هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خداحافظ وزير!!!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۷
#5

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
از روی صندلی اش بلند شد. دستی به کلاهش کشید و به فکر فرو رفت. به فکر انتخابات وزارت ، روزی که هرگز حتی تصور کاندید شدن هم برایش خنده دار بود . روزی که به پیشنهاد دوستش ، گلگومات فقط ، فقط و فقط کاندید شده بود ، دوستش ... ؟!

به یاد آورد که با او عهد کرده بود هرکدام انتخاب شدند تا آخرش پشت دیگری باشند. دوستش ... !

نمیخواست به یاد بیاورد . با خودش به روز های دوستی اش با گلگومات فکر میکرد ، به روز های معاونت گلگومات و بعد ... اون استعفای ناگهانی ...

و او زیر قولش زده بود ... قولی که داده بود ... که پشتیبانش باشد ... تا آخر .. !

ارتش وزارت را به یاد آورد ، آنیتا که رهبری ارتشش را بر عهده گرفته بود. چشمش به تکه ای شکسته از رنک ناظرماه روی میزش افتاد و لبخند محزونی زد. آنیتا با مدیر شدنش ارتش را رها کرده بود ، گرچه هیچوقت بر ضد او کاری نکرد ، اما خوب ... ارتش هم آنطور که باید عمل نکرد ... چرا ؟ کارشکنی از جانب که بود .. ؟

مشکل محفل را به یاد اورد. آیا کارشکنی از محفلی ها بود ؟ وقتی بیشتر فکر کرد دلیل دعوا را به یاد آورد. وقتی با تمام وجود تلاش میکرد محفل را به جلو براند ، وقتی سعی داشت آنها را برای عظیم ترین حمله به خانه ریدل آماده کند ، درست در همین موقع آنها بر ضدش به پا خاستند ؟ ... آیا این انصاف بود ؟ ...

به یاد آورد که باز هم در انتخابات ترین ها به عنوان جادوگر ماه انتخاب شده بود ، نگاهی به دیوار سمت راستش کرد ، رنک هنوز روی دیوار میدرخشید ... از خود پرسید اشکال کارش کجا بوده ؟ او رنک را گرفته بود چون خوب عمل کرد ، چون وزارت را بدون اشکال نظارت کرد ، چون تاپیک های وزارت در مدت وزیر بودنش از پرطرفدارترین تاپیک های سایت بود ، چون نود درصد سوژه های طول وزارتش پیرامون آسپ میچرخید ! چون سوژه ساخته بود ... چون خوب بود !

رنک را گرفته بود چون لایقش بود ... شک داشت ! ... اگر لایق بود پس چرا امروز چنین احساسی میکرد ؟ چرا حس میکرد هیچ کاری نکرده و میرود ؟

اندکی بعد از دعوای محفل را به یاد آورد. وقتی که دنیس اسم پیوز را برای نظارت هافل پیشنهاد داده بود ...

فلش بک

- آلبوس تو مگه معاون نمیخوای ... خوب من هستم ! نمیخوام دوباره درجا بزنم ، حالا که دارم پیشرفت میکنم بهم فرصتش رو بده !

- تو رو در نظر خواهم گرفت ...

لحن آلبوس سرد و گزنده بود ... پیوز دلسرد شد ... طمع نظارت نداشت اما ...

پایان فلش بک

با این خاطره بلافاصله بارتی را به یاد آورد . یا همان گیلدروی ... دوستی ها و دشمنی هایش را ... تاپیک هایش را ...

دستش را بالا برد و باردیگر لبه کلاه را لمس کرد ، آرام گرفت و سرانجام آن را از سرش جدا کرد ... حس رهایی میکرد ، چیزی شبیه پرواز ... چیزی شبیه باز شدن بندهایی نامرئی. کلاه را آرام روی میز گذاشت ... دستش به رادیو کهنه دفترش خورد و خاطره تلخی را باز به یاد آورد ...

