جلسه سوم دفاع در برابر جادوی سیاهپرسی ویزلی با حالت خشانت آمیزی با لگد درب کلاسی که جلسات دفاع در برابر جادوی سیاه در اونجا برگزار میشه رو میکوبه و بصورت
در حالی که دستمالی که از فروشگاه اسکاور خریده رو دور دهانش پیچیده وارد کلاس میشه !
دانش آموزان پر رو :
ماندانگاس یکی از دانش آموزان به مراتب پر رو جرات به خرج میده و رو به استاد که هنوز صحبتش رو شروع نکرده میگه : باب چی شده استاد جون ؟ دستمال یزدی چرا پیچیدی دوره دهنت عزیزم ؟
پرسی که توجهش به دستمالی که جلوی دهانش هست بیشتر از قبل جمع میشه ، با صدای زیر و بمی شروع به صحبت میکنه : سلام ! امروز جلسه دوم دفاع در برابر جادوی سیاه برگزار میشه ... و اینکه آقای فلچر این بهترین نوع دستمال اسکاور هست که بابتش 5 گالیون پول پرداخت کردم ، دستمال یزدی مفته ! در ضمن به شما ربطی نداره که این چه ربطی نداره که این چه نوع دستمالی هست ! 5 امتیاز بابت گستاخی شما از هافلپاف ، 5 امتیاز بابت لبخند تمسخر آمیز آقای کراوچ از اسلیترین و 5 امتیاز بابت نگاه مسخره دوشیزه دلاکور از راونکلاو کم میکنم !
در مورد توضیح در مورد این دستمال هم ، قبل از شروع کلاس باید بگم که ، برای خودنمایی بیشتر در مقام استاد و پروفسور ، ریش پروفسوری گذاشته بودم که امروز بدلیل رفتن به یکی از مدارس ماگلی و صحبت با مدیر احمقه ماگل اونجا مجبور شدم بصورت
از بین ببرمش ! و نا خود آگاه با لحن مورد علاقه هاگرید گفت : البته نباید این رو میگفتم
صدای ایگور کارکاروف بصورت سحر آمیزی در کلاس طنین انداز میشه : ای پرسی ! همانا بدان و آگاه باش که تمام وقت کشی هایت محاسبه خواهد شد و بابت هر کم کاری 50 گالیون از دستمزدت کاهش خواهد یافت ! و صدا با همون شروع اعجاب انگیزش به پایان میرسه .
لحظه ای کلاس در سکوت فرو میره ، ولی با صحبت پروفسور ویزلی سکوت بطرز ارزشی ای شکسته میشه : هه ! تو اگه مدیره بدرد بخوری و بودی و پول داشتی ، میرفتی 5 گالیون میدادی از وزارت یه نفرو میاوردی این لوله های گرفته رو یخ هاش رو آب کنه که مجبور نشیم برای مثانه درد نگرفتن با جادو خودمونو خالی کنیم
و ادامه میده : بگذریم ، امروز میخوام همونطور که توی کلاس پرواز و کوییدیچ بهتون گفتم ، بخشی از یکی از کتاب های ماگلی رو بخونم و میخوام با جادوی سیاه ربطش بدم ... این بخشی که مد نظرم هست مورد علاقه ترین بخش توی کتاب هایی هست که خوندم و اگر کسی مزه پرونی کنه طوری طلسمش میکنم که ندونه چیکار داره میکنه !
استرجس : البته باید یادآوری کنم که به عنوان مدیره شورا اگر همچین کاری کنی ، شوت میشی بیرون !
پرسی : واقعا ؟
و چوبدستیش رو با سرعت عجیبی از گوشه رداش خارج میکنه و همانطور که مستقیما صورت استرجس رو هدف گرفته ، زیر لب زمزمه میکنه ... پرتوی زرد رنگ جهش وار به سمت استرجس هجوم میبره و ... میبره و ... ! استرجس فقط یک عملی رو بی حرکت تکرار میکنه :
پرسی : خوب ساکت ! شروع میکنم !
