو از سارا به كافه انداخت و بعد يه طلسم بيهوشي به سمت آليس فرستاد و دوباره روي به سارا گفت:
ببين تو بايد سريع خودت و اليس رو غيب كني و ببري توي وزارتخونه...اونا خودشون ميدونن كه بايد باهاش چيكار كنن...بعدش هم سريع به كاراگاهها بگو بيان اينجا مخصوصا هلگا و استرجس..منم به مايك بي سيم ميزنم كه از ژاندارمري نيرو بياره..فقط نميدونم كه مري و رونان ميتونن خودشون رو برسونن اينجا يا اينكه به وجودشون اونجا بيشتر نيازه..
سارا در حالي كه داشت با ورد و طلسم وزن آليس رو سبكتر ميكرد وسط حرف مايكل پريد و گفت:
خودشون ميدونن بايد چيكار كنن فقط كافيه بهشون بي سيم بزنم گه صلاح ديدن كه توي دياگون بمونن بهتره خب ميمونن ديگه!...تو هم ديگه نميخواد توضيح بدي فقط...
حالا ديگه واستاده بود آليس هم گرفته بود توي دستش..به پايين و رو به مايكل كه هنوز نشسته بود نگاه كرد و ادامه داد:
خيلي خيلي خيلي مواظب خودت باش...اونا قوين تو هم كه يه نفري نميتوني از پسشون بر بياي بنابراين هيچ كاري نكن تا من كمك بيارم!باشه؟..
مايكل هم بلند شد و در حالي كه داشت خاك لباسش رو ميتكوند لبخند زد و گفت:
باشه..
سارا:قول ميدي؟
مايكل گردنش رو كج كرد و همزمان نفسش هم بيرون داد گفت:
باشه بابا قول...ميدم..تو هواست به كار خودت باشه...خداحافظ...سارا هم لبخندي زد چند ثانيه بعدش توي وزارت بود!...

----------------------------------------------------------------
ميبينم كه اين سوالها مد شده!

آيا آليس واقعا مرگخواره يا همش يه كلكه و اون تحت فرمان بوده؟
آيا سارا و بقيه به موقع به كمك مايكل ميان؟
آيا مايكل اونقدر عاقل هست كه تنهايي جلو نره؟
آيا مثل فيلمها ميشه و مايكل تا گردنش رو برگردونه ميبينه كه شونصد تا مرگخوار ريختن سرش؟
آيا مري و رونان شير به وزارتخونه برميگردن يا روباه؟...
آيا مايك موفق ميشه عينك آفتابي جديدش رو بخره؟...
آيا رز استعداد آشپزي رو از مادرش به ارث برده؟...
آيا بيل ميتونه مرگخوارها رو وادار به بندري رقصيدن كنه؟...

جججججججججججججيييييييييييييييييييييييييييييييييززززززززز

بينندگان عزيز با عرض پوزش فيوز پريد!


هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.