صدای رادیو وزارت در گوشش میپیچید ، صدایی که شاید ماه ها پیش گوش داده بود اما هنوز زنده بود : اندر احوالات وزارت آلبوس سوروس پاتر - به قلم هوکی ...

به خودش به این ماجرا فکر میکرد :
نقل قول:
Albus Potter:باورم نمیشد میلاد این کار رو بکنه


باورش نمیشد که گلگومات زیر قولش زده بود ... شاید ... فقط شاید ... نمیخواست فکرش را بکند ...

به یاد تشکیل کادر جدیدش افتاد و باز پیوز ...

نقل قول:
Albus Potter: میخوام یک کادر قوی تشکیل بدم
Peeves_wizard: اگر منظورت منم باید بگم دیگه نمیخوامش
Albus Potter: حتی معاونت ؟ تو رئیس اعمال قوانین نمیشی معاون میشی ...
Peeves_wizard: وقتم تنگه ... نمیگم نمیتونم ... نمیخوام !


چه شد که پیوز قبول کرد ؟ خودش هم درست نفهمیده بود ... این روح همیشه پر از تناقضات بود ! وقتی پیوز معاون وزیر شد انگار دنیا زیر و رو شده بود ... انتخابات نزدیک و انتقاد ها زیاد ... !!!

استعفای بلاتریکس را به یاد اورد :
نقل قول:
Albus Potter (10/25/2008 06:54:59 È.Ù): اون خیلی نامرده..خیلی! تف هم دیگه جلوی پاش نمیندازم...


و بعد باز به یاد پیوز افتاد ، حرف هایش ، کمک هایش و اینکه حالی اش کرده بود که بلا هم اونقدر ها گناهکار نیست ! او فراتر از یک معاون بود ... یک مشاور عالی !!!

کیفش را برداشت. کتش را روی بازویش انداخت.

فلش بک

- پیوز تو چته ؟ این روزا اعصابت خیلی خورده !

- فشار انتقاد روم خیلی زیاده ! با اینکه میدونستم معاونت تو این اثر رو داره اما بازم دارم کم میارم ! دیشب میخواستم استعفا بدم ! اما نتونستم تنهات بذارم ! همه میگن استعفا بده و وقتی قبول نمیکنم بهم اتهام عشق نظارت رو میبندن ! تو نمیفهمی آلبوس ... توی سایت خراب شدم ! اعصابم رو ریخته به هم ...

- واقعا نمیدونستم اینطوری میشه پیوز نقل قول:
Albus Potter:خیلی روح بزرگی داری سهراب
Albus Potter: منظورم اینه که روح بزرگی هستی


پیوز خندید ...

پایان فلش بک

دستش درون موهایش کشید و به سمت در خروجی دفترش گام برداشت. در باز شد. روحی در آستانه در بود ... یک لحظه احساساتش از اختیارش خارج شد ، اشک روی صورتش جاری شد ...

پیوز در آستانه در لبخند زد ، گفت : خوب آره ... شخصیت خودم رو توی سایت خراب کردم ، زیر فشار انتقاد له شدم و برای هافلپاف کم گذاشتم ... خیلی نیست !؟

آلبوس با یک حرکت کتش را روی دستش حرکتی داد و کیفش را به دست دیگرش داد و به سمت در رفت. در آخرین لحظه برگشت و نگاهی به پیوز کرد ، چشمانش خیس بود :

نقل قول:
Albus Potter (11/08/2008 09:46:13 È.Ù): بابت وزارت ممنون...خيلي مردي سهراب...تا بعد


پیوز لبخند زد ... وقتی در بسته شد فقط توانست فریاد بزند :


خدانگهدارت باشه رفیق


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: خداحافظ وزير!!!
پیام زده شده در: ۹:۰۲ دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۷
#4

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
انتخابات چند روز دیگه شروع می شد و دعوا بر سر این بود که کی کاندید بشه؛
باید کسی کاندید می شد که بتونه رای بیاره ولی یه تازه وارد می تونه کاندید بشه، کسی که هیچ پستی نزده و فقط معاون شهردار بوده می تونه این مهم رو انجام بده.