متن کتاب
در این موقع ناگهان صدای بلند پاهای کسی را شنیدند که از پلکان بالا می آمد . خدمتکار پیر داد زد : آقا به خدا از صبح تا حالا کسی اینجا نیامده .
مرد گفت : اما چراغی در اتاق روشن است .
صدا ، صدای ژاور بود .
در اتاق طوری بود که وقتی باز میشد ، جلو دیواری را که گوشه ی راست اتاق بود میگرفت . او شمعدان را روشن کرد و در آن گوشه پنهان شد .
خواهر سمپلیس جلو میز زانو زد .
در باز شد و ژاور وارد اتاق شد . خواهر روحانی طوری وانمود کرد که در حال دعا خواندن است ، در نتیجه سرش را بلند نکرد و به دعا خواندن ادامه داد .
ژاور خواهر روحانی را که دید ، خجالت کشید و خواست برگردد اما احساس وظیفه او را نگه داشت . می دانست که خواهر سمپلیس هیچ گاه و به هیچ دلیلی در زندگی اش دروغ نگفته است . این بود که از او پرسید : خواهر ، شما در این اتاق تنها هستید ؟
لحظه ی وحشتناکی بود . خدمتکار پیر احساس کرد کم مانده پاهایش شل شود و به زمین بیفتد ، چرا که میدانست خواهر سمپلیس هیچ گاه حتی برای جلوگیری از مرگ بیگناهی دروغ نگفته است . خواهر روحانی سرش را بلند کرد و گفت : بله !
ژاور گفت : میبخشید خواهر که دوباره میپرسم ، چون این وظیفه من است . شما امشب مردی را ندیدید ؟ او از زندان فرار کرده و ما دنبالش هستیم . میدانید که چه کسی را میگویم ، شما ندیدید او را ؟
خواهر روحانی گفت : نه !
اما دروغ میگفت ، دو دروغ پشت سر هم گفته بود ، آن هم بی آنکه یک لحظه مکث کند . ژاور گفت : ببخشید خواهر . بعد با احترام تعظیمی کرد و بیرون رفت .
یک ساعت بعد مردی به سرعت در تاریکی و از زیر درختان مونتروی سورمر به طرف پاریس میرفت . مرد ژان والژان بود !
لحظه ای سکوت برقرار شد و لحظه ای بعد با ابراز احساسات دختر ها ، سکوتی وجود نداشت !
پرسی گفت : این بخش یکی از زیباترین بخش داستان هایی هست که خوندم و از جلد اول کتاب بینوایان انتخاب شده ... خیلی برای من جالب بود که این خواهر روحانی فوق العاده درست کار ، راستگو و مقدس اینطور از ژان والژان دفاع کرد . در واقع این مورد بین جادوگران هم وجود داره ، اینجا توی این کتاب قدرت قلب ژان والژان و خواهر سمپلیس هست که باعث این دفاع ناخود آگاه میشه ، ولی بین جادوگر های سیاه اغلب با جادوی سیاه و بصورت اجبار این مورد صورت میگیره ! هوووم ... کلاس طولانی شد ، قصد خسته کردن شما رو نداشتم ، ولی این تدریس خیلی برای من مهم بود و همینطور تکلیف این جلسه اهمیت زیادی برام داره .
سپس طلسمی که روی استرجس اجرا کرد بود رو خنثی کرد ، لبخندی به دانش آموزان زد و در حالی که به تکلیفی که لحظاتی قبل روی تخته نمایان شده بود اشاره کرد و از کلاس خارج شد !
تکلیف : رولی بنویسید و در اون ماجرای جالبی مثل این متن کتاب رو نشون بدید و از جادوی سیاه استفاده کنید توش ! توضیح بیشتری نمیدم در مورد تکلیف ، هر ابتکاری در این مورد امتیاز داره . 20 امتیاز
10 امتیاز برای ابتکار هایی که در انجام تکلیف به کار بره