از روی صندلی اش بلند شد. دستی به کلاهش کشید و به فکر فرو رفت. به فکر انتخابات وزارت ، روزی که هرگز حتی تصور کاندید شدن هم برایش خنده دار بود . روزی که به پیشنهاد دوستش ، گلگومات فقط ، فقط و فقط کاندید شده بود ، دوستش ... ؟!
به یاد آورد که با او عهد کرده بود هرکدام انتخاب شدند تا آخرش پشت دیگری باشند. دوستش ... !
نمیخواست به یاد بیاورد . با خودش به روز های دوستی اش با گلگومات فکر میکرد ، به روز های معاونت گلگومات و بعد ... اون استعفای ناگهانی ...
و او زیر قولش زده بود ... قولی که داده بود ... که پشتیبانش باشد ... تا آخر .. !
ارتش وزارت را به یاد آورد ، آنیتا که رهبری ارتشش را بر عهده گرفته بود. چشمش به تکه ای شکسته از رنک ناظرماه روی میزش افتاد و لبخند محزونی زد. آنیتا با مدیر شدنش ارتش را رها کرده بود ، گرچه هیچوقت بر ضد او کاری نکرد ، اما خوب ... ارتش هم آنطور که باید عمل نکرد ... چرا ؟ کارشکنی از جانب که بود .. ؟
مشکل محفل را به یاد اورد. آیا کارشکنی از محفلی ها بود ؟ وقتی بیشتر فکر کرد دلیل دعوا را به یاد آورد. وقتی با تمام وجود تلاش میکرد محفل را به جلو براند ، وقتی سعی داشت آنها را برای عظیم ترین حمله به خانه ریدل آماده کند ، درست در همین موقع آنها بر ضدش به پا خاستند ؟ ... آیا این انصاف بود ؟ ...
به یاد آورد که باز هم در انتخابات ترین ها به عنوان جادوگر ماه انتخاب شده بود ، نگاهی به دیوار سمت راستش کرد ، رنک هنوز روی دیوار میدرخشید ... از خود پرسید اشکال کارش کجا بوده ؟ او رنک را گرفته بود چون خوب عمل کرد ، چون وزارت را بدون اشکال نظارت کرد ، چون تاپیک های وزارت در مدت وزیر بودنش از پرطرفدارترین تاپیک های سایت بود ، چون نود درصد سوژه های طول وزارتش پیرامون آسپ میچرخید ! چون سوژه ساخته بود ... چون خوب بود !
رنک را گرفته بود چون لایقش بود ... شک داشت ! ... اگر لایق بود پس چرا امروز چنین احساسی میکرد ؟ چرا حس میکرد هیچ کاری نکرده و میرود ؟
اندکی بعد از دعوای محفل را به یاد آورد. وقتی که دنیس اسم پیوز را برای نظارت هافل پیشنهاد داده بود ...
فلش بک - آلبوس تو مگه معاون نمیخوای ... خوب من هستم ! نمیخوام دوباره درجا بزنم ، حالا که دارم پیشرفت میکنم بهم فرصتش رو بده !
- تو رو در نظر خواهم گرفت ...
لحن آلبوس سرد و گزنده بود ... پیوز دلسرد شد ... طمع نظارت نداشت اما ...
پایان فلش بک با این خاطره بلافاصله بارتی را به یاد آورد . یا همان گیلدروی ... دوستی ها و دشمنی هایش را ... تاپیک هایش را ...
دستش را بالا برد و باردیگر لبه کلاه را لمس کرد ، آرام گرفت و سرانجام آن را از سرش جدا کرد ... حس رهایی میکرد ، چیزی شبیه پرواز ... چیزی شبیه باز شدن بندهایی نامرئی. کلاه را آرام روی میز گذاشت ... دستش به رادیو کهنه دفترش خورد و خاطره تلخی را باز به یاد آورد ...
صدای رادیو وزارت در گوشش میپیچید ، صدایی که شاید ماه ها پیش گوش داده بود اما هنوز زنده بود :
اندر احوالات وزارت آلبوس سوروس پاتر - به قلم هوکی ...
به خودش به این ماجرا فکر میکرد :
نقل قول:
Albus Potter:باورم نمیشد میلاد این کار رو بکنه
باورش نمیشد که گلگومات زیر قولش زده بود ... شاید ... فقط شاید ... نمیخواست فکرش را بکند ...
به یاد تشکیل کادر جدیدش افتاد و باز پیوز ...
نقل قول:
Albus Potter: میخوام یک کادر قوی تشکیل بدم
Peeves_wizard: اگر منظورت منم باید بگم دیگه نمیخوامش
Albus Potter: حتی معاونت ؟ تو رئیس اعمال قوانین نمیشی معاون میشی ...
Peeves_wizard: وقتم تنگه ... نمیگم نمیتونم ... نمیخوام !
چه شد که پیوز قبول کرد ؟ خودش هم درست نفهمیده بود ... این روح همیشه پر از تناقضات بود ! وقتی پیوز معاون وزیر شد انگار دنیا زیر و رو شده بود ... انتخابات نزدیک و انتقاد ها زیاد ... !!!
استعفای بلاتریکس را به یاد اورد :
نقل قول:
Albus Potter (10/25/2008 06:54:59 È.Ù): اون خیلی نامرده..خیلی! تف هم دیگه جلوی پاش نمیندازم...
و بعد باز به یاد پیوز افتاد ، حرف هایش ، کمک هایش و اینکه حالی اش کرده بود که بلا هم اونقدر ها گناهکار نیست ! او فراتر از یک معاون بود ... یک مشاور عالی !!!
کیفش را برداشت. کتش را روی بازویش انداخت.
فلش بک - پیوز تو چته ؟ این روزا اعصابت خیلی خورده !
- فشار انتقاد روم خیلی زیاده ! با اینکه میدونستم معاونت تو این اثر رو داره اما بازم دارم کم میارم ! دیشب میخواستم استعفا بدم ! اما نتونستم تنهات بذارم ! همه میگن استعفا بده و وقتی قبول نمیکنم بهم اتهام عشق نظارت رو میبندن ! تو نمیفهمی آلبوس ... توی سایت خراب شدم ! اعصابم رو ریخته به هم ...
- واقعا نمیدونستم اینطوری میشه پیوز نقل قول:
Albus Potter:خیلی روح بزرگی داری سهراب
Albus Potter: منظورم اینه که روح بزرگی هستی
پیوز خندید ...
پایان فلش بک دستش درون موهایش کشید و به سمت در خروجی دفترش گام برداشت. در باز شد. روحی در آستانه در بود ... یک لحظه احساساتش از اختیارش خارج شد ، اشک روی صورتش جاری شد ...
پیوز در آستانه در لبخند زد ، گفت : خوب آره ... شخصیت خودم رو توی سایت خراب کردم ، زیر فشار انتقاد له شدم و برای هافلپاف کم گذاشتم ... خیلی نیست !؟
آلبوس با یک حرکت کتش را روی دستش حرکتی داد و کیفش را به دست دیگرش داد و به سمت در رفت. در آخرین لحظه برگشت و نگاهی به پیوز کرد ، چشمانش خیس بود :
نقل قول:
Albus Potter (11/08/2008 09:46:13 È.Ù): بابت وزارت ممنون...خيلي مردي سهراب...تا بعد
پیوز لبخند زد ... وقتی در بسته شد فقط توانست فریاد بزند :
خدانگهدارت باشه رفیق