... فکری کرد و خواست شعار بده، بعد با خودش گفت نه شعار خوب نیست من باید بگم:« مردم من از همجنس و همدرد های شما هستم.»

معاون شهردار بودن هم می تونست به بهونه ای باشه که فعالیت کرده. پس خودشو به کوچه علی چپ زد و شعار داد.

آهای مردم من همجنس شما هستم منم فقیرم به معاونینم هیچ مزدی نخواهم داد، به من رای بدید من درد شما رو می فهم.

هیچ کس به فکر وزیر قبلی نبود که انگار روزی در این سایت گه گاهی وارد شده و خود نمایی میکرد
بعضی ها می گفتن اصلا وزیر خوبی نبوده اگه وزیر خوبی بود که می موند.
بعضی ها هم می گفتن وزیرش خوب بود اطرافیانش خوب نیودن
بعضی ها هم به فکر قدرت طلبی و سوء استفاده از وزیر بودن.

چرخ روزگاره دیگه نمی شه کاریش کرد. باید وزیر تعویض می شد و باید به فکر انتخابات وزیر بعدی بود.


من برگشتم


Re: خداحافظ وزير!!!
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ یکشنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۷
#3

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
و - ز - ی - ر

داشت در راهروی وزارتخانه قدم میزد و به در و دیوارهای ساختمان نگاه میکرد ، کلی خاطره ... فوق العاده زیبا بود ، جایی که فراموش نمی‌شد !

روزی که برای ورود به این ساختمان از طرف بهترین دوستانش که همان مردم بودند انتخاب شده بود ، علی رغم مخالفت دیگران ، هیچ گاه فکر این را نمی‌کرد که روزی بایستی این مکان را ترک کند ... نفر بعدی حتماً تمام این اسلوب را تغییر خواهد داد ... شاید این ساختمان را بکوبد و دوباره بسازد ، مثل خودش که این کار را کرده بود ...

آری ... خودش نیز این کار را انجام داده بود ، اصلاً اینجا همان طور که مکانی برای ساختن بود ، به همان اندازه نیز مکانی برای از بین بردن بود ... می‌سازیم که بکوبیم ... می‌کوبم / می کوبی / می‌کوبد / می‌کوبند و اما میسازم / نمیسازی / میری / تنها میشم / اعتراض میکنی / اعتراض میکنن / برکنار میشم / سر جام میمونم / ولی داغون میشم ...

کمی با خود اندیشید :

اصلاً فکر کنم این گیلدی بود که این ساز و کار رو شروع کرد ، خودش اومد چند تا چیز رو ساخت اما چه فایده وقتی داشت میرفت من کنارش بودم ، خودم شنیدم که داشت می‌گفت :


به سرم پناه آوردی ، من رو از ریشه سوزوندی ...
تازه جون گرفته بودم ، رفتی و پیشم نموندی ...
بزار این شبای آخر ، که برات ترانه میگم ...
بدونی که ضربه خوردم ، حالا یه آدم دیگه ام ...
میدونم دیگه نمیخوای منو ...
آروم آروم دارم از یادت میرم ...
به مرلین قسم میخوام بدونی ...
بی تو ، تو تنهایی خودم میمیرم !


کمی در جای خود جا به جا شد ، گیلدی آنچنان که باید برای وزارت کارا نبود ، هیچ کس آن طور که باید از رفتنش ناراحت نشد ، پس او معیار خوبی برای مقایسه با خودش نبود ... برای همین کمی در اندیشه هایش جلوتر آمد :

دراکو چی ؟ یعنی اونم باید دقیقاً مثل بقیه میرفت ؟ چرا نتونست به اینجا بچسبه ؟ یعنی چطور شد که نخواست دیگه به وزارت و ساختمونش وفادار بمونه ... اونم مثل بقیه هر چقدر خواستیم بمونه افاقه نکرد ...


