به نام او که ما را اصیل پاک آفرید!در حالیکه ارباب لرد ولدی صغیر درب کافه را باز می نمود تا خارج گردد، در یک حرکت انتحاری= ارزشی- فرهنگی- بین المللی، اینیگو ایماگو شیرجه رفت رو کل هیکل لرد و اونو فرستاد تو کافه در حین راه(به شکل ماتریکسی رو هوا بود) با لنگش در را بست...
- ها...ولدی...اینجا چیکار میکنه؟
آنی مونی که کنار ولدی صغیر رو زمین ولو گشته بود گفت:
آووووووو، تو اینجا چیکار میکنی؟ افتخار دادی ما رو ببینی برادر...پویان..چیزه ببخشید..ارباب این اینیگو ایماگوئه، همون پروردگار نت!
ولدی:
با اندکی تفکر به اینیگو خیره شد و گفت:
بینم خودتی؟
اینیگو: اوهوم...
ولدی: ماچ رو بده بیاد...!
بعد از یک ربع مراسم ماچ و بوسه سنتی جادوگری، به داخل کافه ویرانه رفتند، اجساد تکه تکه شده ملت در کافه نمایان بود، ارباب لرد ولدی صغیر به همراه اینیگو ایماگو خوشگله، به داخل کافه قدم نهادند و روی چند صندلی شکسته نشستند، آنی مونی هم چون یک خادم وفادار کنار لرد ایستاده بود...
ولدی: خب تعریف کن بینم چه خبر دادش؟؟!!
اینیگو: تو اول تعریف کن بینم اینجا چی شده صدای بوم اومد ما رو از دست به آب ناز در wc اختصاصی وزیر کشوند اینجا؟؟؟!!!
لرد می خواست سخن گوید که در این حین آنی مونی پرید روی میز و یخه لردش را گرفت:
ولدی کچل: چیکار میکنه؟ دست بردار حیف نان! یخه رو ول کن! دست بندا بینیم باووو !
آنی مونی با چشمانی خونین و قیافه ای ترسناک همچنان یخه اربابش را گرفته بود، گفت:
پاشو پاشو تو همون منوی مدیریت بهت اومده، بلند شو، از این به بعد من ولدی کچل هستم...پاشو برو بیرون...
و ولدی کچل را گرفت و پرت کرد گوشه کافه روی زمین...
ولدی: اگه به عله نگفتم، یه آشی برات نپختم! ناظر ارزشی!
آنی مونی در یک حرکت زیبا یه لگد ناز تقدیم به نشیمن گاه اربابش نمود و وی را با سیستم شوتینگ ورژن 2007( کپی رایت داره)، وی را بیرون کافه هدایت فرمود...
جلوی در کافهولدی کچل: منو عفو بفرما ارباب ولدی کچل؟ باید به من میگفتی میخوای لرد بشی خب...منو عفو کن...
آنی مونی: اولا کچل خودتی، دوما عفو نمی کنم، سوما پاشو برو شناسه ات رو عوض کن...
در کافه- من می بخشی اینیگو جون! بعضی وبمسترها الکی خودشون رو میارن تو رول پلیینگ اصلا نمی دونن رول چیه...!
اینیگو در حالیکه یک لیوان خون گلاسه با دسر استخوان و انگشت مرلین میل می نمود، یخه ولدی جدید را گرفت و کشیدش جلوی صورتش و لب و دهن خویشتن را با آن پاک نمود، سپس وی را رها کرد و گفت:
خب..بنال بینم چه شده اینجا؟ چه افتضاحیست نوکر من؟؟؟!!! کار تو بوده؟ می دونستم تو آدم بشو نیستی! جسیکا اون کمبرند منو وردار بیار!
*( جسیکا پاتر از تالار عمومی گریف فریاد می زند)*:
- فکر کنم بستی به کمرت که شلوارتو نگه داره استاد!
- ها..راست میگی...مرسی...!
و در یک حرکت به سرعت نور کمربندش را در آورد و به دنبال آن شلوار گل منگلی زیبایش که همراه بود با طرح قلبی که توسط تیری سوراخ شده رها گشت و روی زمین ولو شد! اکنون همه چیز نمایان بود!
( سانسور گشت)* برای بچه های زیر 90 سال ممنوع) :چکش: + :بیل: بعد از کلی قضیه شلوار بالا ماند، و اینیگو با کمبرند رفت بیفته به جون ولدی کچل صغیر جدید، با چشمانی خونین، قیافه ای دهشتناک، لبی قرمز( آرایش کرده بود) ، موهایی شیش رنگ، خود را نزدیک ولدی وحشت کرده می کرد...
