خیلی خفن بود . واقعا خفن بود . اینقدر خفن بود که نمیشد گفت چقدر خفنه . هر خفنی اونو میدید ، دیگه ادعای خفن بودن نمیکرد . مرد نتنها خفن بود بلکه جواد هم بود . دو عنصر جوادییت و خفنیت از او موجودی ترسناک ساخته بود . ردای مرگخواریش یادآور بالهای خفاش ، و کلاه شاپویش یاد آور فیلهای فردین بود . به هرکس نگاه میکرد ، دیگر نگاه نمی کرد ، چون یارو درجا میمرد . ( اوه اوه .. خالی بندی رو ) مرد همچون ستونی استوار در کنار دری ایستاده بود .
به حدی آن مرد باعظمت و وهم انگیز بود که پشه ها هم با دیدنش فرار می کردند . در بین این پشه ها یکی نترسید و از دور به مرد خفن خیره شد . مرد چشم غره ای به پشه رفت ولی پشه کم نیاورد و همچنان به مرد چشم دوخت .
تازه پشه پر رو نیششم باز کرده بود . اینجوری :
خلاصه مرد خفن قاطی کرد و به پشه یک فحش بی ناموسی داد :
مرد خفن : چیه ؟!!!... پشه ( بوق ) و ( بوق ) و ( بوق ) . مگه خوشتیپ خفن ندیدی ؟
پشه : چی داداش ... فحش میدی !!! من قاطی اما !!! الان حالتو میگیرم .
پشه قات زده بود ، قصد حمله به مرد خفن را داشت و ظاهرا در تصمیمش هم جدی بود . پشه قهرمان در یک حرکت انتحاری ، با شتاب خارق العاده ای از جا کنده شد و با سرعتی مافوق صوت به سمت مرد خفن شلیک شد . اوه اوه اوه !!! پشه مستقیما درون چشم مرد خفن رفت و مرد از درد عربده ای وحشیانه سر داد . مرد از درد چشمانش را مالید و پشه قصه مارا له و لورده کرد .
پشه مرده بود ولی نامش همیشه جاودانه می ماند . او را با نام پشه قهرمان می خواندند و نامش را بر روی مراکز فرهنگی ، اتوبانها و مراکز ارزشی پشه ها می گذاشتند .
مرد خفن هنوز چشمانش را می مالید و از درد عربده می کشید . دیگر از آن وقار و عظمت خبری نبود و ضجه های کودکانه جایشان را پرکرده بود . ناگهان در کنارش باز شد و ارباب لرد ولدمورت کبیر از آن خارج شد .
ولدی : اااااااااه ... خشه شو دیگه بلرویچ . چرا عربده میکشی ؟!
بلرویچ : ارباب ... یه پشه نامرد در یک عملیات شهادت طلبانه شیرجه رفت تو چشم .
ولدی :
خاک بر اون سرت . یه پشه تو رو به این روز انداخته !!! الکی دو متر پشت مو گذاشتی ؟! پس کو اون مردونگی بچه جوادهای بامرام ؟!
بلرویچ :
خوب شدم ارباب . اینجوری کرده بودم دل اون پشه مرلین ییامرز نشکنه .
ولدی : تو گفتی منم باورم شد . زود بیا تو اتاق برات یه ماموریت دارم .
بلرویچ با شنیدن نام ماموریت سر از پا نشناخت ، دردش را بکلی فراموش کرد و به دنبال ولدی وارد اتاق شد . ( حالا الکی خوشحال بودا . توی دلش داشت از ترس سکته می کرد ) . لرد سیاه به کنار شومینه اتاق رفت تا مثل همیشه اول ژست کنار شومینه خودش رو بگیره و بعد در مورد ماموریت با بلرویچ صحبت کنه .
ولدی : گوش کن بلرویچ ... من تازگی ها به این نتیجه رسیدم که قبلنا به هیچ نتیجه ای نرسیده بودم . برای همین دیروز کلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که ( بلرویچ با شنیدن این همه نتیجه گیری اینشکلی شد :
) ما باید توسط تو داخل انجمن کوییدیچ نفوز کنیم و بزنیم دخل هرچی گریفیندوری رو بیاریم .
بلرویچ : ایول نتیجه گیری ! ولی یه مشکلی اینجا هست ارباب .
ولدی : چه مشکلی ؟!!!
بلرویچ : مشکل اینکه ، من الان رییس فدراسیون کوییدیچم . باب ولدی جون حالا چرا گیر دادی به این انجمن کوییدیچ ؟!!! باب من تازه می خواستم ناظر بشم .
ولدی : نگران نباش ، ناظر کیلو چند . خودم وب مسترت می کنم جیگر .
( لردتون وب مستر باشه ، همینه دیگه )
بلرویچ :
چشم ارباب همین الان میرم بروبچ دیمنتور رو خبر میکنم ، بعد میریزیم سر اون گریف یونایتد های سیفید .
" پاق "
-----------------------------------------------------------------
یوها ها ها ها ... جنگ در انجمن کوییدیچ آغاز شد . ژوها ها ها ها .
دوستان در این تاپیک تا اطلاع ثانوی ، جنگی خونین برپاست . پس بجنگین تا بجنگیم .