رفتی بی تو من مثل شیشه ام ، میشکنم طاقت ندارم ...
تک درختی بی خاک و ریشه ام ، تو خزون کردی بهارم ...
بیا تا جون بگیره ریشه ام ، تو برم گردون محالم ...
من هنوزم مثل همیشه ام ، جز تو هیچ کس رو ندارم ...
قلبم رو داغون کردی ...
وای اگه برنگردی ...
وجود من میمیره ...
ووووای چه دردی !



معیار نباید از خود فرد بالاتر باشه ، کمی این جمله را برای خود مزه مزه کرد ، پس با این اوصاف دراکو نیز برای او قابل قیاس نبود ، افراد دیگری نیز برای مقایسه بودند ، اما کالین بهترین معیار برای سنجش بود . پس باری دیگر تعمق کرد :


خودشه ... کالین کسی بود که همه علیه بی لیاقتیش و کار نکردنش ازش شکایت کردند ، آخه کسی که یه مدت زیادی سایت نمیاد که نمیتونه یه جایی مثل وزارت رو بچرخونه ، شاید همین اعتراضای بسیار بود که موقع رفتن به تک تک ستوهای وزارت دست میکشید و می‌گفت :

میدونستم عزیزم ، یکی از همین روزا ...
ما رو از هم میگیره ، این دوستای بی وفا ...
اگر میدونستم عزیزم ، قسمتمون میشه جدایی ...
دنبال رد تو میرفتم تا بدونم که کجایی ...
اگر میدونستم زمونه ...
با من و تو نامهربونه ...
نمیزاشتم حتی یادت ...
توی خاطرم بمونه ...



اما باز هم به بن بست خورد ، کالین هم از جایی ضربه خورد که داخلی نبود ، پس او نیز نمیتوانست زخم داخلی او را درمان کند ... شاید اصلاً زخم او قابل درمان نبود ؟!!

اکنون نوبت آن رسیده بود ، او به انتهای راهرو رسیده بود و بایستی از در خارج میشد ، لحظات آخر جدایی شاید بدترین لحظات بود ، کسی به سرعت نزدیک شد و گفت :

- اوهوی ببینم خودت داری میری ، چرا کلاه وزارت رو میبری؟

سپس به سرعت من را از روی سر او بلند کرد ! پس برای آخرین بار گذشته را برای خود یادآوری کرد ...

هی ... آسپ هم داره میره ، او که خوب و یا بد با وجود تمام مخالفاش خیلی به من وفادار بود و هیچ وقت من رو تنها نذاشته بود ... هیچ وقت آن شعری رو که برام میخوند رو یادم نمیره !

تو فرق میکردی واسه من ، با همه ...
واسه اینه که میمردم واسه تو ...
توی نگاهت ، یه حس غریبی ...
می‌گفت که دارم می‌شم مالک تو ...

واسه اینه که میمردم برا جلات ...
واسه اینه که میمیرم واسه نگات ...
واسه اینه که همه وجودم شده بودی ...
نزار بمیرم تو حسرت نگات ...



اما منم ، هر طور که شده به همشون کمک کردم ، اما هیچ کدوم درست و حسابی نتونستن درک کنن که این منم که وزارت رو میچرخونم و آنها هیچی نیستن ، برا همین باید اینجا رو ترک میکردن ...

حالا من موندم و ... ؟!!! تنهایی ؟!!! اوه نه یکی داره از اینطرف میاد ، شاید به کلاه و وزارت علاقه داشته باشه ...


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: خداحافظ وزير!!!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ شنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۷
#2