ولدی جدیده: منو عفو کن ای امپراطور!
اینیگو: اصلا راه نداره! البته یه راه داری...رد کن بیاد!
ولدی: چی رو؟
اینیگو: زیر میزی !
ولدی: آهین، خب زودتر بگو برادر، اگه من می دونستم که کارت با اینا راه میفته که زودتر میدادم برادر اینقدر گرفتاری نداشت...
اینیگو در حالی که انگشت های دست مرلین را یکی یکی در دهن می جوید، به ولدی کچل جدید خیره گشته بود...
ولدی با قیافه ای مایوسانه به اینیگو نگاه کرد و گفت:
- می بخشی، کیف پولمو جا گذاشتم...
اینیگو: You know man, I kill you
ولدی: Ohhhhh, my lord please?
( کارگردان: هوی مشتی، حاجی، زیر دیپلم بنالید...فارسی پشتو بگید...!) اینیگو: تو مدانی مرد، من مکشمت !
ولدی: اوه ه ه ه ه ، ارباب من، لفطا..ببخشید...لطفا..خواهش مکنم..!
اینیگو: نچ!!!!
و رفت که کمربند فولادین خویشن را نصیب هیکل ولدی جدید کنه که یهو صدایی از پشتش به گوش رسید:
" انگشت من تو دهن تو چیکار میکنه مردک! "ادامه دارد!نقد اسکاور: خوبی های نمایشنامه رو نمیگم چون در حال حاضر دونستن اشکالات رو مهمتر از دونستن خوبی ها میدونم.
به نظرم خوبی ها و اشتباهات نمایشنامت مشخصه و نمیدونم که چرا خودت نمیتونی اینو دقیقا بفهمی!
مشکل اصلی نمایشنامه و اینکه بی مزه شده بود این بود که از مسائل و سوژه هایی تویه نمایشنامت استفاده کرده بودی که جدید نیستن و قبلا اونا توسط افراد دیگه ای ساخته شدن...
پس اینطوری بگم بهتره: تویه سوژه سازی مشکل داری!
من پیشنهاد همیشگیم رو به تو هم میکنم و اونم اینه که سعی کن در طول روز سوژه های خنده دار(و حتی گاهی سوژه های جدی که میتونی مسخرشون کنی!) زندگی خودت و دور و بریات رو تویه ذهنت نگه دار و اونارو تویه نمایشنامه ها بیار...اگرم یادم نمیمونه حتما یادداشتشون کن!
نه اینکه بیای و سوژه های کاملا ماگلی رو تویه نمایشنامه هات بیاری!...نه اصلا ما سوژه ی ماگلی اینجا احتیاج نداریم چون چیزی که زیادی سوژه ی ماگلیه!...مثلا من میتونم بیام یه جوک رو در قالب نمایشنامه بیارم که این واقعا مسخرست از نظر خودم و اگر یه چنین چیزی بنویسم خودم حالم به هم میخوره!
منظورم سوژه های واقعا خنده داریه که بتونیم اونارو با هری پاتر و شخیت های سایت قاطی کنی...سوژه هایی که شخصیت های سایت رو به داخل خودشون میکشن نه اینکه شخصیت هارو تحت شعاع خودشون قرار بدن....این نکات رو حتما توجه بکن!...سوژه های غیر از این به درد نمیخورن!
یک مسئله ی دیگه ای هم که هست اینه که سعی کن برای شخصیتت سوژه بسازی...این خیلی مهمه که شخصیت اینیگو ایماگو ویژگی های اخلاقی و ظاهری خاص خودش رو داشته باشه...به طور مثال اسکاور دستمال میسازه...مرلین پیره و ریش داره...هدویگ پرندست و پرواز میکنه.....این خیلی مهمه!...شخصیت تو میتونه حتی یه تکیه کلام جالب داشته باشه یا نوع صحبت کردن خاص خودش رو داشته باشه...ولی به هر حال بازم اینا سوژه سازی به حساب نمیاد و باید در کنار اینا سوژه سازی بکنی...
تویه ویژگی های اخلاقی و رفتاری شخصیتت هم دقت بکن که نباید تقلیدی باشه و حتما هم نباید همین الان به یه سوژه برسی...شاید تا یه مدت دیگه یه اتفاق باعث شد که شخصیتت رو بهتر بشناسی و سوژه ی خوبی بتونی براش پیدا کنی. به هر حال دنبالش بگرد
ویرایش شده توسط اينيگو ايماگو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۰ ۱۳:۱۳:۱۰
ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۶ ۱۶:۳۵:۰۵