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 353
آفلاین
بعد از مدتها انتظار وزیر سحر وجادو از وزارت بیرون اومد من(منظور خودمم اینقدر نگید این من تو پستات به کی بر می گرده هرجا تو پستام من دیدی منظورخودمم) فوری پریدم جلوش هر چی صداش کردم نشنید مجبور شدم از پاترونوس استفاده کنم تا بفهمه منم اینجام،به سمتم اومد منو از رو زمین بلند کردو رو شونش گذاشت و گفت:
_"سلام آرنولد عزیز حالت چه طوره خیلی وقته ندیدمت کجایی چه کار می کنی؟"
_"سلام جناب آقای البوس سوروس پاتر خیلی منتظرت بودم شنیدم قرار یکی دیگه وزیر شه"
_"اولا مگه قرار نبود منو ال صدا کنی. دوما آره خسته شدم به هیچ کاری نمی رسم همه هم ازم توقع دارن.قرار رای گیرشه از بین کاندیدا ها یکی انتخاب شه"
_"تو نظرت چیه کیو انتخاب می کنی؟ من که به هوکی رای می دم"
_"دوباره تالار پرستیت گل کردا"
_"نه به نظر من هوکی گزینه ی مناسبیه نه فقط به خاطر تالار نیست تو به کی رای میدی؟"
_"عمرا به تو نمی گم بعد از انتخابات می فهمی"
منم دیگه اصراری نکردم.تا به خونه برسیم کلی با هم گپ زدیمو خاطره تعریف کردیم(چون خیلی طولانیه ازش صرف نظر می کنم)
------------------------------------------------------------------------
کلا آسپ عزیز این پستو با کلی آرزوهای خوش برات زدم امیدوارم بعد از این یه نفس راحت بکشی از دست این کارمندای وزارت مشتاق دیدار خدانگهدار


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


خداحافظ وزير!!!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ سه شنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۷
#1

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
عزيزان!!!

ميدونم كه همتون مشتاقيد تا از وزير عزيزتون خداحافظي كنيد
پس با روليدن توي اين تاپيك بريد حالشو ببريد...




*نكاتي كه وقتي رول ميزنيد بهتره كه رعايت كنيد حتما :


0. اين تاپيك، يه تاپيك رول هستش؛ مثلا شما خيلي از رفتن وزير دلخوري و مياي در قالب رول براش اشك ميريزي و به مخالفاش چند تا بوق ميفرستي و اينا و بالعكس، شما از وزير خوشت نمياد و لحظه شماري ميكني كه وزير بره؛ همينكه دمدماي رفتنش فرا ميرسه ( البته فرقي نميكنه )، مياي و در قالب رول از رفتنش كمال تشكر و امتنان رو به جا مياري و احتمالا از كانديداي خودت طرفداري ميكني.

1. پستهاي اين تاپيك ميتونه گاهي اوقات چهره ي باوقار و جدي اي به خودش بگيره، و گاهي هم با لبخندي طنازانه، تعادل رفتاري مخاطب رو مختل كنه و چه بسا كه از برج ميلاد سقوط كنه!

2. دوستان! واقعا نميشه براي ادامه دار بودن و تكي بودنش تصميم گرفت؛ من آزاد ميذارم اينو تا تاپيك به هر سمتي كه راحتتر بود سوق پيدا كنه. البته تكي بهتره و ممكنه يكي دوست داشته باشه با ادامه دادن پست نفر قبلي، پست بزنه. به عنوان مثال: شماي نوعي مياي و يه پست طنز ( جدي ) و تكي مينويسي. ممكنه نفر بعد بياد و پست شما رو با ذكاوت خودش ادامه بده.


3. لزومي نداره كه حتما شناسه ي خودتون رو وارد رول كنيد؛ اينجا دنيايي از تخيلات نهفته است؛ هر جور كه دوست داريد و هر كسي رو كه دوست داريد مدنظر قرار بديد.

4. وزيران هميشه منتظر يه شاخه گل يا يه بمب پشكلي از شما هستند.
(ويرايش ناظر: مگه قرار نبود بمب پشكلي نباشه؟ ؛ باز كننده ي تاپيك: )

5. اينجا رو با نامه ي سرگشاده ، كودتا...وزير سحر و جادوي جديد‍ و نحوه!!! اشتباه نگيريد.

6. اين تاپيك براي وزيران بعدي نيز، مورد استفاده قرار ميگيره.

7. سايه ي عمو تايبريوس ام مستدام!!!


ویرایش شده توسط كورمك مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۴ ۲۲:۲۷:۰۱

در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.